مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

گفتار در بداء و قدر

‏«مصباح» سی و پنجم و سی و ششم ‏‏مصباح الهدایة‏‏ مشتمل بر دو مسئلۀ مهم‏‎ ‎‏می باشد؛ منشأ تعین و ظهور «بداء»؛ و سرّ «قَدَر». ‏

‏یکی از مباحث مهم در معارف خاص شیعه مسئلۀ «بداء» می باشد که هر کس‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 46
‏به حسب درک خود از آن بحث کرده است. برخی بداء را در تکوین نظیر «نسخ» در‏‎ ‎‏احکام و تشریع دانسته اند. این قول اگر چه مختار سید محقق داماد است و کثیری از‏‎ ‎‏او تبعیت کرده اند، ولی صدرالمتألهین آن را درست ندانسته و بین «بداء» و «نسخ»‏‎ ‎‏فرق نهاده است.‏‏ در آثار عرفا، از جمله تصنیفات صدرالدین قونوی و تلمیذ نامی‏‎ ‎‏او سعیدالدین سعید فرغانی و دیگران، تحقیقاتی وجود دارد که مرحوم مبرور، ‏‎ ‎‏استادالاساتید، آقا میرزاهاشم اشکوری ـ که از او به میرزا هاشم رشتی و لاهیجی‏‎ ‎‏نیز تعبیر کرده اند ـ آن تحقیقات و مطالب را مقدمه برای تأیید قول صدرالمتألهین در‏‎ ‎‏مسئلۀ «بداء» قرار داده است. حقیر در زمانی که نزد مرحوم علامۀ طباطبایی الهیات‏‎ ‎‏اسفار‏‏ قرائت می کردم، در اواسط الهیات به مشکلات عبارات ‏‏اسفار‏‏ برخوردم؛ و‏‎ ‎‏دانستم که مسئلۀ بداء غامضتر از آن مطالبی است که استاد به تقریر آن پرداخته و به‏‎ ‎‏وضوح معلوم شد درک این بحث محتاج به طور دیگر غیر اطوار عقل است. از دو آیه‏‎ ‎‏از آیات کلام الله (آیۀ سی و چهارم سورۀ «محمّد» و آیه نود و ششم سورۀ «مائدة»)‏‎ ‎‏استفاده می شود که نسبت علم بالمستفادْ به حق یحتمل جایز است.‏‎[1]‎‏ ‏قال صاحب‎ ‎کتاب الفصوص فی «الفص اللقمانی»:‏ ‏

‏ ‏

«إن الله لطیف.» فمن لطافته و لطفه أنه فی الشیء المسمی بکذا . . . ثم، نعّت و قال: «خبیراً»[2] أی عالماً عن اختبار، و هو قوله: «و لَنَبْلُوَنَّکُم حَتَّی نَعْلَمَ». و هذا هو «علم الأذواق». فجعل الحق نفس‍َه مع علمه بما هو الأمر علیه مستفیداً علماً؛ و لا نقدر علی إنکار ما نصّ الحق علیه فی حق نفسه. ففرّق الحق ما بین العلم الذوق والعلم المطلق. فعلم الذوق مقید بالقوی. و قد أخبر عن نفسه أنه 


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 47
عین قوی عبده فی قوله: «کنتُ سمعَه». هو قوة من قوی العبد. «و بصره» و هو قوة من قوی العبد. «و لسانه» و هو عضو من أعضاء العبد. «و رجله و یده». 

 

‏باید به این مسئله توجه داشت که حق در مقام و موطن تعین اوّل و تعین ثانی‏‎ ‎‏کلیۀ موجودات امکانیه را به نحو جمع و تفصیل مشاهده می نماید. و این امر منافات‏‎ ‎‏با «علم ذوقی» خاص، که در مظهر انسانی به اعتبار ظهور به وجود خاص خود در‏‎ ‎‏عالم شهادت حاصل می شود، ندارد. از این قرار که ‏هذا العلم هو الذی یحصل‎ ‎بالذوق و الوِجدان للهویة الإلهیة فی مظاهر الکمل و أصحاب الأذواق. فعلم الذوق‎ ‎مقید بالقوی؛ إذالذائق لا یذوق ذلک و لا یجده إلا بالقوی الروحانیة أو الجسمانیة‏. ‏‎ ‎‏این معنی در آثار نبویه و ولویه کم نیست: قال رسول الله: ‏إنّی أََشُمُّ رائحةَ الرَّحْمٰنِ من‎ ‎قِبَلِ الیَمَنِ. ‏یعنی استشمام بوی حق از بُرْده ایِ (مجذوب) معروف، جناب اویس‏‎ ‎‏قرنی، رضی الله عنه. ‏

‏در مقدمه بر شرح ‏‏فصوص الحکم‏‏ قیصری (که انشاءالله این شرح با تعالیق و‏‎ ‎‏حواشی اساتید فن قریباً منتشر خواهد شد) به تحقیق در معنای «بداء» نیز‏‎ ‎‏پردخته ایم، و ذکر کرده ایم که حقیقت بداء مستند است به علم مستأثر و اسم خاص‏‎ ‎‏آن که مظهر آن نیز مستأثر است؛ و حصول علم به آن بعد از وقوع و ظهور در نشآت‏‎ ‎‏عالم شهادت مطلق می باشد. کسانی که از ناحیۀ عدم تضلع در حکمت متعالیه و‏‎ ‎‏عدم توجه به آیات قرآنیه و عدم تتبع در روایاتی که صریحاً اراده را از شئون ذات و‏‎ ‎‏در حقیقت منشأ فعل شمرده ـ و فاعل مختار ممکن نیست که فاقد اراده باشد ـ اراده را‏‎ ‎‏از حق نفی کرده اند ـ مانند کسانی که علم سابق بر وجود اشیا را انکار نموده، و نه به‏‎ ‎‏علم تفصیلی عنائی قایل اند، نه اجمالی، و علم حق به نظام وجود خود را نفس حقایق‏‎ ‎‏خارجیه می دانند ـ نمی توانند حقیقت «بداء» را تصدیق نمایند؛ چه آنکه بداء مستند‏‎ ‎‏به اراده می باشد؛ و نسبت بین این دو از قبیل نسبت بین عاکس و عکس و اصل و فرع‏‎ ‎‏است. ‏

‏ ‏

‏مصنف علامه، قدس سرّه، در مصابیح متعدد به بیان نحوۀ تعین حقیقتِ‏‎ ‎‏ولایت و «نبوت تعریفی» و نحوۀ ظهور آن حقیقت از مقام غیب (مرتبۀ احدیت و‏‎ ‎‏واحدیت)، و سریان آن حقیقت در مراتب غیب و شهود، و تقریر این اصل که‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 48
‏حقیقت ولایت و نبوت در هر موطن و مقام حکم خاص دارد، و نحوۀ ظهور اسماء در‏‎ ‎‏این مظهر و تحقق آنکه عین ثابتِ صاحبِ مقام جمع الجمعِ نبوت بمقامها الغیبیة‏‎ ‎‏سمت سیادت بر دیگر اعیان دارد، پرداخته اند؛ و در عباراتی کوتاه مطالب عالیه ای‏‎ ‎‏را، که درک آن مطالب اختصاص به بارعین در حکمت یمانیه و صاحبان احاطه به‏‎ ‎‏معارف حقیقیه دارد، تقریر فرموده اند؛ و قسمت مهمی از مسائل خاص‏‎ ‎‏«علم الاسماء» را بیان کرده، و کثیری از معضلات را در منصۀ حل قرار داده اند. و‏‎ ‎‏در ضمن تحریر مسائل عالیه جمع بین صورت و معنا کرده اند و هرگز مشکلی را از‏‎ ‎‏قالب اصطلاح و لسان کمل خارج نکرده اند. ‏

‏ ‏

‏در طی تقریر معضلات در مصابیح بیست و چهار تا سی و چهارم، و مصابیح‏‎ ‎‏بعدی، تدریجاً به تبیین مطلب پرداخته اند، و با نهایت درجۀ حفظ مناسبات و تحقیق‏‎ ‎‏در مقدمات، با لسان خاص ارباب معرفت و تحریر عویصات به روش محققان از‏‎ ‎‏عرفا، اشاره و تصریح کرده اند به آنکه «اسم اعظم» در مرتبۀ احدیت با باطن حقیقت‏‎ ‎‏محمدیه به وجود جمعی تحقق داشت؛ و حقیقت محمدیه، که صورت این اسم‏‎ ‎‏اعظم و مشتمل بر اعیان کافۀ حقایق امکانیه است بحیث لا یشذّعن حیطة تحققه عین‏‎ ‎‏من الأعیان، در حقیقتِ اسماء کلیه و جزئیه (اسم اعظم) کامن، و در عین این اسم به‏‎ ‎‏استجنان جمعی اجمالی به جمیع شئون و اطوار متصف بود؛ و از تجلی ثانی به‏‎ ‎‏فیض اقدس در حضرت علمیه، یعنی علم تفصیلی، به ظهور اسم اعظمْ آن باطن‏‎ ‎‏ظاهر شد؛ و در این باره در «مصباح» سی و پنجم فرموده اند: ‏

‏ ‏

هذه الحضرة حضرة «القضاء» الإلهی، و «القَدَر» الربوبی. [3]

و فیها یختص صاحب کل مقام بمقامه، و یقدّر کل استعداد و قبول


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 49
بواسطة الوجهة الخاصة التی للفیض الأقدس مع حضرة الأعیان.  فظهور الأعیان فی الحضرة العلمیة تقدیر الظهور العینی فی النشأة الخارجیة. 

 

إلی أن ساق الکلام، أعلی الله مقامه الشریف، بقوله: 

 

فالآن لک أن تعرف . . . حقیقة الحدیث الوارد فی جامع الکافی . . . فی باب «البداء»، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله،  علیه السلام، قال: «إنَّ لله علمین . . . »[4]

 

‏در کریمۀ مبارکه سورۀ «حجر» مذکور است: ‏«و إنْ مِنْ شَیءٍ إلاّ عِنْدَنا خَزائنُه و ما‎ ‎نُنَزِّلُه إلّا بِقَدَرٍ مَعْلومٍ.»‏ لذا ممکن است که مراد از «خزائن» أسماء الهیه باشد؛ و‏‎ ‎‏آنچه که در غیب وجود مذکور است، به وجود جمعی تحقق دارد؛ و اسماء حق‏‎ ‎‏واسطۀ نزول خزائن غیب اند. و آنچه از حقایق در مقام قضاء علمی حق موجود‏‎ ‎‏است تناهی ندارد؛ و هر چه که به وسیلۀ اسماء از علم به عین و از ذات به وساطت ‏‎ ‎‏اسماء حق در خارج متحقق و متنزل از آن مقام می شود، محدود و غیر متناهی است؛ ‏‎ ‎‏و معلوم و مشهود است در مراتب نازله، و غیر محسوس است در مراتب عالیه. ‏

‏«قَدَرِ» اصطلاحی بعد از تعین احدی‏‏ْ‏‏ صورت اسم، و تعین آن منوط به اسم‏‎ ‎‏متجلی در آن است. و اینک گفته اند حقیقت هر شیء عبارت است از تعین آن شیء‏‎ ‎

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 50
‏در علم حق، مراد تعین و صورت معلومیتِ ذات است. و از آن جهت که مستقر در‏‎ ‎‏حضرت علمیه و واقع در مرتبۀ الوهیت است، هرگز به وجود خارجی متلبس‏‎ ‎‏نمی شود؛ و ظل آن در خارج تحقق می یابد. و اسماء الهیه نیز مانند صور قدریه از‏‎ ‎‏آن جهت که از شئون ربوبی در مرتبۀ واحدیت است، ظل آن اسماء از مجرای اعیان‏‎ ‎‏در خارج متحقق می شود؛ و هرگز از مرتبۀ خود تنزل، به معنای تجافی از ذات، ‏‎ ‎‏نمی نماید: با حفظ مقام و هویتْ ظاهر و ساری در نوازل است. نگارندۀ این سطور‏‎ ‎‏در مقام بیان فرق بین «عروج» و «معراج» سرّ این حقیقت را آشکار خواهد کرد. ‏

‏ ‏

‏فی صحیح البخاری: ‏مَن تَقَرَّب إلیَّ شِبْراً، تَقَرَّبتُ منه ذِراعاً‏. ‏‎[5]‎‏ این قرب «قرب‏‎ ‎‏مخصوص» است؛ و برگشت آن به احوال و اعمالِ موجب قرب است. و از امور‏‎ ‎‏مسلمه قرب حق است به مخلوقات که از آن به «قرب وریدی» و «تولیه» تعبیر‏‎ ‎‏کرده اند، نظر به کریمۀ ‏«و لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هو مُوَلِّیها. »‏ و کریمۀ ‏«نَحْنُ أَقْرَبُ إلَیه مِن‎ ‎حَبْلِ الوَریدِ. »‏ و مبارکۀ ‏«نَحْنُ أَقْرَبُ إلیه مِنکُمْ و لکِنْ لا تُبْصِرونَ. »‏ این «قرب» از ناحیۀ‏‎ ‎‏معیت قیومیۀ حق برای همۀ مخلوقات ثابت است؛ و مقوِّم مخلوق‏‏ْ‏‏ نافذ در باطن‏‎ ‎‏مخلوقات و ظاهر و ساری در کافة انیّات است. و قرب به حق اگر چه امری مسلم‏‎ ‎‏است، ولی حجب و استار ظلمانیِ حاصل از تبعات نفس امّاره و ظلمتکدۀ نفسِ‏‎ ‎‏تابع شهوات، سبب بعد موجودِ متوطن در قریۀ انسان و متوقف در مقام نفس و مُدْبر به‏‎ ‎‏عقل می گردد که در آیۀ مبارکۀ ‏«زُیِّنَ للناسِ حبُّ الشَّهواتِ»‏ کلیات آن مذکور افتاده‏‎ ‎‏است؛ و نیز حجب نورانی، که استار و حجب رقیقه محسوب می شوند، موجب‏‎ ‎‏دوری از خداوند است. و این مسافت دور و دراز از جانب خلق مانع قرب است. و‏‎ ‎‏حق جهت برداشتن حجبِ مانعِ مشاهدۀ عبد، که از جانب عبد است، از نهایت‏‎ ‎‏لطف و رأفت و فتح باب هدایت گوشزد می فرماید که اگر یک وجب به من از ناحیۀ‏‎ ‎‏اطاعت نزدیک شوی، من به قدر یک ذراع به تو نزدیک خواهم شد. و نیز می فرماید‏‎ ‎‏که ‏مَنْ أَتانِی یَسْعَی، أَتَیْتُهُ هَرْوَلَةً‏. و این قبیل از خطابات عقول را حیران و سرگردان‏‎ ‎‏می نماید که: ‏


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 51
«از سبب سوزیش من حیران شدم  وز سبب سازیش سرگردان شدم

از سبب سازیش من سوداییم  وز سبب سوزیش سوفسطاییم»

 

‏و نیز منقول است: ‏إنَّ قلبَ المؤمنِ وَسِعَ جلالَ الله و عظمتَهُ‏. ‏

 

نقل و تأیید

 

‏مصنف محقق، قدس الله عقله، در «مصباح» سی و دوم بیان فرموده اند که‏‎ ‎‏اسماء الهیه و صور اسمائیه، یعنی اعیان ثابته، از ناحیۀ فیض اقدس از غیب ثانی به‏‎ ‎‏مرتبۀ واحدیت تنزل نمودند؛ و از آنجا که هر عینی صورت و مظهر اسمی یا اسمائی‏‎ ‎‏می باشد، و  حقیقت هر شیء نیز عبارت  است از تعین آن شیء در علم حق، ناچار‏‎ ‎‏هر عین ثابتی صورت قَدَری آن کس است که از ناحیۀ تجلیِ اسمِ مناسب با حال و‏‎ ‎‏استعدادِ آن حقیقتْ وجود خارجی پیدا نماید؛ و علم حق در این مرتبه ظاهر نماید‏‎ ‎‏آنچه را که در آن عینْ کامن بوده است. حضرت امام، رضوان الله علیه، در بیانات‏‎ ‎‏خود به نحو تلخیص به این مهم توجه نمود ه اند. و این مسئله یکی از غوامض علم‏‎ ‎‏توحید است؛ و در روایات و آیات تصریحاً و تلویحاً، و در مواردی تلمیحاً، از این‏‎ ‎‏اصل الاصول مباحث «قَدَر» پرده برداشته شده و حقیقت آن در معرض شهود‏‎ ‎‏هشیاران صومعۀ ملکوتی قرار گرفته است: ‏

‏ ‏

قال السید المحقق الداماد، رضی الله عنه، فی القبسات: 

‏ ‏

لقد صحّ بتواتر النقل المستفیض عن سیّدالبرایا، صلی الله علیه و آله، أنه قال: «جَفَّتِ الأقْلامُ و طُوِیَتِ الصُحُفُ.» و قال، علیه و علی أولاده السلام: «أوَّلُ ما خَلَقَ الله القَلَمَ. فقال له: أُُکتُبْ. فقال:  ما أََکْتُبُ؟» قال تعالی: «القَدَرُ ما کانَ و ما یَکونُ و ما هو کائنٌ إلی الَأبَدِ.»[6] قال، صلوات الله علیه و آله الطاهرین: «ما مِ‍ن نَسَمَةٍ 


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 52
کائنَةٍ إلی یَومِ القیامةِ إلّا و هی کائنةٌ. » و قال، علیه و آله السلام:  «جَفَّ القَلَمُ بما هو کائنٌ. » فقیل: فَفِیمَ العَمَلُ یا رسولَ الله؟ قال:  «إعْمَلُوا؛ فکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ له. » و قال أیضاً: «ما مِنْکم مِن أَحَدٍ إلاّ و کُتِبَ مَقْعَدُه مِن النَّارِ، و مَقْعَدُه من الجنَّةِ.» قالوا: أَفَلا نَتَّکِ‍لُ علی کتابِنا، و نَدَعُ العَمَلَ؟ قال: «إعْمَلوا؛ فکلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَه: أَمَّا مَن کانَ مِن أَهْلِ السَّعادَةِ، فَسَیُیَسَّرُ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعادةِ. و أمَّا مَن کانَ مِن أَهلِ الشَّقاءِ، فَسَیُیَسَّرُ لِعَمَلِ الشَقْوَةِ.» ثمّ قَرَأَ، صلی الله علیه و آله: «فَأَمَّا مَن أَعْطَی وَ اتَّقَی و صَدَّقَ بالحُسْنی . . .» و سئل، علیه السلام:  أنحن فی أمرٍ فُرغ منه، أم فی أمر مستأنف؟ فقال: «فی أَمْرٍ فُرِغَ منه، و فی أَمرٍ مُسْتَأْنَفٍ. »[7]

 

‏برخی برای فرار از عویصات سرّ قَدَرْ عالمِ «ألست» و حقیقت «قَدَر» را تطبیق‏‎ ‎‏با نحوۀ تحقق اشیا در عالم مواد و عالم شهادت و دار تکالیف نموده اند. سؤالی که به‏‎ ‎‏سرّ قدر باز می گردد، و غیر متدرّبان را حَیارا و سُکارا نموده است، آن است که به چه‏‎ ‎‏دلیل و یا چرا جمعی به اشقیا پیوندند و برخی به سعدا. از امام صادق، علیه السلام، ‏‎ ‎‏سؤال شد که چرا در عالم قدر سعدا و اشقیا متمیزند، و حال آنکه به عالم تکلیف و یا‏‎ ‎‏دنیا نیامده‏‏ ‏‏اند. فرمودند خداوند می داند اگر شقی به دنیا بیاید راه شقاوت را اختیار‏‎ ‎‏نماید. ‏

‏اما تقریر این مسئله به طریق علمی از این قرار است که هر عین ثابت، که‏‎ ‎‏صورت معلومیت ذات است، عبارت است از حقیقت هر شیء؛ و آن صورت و‏‎ ‎‏حقیقت مظهر اسمی از اسماء الهیه است؛ و اثر هر اسم در صورت و تعین آن اسم‏‎ ‎‏ظاهر شود، و آن صورت غیر مجعول است؛ چه آنکه استعداداتِ خاصِ اعیان غیر‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 53
‏مجعول اند بلا مجعولیة أسمائه تعالی‏؛ و الأسماء أیضاً غیر مجعولة بلا مجعولیة‎ ‎حقیقة المقدسة الإلهیة. و فی الأحادیث الولویة:  «مَنْ خَلَقَهُ الله شَق‍یّاً لا یَصیرُ سعیداً. و‎ ‎مَن خَلقَهُ سعیداً لا یَصیرُ شقیاً. »‏ مراد از «خلق» تقدیر است؛ و خَلَقَه، أی قدَّره. شیخ‏‎ ‎‏اکبر در «فص لوطی» از کتاب ‏‏فصوص الحکم‏‏ گفته است: ‏

‏ ‏

فمن کان مؤمناً فی ثبوت عینه . . . ظهر بتلک الصورة فی حال وجوده. و قد علم الله ذلک منه أنه هکذا یکون؛ فلذلک قال: «و هُوَ أََعْلَمُ بالمُهْتَدینَ. » فلمّا قال مثْل هذا، قال أیضاً: «ما یُبَدَّلُ القَوْلُ لَدَیّ» لأن قولی علی حد علمی فی خلقی. «و مَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبیدِ.» أی، ما قدَّرت علیهم الکفر الذی یشقیهم، ثم طلبتهم بمالیس فی وسعهم أن یأتوابه، بل ما عاملناهم إلا بحسب ما علمناهم. 

 

و فی «فص العزیری»: 

 

‏ ‏

فسرُّ القَدَر من أجلّ العلوم؛ فلا یُفهِّمه الله تعالی إلا ل‍‍ِمن اختصه بالمعرفة التامة. فالعلم به یُعطی الراحة الکلیة للعالم به؛ و یعطی العذاب الألیم للعالم به أیضاً؛ فهو یعطی النقیضین. 

 

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 54

  • ـ ممکن است مسئلۀ «بداء» نیز مانند علمِ حاصل از اسم «الخبیر»، که به آن «علم ذوقی» اطلاق کرده اند، باشد.  اقرار به علم بالمستفاد برای حق تعالی بعد از قبول این اصل مسلم که حق به کلیۀ اشیا، از جزئی و کلی و مجرد و مادی، قبل از ایجاد عالِم است و لا یعزب عن علمه شیء من الأشیاء، مطابق صریح بعضی از آیات ـ از قبیل کریمۀ «و لَنَبْلُوَنَّکُم حتَّی نَعْلَمَ المجاهدینَ منکم و الصّ‍ابرینَ و نَبْلُوَ أَخبارَکم. » و کریمۀ «یا أیُُّهاالَّذینَ آمَنوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ الله بشَیءٍ م‍ن الصَّیْدِ تَنَالُه أَیْدیکُم و رِِماحُکُمْ لِیَعْلَمَ الله مَنْ یخافُه بِالغَیْبِ.» ـ ضروری است و آیات وارده در این باره جای شبهه و انکار باقی نمی گذارد.
  • ـ أی، قال تعالی: «و هُو اللَّطیفُ الخَبیر. »
  • ـ به عقیدۀ ارباب عرفان و اصحاب ایقان «قضاء» عبارت است از علم جمعی الهی، که به آن مرتبۀ «احدیت» اطلاق کرده اند. و به تعین ثانی و حضرت ارتسام و مقام واحدیت «قدر» گفته اند. برخی از ارباب معرفت مقام احدیث را «قضاء اوّل»، و مقام واحدیت را «قضاء ثانی» و «قدر اوّل» دانسته اند. و استاد محقق در این موضع از رساله قول دوم را اختیار کرده اند. و در برخی از آثار خود هر یک از قضاء و قدر را تقسیم کرده اند به «قضاء علمی» و «قدر علمی»، و «قضاء عینی» و «قدر عینی». نزد ارباب این فن شریف، عقل اوّل، که به آن «قلم» اطلاق کرده اند، اوّلین قضاء در مرتبۀ فعل است؛ و بر صور و نقوشی که از «قلم»، که کاتب آن حق است، به مقام ظهور می رسد و حقایق امکانیه ای که از مقام اجمال به مرتبۀ تفصیل می آیند «قدر» اطلاق کرده اند. نتیجتاً مرتبۀ عقل ثانی نسبت به عقل اوّل «قدر»، و نسبت به عقل ثالث «قضاء» می باشد. و آخرین مرتبۀ «قدر» عالم ماده و شهادت است. به عبارت دیگر، عرفا مقام «قدر» را مرتبۀ «اعیان ثابته» می دانند؛ (و اینکه گفته اند انسان کامل به سرّ قدر آگاه است از آن جهت است که کاملْ ولوج در مرتبۀ «واحدیت» دارد.) اما قضاء را بر تعین اوّل و مرتبۀ علم اجمالی و حضرت «احدیت» اطلاق کرده اند. ولی مراد مصنف، قدس سره، آن است که علم تفصیلی حق به اعتبار نسبت آن با اقلام وجودیه «قضاء» نامیده می شود؛ و به اعتبار آنکه از قضاءْ «علم اجمالی» اراده شود، به «قدر» موسوم می گردد. حکما قضاء را «عقل اوّل» یا جمیع اقلام وجودیه دانسته اند؛ و مرتبۀ قدر را «الواح قدریه» می دانند که مشعر است به وجود موجودات در صورت و مرتبۀ کثرت که آخرین مرتبۀ آن عالم «شهادت» است. پس در سلسلۀ کون هر موجود دانی نسبت به عالی و مافوق خود «قدر»، و موجود عالی نسبت به دانی و مادون قضاء است.
  • ـ «مصباح» سی و ششم.
  • ـ صحیح البخاری، دارالفکر، جزء هشتم، ص 171. این حدیث در دیگر آثار و جوامع روایی اهل سنت و جماعت نیز وارد شده است.
  • ـ در برخی از روایات به قلم خطاب می شود که أُکْتُبْ عِلْمی فی خَلقی إلی الأبَدِ. یعنی، آنچه  قلم بر صفحۀ وجود رقم می زند علم عنائی حق، و یا علم حق به نظام وجود است. و آنچه که به فعلیت می آید در علم عنائی حق وجود دارد، و با نظامی خاص در صفحۀ اعیان ظاهر می گردد. و آنچه که ثابت است عوالم غیبی است؛ و آنچه که متغیر است حقایق موجود در عالم دنیا و ماده و شهادت است؛ که فیض حق ثابت، و مستفیض متغیر است؛ و از ناحیۀ موجوداتی که به مقام تجرد می رسند، اعم از تجرد عقلی و برزخی، قوس صعودی تحقق می یابد.
  • ـ القبسات، طبع جدید «مؤسسۀ مطالعات اسلامی» وابسته به دانشگاه مک گیل کانادا، ص 125. سرپرست این مؤسسه استاد اجل، دکتر مهدی محقق، دوست قدیمی نگارنده است. شکّرالله مساعیه