مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

گفتار در وساطت صادر نخست و عقل اول در فیض

‏ارباب عرفان کلیۀ حقایق صادر از عقل اول، یعنی ملک واسطه در ترقیم و‏‎ ‎‏نقوش امکانیه، را نازل از عقل می دانند. و حدیث مشهور، بلکه مستفیضِ ‏أوّل ما‎ ‎خلق اللّه القلم. و قال له: أُکتب القدرَ ما کان و ما یکون و ما هو کائن إلی یوم القیامة. ‏(و‏‎ ‎‏در برخی از روایات: ‏إلی الأبد‏) مؤید ظهور حقایق خزاین غیبی از طریق عقل بر‏‎ ‎‏کاینات است. ولی بزرگان از صوفیه و اکابر از عرفا این مطلب مهم و دقیق را در آثار‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 139
‏خود عنوان کرده اند که در صدر ساقۀ وجودْ عقولی تحقق دارند که صادر از «عقل‏‎ ‎‏اولِ» مصطلح حکما و عرفا نیستند، و در عرض عقل اول قرار دارند. و عالم این‏‎ ‎‏ملایکۀ جبروتی را «عالم مهیِّمین» نام نهاده اند که‏

‏ ‏

و اعلم، أن العالَم المهیِّم لا یستفید من العقل الأوّل شیئاً. و لیس له[1] علی المُهَیّمین سلطان بل هم و إیاه فی مرتبة واحدة؛ کالأفراد مناالخارجین عن حکم القطب. و إن کان القطب واحداً من الأفراد،  لکن خُصص العقل بالإفادة، کما خصّص القطب من بین الأفراد بالتولیة. [2]

‏ ‏

‏بر طبق مبنا یا مبانی حکما، تحقق عقول مجرده در عرض یکدیگر بدون شک‏‎ ‎‏از محالات و بطلان آن از اوّلیات است. کسی که تصور صحیحی از صدور و مصدر‏‎ ‎‏و صادر، و نیز تصور صحیحی از بسیط حقیقی و واجب الوجود بالذات داشته باشد، ‏‎ ‎‏امتناع آن را بدیهی می یابد. چه آنکه لازم تعددِ معالیل صادرِ بلاواسطه از بسیط‏‎ ‎‏حقیقی مستلزم ترکیب حقیقی در حق اول است. و این مسئله ربطی به مختار و غیر‏‎ ‎‏مختار ندارد. ‏

‏برخی از بظاهر عارفان، از طایفۀ سنت و جماعت، چون به طور روشن‏‎ ‎‏می دانستند که آدم الأولیاء، علی بن أبی طالب، علیهماالسلام، در میان خلفا، ‏‎ ‎‏بلکه صحابه، افضل و اتم و اقرب خلایق به حضرت ختمی مقام است، و روایت‏‎ ‎‏معتبر ‏یا علیُّ، لَحْمُکَ لَحْمی؛ و دَمُک دمی؛ و حَرْبُک حربی؛ و الإیمانُ مُخالِطُ لَحْمِک و‎ ‎دَمِک. ‏بوضوح مؤید این معناست، همداستان با فرقۀ اشاعرۀ اتباع شیخ اشعری (از‏‎ ‎‏احفاد ابوموسی اشعری) حسن و قبح عقلی را رد کردند، و صراحتاً گفتند می شود که‏‎ ‎‏در شخصی جمیع علل و اسباب افضلیت و تقدم موجود باشد، با این وصف، مقام‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 140
‏برتری نزد خداوند را دارا نباشد. و جایز است که یاغی مطلق به اعلی درجات قرب‏‎ ‎‏به حق و اتم درجات جنان و فردوس خلد واصل و متنعم شود؛ و مطیع محض و بندۀ‏‎ ‎‏کامل در علم و عمل در درکات نیران جای گیرد! این فرقۀ ضاله نفهمیده اند که‏‎ ‎‏حقیقت بهشتْ نفوس کاملۀ در علم و عمل، و حقیقت جهنم نفوس شقیۀ طغیانگر و‏‎ ‎‏معرض از حق است. خلاصۀ کلام آنکه سرور اولیا و سرّ انبیا، علی علیه السلام، در‏‎ ‎‏دوران خلفا از «افراد» بود و قهراً محکوم به حکم به آنان نبود. این جماعتْ که یاد‏‎ ‎‏کردیم خلفای بعد از رحلت حضرت ختمی ولایت و نبوت را از اقطاب می دانند؛ و‏‎ ‎‏علی، علیه السلام، را از جلمۀ «افراد» می پندارند که بعد از شیخین (نزد برخی) و‏‎ ‎‏بعد از عثمان (نزد برخی دیگر) به مقام قطبیت رسید. و بعضی نیز آن حضرت را‏‎ ‎‏مظهر مهیِّمین گفته اند. محققان از ارباب عرفان آن جناب را قطب الأقطاب‏‎ ‎‏می دانند. برخی نیز خلافت را به خلافت ظاهری و باطنی تقسیم کردند، و خلفا را‏‎ ‎‏متصرف در ظاهر، و علی(ع) را متصرف در باطن وجود و قطب الأقطاب دانسته اند.‏‎ ‎

قال الشیخ فی السفر الثالث من الفتوحات

‏ ‏

فلما شاءالحق أن یخلق عالم التدوین و التسطیر، عیَّن واحداً من هؤلاء الملائکة الکرُّوبیین. و هو أول ملک ظهر من ملائکة ذلک النور؛ سماه العقل و القلم؛ و تجلی له فی مجلی التعلیم الوهبی بما یریده إیجاده من خلقه لا إلی غایة و حدّ. فقبل (العقل) بذاته علم مایکون، و ما للحق من الأسماء الإلهیة الطالبة صدور هذاالعالم الخلقی. فاشتق من هذا العقل موجداً آخر، سماه «اللوح». و أمر القلم أن یتدلی إلیه و یودّع فیه جمیع مایکون إلی یوم القیامة، لا غیر.  و جَعل (الحق) لهذا القلم ثلاث مائة و ستین سنّاً فی قلمیته؛ أی من کونه قلماً. (و جعل الحق لهذا القلم) من کونه عقلاً ثلاث مائة و سیتن تجلیاً أو رقیقة، کل سنٍّ أو رقیقة تغترف من ثلاث مائة و ستین صنفاً من العلوم الإجمالیة؛ فیفصِّلها القلم فی اللوح. فهذا حصر ما فی العالَم من العلوم إلی یوم القیامة. [3]


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 141
‏در علل الشرائع شیخنا المعظم، ابن بابویه، از خاتم الأولیاء، علی، ‏‎ ‎‏علیه السلام، نقل کرده که حضرت ختمی مقام حدیث ‏أوّل‏ ‏ما خلق اللّه العقل‏ را به این‏‎ ‎‏شرح تعریف فرمود: ‏

‏ ‏

خَلَقَهُ اللّه مَلَکاً؛ لَهُ رؤوسٌ بِعَدَدِ رُؤوسِ الخلائِقِ[4] مَنْ خُلِقَ و مَنْ لَمْ یُخْلَقْ إلی یَوْمِ القیامةِ. و لِکُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ؛ و لِکُلِّ آدَمیِّ رَأْسٌ مِنْ رؤوسِ العقلِ. و اسْمُ ذلک الإنسانِ عَلَی وَجْهِ ذلک الرَأْسِ مکتوبٌ. و عَلَی کُلِّ وجهٍ سِتْرٌ مُلْقیً، لا یُکْشَفُ ذلک السِتْرٌ م‍ِنْ ذلک الوجهِ حَتَّی یُولَدَ ذَلک المولودُ، و یَبْلُغَ حَدَّ الرِّجالِ، أََوْحَدَّ النِّساءِ. و إذَا بَلَغَ کَشْفُ ذلک السِتْرِِ، فَیَقعُ فی قَلْبَِ هذا الإنسانِ نورٌ، فَیَفْهَمُ الفَریضةَ و السُنَّةَ و الجَیِّدَ و الرَّدِیءَ. أَلا، مَثَلُ العَقْلِ فی القَلْبِ کَمَثَلِ السِّراجِ فی وَسَط‍ِ البَیتِ. [5]

‏ ‏

‏در کتاب ‏‏فصل الخطاب‏‏، در حدیث اَعرابی، از حضرت مرتضی علی، ‏‎ ‎‏علیه السلام، سؤال شده است: ‏

‏ ‏

قال: یا مولای، و ما العقل؟ قال، علیه و علی أولاده السلام: جوهرٌ دَرَّاکُ محیطٌ بِالأشیاءِ من جمیعِ جِهاتِها: عارفٌ ب‍ِالشَیْءِ قَبْلَ کونِهِ؛  فهو ع‍ِلَّةُ الموجوداتِ و نهایةُ المطالبِ. 

‏ ‏

‏چندین روایت دیگر در باب «عقل و جهل» کافی موجود است که مانند روایات‏‎ ‎‏مذکوره جز بر صادر نخست و عقل اول تطبیق نمی شود. و برخی از اصحاب حدیث‏‎ ‎‏و ناقلان روایت مجرد از درایت خیلی سعی کرده اند که آن روایات معجز نظام را بر‏‎ ‎‏عقل جزئی آدم تطبیق نمایند، اما راه باطل پیموده اند. در کتاب ‏‏توحید‏‏ شیخنا‏‎ ‎‏الأقدم، أبوجعفر، محمدبن علی بن بابویه، حدیثی صعب الادراک موجود است که‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 142
‏تطبیق بر عقل مجرد و نور محمدی و ظهور و جلوۀ علوی، علیهماالسلام، می شود. ‏‎ ‎‏قال(رض) فی «باب أسماء اللّه»، بسنده المتصل إلی أبی عبداللّه، سلام اللّه علیه: ‏

‏ ‏

إنَّ اللّه تَعالی خَلَقَ اسْماً بالحروفِ غَیْرَ مَنْعوتٍ، و باللَّفْظِ غَیْرَ مُنْطِقٍ،  و بِالشَّخْص غَیرَ مُجَسَّدٍ، و ب‍التَّشْبِیهِ غَیْرَ موصوفٍ، و بِاللَّونِ غَیْرَ مَصْبوغٍ. 

‏ ‏

‏مرحوم امام، أعلی اللّه قدره، این حدیث را از ‏‏کافی‏‏ نقل کرده اند، و تفسیر و‏‎ ‎‏تأویل محققانه ای از عارف کامل، آخوند ملامحسن فیض، قدس اللّه سرّه، دربارۀ‏‎ ‎‏این حدیث صعب المنال ـ که از غرر کلمات خاتم الأولیاء حضرت امام صادق‏‎ ‎‏أرواحنا فداه است ـ نقل فرموده اند. آخوند فیض «اسم» مذکور در حدیث را بر صادر‏‎ ‎‏اول تطبیق فرموده، و با کمال دقت عبارات این حدیث مبسوط را معنی کرده  است. ‏‎ ‎‏حضرت امام، رضوان اللّه علیه، این اسم مبارک را بر وجود منبسط و فیض مقدس و‏‎ ‎‏نفس رحمانی و حقیقت محمدیه، علیه و علی عترته  السلام، حمل کرده اند. و الحق‏‎ ‎‏در مقام تطبیق اوصاف و  نعوتی که در روایت شریف وارد شده ـ و می توان در باب‏‎ ‎‏معانی آن کتاب مفصلی پرداخت ـ حق طلب را ادا نموده اند. ‏‎[6]‎‏ حمل اسم مزبور‏‎ ‎‏با اوصاف مذکوره به وجود منبسط و عام، که ارباب عرفان آن را اول صادر از حق‏‎ ‎‏می دانند، بهتر و با همۀ فقرات حدیث سازگارتر است. مرحوم فیض مقام «مشیّت»‏‎ ‎‏را تفصیل عقل، و عقل را مقام جمع و اجمال وجود منبسط، دانسته اند. و ‏سیأتی‎ ‎تحقیق هذه المسألة فی آخر المبحث.‏ ‏

‏ ‏

نقل و اعادة

‏ ‏

قال صدر الحکماء و العرفاء، رضی اللّه عنه و أرضاه، فی شرحه علی «أصول» 


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 143
الکافی، بعد تمهید مقدمات و أصول عرفانیة المأخوذة من أکابر الموحدین: إن‎ ‎الموجودات هی کلمات اللّه، کما قال تعالی «لَوْ کانَ البَحْرُ مِداداً . . . » إلی آخر ما قال‎ ‎فی سورة «الکهف»؛ و قال فی حق عیسی، علیه السلام: «و کَلِمَتُه أَلْقاها إلی مَرْیمَ. »‎ ‎‏سپس به بیان این اصل می پردازد که هر موجودی کلمه و اسمی است؛ و هر موجودی‏‎ ‎‏حیّ است از جهت سریان حیات در جمیع مراتب وجود؛ و افراد انواع مختلفه از‏‎ ‎‏موجودات نطقی و لسانی مخصوص به خود دارند؛ و وجود مطلق ساری در اعیان‏‎ ‎‏امکانیه مادة المواد حقایق امکانیه است؛ و آنچه که در خارج تحقق دارد سنخ وجود‏‎ ‎‏است، اگر چه وجود امکانی وجودی ظلّی است. صدر الحکماء بعد از بیان اصول و‏‎ ‎‏قواعد مسلمه، و نیز بیان این حقیقت که صادر اول عقل است ـ ‏موافقاً لماورد فی‎ ‎الأحادیث الإمامیة و غیرهم من أَنَّ اللّه عزَّ و جَلَّ خَلَقَ العَقلَ و هو أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ‎ ‎الرُّوحانیِّیینَ عَنْ یَمینِ العرشِ‏ ـ و اینکه اعتقاد به صادر اول بودن عقل منافات ندارد با‏‎ ‎‏آنچه که گفتیم أ‏وّل ما ینشأ من الحق هو الوجود المطلق الذی لیس عمومه و شموله علی‎ ‎سبیل الکلیة و الإشتراک، ‏بلکه سریان و ظهور این فیض مطلقْ سریان و ظهور مجهول‏‎ ‎‏الکنه و الحقیقة است، که لا یعرفه إلا المنسلخین عن هیاکل البشریة، آن گاه، بین‏‎ ‎‏قول کسانی که عقل اول را نخستین جلوۀ حق دانسته اند، و آنهایی که فیض ساری و‏‎ ‎‏وجود منبسط را صادر اول می دانند، جمع کرده است. شاید حق با او باشد؛ چه‏‎ ‎‏آنکه ماهیت در عقل اول امری عقلی است، زیرا عقل اول بسیط است، غایة‏‎ ‎‏البساطة. و عقل اول هر چند نسبت به علت خودْ مرکبْ و وحدت آن عددی است، ‏‎ ‎‏نسبت به موجوداتی که فیض وجود از این هیکل توحید به ما سوی می سد وحدت آن‏‎ ‎‏اطلاقی است. ‏

‏ ‏

‏دیگر آنکه وحدت وجود منبسط و فیض مقدس نیز نسبت به مرتبۀ الوهیت، از‏‎ ‎‏آن جهت که انحطاط از مقام وجود صرفِ صرف دارد عددی است؛ و اطلاق و تقیید‏‎ ‎‏از امور نسبی است؛ اگر چه مطلق حقیقی‏‏ْ‏‏ واجب الوجود، و مقید واقعی حقایق‏‎ ‎‏منغمره در دار ماده و استعداد است. ‏

‏دیگر آنکه نمی‏‏ ‏‏ توان قایل شد که مرتبۀ تعین وجود به اسم «اللّه»، یعنی مقام‏‎ ‎‏الوهیت، علت وجود منبسط و وجود منبسط سبب عقل اول است. چه آنکه فیض‏‎ ‎‏مقدس از جهت اطلاق یا عقلْ عقلْ و با نفس نفس و با مجرد مجرد و با مادی مادی‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 144
‏است؛ ‏و فی العقل عقل و فی النفس نفس و فی السم سم، و فی التریاق تریاق، ‎ ‎‏ناچار ظهور وجود و سریان آن در عقل عین صدور عقل از حق است. و هکذا سائر‏‎ ‎‏الموجودات. و در مباحث گذشته بیان شد که فیض ساری و مشیت در مقام فعل، ‏‎ ‎‏قبل از قبول تعینِ خاصِ اشرف الکائنات، متعین به تعین دومین صادر از حق، یعنی‏‎ ‎‏عقل دوم، نخواهد شد. ‏والفیض یصل أولاً إلی الأشرف فالأشرف، إلی أن ینتهی‎ ‎إلی الأخس. ‏لذا از حصول کثرات در صوادر واقع در صدر ساقۀ عالم جبروتْ فیضْ‏‎ ‎‏قبول تکثر و تعدد نماید. ‏

‏در برخی از احادیث راجع به «عقل» تصریح شده است که حق به عقل خطاب‏‎ ‎‏نمود: ‏بِکَ أُبْدِئُ و بِکَ أُعِیدُ. ‏و نیز به عقل فرمود: ‏ما خَلَقْتَُ خَلقاً أَعْظَمَ مِنْک. ‏و نیز در‏‎ ‎‏کلام امیر مؤمنان از عقل به ‏أوّل خلق من الرّوحانیین‏ تعبیر گردیده است. و این از‏‎ ‎‏مسلمات است که منظور از این «عقل» عقل جزئی بشری نیست؛ لذا ‏أَوَّلُ مَنْ قَرَعَ‎ ‎بابَ الأحَدِیَّةِ هو العقلُ. و أََوَّلُ مَنْ صَدَرَ عَنِ الَأَحَدِیَّةِ هو العقل. و قیل فی حقه: 

«دو سر خط حلقۀ هستی  بحقیقت به هم تو پیوستی»

‏در روایت منقول از ‏‏علل الشرائع‏‏، که پیشتر مذکور گردید، اسراری نهفته‏‎ ‎‏است که عقل را در حیرت فرو می برد. قوله: ‏خلقه اللّه ملکاً له رؤوس بعدد رؤوس‎ ‎الخلائق، ‏نزد هوشمندان صومعۀ ملکوتی ـ نه جاهلان مغرور غیر وارد به مبانی عقلی‏‎ ‎‏و نامأنوس با درر و غرر کلمات ارباب عصمت ـ دلالت دارد بر اینکه عقلْ مصداق‏‎ ‎‏«‏بسیط الحقیقة کل الأشیاء‏» است؛ و بین عقل و کلیۀ صوادر از عقلْ خطوط شعاعیۀ‏‎ ‎‏معنویه موجود است. ‏

و له رؤوس بعدد الخلائق‏ دلالت نماید بر تحقق اشیا به قضائی اجمالی، و یا‏‎ ‎‏قَدَری تفصیلی، به جهات متحققه در عقل که آن را «جهات فاعلیه» نام نهاده اند. ‏‎ ‎‏مضمون این جمله با مفاد جملۀ معجز نظام حق یکی است که به «قلم» فرمود: ‏أُکْتب‎ ‎علمی فی خلق إلی الأبد. ‏و در برخی از روایات: ‏إلی یوم القیامة. 

‏علم عقل به ذات خودْ علم به کلیۀ مظاهر وجودیه است، علماً بسیطاً إجمالیاً. ‏‎ ‎‏و همین علم اجمالی‏‏ْ‏‏ خلاّقِ جمیع صور موجودۀ مستجن در عقل است. و این عقل‏‎ ‎‏که در صدر و ساقۀ عوالم غیب و شهود قرار داد، مجرد از ماده و مقدار است؛ وگرنه‏‎ ‎‏امکان ندارد که به نحو وحدت و بساطتْ فاعل ما به الوجود و مشتمل بر تفاصیل‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 145
‏هستی باشد از ما کان و مایکون‏

‏و جملۀ ‏له رؤوس بعدد رؤوس الخلائق‏ نیز دلالت دارد که سنخیت بین عقل و‏‎ ‎‏مادونْ سنخیت ظل و ذی ظل و اصل و فرع است، نه مناسبت تولیدی، کالبحر‏‎ ‎‏و القطرات و الأمواج. ‏

‏و جملۀ مبارکه، بلکه کلام معجز انتظام و ‏اسم ذلک الإنسان علی وجه ذلک‎ ‎الرأس مکتوب‏ اشاره است بر اینکه عقل از مراتب کتاب و کلام و آیات سور وجودی‏‎ ‎‏است؛ و اسم «المتکلم» مانند اسم «العالم و «القادر» ظاهر و ساری در همۀ‏‎ ‎‏اشیاست؛ و مرتبۀ اعلای کلامْ کلام ذاتی حق، و مرتبۀ اعلای علم علم ذاتی حق، و‏‎ ‎‏مرتبۀ اعلای قدرت قدرت ذاتی حق است. همان طوری که علم حق نافذ و قدرت او‏‎ ‎‏نیز نافذ در کلیۀ اقطار وجودیه است، کلام او نیز ساری و نافذ در کافۀ کلمات وجود‏‎ ‎‏است؛ و کلمات وجودیه متقوم به اسم کلی سعی احاطی «القائل» است: ‏«و إنَّما‎ ‎قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إذا أََرَدْنَاه أَنْ نَقُولَ له کُنْ فیَکوُنُ.»

‏ ‏

و قد ضل من زعم أن کلامه تعالی یرجع إلی قدرته؛ أو کلامه عبارة من إیجاد‎ ‎الأصوات فی الأجسام. و قد قال الشیخ الأعظم، صدر أرباب المعرفة، فی مقام‎ ‎بیان التطبیق و الموازنة بین النفس الرحمانی و النفس الإنسانی: ‏کلام صادر از نَفَس‏‎ ‎‏انسانی و مرور آن به مقاطع حروف و حصول کلمات مرکبۀ دالۀ بر معانی ـ از جهت‏‎ ‎‏آنکه مفردات آن، حروفْ و مرکب از این مفرداتْ کلمات است ـ مطابق است با‏‎ ‎‏نَفَس رحمانی نسبت به اعیان ثابته. و اعیان موجوداتِ ظاهر از ممکن غیب، از‏‎ ‎‏جهت ملاحظۀ افرادْ حروف وجودیه، و به جهت ترکیبْ کلمات تکوینیه اند. و لذا‏‎ ‎‏کلیۀ مراتب هستی کلام و کتاب حق، یا حروف وجودیه و کلمات الهیه می باشند. ‏

‏ ‏

ثم، قال صدرالحکماء و العرفاء و سیّد مشایخنا و سندهم فی المعارف الإلهیة فی بیان الروایة المنقولة عن سیّد الأولیاء و خاتمهم، الإمام الصادق: 

‏ ‏

فلنعد إلی المقصود، فنقول قوله، علیه السلام: إنَّ اللّه، تبارک و تعالی، خَلَقَ اسْماً بالحُروفِ غَیْرَ مُتصَوَّتٍ و باللَّفْظِ غَیْرَ مُنْطقٍ و 


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 146
بِالشَّخْصِ غَیْرَ مُجَسَّدٍ ‍‍]إلی قوله]: مُستَتِرٌ غَیْرُ مَستُورٍ[7] إشارة إلی أوّل ما نشأ منه تعالی. [8] و ظاهر أنه لیس من جنس الأصوات و الحروف المسموعة. 

‏ ‏

‏منظور آنکه بر وجود صادر اول، یا اولین فیض ساری یا رحمت واسعه، دلایل‏‎ ‎‏زیاد و مصادیق کثیره که حکایت از یک حقیقت می نمایند بسیار است. ‏

‏در شرح حدیث مذکور در ‏‏کافی‏‏، «باب الأسماء»، و در توحید صدوق، اهل‏‎ ‎‏ظاهر حیران و سرگردان‏‏ ‏‏اند؛ ولی مشایخ معرفت از اسرار موجود در این حدیث‏‎ ‎‏شریف، که از مصدر تألّه، امام صادق، صادر گردیده، پرده برداشته اند. کلمات و‏‎ ‎‏آیات عرشی بنیان این حدیث بهترین دلیل بر عظمت مقام امام صادق، و دلیل قوی و‏‎ ‎‏شاهد اقواست که آن ولیّ مطلق از نوادر اولیایی است که مستکفی بالذات اند، و از‏‎ ‎‏ثدی نبوت و ولایت حضرت ختمی مرتبتْ علم لدنیّه نوشیده اند، و در مقام معرفت‏‎ ‎‏حق از معلم و مرشد بشری بی نیازند، و در سیر محبوبی به جذبات الهیه و مقام‏‎ ‎‏ولایت رسیده‏‏ ‏‏اند؛ و از آن جهت که محبوب حق‏‏ ‏‏اند – در ازل الآزال – از باطن وجود‏‎ ‎‏خود و مقوّم ذات خود قوّت می گیرند؛ و از وجه خاصْ عالِم بما کان و مایکون و ما هو‏‎ ‎‏کائن اند. حقایق غیبیه از احدیث در ازل بر کتاب استعداد آن بزرگ و ولی مطلق‏‎ ‎‏دفعتاً نازل گشت، ولی ظهور آن در مقام تفصیل و خلقی بر سبیل تدریج است. ‏‎ ‎‏لسان این روایت لسان صاحب ولایت مطلقه می باشد. این نوع از اسرار و اخبار، ‏‎ ‎‏که سیاق آن نیز سیاق خاصی است و اسلوب مخصوصی دارد، از معجزات باهره و‏‎ ‎‏باقیه است. از زمان نقل این حدیث، و دیگر احادیث صعبۀ مستصعبه، ‏‎ ‎‏تا زمانی که صدرالمتألهین بر «اصول» ‏‏کافی‏‏ شرح نوشت، ناقلان احادیث‏‎ ‎‏از معانی عمیق این نصوص و فصوصِ خاص ختم ولایت محمدیه‏‎ ‎‏بیخبر، بلکه از این کلمات ارجمند شمه ای نیز مسّ نکرده بودند. ‏‎ ‎‏برخی از ارباب حدیث روایات صعبه را با اقرار به صحت سند آنها از کتاب‏‎ ‎‏خود حذف کرده اند! و این رویه هنوز هم ادامه دارد. ظاهراً اصول عقاید و به‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 147
‏نحو جامع و فراگیر، علم توحید و شعب و فروع آن در حوزه شیعه مورد بی اعتنایی‏‎ ‎‏قرار گرفته است. اگر کسی بگوید که علم فقه از علوم فرعی و آلی است و تعلیم آن‏‎ ‎‏به نحوی که علوم قرآنی و علم تفسیر و علوم عقلیه و کثیری از مسائل مهم را ـ که در‏‎ ‎‏قرآن موجود است و بقای اسلام نیز مبتنی بر توجه به همۀ جهات قرآن است ـ‏‎ ‎‏تحت الشعاع قرار دهد، امری بس خطرناک است و عواقب وخیمی در پی دارد، نباید‏‎ ‎‏گفتۀ  او را انکار کرد. البته به این اصل مهم نیز باید توجه داشت که وجود فقها و‏‎ ‎‏مجتهدان متبحر و تربیت فقهای عظیم الشأن امری ضروری است؛ و اگر کسی خیال‏‎ ‎‏کند که اجتهاد با قرائت چند کتاب حاصل می شود و همه کس از عهدۀ این مهم‏‎ ‎‏برمی آید، خیال باطل کرده است. ‏

 

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 148

  • ـ أی، للصادر الأول.
  • ـ شیخ اکبر در فصوص خود را از اقطاب شمرده، و در بسیاری از آثار خویش خود را از «افراد» دانسته است.  «افراد» به کاملان از انسانها اطلاق می شود که محکوم به حکم اقطاب نیستند. در بین «افراد» بندرت اتفاق می افتد که شخصی تام الاستعداد به واسطۀ استعداد خفی در عین ثابت خود به اقطاب بپیوندد؛ لذا عبارات مذکور در این موضع از فتوحات منافات با آنچه که در فصوص الحکم گفته است ندارد.
  • ـ الفتوحات المکیة، چاپ عثمان یحیی، ج 2، ص 350.
  • ـ در برخی از نسخ: له رؤوس بعدد الخلائق.
  • ـ علل الشرائع، مؤسسة الأعلی للمطبوعات بیروت، لبنان، ج 1، ص 122.
  • ـ رجوع شود به شرح دعاءالسحر، تصنیف منیف حضرت امام، در مقام بیان جملۀ مبارکۀ نوریۀ: اللَّهُمَّ إنّی أَسْأَلُکَ من أَسْمائِک بأَکْبَرها، و کلُّ أسمائک کبیرةٌ. (ص 79 از چاپ آقای فهری) شرح و تفسیر آن حضرت بر دعای متعلق به اسحار ماه مبارک رمضان نیز پرمحتوا و مملو از تحقیقات است. بنیۀ علمی در منقول و معقول و حکمت و عرفان با ذوق سرشار اگر توأم شود، این قبیل از آثار به وجود می آید.
  • ـ «اصول» کافی، چاپ حاج سیدجواد مصطفوی، ج 1، ص 152.
  • ـ یعنی صادر اول؛ یا اولین جلوۀ حق.