مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

گفتار در اراده و مشیت

‏حضرت امام هشتم، هشتمین قطب عالم از قطاب کلیه و وارثان مقام ولایت‏‎ ‎‏مطلقۀ محمدیه، علیه و علیهم‏‏ ‏‏ السلام، از «اراده» تعبیر به ‏«العزیمة علی مایشاء»‎ ‎‏نموده اند. در روایت است که امام هشتم به یونس فرمودند: ‏

‏ ‏

أَتَعْلَمُ ما المشیئةُ؟ قال: لا. قال علیه السلام: المشیئةُ هی الذِّکرُ الأوّل. قال علیه السلام: أَتَعْلَمُ ما الإرادةُ؟ قال: لا. قال علیه السلام: هی العزیمةُ علی ما یَشاءُ. [1]


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 17
‏«مشیّت» مرتبۀ اعلای اراده، و اراده از اظلال مشیّت است. و آنچه به فیض‏‎ ‎‏اقدس در تعین ثانی ظاهر می شود متعلق مشیت است؛ و شامل اموری نیز می شود‏‎ ‎‏که در حضرت علمیه همیشه مستور و از قبول وجود عینی ابا دارند. و ارادۀ تعین و‏‎ ‎‏تنزل همان مشیت است؛ و هر دو از اظلال تعین اوّل، و همه ظل ذات اند. و از‏‎ ‎‏تضاعف اظلال نوبت ظهور حق در مجالی و مظاهر عالم ماده و استعداد رسید؛ و آن‏‎ ‎‏نقطۀ سیال به حرکت انعطافی بعد از طی درجات عروج، یا «معراج تحلیلی»، به‏‎ ‎‏عروج ترکیبی روی آورد. و به بیان دیگر، حقیقت مطلقۀ وجود، یا حب و عشق، در‏‎ ‎‏صورت ظاهری و لباس مظهری‏‏ْ‏‏ تنزل به صورت بسایط عنصریه نمود؛ و همان رقیقۀ‏‎ ‎‏عشقیۀ پنهان در بسایطْ میل به طرف ترکیب نام گرفت که: ‏

‏ ‏

«طبایع جز کشش کاری ندانند  حکیمان این کشش را عشق نامند»

 

‏و در تعبیر از آن به «جمال»، نوعی لطفْ مستور یا آشکار است. ‏

‏ ‏

‏عبدالرحمن جامی این نغمۀ حقیقت را ـ که نزد اهل ذوق  و وجد و حال از‏‎ ‎‏نغمه های روحانی، و نزد محرومان از لطف حقْ نامطلوب، و چه بسا مکروه، تلقی‏‎ ‎

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 18
‏شود ـ نوای عزت معشوقی و نالۀ غربت عاشقی خوانده، و هر یک از جمال و عشق‏‎ ‎‏را، که به منزلۀ هزاردستان عالم رازند، به مرغی تشبیه فرموده است که از آشیانۀ‏‎ ‎‏وحدت پریده و بر شاخسار مظاهر ظاهر گردیده، که «اگر نوای عزت معشوقی است‏‎ ‎‏از آنجاست؛ و اگر نالۀ غربت و محنت عاشقی است هم از آنجاست. »‏‎[2]‎

‏ ‏

‏در مباحث گذشته بیان کردیم که حقیقت وجود از آن جهت که حقیقت وجود‏‎ ‎‏است در کمال عزّ خود همیشه مستغرق است؛ و تجافی این حقیقت از مقام غیب‏‎ ‎‏محض امری محال است. با آنکه اسماء جمالیه و نعوت کمالیه و مظاهر این اسماء‏‎ ‎‏به استجنان ذاتی با سلطان وجود متحدند، مع هذا آن حقیقت را کمالی است ذاتی و‏‎ ‎‏کمالی است اسمائی، که بر این دو کمال احکام و آثار و لوازم مترتب است. ‏

‏ ‏

‏حقیقت «حبّ» بدون تعین و قبول تنزل (به معنای تجافی از مقام غیب خود)‏‎ ‎‏منشأ اشتقاق «محبوبی» و «محبّی» است. کما اینکه منشأ اشتقاق «ضارب» و‏‎ ‎‏«مضروب» و «ضرب» مادۀ «ضاد» و «زاء» و «باء» است؛ چه اصل مصدر و منشأ‏‎ ‎‏«ضَربْ»، که متعیَّن است به فتح «ضاد» و سکون «راء» و «باء» نشود که منشأ‏‎ ‎‏اشتقاق گردد. کلیۀ صفات عامۀ وجود، مانند «علم» و «قدرت» و «اراده» و «کلام»‏‎ ‎‏(قول) و «سمع» و «بصر»، اگر به نحو عدم تعین لحاظ شود، مانند اصل ذات و‏‎ ‎‏حقیقت وجودْ مجهول مطلق و غیب الغیوب اند. و عدم توجه به این اصل منشأ و مبدأ‏‎ ‎‏اشتباه عظیم و انحراف قویم در برخی از ارباب داعیۀ معرفت گردیده. چنانکه‏‎ ‎‏بعضی علم را از مقام «غیب الغیوب» نفی، و آن را در «واحدیت» و مقام ظهور اسماء‏‎ ‎‏و صفات، در مرتبۀ «الوهیت»، اعتبار کرده اند؛ و دیگران را مورد مؤاخذه قرار‏‎ ‎‏داده اند که چرا به این انحراف رو نیاورده اند! و بعضی نیز ذات را ینبوع علم‏‎ ‎‏دانسته اند؛ غافل از آنکه آنچه در دار وجود قرار دارد، بعینه در دار علم تحقق دارد؛ و‏‎ ‎‏حقیقت وجود در مقامِ اعتبارِ اطلاق و تقییدْ همان حقیقت مطلقۀ علم است که به‏‎ ‎‏اطلاق و تقیید متصف می شود. ‏

‎ ‎

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 19

  • ـ کافی، «کتاب التوحید»، «باب الجبر و القدر و الأمر بین الأمرین»، الحدیث الرابع.  یونس بن عبدالرحمن نقل کرده است که ابوالحسن، علی بن موسی، علیهماالسلام، به من گفت: یا یُونسُ، لا تََقُلْ بقولِ القَدَریَّة؛ فإنَّ القَدَریّةَ لَمْ یَقولوا بقولِ أَهلِ الجنَّةِ و لا بِقولِ أَهلِ النارِِ و لا بِقولِ إبلیسَ. (چه آنکه «قدریه»، که همان فرقۀ معتزله اند،  به استقلال تام خلق در افاعیل خود قایل اند، و مشیّت و ارادۀ حق را نافذ در اشیا نمی دانند؛ و درک نکرده اند که استقلال در فعل با استقلال در ذات ملازم است؛ و نیز غفلت دارند از اصل مهم غیرقابل انکار که ممکن در وجودْ متقوم به واجب الوجود است؛ و معیّت قیومیۀ حق با هر پدیده ای و احاطۀ قیومیۀ حق با هر موجود امکانی مسلّم، و انکار آن کفر صریح می باشد.) یونس به آن حضرت عرض کرد: والله، ما أَقولُ بقولهم و لکِنی أقول: لا یَکونُ إلّا بماشاءَالله و أَرادَ و قَضَی و قَدَّرَ. امام، علیه السلام، فرمود: لیس هکذا. لا یکونُ إلّا ماشاءَالله و أراد و قدّر و قضی. بعضی فرمودۀ امام را همچنانکه یونس خبر داده نقل کرده اند که أراد و قدّر و قضی. در حالی که در برخی از نسخ ـ از جمله نسخۀ چاپی «دفتر نشر فرهنگ اهل بیت» و بعضی از نسخ دیگر ـ در کلام امام، علیه السلام، و کلام منقول از یونس قدّر و قضی مذکور شده است. و مترجمان یا شارحان در آن حیران شده اند، و به روایاتی که در چند صفحۀ قبل از آن ذکر شده است مراجعه نکرده اند. در کافی، باب «فی أنه لایکون شیءٌ فی السماءِ و الأرض إلّا بسبعة»، در حدیث اوّل این باب مذکور افتاده است: عِدَّةُ مِن أَصحابِنا . . . عن أبی عبدِالله،  علیه السلام، أَنَّه قال: لا یکونُ شیءٌ فی الأرضِ و لا فی السَّماءِ إلاّ بهذه الخصالِ السَّبعِ: بمشیَّةٍ، و إرادة، و قدر، و قضاء، و إذن، و کتاب، و أَجَلٍ. در روایت دوم این باب مذکور است، عن موسی بن جعفر علیهماالسلام: لا یکون شیءٌ . . . إلاّ بسبعٍ: بقضاء، و قدر، و إرادة، و مشیئة، و کتاب، و أجل، و إذن. در بعضی از روایات مذکور است: عن علم، و قضاء، و قدر، و مشیئة. باید توجه داشت که «اراده» اگر چه به معنای مطلق علم نیست، ولی ارادۀ واجب همان علم به نظام اتم است از آن جهت که نظام اتم مقتضای ذات، بلکه عین ذات، است. یکی از اساتید بزرگ ما «اراده» را صریحاً – با وجود این همه روایات و آیات – نفی کرده است، به  این دلیل که اراده با «علم» فرق دارد، و اراده از معانی انتزاعیه است که بعد از تعلق «قدرت» انتزاع می شود. و نگفت که از فعل انتزاع می شود یا فاعل. و توجه نفرمود که در هر صفتی از صفات حق معانی کلیۀ صفات موجود است؛ نه آنکه مفاهیم صفحات متحد باشند، کما زعمه کثیر من المتأخرین. و کثیری نیز از توجه به این امر مهم که فاعلِ فاقد ارادهْ فاعل موجَب و مضطر است غفلت کرده اند. از «کلام» نیز، به زعم استاد، «قدرتْ» اراده شده است، ولی مگر مفهوم کلام و قدرت یکی است. در مقام ذکر امهات اسماء حق به جای «فاعل» و «جاعل»، و غیر این دو، «متکلم» و «قائل» گفته اند. نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
  • ـ عبارت از جامی است.