ماموریت به تهران و بیت امام

اولین باری که امام را دیدم

‏بوی گل محمدی و بوی عطر گل‌های دیگر از همه سو به مشامم ‏‎ ‎‏می‌رسید هر چه در اطراف گشتم نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است یکی ‏‎ ‎‏از هم پستی‌ها که حالت مرا دید، خنده‌ای کرد. از او پرسیدم: چه خبر ‏‎ ‎‏است؟ گفت:‌ شاید امام برای نماز شب آمده باشد. پرسیدم: پس ‏‎ ‎‏کجاست؟ گفت:‌ نمی‌دانم من هم او را نمی‌بینم. از روی کنجکاوی از ‏‎ ‎‏حریمی که مشخص کرده بودند، کمی جلوتر رفتم. متوجه منزل امام ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 38
‏شدم. در ایوان منزل مردی را دیدم که با قامتی بلند سر تا پا سفیدپوش ‏‎ ‎‏دست به دعا دارد. گاهی به جلو می‌رود و دوباره به عقب برمی‌گردد ‏‎ ‎‏چند بار این کار تکرار شد، مات و مبهوت به او خیره شده بودم و سر از ‏‎ ‎‏پا نمی‌شناختم. با خود می‌گفتم خدایا چه اتفاقی افتاده؟ من کجا هستم؟ ‏‎ ‎‏باورم نمی‌شد من دارم با چشمهایم امام را می‌بینم. من عاشق امام بودم، ‏‎ ‎‏از زمان مبارزه حاضر بودم، خونم را در پای او که فدائی اسلام بود، ‏‎ ‎‏بریزم. ‏

‏ در آن شب به یاد ماندنی، نماز و عبادت امام حدود یک ساعت و نیم ‏‎ ‎‏در تاریکی به‌طول انجامید. هیچ چراغی روشن نبود. ساعت دو فرا رسید ‏‎ ‎‏که نوبت نگهبانی من بود. امام تااذان صبح استراحت کردند. هنگام نماز ‏‎ ‎‏صبح مجددا بیدار شده و چراغ را روشن نموده و وضو گرفتند و نماز ‏‎ ‎‏صبح را خواندند. پس از اقامه نماز شروع به قرآن خواندن نمودند. هوا‏‎ ‎‏داشت کم‌کم روشن می‌شد که من از باغ خارج شدم. مردم را می‌دیدم که ‏‎ ‎‏آرام آرام می‌آمدند تا به حسینیه جماران بروند. بعضی از آن‌ها برای ‏‎ ‎‏دست‌بوسی و اجرای صیغه عقد وقت ملاقات خصوصی گرفته بودند، ‏‎ ‎‏بعد از آن، ملاقات عمومی امام با مردم شروع می‌شد.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 39