مجله نوجوان 248 صفحه 22

چارهی قبل از رفتن علی باباجانی مامان سرش درد میکرد و بابا دلش؛ یعنی شکمش. چند روزی بود که هر دو از درد مینالیدند؛ امّا فرصت دکتر رفتن نداشتند. بابا که کارش را ول نمیکرد و مامان هم ما را! دکترهای عمومی هم جوابشان کرده بودند. دو ـ سه روز پیش بود که رفتند دکتر عمومی. به قول بابا: «همین که رفتیم توی مطب، دکتر نسخه را برایمان پیچید.» قرصها، شربت و آمپولها بیفایده بود. به همین خاطر تصمیم گرفتند سراغ دکتر متخصص بروند. هر چند بابا زورش میآمد پول پای دکتر متخصص بدهد، چارهای نداشت. درد، حسابی کلافهاش کرده بود. خب، قصهی ما از همینجا شروع میشود. بابا و مامان به جان هم افتادند که بدون هماهنگی نوبت

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 248صفحه 22