مجله نوجوان 236 صفحه 30

روزهای خون تصویرگر : ناهید لشگری فرهادی اسب وزید ، دشت ، توفان شد ، نخل ها پشتشان از ترس ، خم شد . دهان خیمه ها وا ماند ، دل ها مثل کوبیدن موج به صخره می تپید ، اسب از تیرها گذشت ؛ از نامردمی ها گذشت ؛ از نخل ها گذشت تا به فرات رسید . سوار ، پیاده شد . فراتف موج زد ، سوار ، مشتی آب برداشتو آب بر سر و روی خود شلاق زد . کمی آب را نگاه کرد . آب خجالت کشید . سپس آب را ریخت و مشک را پر کرد . سوار اسب شد و تاخت . تیرها به سوی او وزیدند . تنش را دوختند . دست هایش جا ماند . مشک را بر دندان گرفت . تیرهای رو سیاه ، مشک را سوراخ کردند . آب فرات بر زمین ریخت و خاک تشنه را سیراب کرد . تیری وزید و بر چشم سوار نشست . چشم هایش روشن شد . هر آنچه را که نمی دید حالا راحت می توانست ببیند . بر زمین افتاد . بچه های تشنه ، زیر لب ، عمو را صدا می کردند ، دو هفته نامه­ی دوست نوجوانان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 236صفحه 30