مجله نوجوان 18 صفحه 26

سنگین محسن رخش خورشید بچههای آمریکایی از اینکه دوستان چاقشان را دست بیاندازند، لذت میبرند. اگر از یک کودک آمریکایی بخواهید یک کاریکاتور بکشد، به احتمال زیاد، یک آدم چاق و مضحک را خواهد کشید. اما همکلاسیهای رابرت صدکیلویی، با او رفتار متفاوتی داشتند، آ»ها با دوست شوخطبع و مهربانشان همانطور برخورد میکردند که با بقیه. ولی از آنجایی که این همکلاسی، نمیتوانست راحت راه برود و در بازیهای آنها شرکت کند، یک بازی جدید اختراع کرده بودند، اسم این بازی «زمین زدن رابرت» بود. صحبت از «رابرت رل هیوز» است، جوانی که در زمان مرگ 472 کیلوگرم وزن داشت و نامش به عنوان چاقترین آدم روی زمین در کتاب رکوردها (گینس) ثبت شده. رابرت در سال 1926 در شهر کوچک «فیش هوک» واقع در ایالت ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. پدر و مادر او، «اب» و «جورجیا» کشاورز و بسیار فقیر بودند. رابرت نوزاد، در چندماهگی شروع کرد به یک سری سرفه کردنهای غیرمعمولی و نگرانکننده. پدر و مادر او به دلیل مشغله و البته بیپولی، رابرت را پیش پزشک نبردند، غافل از اینکه نوزادشان به سیاهسرفه مبتلاست. بعد از مدتی، سرفههای رابرت کم و سپس به کلی متوقف شد. چند سالی گذشت و رابرت صاحب دو برادر به اسمهای «گی» و «دونالد» شد. زندگی برای خانواده هیوز خیلی معمولی و آرام میگذشت تا اینکه مادر رابرت حس کرد پسر بزرگش با سرعتی غیرمعمولی چاق میشود. بعد از مدتی به حدی جاق شده بود که پدرش او را به پزشک نشان داد. پزشک تشخیص داد سیاهسرفهای که رابرت در نوزادی گرفته بود، صدمهای جدی به غده هیپوفیز او زده است. غده هیپوفیز، سازنده هورمون رشد است و رابرت کوچک بدون اینکه بشود کاری برایش کرد، به طرز بیرویهای، رشد خواهد کرد. رابرت در سن هفتسالگی، درحالی که 102 کیلوگرم وزن داشت، به مدرسه رفت.. «مریان واگلز» یکی از دوستان همکلاسی او میگوید: «رابرت جاق بود، ولی این موضوع هیچ وقت ما را ناراحت نمیکرد. ما هرگز چاقی او را به رخش نکشیدیم. آخر کی دلش میامد او را آزار دهد؟ او خیلی مهربان بود و دائم میخندید و با همه شوخی میکرد.» رابرت در ده سالگی 171 کیلوگرم شد. پزشکی که برای معاینه او به «فیش هوک» آمده بود، به پدر و مادرش گفت که: «پسرتان نهایتاً تا پانزدهسالگی دوام میآورد» از آن به بعد، پدر و مادر او، هیچ پزشکی را به خانه راه ندادند. رابرت با اشتیاق و علاقه، درسهایش را میخواند. «هری منلی» مغازهدار شهر «فیش هوک» میگوید: «رابرت اگر یک بار چیزی را میخواند و یا یک نفر را میدید، برای همیشه آن را به یاد داشت. برای او یک بار کافی بود.» انگار که هرچه صندلی او در کلاس درس تنگتر میشد، هوش و حافظهاش قویتر میگشت. در 12 سالگی زمانی که 226 کیلوگرم وزن داشت، در راه بازگشت از مدرسه به خانه، توی چالهای گلی افتاد و مجبور شدند برای خارج کردن او از تراکتور کمک بگیرند. «گلاوی استیل» از همکلاسیهای رابرت که شاهد این ماجرا بوده، میگوید: «ما خیلی ترسیده بودیم، هرچند هیچ وقت حرفش را نمیزدیم، ولی این اتفاق به ما یادآوری کرد که دوستمانم زیاد عمر نخواهد کرد.»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 18صفحه 26