مسئولان و محافظان بیت امام

ماجرای سیب تعارفی پدر شهید

‏یک روز پدر شهیدی که نامش را به‌یاد نمی‌آورم با خواهش و تمنااز ما‏‎ ‎‏خواست قبل از رسیدن افراد ملاقاتی به نگهبانی شماره دو مقداری سیب ‏‎ ‎‏قرمز درختی را که با خود آورده بود بین افراد تقسیم کند. ابتدا نپذیرفتیم ‏‎ ‎‏ولی وقتی خیلی اصرار کرد به‌ناچار بااکراه قبول کردیم. کارش را شروع ‏‎ ‎‏کرد و یک دانه سیب هم برای من که مشغول سرکشی به پست‌ها بودم ‏‎ ‎‏آورد. من به دلایلی که گفتم نمی‌توانستم این سیب رااز او بگیرم. چون ‏‎ ‎‏خود مسئول اجرای قانون بودم و نمی‌توانستم برخلاف مقررات عمل ‏‎ ‎‏کنم ولی بااصرار فراوان پدر شهید ناچار شدم سیب را بگیرم. جالب این ‏‎ ‎‏بود که پدر شهید با عطوفت خاصی به من بااصرار بسیار خواهش ‏‎ ‎‏می‌کرد که در جلوی چشم او سیب را بخورم. به اکراه پذیرفته و یک گاز ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 84
‏به سیب زدم و از آنجا برای سرکشی به پست بعدی رفتم اما بعد از چند ‏‎ ‎‏قدم که رفتم و در مسیر به اولین باغچه‌ای که رسیدم سیب نیم‌خورده را‏‎ ‎‏به داخل آن انداختم. بعد از آن که ملاقات مردم باامام تمام شد و برای ‏‎ ‎‏استراحت در مقر فرماندهی جمع شدیم، فرمانده‌ای که از طریق ‏‎ ‎‏دوربین‌های متعددی رفتار پاسداران را در پست‌ها زیر نظر داشت و این ‏‎ ‎‏صحنه را هم دیده بود بعد از گفتن خدا قوت به شوخی گفت: اگر ‏‎ ‎‏پیش‌نماز... شود وای به‌حال ماموم. منظور من از بیان این خاطره این بود ‏‎ ‎‏که درجهت حفاظت امام همه مسائل به دقت بررسی و رفتارها کنترل ‏‎ ‎‏می‌شد و همه چیز با دوربین تحت نظارت دقیق بود.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 85