مجله نوجوان 236 صفحه 13

پولش نامرئی کننده بوده . چون فروشنده اش بعد از فروش دارو آن طرفها دیده نشده . 4 روزی در خانه ی مردی به صدا درآمد . مرد رفت در را باز کرد . اما هیچ کس پشت در نبود . او هم در را بست و برگشت . در خانه برای بار دوم به صدا درآمد . باز هم در را باز کرد و هیچ کس را ندید . بار سوم و چهارم هم همین طور . عاقبت پشت در کمین کرد . همین که در به صدا درآمد ، او به سرعت را باز کد و پشت در ، یکی از بدهکارانش را دید . زود یقه اش را گرفت و گفت : "مرتیکه مگر آزار داری ؟ هم پولم را خورده ای ، هم مردم آزاری می کنی ؟ بعد هم دوسه تا پس گردنی به اوزد و دستش راگفت و گفت : "راه بیفت برویم کلانتری . مرد بدهکار فکری کرد و گفت : عیبی ندارد مردم آزاری کرده ام چشمم کور به کلانتری هم می آیم اما بگو چطور مرا دیدی ؟ - منظورت چیست ؟ خوب در را باز کردم و دیدمت دیگر . بدهکار با تعجب گفت : ولی من نامرئی ام ! تو نباید مرا می دیدی ! - برو دست از این حقه بازیها بردار - یعنی تو هنوز هم به راحتی مرا می بینی ؟ - خب آره ! مرد فکر کرد و گفت : عجیب است ولی من دارویی خورده بودم که نامریی ام کند از صبح تا حالا هم نامریی بودم . بازهم فکری کرد و گفت : ببینم دفعه های اول ودوم هم دی ماه 1388 شماره پیاپی 236

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 236صفحه 13