مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

نسبت میان وجوب و امکان

‏وجوب واجب و امکان ممکن را دایره ای فرض کن؛ چه آنکه امر وجود‏‎ ‎‏دایره ای است که آن را خطی به دو نیمدایره تنصیف کند. و این خط خود قطر دایره‏‎ ‎‏است. و «قطر» اصطلاحاً خط مستقیمی است که از محیط دایره به مرکز مرور نماید‏‎ ‎‏و به کنار دیگر آن رسد. این خط از دیگر خطوط که در میان دایره واقع شده است، و‏‎ ‎‏آن را «اوتار» گویند، اطول باشد. و دایره با این خط بر شکل دو قوس یا کمان ظاهر‏‎ ‎‏شود. شیخ اکبر، رضی الله عنه، در ‏‏فتوحات‏‏ گفته است: ‏

‏ ‏

و ما أظهر القوسین من هذه الدائرة إلا الخط المتوهم. و کفی بک قولنا فیه المتوهم، و المتوهم ما لا وجود له فی عینه. [1] و قد قسّم الدائرة إلی القوسین. فالهویة عین الدائرة، و لیست سوی عین القوس فی القوس الواحد عین القوس من حیث الهویة. و أنت الخط القاسم المتوهم فی جنب الحق، متوهم الوجود، و لیس إلا عین الحق. و هو قوله: «أو أدنی». و الأدنی رفع المتوهم. و إذا رفع من المتوهم،  لم یبق سوی الدائرة، فلم یتعین القوسان. [2]

‏ ‏

‏بنابر آنچه شیخ فرمود، سرّ «قاب قوسین» از خط متوهم پیدا می شود. و چون‏‎ ‎‏این خط از میان برخیزد، مقام «أوأدنی» است، که صاحب این مقام بعد از فرق‏‎ ‎‏بعدالجمع، یعنی فرق دوم، آن را ادراک نماید‏‎[3]‎‏ باید توجه داشت که در تجلی‏‎ ‎‏شهودی ممکن است که آن خط که دایره را به دو نیم نموده از نظر شهود سالک محو‏‎ ‎‏شود، ولی در حقیقت باقی است. ‏‎[4]‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 100
‏شیخ عراقی(قده) گفته است: ‏

‏ ‏

‏محب و محبوب‏‎[5]‎‏ را یک دایره فرض کن که آن را خطی به دو نیم کند، ‏‎ ‎‏که بر شکل دو کمان ظاهر شود. اگر این خط که می نماید که هست و‏‎ ‎‏نیست‏‎[6]‎‏ وقت منازله از میان طرح افتد‏‎[7]‎‏ دایره چنانکه هست یکی نماید؛ ‏‎ ‎‏سرّ «قاب قوسین»‏‎[8]‎‏ پیدا آید. ‏

‏ ‏

«گر بخوانی تو این خط موهوم  بشناسی حدوث را ز قدم»[9]

 

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 101

  • ـ چه آنکه دایرۀ محیط بر ذراری و دراری وجود عبارت است از «الواسع العلیم».
  • ـ أشعة اللمعات، «لمعۀ» چهارم. به نقل از صاحب لمحات
  • ـ همین بود مراد مصنف محقق، قدس الله سرّه، در «نور» هیجدهم که فرمود: الظلومیة التی هی التجاوز عن قاطبة الحدودات و التخطی عن کافة التعینات و اللا مقامی . . . و تفکر فی قوله تعالی: «أو أدنی». قال أمیرالمؤمنین:  الحقیقةُ مَحْوُ الموهومِ و صَحوُ المعلوم. و أشار إلی مقام الفرق بعدالجمع بقوله: الحقیقة نورٌ یَشْرُقُ مِن صُبح الأزَلِ، فَیَلُوحُ عَلی هَیاکِل التوحیدِ آثارُه. إطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُبْحُ.
  • ـ عجب آنکه این خط موهوم اگر بالمره زایل گردد، نسبت امکانی نیز از میان برداشته شود. شیخ شبستری به این عدم شهود خط در مقام «أوأدْنی» ـ نه در «قالب قوسین» ـ اشاره کرده است که «چو ممکن گرد امکان برفشاند / بجز واجب دگر چیزی نماند. » و با ارتفاع خط امکان نه سیری معنا دارد؛ و نه سیّاری. به عبارت صحیحتر، اگر مانند دیگر اعتبارات این نسبت واحد مرتفع گردد، از آنجا که این نسبت همانا نسبت تعلق ممکن به واجب است، نه سلوکی و نه استنادی و نه توجهی، بلکه نه منازله و نه تدنی و تدلی و نه جذبه، معنا و مفهوم دارد: و لا تظن أن  هذه الحالة إنما هو بالنسبة إلی المحجوب، بلکه عارف صاحب شهود و معرفت نیز اگر به اعلی مرتبۀ اطلاق برسد و به عالم اطلاق محض بپیوندد، این نسبت، که نسبت امکانی نام دارد، زایل نگردد. و چه بسا ولی مطلق که در مرتبۀ اعلای از اطلاق قرار گرفته، بلکه منتفی شده از او احکام تقییدی خاص و اسماء خاصۀ ظهور عبادات و امتثال اوامر و اعراض از منهیات و عدم رغبت به مکروهات، در دایرۀ فوق تکالیف قرار گیرد و جهت نسبت امکانی را بیند، و بعد از مقام فرق بعد از جمع و سیر من الحق إلی الخلق و سیر من الخلق إلی الخلق و احاطۀ تفصیلی به مراتب وجود، لسان او مترنم به این مقال شود که : ما عَبَدْتُکَ خوفاً مِنْ نارِک . . . بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً للعبادِة. و یقول: أَنَا الفَقیرُ الّذی أَغْنَیتَنی. آتش شوق به عبادت در کمل از اولیای محمدیین، علیهم السلام، بعد از نیل به مقام اطلاق تیزتر شود، و عشق تکلم با حق فزونی گیرد و روحاً و جسماً به وجود حقانی متحقق گردد؛ و از آنجا که جامع جمیع حضرات است، مسکنت و فقر را در عین غناء به غناءِ حق شهود نماید. آنچه ذکر شد اختصاص به معراج یا سلوک معراجی دارد، و با عروج مصطلح این طایفه، که ارباب ولایت و نبوت نام دارند، فرق دارد. به هر حال، عروج عبارت است از ترقی و تکامل نفس ناطقۀ عبد سیّار و انسلاخ او از هیکل جسمانی، و عبور از منازل عوالم مثالی، و بلوغ به مقام جبروتی که مرتبۀ اعلای جنت افعال باشد. تدلی و تدنی و منازله از لوازم معراج است نه عروج؛ و بینهما فرقان عظیم.
  • ـ ممکن و واجب
  • ـ یعنی نمود است نه بود؛ و بود و وجود حق طلق اوست.
  • ـ یعنی از نظر شهودِ سالک محو گردد؛ ولی هرگز عین ثابت ممکن و تعین از وجود متنزل محو نگردد.
  • ـ و أو أدنی.
  • ـ لمعات، فخرالدین عراقی، از انتشارات خانقاه نعمت اللهی، ص 27.