
سوژه طلایی
تو بیا که جون بگیرم
محسن وطنی
یه مترسک توکویرم قدیما با اینکه از من
که تو چنگ غم اسیرم یه جورایی کینه داشتن
از خدا چیزی نمی خوام تو دل مزرعه هاشون
به جز اینکه زود بمیرم منو تنها نمی ذاشتن
قدیما بازی می کردم وقتی تو مزرعه هامون
لای ساقه های گندم کسی بذری نمی پاشه
تا بمونه نون همیشه بهترین تن مترسک
توی سفره های مردم هیزم بخاری باشه
اما حالا دیگه خشکه تو که از نگاه خیست
همه جای خاطراتم تن باغا جون می گیره
کجا رفته اون که می گفت به خدا کویر غریبه
تا همیشه من باهاتم کاری کن دلش نگیره
کجا رفتن اون کلاغا یه مترسک تو کویرم
که می شستن روی شونم تو بیا که جون بگیرم
نمی ترسیدن از اینکه اگه تو پیشم نباشی
واسشون آواز بخونم به خدا قسم می میرم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 19صفحه 22