مجله نوجوان 20 صفحه 34

آسمانیها آبی دریا یا آسمان آبی (ساناز کامور) وقتی کنار دریا میایستم و به دور دست خیره میشوم، همه چیز را فراموش میکنم، زمان و مکان، و حتی خود را از یاد میبرم. به راستی که زیبایی خیرهکنندهای دارد تا چشم کار میکند آب است و آبی دریا. به افق که نگاه میکنم، منظرهای دیدنی در برابر چشمانم «آشکار میشود. تنها و زیباترین صحنهای که میتوان دید، خط مماس دریا و آسمان است، جایی که آن دو به هم میرسند!... با خود میاندیشم؛ در افق چه اتفاق افتاده است؟ آسمان به دریا نزدیک شده یا دریا فاصلهاش را با دریا کم کرده است؟! از کودکی همیشه این پرسش با من بود که «چرا رنگ دریا آبی است؟ چرا در اکثر نقاشیها آن را به رنگ آبی میکشند؟ اگر واقعاً آبی رنگ است، پس چرا وقتی آنرا در دستهایم میگیرم رنگ میبازد؟» چشمانم را میبندم و فکر می کنم، به یکی شدن آسمان و دریا در افق، به بیرنگ بودن هر دوی آنها. یعنی چه اتفاق افتاده است؟..... مگر میشود آسمان با آن عظمت و دریا با بیکرانگیاش، از دو جنس متفاوت با هم یکی باشند؟! شاید در آن دور دست، محل تلاقی دریا و آسمان، پیوندی اتفاق افتاده است!! شاید آن دو با یکدیگر همپیمان شدهاند، تا همیشه با هم یکدل و یکرنگ باشند. بزرگی آسمان، وسعت دریا و رسیدن آن دو به هم موضوعی به ظاهر ساده اما شگفتانگیز است که انسان را به تفکر وا می دارد، به اینکه در پس هر یک از موجودات، چه کوچک چه بزرگ، دنیایی راز نهفته است. دنیاهایی که با رشتههایی نامرئی بطور زنجیروار به هم مرتبطند. خنده آخر آسمان من پرم را نیاوردهام خنده آخرم را نیاوردهام گرچه از شهر ققنوسها میرسم بوی خاکسترم را نیاوردهام من که از غیرت کربلا آمدهام از خجالت سرم را نیاوردهام! باز تابوت بر شانههاتان تهی است باز من پیکرم را نیاوردهام خواستم یک غزل دل ببارم ولی حیف شد دفترم را نیاوردهام! (شهاب شهابی قهفرخی)

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 20صفحه 34