مجله نوجوان 248 صفحه 16

شعر 1) کوچه کوچه میرود ظاهرش دهاتی است توی شهر مانده است گر چه ایلیاتی است * گاری قراضه را خانه خانه میبَرَد پول کهنه میدهد نان خشک میخرد * ساعت ده است و نیست توی کوچه هیچکس مینشیند و کمی میزند نفس، نفس * بارِ درد و غصه است روی شانهی دلش مثل یک غریبه است شهر، در مقابلش * ساعت ده است و باز پیرمرد، ناشتاست مثل روزهای پیش چشم او به خانههاست * خانوادهای به او چای و کیک میدهند آه یادشان به خیر صبح و شیر گوسفند! کوچه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 248صفحه 16