مجله نوجوان 20 صفحه 24

قصههای کهن تولد سهراب (قسمت دوم) شهاب شفیعی مقدم در قسمت قبل خواندیم که روزی رستم به شکار میرود و یک گور شکار میکند و میخورد و برای استراحت زیر درختی میخوابد. وقتی بیدار میشود متوجه میشود که اسب او را دزدیدهاند. او به دنبال ردپای اسب بطور اتفاقی به شهر سمنگان میرود و در آنجا مورد استقبال شاه سمنگان قرار میگیرد. او در سمنگان با دختر شاه، تهمینه ازدواج میکند و بعد از یافتن اسبش راهی ایران میشود و اما ادامه ماجرا: چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه یکی پورش آمد، چو تابنده ماه چو یک ماه شد، همچو یک سال بود برش چون بر رستم زال بود چو خندان شد و چهره شاداب کرد ورا نام، تهمینه، سهراب کرد نه ماه از ازدواج تهمینه و رستم گذشت که تهمینه صاحب یک پسر شد. تن آن کودک مانند پدرش رستم دستان، قوی و نیرومند بود و آنقدر درشت بود که در یک ماهگی، یک ساله به نظر میرسید. تهمینه نام او را سهراب گذاشت. زمانیکه سهراب ده ساله شد، هیچ یک از پهلوانان توان رویارویی با او را نداشتند. یک روز سهراب از مادرش پرسید: من از نژاد چه کسی هستم و اگر کسی از من پرسید که پدرت کیست چه جوابی بدهم؟ مادر در جوابش به او گفت، آرام باش و شادی کن که تو پسر رستمی و از نژاد دستان سام. سپس آن مهرههایی را که رستم در هنگام خداحافظی به او داده بود به سهراب داد و به او گفت: اینها را به بازویت ببند تا هر کجا باشی پدرت تو را با این مهرهها بشناسد. سهراب شاد شد و به مادرش گفت: در تمام گیتی پهلوانی مثل رستم پیدا نمیشود. دلش همچون شیر است و تنش مثل فیل قوی و بزرگ. من باید به سراغ پدرم در ایران بروم و او را پیدا کنم. کیکاووس و لشکریانش را شکست دهم و رستم را به تخت پادشاهی بنشانم و بعد با پدرم به توران بیایم و افراسیاب را از میان بردارم. تو را بانوی شهر ایران کنم به جنگ اندرون کار شیران کنم چو رستم پدر باشد و من پسر به گیتی نمایند یکی تاجور ای مادر تو را تکبانوی ایران میکنم و در نبرد و جنگ همچون شیران می جنگم. اگر رستم پدر من باشد و من پسر او، در تمام گیتی یک شاه به جا نخواهم گذاشت. و بعد سپاهی گران آماده کرد و به طرف ایران و کاووسشاه حملهور شد. شاه توران، افراسیاب که دشمنی دیرینه با ایرانیان و کاووسشاه داشت، وقتی که از خبر حمله سهراب به ایران مطلع شده، خوشحال شد و دو سپهبد به نامهای «هومان» و «بارمان» را با دوازده هزار مرد جنگی به کمک سهراب و سپاهش فرستاد و به هومان و بارمان سفارش کرد که هرجور که هست، نگذارند سهراب پدرش رستم را بشناسد که اگر آن دو باهم یکی شوند، دیگر تورانی به جای نخواهند گذاشت.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 20صفحه 24