مجله نوجوان 234 صفحه 30

داستان دوست کشتی با فیل حمد عربلو تصویرگر : طاهر شعبانی شرح دلاوری ها و مردانگی های پهلوان"محمد مالانی" در تمام سرزمین ها دهان به دهان می گشت . تمام مردم از پهلوان شهر هرات به جوانمردی یاد می کردند . هیچ ستم دیده ای نبود شرح حال خود را برای پهلوان بگوید و او دادش را نستاند . پهلوان در شهر می گشت و تا می توانست گره از کار گرفتاران می گشود . پهلوان گرزی آهنین و سنگین داشت . این گرز همیشه همراهش بود . این گرز کلید گشایش بسیاری از مشکلات مردم بود؛ پهلوان با آن صخره ها را خرد می کرد؛ مردم را از گزند حیوانات درنده دور نگه می داشت و . . . مردم ، پهلوان را با گرز دشمن شکنش می شناختند . مردم می گفتند در تمام دنیا پهلوانی پیدا نخواهد شد که بتواند پهلوان محمد مالانی را شکست بدهد . اکنون اوایل تابستان بود . حسین میرزا - حاکم شهر هرات - با عدۀ زیادی از درباریان به منطقه ای بسیار خوش آب و هوا آمده بود تا هم تفریح کند و هم به امور حکومتی برسد . پهلوان محمد مالانی هم در میان آنان بود . یک روز خبر آوردند که پادشاه دهلی ، نماینده ای را با هدایای فراوان راهی اردوگاه حسین میرزا کرده است . خیلی زود خیمه های بزرگ برافراشته شد و همه به تکاپو افتادند تا استقبال شایسته ای از نمایندگان پادشاه دهلی به عمل آورند . سپس حسین میرزا با کبر و غرور فراوان بر تخت با شکوهش نشست . به دستور او مقامات حکومتی در اطرافش گرد آمدند . حسین میرزا از پهلوان محمد مالانی هم خواست تا برای پذیرایی از نمایندۀ پادشاه دهلی و گرفتن هدایا ، کنار او باشد . طولی نکشید که نمایندگان پادشاه دهلی با کاروانی پر از انواع و اقسام هدایا از راه رسیدند . نمایندۀ پادشاه دهلی با احترام فراوان پیام محبت آمیز پادشاه دهلی را به حسین میرزا ابلاغ کرد . سپس از حسین میرزا رخصت خواست تا هدایا را پیشکش او کند . هدایای فراوان پادشاه دهلی را یکی یکی از اسب ها و قاطرها برداشتند تا به حسین میرزا تقدیم کنند . هدایا چنان نفیس و آن قدر فراوان بود که از شمارش خارج بود . ساعتی بعد ، تحویل هدایا به پایان رسید . حسین میرزا و اطرافیانش به نشانۀ تشکر از جای بلند شدند؛ اما در همین لحظه ، نمایندۀ پادشاه دهلی پیش آمد و با احترام فراوان خطاب به حسین میرزا گفت : "سلطان به سلامت باشند ! اگر حضرت حاکم قدم رنجه فرمایند و لحظه ای با همراهان خود ، به خارج از خیمۀ شاهی تشریف بیاورند ، یک هدیۀ ناقابل دیگر باقی مانده که تقدیم خواهد شد ." حسین میرزا و اطرافیان با شنیدن این جملات همه با تعجب به هم خیره شدند : - یعنی چه هدیه ای است که در اینجا نمی تواند آن را تقدیم حاکم کند ؟ ! هنگامی که حسین میرزا و اطرافیان از خیمه خارج شدند ، ناگهان با دیدن فیل عظیم الجثه ای که رو به روی آن ها ایستاده بود . از شدت تعجب انگشت به دهان ماندند ! فیل در مقابل آن ها ایستاده بود و خرطوم بلندش را در هوا تکان می داد . عاج های بلند و زیبای فیل از دوسو ، مانند شمشیر های براق بیرون آمده بود . پاهای فیل به کلفتی تنۀ درختان بود و مانند ستون هایی هیکل بزرگ و تنومند حیوان را نگه داشته بود . پچ پچ و زمزمه در میان اطرافیان حسین میرزا پیچید : - در تمام عمرم ، چنین حیوان غول پیکری را ندیده بودم ! به گمانم این بزرگ ترین فیل در دنیا باشد ! - آدمی از دیدن عظمت این فیل به وحشت می افتد ! یک ضربۀ خرطوم این فیل می تواند آدمی را از پای درآورد . حسین میرزا در حالی که چشم از فیل بر نمی داشت ، گفت : "خداوندا ! عجیب قدرتی درآفرینش این فیل به کار رفته است ! وای به حال آن آدمی که گرفتار این موجود شود ! محال است جان سالم به در ببرد !" پهلوان محمد مالانی ، همۀ این حرف ها را می شنید . او نیز از دیدن این فیل متعجب شده بود ، اما او از سخن میرزا خوشش نیامد . او آدمی را در مقابل یک حیوان ، فقط به دلیل بزرگی و تنومندی اش خوار و ذلیل دانسته بود . پهلوان طاقت نیاورد؛ گرز بزرگش را از روی شانه اش جابه جا کرد و گفت : "حضرت حاکم ! البته بستگی دارد که آن آدمی که باشد ! ! خداوند به آدمی نعمتی داده که به حیوانات نداده و آن قدرت تفکر و شعور است . عظمت و بزرگی یک حیوان نباید این قدر مهم باشد که آدمی در مقابل آن خوار و زبون شود !" حسین میرزا چشم از فیل برداشت و نگاهی از سر ناراحتی به پهلوان انداخت . او انتظار نداشت که پهلوان در مقام پاسخ گویی به او برآید . این بود که با کنایه گفت : "پهلوان ! ادعای عجیبی می کنی ! آیا تو می توانی با این فیل بزرگ به مقابله برخیزی ؟ !" پهلوان بی درنگ گفت : "اگر خداوند بخواهد و کمک کند ، من می توانم از پس این فیل هم برآیم . اطرافیان حسین میرزا از این بگو مگوی نه چندان دوستانۀ پهلوان و حاکم به وحشت افتادند : - پهلوان ادعای عجیبی دارد ! آدمی از دیدن چنین موجود غول پیکری به وحشت می افتد ، چه رسد به اینکه بخواهد با او مقابله هم بکند ! - می ترسم این گفت و گوی نامهربانانه ، عاقبت شومی پیدا کند نکند حاکم از پهلوان بخواهد که ادعایش را اثبات کند ؟ آن وقت معلوم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد . همین طور هم شد ! حسین میرزا با صدای دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 22 پیاپی 234 / 21 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 234صفحه 30