مجله نوجوان 20 صفحه 9

به همه کوزههای شکسته! (مترجم: سارا طهرانیان) یک سقا در هند، دو کوزه بزرگ داشت که آنها را به دو سر میلهای آویزان می کرد و روی شانههایش میگذاشت. در یکی از کوزهها ترک کوچکی وجود داشت، بنابراین، کوزه سالم همیشه حداکثر مقدار آب را از رودخانه به خانه ارباب میرساند، ولی کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل میکرد. به مدت دو سال، این کار هر روز ادامه داشت و سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب میرساند. کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار میکرد؛ موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود. اما کوزه شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها میتوانست نیمی از کار خود را انجام دهد ناراحت بود. بعد از دو سال، روزی در کنار رودخانه، کوزه شکسته به سقا گفت: «من از خودم شرمندهام و میخواهم از تو معذرتخواهی کنم.» سقا پرسید: «چه میگویی؟ از چه چیزی شرمنده هستی؟» کوزه گفت: «در این دو سال من تنها توانستهام نیمی از کاری را که باید، انجام دهم، چون ترکی که در من وجود داشت باعث نشت نیمی از آب در راه بازگشت به خانه اربابت میشد. به همین خاطر تو با همه تلاشی که کردی به نتیجه مطلوب نرسیدی.» سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با همدردی گفت: «از تو میخواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب، به گلهای زیبای کنار راه توجه کنی.» در حین بالا رفتن از تپه، کوزه شکسته، خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما میبخشد و این موضوع او را کمی شاد کرد اما در پایان راه، باز هم احساس ناراحتی میکرد، چون باز هم نیمی از آب، نشت کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش غذرخواهی کرد. سقا گفت: «من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده میکردم. من در کناره راه، گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه برمیگشتیم تو به آنها آب دادهای. برای مدت دو سال، من با این گلها خانه اربابم را تزیین کردهام. بی وجود تو، خانه ارباب تا این حد زیبا نمیشد.»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 20صفحه 9