به نمونهای اشاره میکنم. یکبار کسی مشتاقانه شبانه به جماران آمد و گفت: میخواهم با امام ملاقات کنم. به او گفتیم: امام که شبها ملاقات ندارد، شما چرا شب به جماران آمدهاید؟ گفت: آمدهام آنقدر در جماران بمانم تا بلکه خداوند توفیق دیدار با امام را نصیب من بفرماید. او میگفت: من به جز امام و راه امام فکر نمیکنم. جالب این بود که این فرد با خودش مقداری نان و پنیر و یک شیشه آب و فلاکس چای هم آورده و در زیر درختی در کوچهای نزدیک به حسینیه اتراق کرده بود. قیافه معصومی داشت و به کسی و چیزی هم کاری نداشت.واقعا به عشق دیدار امام به جماران آمده و در آنجا ساکن شده بود. بعضی برادران گشت که امثال او را در کوچههای اطراف جماران میدیدند میگفتند: نگران این هستیم که نکند اینها برای جمعآوری اطلاعات خودشان را به این ریخت و قیافه درآورده باشند. اما چنین نبود و اگرکسی هم با این فکر میآمد مجذوب معنویت امام میشد. از عشق مردم به امام هر چه بگویم کم گفتهام. در این مدت شاهد صحنههای بسیار زیبایی در ملاقاتهای امام و مردم بودم. زن و مرد پیر و جوان از راههای دور و گاه با پای پیاده به عشق حضرت امام خود را به جماران میرساندند.
کتابتشنه و دریاصفحه 132