مجله نوجوان 17 صفحه 29

پسر یعنی توپ چهل تیکه! کاوه کهن پسران پسر یعنی توپ چل تیکه شاید هم ساده نمیدانم. مهم این است که بفهمی توپ شدهای برای این ادعا دلیل دارم چند مثال دردناک بخوانید و قضاوت کنید. «بعد از ظهر توی پارک هستیم. فکر کنم هرچی فامیل داشتیم و نداشتیم آمدهاند چون دیگر روی چمنها جا نیست. هنوز ناهار حاضر نشده و من از گرسنگی ضعف کردهام. بیژن، پسرداییم میخواهد ما را بستنی مهمان کند. دخترعموها و دخترخالهام به همراه پسردایی حاضر میشوند که بروند من هم کفش میپوشم که مادربزرگ میگوید: «حمیدجان قربانت شوم. این بچهها را ببر، بازی کنند سر من را بردهاند.» بعد هم بلافاصله ادامه میدهد: «تو دیگه برای خودت مرد شدهای راستی مواظب باش بچهها زمین نخورند ... » هر چه این پا و آن پا میکنم، فایده ندارد. بقیه هم شروع میکنند به تعریف و تمجید. یک ساعت طول میکشد و من با پانزده بچه قد و نیمقد زبان نفهم سروکله میزنم. یکی برگ توی گوشم میکند، آن یکی توپ خیس پرت میکند و یکی هم مدام میگوید: «عمو دست به آب دارم.» من گرسنه دماغ سوخته هم وسط این ونگونگها گیر پدر و مادرهایی میافتم که فکر میکنند بچههایشان را زجر دادهام!! میخواستم برویم خواستگاری برای داداشم. روز پنجشنبه همه لباس پوشی ه بودند به جز مادرم که دستپاچه، این طرف و آن طرف میرفت. داداش هم دسته گل را توی هوا میچرخاند و آواز میخواند. از صبح جلوی آینه به خودم می رسیدم و موهایم را شانه میکردم. مادر که چادرش را سر کرد، گفت حمید مواظب باش تا ما برگردیم. گفتم« ولی مامان من هم میخواهم بیایم. مادرم با اخم گفت: این کارها بچهبازی نیست. بمون خونه تا ما برگردیم. یک هفتهای بود که با هم حرف نیمزدند. مامان و بابا را میگویم. تا آن روز که کارنامه به دست آمدم خانه و با خوشحالی گفتم: «کارنامه گرفتم. قبول شدم.» بابا روزنامهای را که دیشب هزار بار دست گرفته بود، مچاله کرد و داد زد: «ببینم چه کردی». تمام نمرههایم بیست بود به جز انضباط که شده بود هجده، آن هم به خاطر یک غیبت کوچولو. ده دقیقه نگذشته بود که جنگی در خانه شروع شد. هر کدام سعی داشتنمد بیادبی و بینظمی من (!) را به گردن دیگری بیاندازند. جملههای اول عبارت بود از اینکه «برو پیش آن مادرت که خوب تربیتت کرده». «همون وردست بابات باش با این اخلاقش که تو رو هم خراب کرده» و کمی بعد که دعوا شکل حق با جانب گرفت و جملات عوض شد. «بیا پیش خودم عزیزم، حیف این همه زحمت که دارد هدر میرود.» و ... حالا شما قضاوت کنید. پسرها توپ فوتبال نیستند. هر وقت میخواهند یادشان میکنند. هر قوت هم نخواستند پنجرشان میکنند. وقت دعوا هم حسابی پاسکاریاش میکنند. وقتی هم برایش لباس نو میخرید، میگویند برو همان لباس وصلهای ها را بپوش. میروی کوچه، پاره میشود بعد هم میشود یک توپ چلهتیکه وصلهای ... ای روزگار. ارادتنامه صفا واقع عرض میکنم، از اینکه فرصت در اختیارم قرار دادید کمال تشکر را دارم. مدتی بود صفحات خوش نقش و نگار مجله شما توسط یک سری از مخالفان عدالت و مساوات تسخیر شده و هرچی ما هیچی نمیگفتیم، این طوطیان شکرشکن پرچانه .... بگذریم. از قدیم گفتهاند «پسر پسر قند عسل» این یک شعار نیست. قبول ندارید. این یک اصل است که در بین تمامی خانوادهها مورد قبول است. کی صبح کلهسحر بلند می­شود، میرود تا آن سر کوچه در ف میایستد تا نان تازه و داغ بخرد. معلوم است، گل پسر. چه کسی غروب باید خرید کند، پسر. کدام یک از این چیزها میروند کمک پدرشان، ماشین بشورند و لاستیک پنچری بگیرند. کدامیک از همینها شب میروند پشت بام، آنتن تلویزیون را تنظیم کنند. حالا بگذریم از گذاشتن اشغال بیرون ازخانه در ساعت نه شب. آقا واقعاً همه اینها درد میباشد. من کلی تشکر و تقدیر دارم از شما عزیزان که این فضا را در اختیار این جانب قرار دادهاید. با تشکر، مدافع حقوق پسران کوچه صفا حبیب

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 17صفحه 29