خاطراتی از حضرت امام

خاطره ای از دوره کودکی حاج سید حسن آقا

‏خانواده امام خیلی ساده زندگی می‌کردند. فرزندان ایشان هم مثل ‏‎ ‎‏خودشان مردمی و بدون هر گونه تکلفی به جماران می‌آمدند.‏

‏از نکات جالب خدمت من در جماران این بود که به رغم اهمیت ‏‎ ‎‏مساله حفاظت، این امر به دلیل مردمی بودن نیروهای حفاظت دچار ‏‎ ‎‏برخی مسائل می‌شد. مثلا فرزندان خردسال خانه‌های اطراف به پاسداران ‏‎ ‎‏مستقر در پست‌ها مراجعه می‌کردند و پاسداران را به خودشان مشغول ‏‎ ‎‏می‌کردند که این امر به لحاظ حفاظتی مشکلاتی را در برداشت.‏

‏یکی از فرزندان خردسالی که در یکی از پست‌ها همیشه حاضر بود، ‏‎ ‎‏نوه گرامی امام، سید حسن‌آقای خمینی بود که پاسداران، هم او را خیلی ‏‎ ‎‏دوست داشتند. ایشان به حدی با بچه‌های پست‌ها رفیق شده بود که به ‏‎ ‎‏سختی می‌شد او را از آنجا دور کرد.‏

‏یک روز ایشان با یکی از پاسداران نگهبان به نام حسین‌علی نقی‌زاده ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 104
‏ـ که بعدها به جبهه رفت و به شهادت رسید، روحش شاد ـ مشغول ‏‎ ‎‏خوردن نوشابه و بیسکویت بود که من سر رسیدم و ناچار شدم با اوقات ‏‎ ‎‏تلخی آنها را از هم جدا کنم. به حسین‌علی نقی‌زاده گفتم: اگر این کار ‏‎ ‎‏یک دفعه دیگر تکرار شود، مجبور می‌شوم با تو برخورد کنم و تو را از ‏‎ ‎‏سر این پست بردارم. به حسن آقا هم گفتم شکایت شما را به پدرتان ‏‎ ‎‏می‌کنم. اگر چه سید حسن در آن روز از آنجا رفت ولی به رغم این ‏‎ ‎‏تهدید من رفتار و رابطه او با بچه‌های پاسدار سرپست‌ها که بر مبنای ‏‎ ‎‏علاقه‌ای متقابل بود همچنان ادامه داشت و ما هم با آن کنار آمدیم. ‏‎ ‎‏خداوند وجود آقا سید حسن آقا و برادران ارجمندش را برای مردم و ‏‎ ‎‏نظام نگه دارد که مایه دلخوشی دوستداران امام و آبروی ما هستند.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 105