مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

گفتار در نبوت حضرت ختمی مقام در عالم شهادت

‏اما مسئلۀ نبوت حضرت ختمی مرتبت در عالم شهادت و شهر دیجور طبیعت‏‎ ‎‏از این قرار است: ‏

‏ ‏

‏حضرت امام(قده) در مباحث مربوط به صادر اوّل و اوّلین جلوۀ حقیقت‏‎ ‎‏محمدیه در عالم خلق در مقام ظهور به فیض مقدس و نفس رحمانی و قبول اوّلین‏‎ ‎‏تعین جبروتی در کسوت عقل اوّل، چند حدیث جامع نقل، و با ذوق خاص خود به‏‎ ‎‏شرح و بیان آن پرداختند. حقیر در ضمن تحریر تحقیقات مؤلف علّام به نقل چند‏‎ ‎‏حدیث معجز نظام و عرشی بنیان و اساس پرداخت، و عرض کرد‏: أوّل من قرع‎ ‎باب الأحدیة هو العقل. و من الحق ظهر فیض الوجود و إلیه یعود. 

‏عرض شد که در خمیره و بنیۀ حقیقتِ عقل مجرد از حقایق ارسالیه، یعنی‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 151
‏«خلیفةالرحمان»، قبول تنزلات بعد تنزلات، بإذن اللّه الواحد القهار و تأئیده، برای‏‎ ‎‏انبساط نور هستی در طول و عرض عالم وجود نهفته است. ‏و إن سألت الحق، ‎ ‎العقل یتنزل بتنزل الحق إلی العوالم الخلقیة‏. و این تنزل بر سبیل انخلاع و تجافی‏‎ ‎‏نیست؛ ‏کما توهمه بعض من لا خبرة له‏. شک و ریبی از این جهت نیست که حقیقت‏‎ ‎‏«قرآن» و «فرقان» نازل بر قلب صاحب شریعت محمدی، صلوات اللّه علیه و آله، ‏‎ ‎‏که «کلام» نام دارد، قبل از نزول کلام ذاتی حق است. و این کلام از آن جهت که‏‎ ‎‏علم حق به نظام اتم و به جمیع کلمات و حروف و آیات وجودیه عین ذات اوست، و‏‎ ‎‏«تنزل» نیز به معنای تجافی و انخلاع نیست ـ که فرمود: ‏«إنَّا أَنْزَلْْنَاهُ فی لَیْلَةِ القَدْرِ.»‏ـ‏‎ ‎‏آنچه نازل می شود رشح و ظل آن حقیقة الحقایق است. ‏

‏ ‏

‏اسماء الهیه به «خزاین غیبی» تعریف شده اند: ‏«و إنْ مِنْ شَیْءٍ إلاّ عِنْدَنَا خَزَائنُه و‎ ‎ما نُنَزِّلُهُ إلاّ بِقَدَرٍ مَعلومٍ.»‏ لازمۀ نزولْ قبول حد است؛ وگرنه کلیۀ کمالات وجودیه به‏‎ ‎‏مقام جمعی در «اُم الکتاب»، و یا در مرتبۀ واحدیت و احدیت، موجودند، و از طریق‏‎ ‎‏اسماء بر عالم نازل می شوند. بناءاً علی ماحققناه، عقل اوّل بدون تجافی از مقام‏‎ ‎‏خود متنزل گردید؛ و یا قبول سیر و عروج به عالم شهادت نمود؛ و بعد از ظهور به‏‎ ‎‏صور بسایط و عروج به عالم معدنی و نباتی و حیوانی و استقرار در رحم و طی‏‎ ‎‏درجات نباتی و حیوانی، لباس انسانی در برنمود، و به طرف مقصد اصلی روان‏‎ ‎‏گردید، و سرانجام به عقل اوّل متصل گشت. اگر سائلی بپرسد که فیض به حضرت‏‎ ‎‏ختمی مرتبت از چه مقامی نازل و فایض می گردید. جواب آن است که حقیقت‏‎ ‎‏محمدیه و عین ثابت او متکفل تربیت او بود. چه آنکه حقیقت هر موجود عبارت‏‎ ‎‏است از نحوۀ تعین او در علم حق؛ و تعین آن حقیقت در علم حق جامع جمیع‏‎ ‎‏تعینات و حقایق است؛ و حقیقت محمدیه ظهور و صورت و تعین اسم جامع سِعی‏‎ ‎‏«اللّه» و مظهر مرتبۀ الوهیت و معنای «اسم اعظم» است. آن وجود کامل انسانی‏‎ ‎‏مستکفی بالذات و بی نیاز از معلم بشری است. ‏

‏از آنجا که وجود آن حضرت جامع جمیع حقایق وجودیه و مشتمل بر کافۀ‏‎ ‎‏کلمات قدسیه است، آنچه از کمالات وجودی بر هر نبی کامل و ولیّ مکمل نازل‏‎ ‎‏گردیده، خارج از سعۀ جهت قابلی و فاعلی آن حقیقت اطلاقیه نیست؛ اگر چه تنزل‏‎ ‎‏آن حقیقة الحقائق الأزلیة به عالم عناصر و تراکیبْ او را از احکام و لوازم عالم‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 152
‏«ألست» و جبروت دور نمود. و فرق بسیار است بین حقیقت منزه از عوارض ماده و‏‎ ‎‏مقدار، بلکه منزه از تعین عدمی خاص عالم ربویی، و تعین آن حقیقت در عالم‏‎ ‎‏محدود ماده و مقدار شهر دیجور مزاج. ولی تنزلات وجودی و سیر در منازل متأخر از‏‎ ‎‏مقام تجرد، بلکه فوق التجرد، برای او صعود به شمار می رود. چه آنکه نیل به مقام‏‎ ‎‏«خاتمیت» و عبور از منازل عالم مثال و شهود تفصیلی آن عالم، که خود دارای‏‎ ‎‏مراتبی است، و در آن سماوات سبعْ شهود تفصیلیِ منازلِ انبیاء در وجود مثالی ـ کما‏‎ ‎‏أخبر، علیه السلام، عن درجاتهم بعدالمعراج ـ و مشاهدۀ مثال اعیان جمیع حقایق‏‎ ‎‏در عوالم مثالی: ‏إنَّ فی العرشِ تِمْثالُ جمیع ما خَلَقَهُ اللّه، ‏و نیز عبور از عوالم جبروت و‏‎ ‎‏مشاهدۀ ارواح انبیا در آن عالم، و ولوج به مقام واحدیت و مشاهدۀ اعیان قابلیه و‏‎ ‎‏احاطه به حقایق این حضرت، که «قاب قوسین» کنایه از آن مقام و مرتبه است، و‏‎ ‎‏ولوج به مقام احدیت و نیل به مظهریتِ اللّه ذاتی، که «أو أدنی» اشاره به آن مقام‏‎ ‎‏است، باری همۀ این مراحل و سیر در همۀ این درجات جز پیمودن طریق کمال‏‎ ‎‏نیست. ‏

‏و نیز باید به این سرّ واقف شد که همان طوری که حضرت روح اللّه، عیسی بن‏‎ ‎‏مریم، علیه السلام، در گهواره از نبوت خود خبر داد  که ‏«إنِّی عَبْدُ اللّه آتانِی الکِتابَ و‎ ‎جَعَلَنِی نَبیّاً.» ‏آن حقیقة الحقائق الأزلیة و‏ «الإنسان الحادث الأزلی و النشء الدائم‎ ‎الأبدی» ‏نیز آگاه بود به آنچه که عیسی، علیه السلام، از آن خبر داد، به اضعاف‏‎ ‎‏المضاعف. چه آنکه عیسی، علیه السلام، حسنه ای از حسنات آن مقام منیع‏‎ ‎‏است.‏ و قد أخبر، علیه السلام، عن ذلک بقوله‏: ‏کُنْتُ نَبیِّاً و آدمُ بَیْنَ الماءِ و الطِّین و‎ ‎قال: و آدَمُ و مَن دونَه تَحْتَ لِوائی یومَ القیامةِ. و یعرف هذا من عرف سرَّ قوله، صلی اللّه‎ ‎علیه و آله: نَحْنُ الآخرونَ السَّابقونَ ـ و السّابقونَ اللاحقون. فالآخر عین الأوّل، و‎ ‎بوجوده یظهر سرّ الأولیة و الآخریة. قال علی، علیه و علی أولاده السلام: أَنَا‎ ‎صاحِبُ الکَرَّاتِ. قال فی الفصوص (الفصّ الشیثی): کان خاتم الأولیاء ولیّاً و آدم‎ ‎بین الماء و الطین. ‏نزد ابن عربی خاتم الاولیاء‏‏ به حسب رتبه امیرالمؤمنین، آدم‏‎ ‎‏الأولیاء، علی بن ابیطالب، علیه السلام، است؛ و به اعتبار زمان، محمدمهدی‏‎ ‎الموعود المنتظر، علیه و علی آبائه و أعوانه و وزرائه آلاف التحیة و الثناء

‏عارف محقق، ‏قدوة أرباب الکشف المترقی بأعلی درجات الحق و الیقین، ‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 153
إبن فارض، رضی اللّه عنه‏ ـ که به حق ترجمانی احوال و مقامات حضرت‏‎ ‎‏ختمی نبوت و ولایت را بر عهده گرفته است و از مقامات و احوال و علوم آن حضرت‏‎ ‎‏خبر داده است و آنچنان داد سخن داده است که ‏لم یسبقه سابق و لا یلحقه لا حق‏، و‏‎ ‎‏حقاً در این باب فرید و وحید است ـ با نهایت ادب فهمانده است که در این مهم، که‏‎ ‎‏صعب المنال است، از شیخ اکبر، ابن عربی، استاد قونوی، دست کم ندارد، و‏‎ ‎‏هرگز از عارف وحید زمان خود، ابن عربی، متأثر نشده است. و این معنی امری‏‎ ‎‏محقق و مسلم است؛ و تلامیذ ابن عربی، از جمله بزرگترین شاگرد او و نیز شاگردان‏‎ ‎‏مکتب قونوی، بر این اعتقادند که مذکور افتاد. فرزند ابن فارض، یا سبط او، که‏‎ ‎‏متصدی جمع آوری آثار او و شارح احوال او بوده، نوشته است که ابن فارض ایام‏‎ ‎‏ابداع و انشاء «تائیۀ» کبری: ‏

‏ ‏

إنه کان فی غالب أوقاته لایزال دَهِشاً، و بصره شَخِصاً؛  لایسمع من یکلّمه و لا یراد. و تارة یکون واقفاً؛ و تارة یکون قاعداً؛ و تارة یکون مضطجعاً علی جنبه؛ و تارة یکون مستلقیاً علی ظهره مُسجّجی کالمیت. تمرّ علی أیام و هو فی هذه الحالة؛ لا یأکل و لا یشرب و لا یتکلم و لا یتحرک. [1]

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 154
و من هذا المقال قال بعض أرباب المعرفة: 

 

تَری المُحبّین صَرْعی فی دیارِهم  کفِتْیة الکهْف لا یدرون کم لبثوا

و للّه لو حلف العشاق أنهم  صرعی من الحبّ أو موتیٰ لما حنثوا

‏ ‏

‏در اینکه آیا بین ابن عربی و ابن فارض ملاقات واقع شده است، و یا آنکه بین‏‎ ‎‏آن دو هرگز ملاقات رخ نداده است، به ضرس قاطع نمی توان حکم کرد. نوشته اند‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 155
‏شیخ در زمانی که ابن فارض در مصر بوده به آنجا سفر کرده است، ولی نظر به آنکه‏‎ ‎‏ابن فارض نیز گاه مصر را ترک می کرده، می توان تصور کرد که در زمان سفر شیخ به‏‎ ‎‏مصر، ابن فارض در مکه یا مکانی دیگر بوده و شیخ را ندیده بوده است‏‎[2]‎‏. این‏‎ ‎‏مطلب مهم ـ که بسیاری از خواص آن را نقل کرده اند ـ که ابن فارض در زمان سرودن‏‎ ‎‏«تائیۀ کبری» در حالی جذبه و شور و در حالت سُکرِ حاصل از عشق به حق و جذبات‏‎ ‎‏متوالیۀ توأم با صحو بر سر می برده و توجه به طعام و آشامیدنی نداشته است، نباید‏‎ ‎‏مایۀ تعجب شود. چه آنکه او عارف واصلی است که درجات ولایت را پیموده، و در‏‎ ‎‏حدی قرار گرفته است که از عهدۀ بیان علوم و احوال و مقامات حضرت ختمی نبوت‏‎ ‎‏و ولایت بسهولت برآمده است؛ و لسان او و قلم او، که وسیلۀ نگارش چنین اثر‏‎ ‎‏بینظیری گردید، از جهت نهایت قربْ در کف کاتب غیبی قرار داشته است، و در‏‎ ‎‏آنچه بر او القا می شده احکام سوائیت و غیریتْ مغلوب جهت ربّی و الهی و‏‎ ‎‏یلی الحقی بوده است، و ملهم به الهامات خاص مقرّبان و اظهار یافت آنچه بر قلب‏‎ ‎‏آنان وارد می شده است بوده؛ و می توان گفت او در حکم شجرۀ موسی بود که عنان‏‎ ‎‏اختیارش در ید واسطه در فیض قرار داشته و معانی از وجه خاص بر ضمیرش نازل‏‎ ‎‏می گردیده است. باید توجه داشت که کمل، که در آنان جهت غیریت ضعیف است‏‎ ‎‏و احکام روح غالب است، از غیب وجود تغذیه می شوند: ‏

«قوّت جبریل از مطبخ نبود  بود از دیدار خلّاق ودود»[3]


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 156
‏ابن فارض گوید: ‏

و قبلَ فِصالی دون تکلیف ظاهری  خَتَمتُ بشَرعی الموضحی کلّ شرعة

‏ ‏

‏حضرت ختمی مقام، علیه السلام، قبل از ظهور و تجلی، و یا تنزل به عالم‏‎ ‎‏ماده و شهادت، واسطۀ ظهور وجود و انبساط نور بر کافۀ ذراری و دراری وجود بود، ‏‎ ‎‏تارة به تعین عقلی و ظهور و سریان در جمیع عوالم جبروت و مراتب مثالیه. بعد از‏‎ ‎‏تنزل به عالم بسایط ـ که آن نیز نوعی عروج است از روی تمامیت استعداد و از جهت‏‎ ‎‏عنایت خاص الهی، بدون ظهور تعویقات و موجبات مانع از سیر آن اصل الاصول‏‎ ‎‏عوالم غیب و شهود ـ به حرکت انعطافی و طی درجات معدنی و نباتی و حیوانی، به‏‎ ‎‏مشیّت الهیه به صورت مزاجی انسانی که وجود خاص انسانی است، ظاهر گشت. ‏‎ ‎‏و حق تعالی به عنایت خود آن سرور عالمیان را مربی و معلم و مرشد گردید؛ و او به‏‎ ‎


کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 157
‏مظهریت اصل خود اختصاص داشت که مقام برزخیت کبری و اصل الاصول حقایق‏‎ ‎‏علمیه و عینیه است، و برخی از ابنای تحقیق و ارباب معرفت آن را «برزخ اکبر»‏‎ ‎‏دانسته اند؛ ‏أی، البرزخ الجامع لجمیع البرازخ الأزلیة و الأبدیة. 

‏مقام «قاب قوسین» صورت و تعین این حقیقت است، که قوسی در افق‏‎ ‎‏وحدت، و قوس دیگر مضاف به کثرت است. و از آن به «قوس جامع» (جهت‏‎ ‎‏فاعلیت و قابلیت) و «قوس وجوب و امکان» نیز تعبیر کرده اند. در مباحث گذشته‏‎ ‎‏عرض شد که این دو قوس دایره‏‏ ‏‏ای را ترسیم می‏‏ ‏‏کند، و خود حاصل ترسیم خط‏‎ ‎‏موهومی است در وسط دایره که آن را به دو نیمدایره تنصیف کند. حاصل کلام آنکه‏‎ ‎‏هویت مطلقۀ الهیه همچون دایره ای است؛  و تنزل آن حقیقت به مرتبۀ وجوب و‏‎ ‎‏امکان به منزلۀ انقسام دایره به قوسین است؛ و تعیناتی که ممکن را از واجب ممتاز‏‎ ‎‏نماید ـ خواه در مرتبۀ علم و خواه در مرتبۀ عین ـ مانند خط مستقیمی است که دایره را‏‎ ‎‏به دو کمان تقسیم کند. و تعینات امکانی و خطی، که جهت امتیار است، نمود است‏‎ ‎‏نه بود؛ و هر چند این نمودْ هنگام منازله از نظر شهود عارف زایل شود، در واقع تحقق‏‎ ‎‏دارد. ‏

 

کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 158

  • ـ رجوع شود به مقدمۀ دیوان ابن فارض. جدّ ابن فارض از بلاد شام به ارض مصر نقل مکان نمود؛ و ابن فارض در مصر پرورش علمی یافت، و در زمرۀ اساطین علم و معرفت قرار گرفت. نام مبارک او شرف الدین، أبوحفص،  عمربن السعدی است، که از او به «أبوحفص» و ابوالقاسم، عمربن أبی الحسن علی بن مرشدبن علی نام می برند. معاصر او، ابن خلَّکان، در کتاب وفیات (جلد اوّل) گفته است: «إن إبن فارض ولد فی الرابع من ذی القعدة، عام 576 هـ.ق. و توفی یوم الثلاثاء الثانی من جمادی الأولی سنة 632، و دفن من الغد بصفح المقطم. در اینکه او از ن‍ژاد تازی بوده یا نه، اختلاف است. ارباب تراجم نوشته اند که والده قدم من حماة إلی مصر، فقطنها؛ و صار یثبت الفروض للنساء علی الرجال. بین یدی الحکام. ثمّ، ولّی نیابة الحکم، فغلب علیه التقلیب ب‍»الفارض». ثم، سئل بعد ذلک أن یکون قاضیاً للقضات. و قیل إن(رض) رأی فی المنام النبی،  علیه السلام و الصلوة؛ فسأله عن نسبه. فإذاً یجیبه بأنه حفظ هذا النسب عن والده وجَده. و علم أنه ینتهی إلی بنی سعد، قبیلة «حلیمة» مُرضعة النبی. ابن فارض هر چند بظاهر سنی مذهب است، قبلۀ حب و جهت عشق او آل علی و عترت رسول اللّه، علیهماالسلام، است. و از اوست، رضی اللّه عنه: حِیْرتی بین قضاءٍ جیرتی / من ورائی و هَویً بین یَدی. ذهب العمر ضیاعاً و أنقصی / باطلاً إذلم أفُز منکم بِشَیء. غیر ما أولیت مِن عقدی ولاء /  عترة المبعوث، حقاً، من قُصیً. مراد از «عترة»، که حبّ آنان فرض است، فرزندان علی از بطن فاطمه،  علیهماالسلام، است. نام «تائیۀ کبری» («نظم السلوک ـ نظم الدرر») را حضرت ختمی مرتبت، علیه و علی عترته السلام، در واقعۀ صادقه ای که مؤلف را ـ که بحق از ترجمانی احوال و مقامات او دم می زند ـ روی نمود، به وی القا فرمود. در حقیقتْ شارح اوّل تائیه شیخ المشایخ و أستاذ الأساطین فی الآفاق، حضرت صدرالدین قونوی، رضی اللّه عنه، است. همۀ شارحان از فیض کلمات او بهره ور شده اند. چه آنکه کامل عصر و زمانه،  صدرالدین قونوی، بعد از رؤیت قصیدۀ «ثائیه» آن را برای اصحاب خود و اصحاب ابن فارض در دیار مصر و شام و قونیه تدریس فرمود. و تلامیذ فرمودۀ استاد را به قید تحریر درآوردند. با آنکه کاملان عصر در آن درسِ شرکت داشتند، توفیق ضبط کامل افادات آن خواجۀ بزرگ را دربارۀ تائیّه جز شیخ المشایخ، سعیدالدین سعید فَرْغانی،  کسی نیافت. قونوی به شرح آثار خود نپرداخت؛ و در مقدمه بر مشارق الدراری نوشته است: «و آنچه در این قصیده از جوامع علوم و حقایق ربانی از ذوق خود و اذواق کاملان و اکابر محققان، رضی اللّه عنهم، جمع کرد و به نظم آورد، کسی دیگر را پیش از وی بدین خوبی و جزالت و حسن بیان و کمال فصاحت میسر نشد. » زمانی که قونوی تائیه را به فارسی شرح می فرمود؛ در ابتدای درس فتح باب افاضات خود را به چند بیت از ابیات فارسی (أملح الألسنه) تمثل می جست. او با چنان تسلطی مقاصد تائیه را بیان کرده است که حیرت آور است. قونوی در آخر مقدمۀ خود بر مشارق الدراری مرقوم فرموده است: «امید چنان است که مطالعه کنندگان این قصیده و این شرح نفیس مرمنشی این قصیده و محرر این شرح و این ضعیف را نیز به دعای خیر یاد کنند. واللّه ولیّ الإجابة و الإحسان.» پدر قونوی از ترکان سلاجقۀ روم و از بزرگان اهل حق و معرفت بود. از تمکن مالی اسحاق بن محمدبن یونس قونوی، والد ماجد آن بزرگ، بعضی از بزرگان مانند شیخ اکبر، ابن عربی، مستفید شده اند.  قونوی در آثار خود تصریح کرده است که به مؤلفات و آثار دیگران در مقام تصنیف کتاب مراجعه نمی کرده؛ و سعی کافی به عمل می آورده که دریافت خود را عرضه دارد. در فکوک گوید که از برکت صحبت شیخ آنچه را که از غیب وجود نازل بر استاد شد، بر او نیز نازل گردید، در حد تمام و کمال بدون نقیصه. شیخ قونوی(رض) در تصنیف ذوقی خاص داشته و به تفصیل کمتر می پرداخت؛ و آنچه به رشتۀ تحریر درآورده است، بسیار حساب شده و سنجیده است. در آثار او مطلب کم وزن مطلقاً وجود ندارد. آنچه نوشته است در نهایت استحکام و از جهاتی بیمانند است. او به حکمت نظری نیز احاطۀ کامل داشته، و آثاری بینظیر در این باب دارد که برای تدریس عالی است. در آنچه که نوشته است چندان پایۀ مطلب را بلند گردانیده که کسی را یارای همسری با او نیست. قونوی از خواجۀ طوسی بسیار تجلیل کرده؛ و حل چندین مسئلۀ مهم علمی را از آن حکیم عصر خواسته و خواجه جواب داده است. خواجه نیز از او به عنوان مرشدی کامل و عارفی بی رقیب یاد نموده است و خواجه احدی را غیر او با آن عناوین یاد نکرده است. قونوی در اوایل إعجاز البیان از ابن سینا نیز تجلیل فراوان کرده. در مقام تحقیق این مهم که علم به حقایق از طریق عقل نظری ممکن نیست، فرموده است: و قد ذهب الرئیس، ابن سینا، الذی هو أستاذ أهل النظر و مقتداهم، عند عثوره علی هذا السرّّ إما من خلف حجاب القوة النظریة بصحة الفطرة، أو بطریق الذوق، کما یؤمی إلیه فی مواضع من کلامه إلی أنه لیس فی قدرة البشر الوقوف علی حقائق الأشیاء.
  • - از معاصران این دو بزرگ، المقرّی، نقل کرده است که ابن عربی با ابن فارض ملاقات کرده بود و از او اجازه خواسته بود که «تائیۀ» او را شرح نماید، و ابن فارض به شیخ گفته بود: «فتوحات مکیّۀ» تو شرح تائیۀ من است.  اما بعید است که قونوی از چنین موضوع بااهمیتی بی اطلاع بوده، و با آنکه علاقۀ بسیار به تائیه و تدریس آن در مصر و شام و قونیه، برای اصحاب خود و مریدان ابن فارض داشته، از نقل چنین ملاقاتی خودداری کرده باشد.  برداشت قونوی از تائیه و عظمتی که برای این اثر بینظیر قایل بوده، بهترین دلیل است بر اینکه ابن فارض از ابن عربی و الفتوحات المکیّۀ او استفاده نکرده است. وانگهی، در تائیه نقصی وجود نداشته است تا شرح آن محتاج به رجوع به آثار ابن عربی باشد. شخص قونوی اعتقاد کامل داشته که این اثر عظیم، که در بیان اطوار عشق به وجود آمده، در حد خود تام و تمام بلکه فوق التمام است، و هیچ نثر و نظمی به فارسی و عربی همسنگ تائیه نیست؛ و به مریدان خود سفارش می کرده است که به مطالعه و حفظ آن بپردازند.
  • ـ در هر عصری افرادی یا فردی دیده می شوند که وضع حال و سرگذشت آنان عقل را حیران می کند. در امت مرحومه اولیائی یافت می شوند که خواجۀ عوالم غیب و شهود فرمود: و مِنْهم علی قَدَمِ موسی؛ و منهم علی قدم إدریس. آخوند ملاحسن نایینی، همعصر تلامیذ آخوند ملاعلی بن جمشید نوری، نَورّاللّه مرقده، یکی از آنان بود. او از ابدال و اوتاد زمان خود بود، و ارباب تحقیق و استادان فن متفق بودند بر بزرگی او و حیران بودند از وضع زندگی او. مرحوم میرزاحسن خان، فرزند محمدابراهیم خان، تحویلدار معاصر محمدشاه قاجار، در کتاب یا رسالۀ جغرافیای شهر اصفهان (که به همت استاد دانشمند، حضرت آقای دکتر منوچهر ستوده، در سال 1342 خورشیدی چاپ شد.) نوشته است: «مرحوم ملاحسن نایینی مردی بود از اوتاد؛ در علوم دینی یگانه، و در علم توحید مردانه. شصت سال در یکی از حجرات فوقانی مدرسۀ «نیماورد» مجردانه به سر برد. بضاعت او مکرر به تقویم اهل بصیرت رسید، لباساً ، و اساساً زاید بر چند قران نمی ارزید. و حالش شاید شعر مولوی بود که فرمود:  «دستارو سر و جبۀ من جمله به هم / قیمت کردند هر سه را یک درهم. نشنیدستی نام مرا در عالم / من هیچ کسم ز هیچ هم چیزی کم». ملاحسن در عمر دراز تحفه و نیاز از احدی قبول ننمود. راه گذرانش منحصر بود که سالی ده - بیست روز وقت حصادْ به دهات حوالی شهر خوشه چینی می فرمود. روزی یک من و نیم ـ به سنگِ شاه ـ جو دستگیرش می شد. تمام سال را به همان اکتفا می فرمود: شبانه روز دو ـ سه سیر آن را با سنگ و چوب نیمکوب می کوبید و با آب نمک در دیزی گلی می پخت و می خورد، و همیشه متذکر و متشکر. در زمستان و تابستان زیرانداز نداشت، و با بی لحافی و روی باز عادت داشت. خواب به چشمش نمی رفت الا قلیل. خود را دایم با آب سرد می شست. دیر دیر چرک می شد؛ و زود زود از حجره بیرون نمی رفت. شبها چراغ دلش روشن و منزلش تاریک. یک ورق کتاب نداشت. همۀ عمر شاگردیش را کسی ندید، ولی در همۀ علوم استاد و فرید دهر بود،  خاصه حکمت الهی و انواع علوم ریاضی. از صبح تا به شام طلاب علوم مختلفه دسته دسته پیوسته به مَدرسش حاضر می شدند و استفاده می کردند. فیضش بسیار می رسید. و مادامِ حیاتْ ناخوشی به او نرسید الا مرض موت. فرزند جسمانی نداشت، اما در بلادْ اولاد روحانیِ او زیادند. «هر کجا ز ایشان یکی نیکوپی است /  بی مزاج آب و گل نسل وی است». مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی از میرشهاب الدین نیریزی شیرازی، و او از میرزا محمدرضا، نقل کرده که آخوند ملاحسن اشخاص نادری را می پذیرفت؛ و گاهی که به ذکر و عبادت و یا در عالمی دیگر سیر می کرد، می گفت: «حسن زیر جُل است. » آقای آقامیرزا محمود آشتیانی از آقامیرزا هاشم نقل کرده که از آقامیرزا محمدرضا قمشه ای از طریقۀ ملاحسن در سلوک سؤال کردند، فرمود: «کان علی قدم إدریس».