حفاظت از امام در اوج ترورها

حاج احمد آقا مرا احضار کرد

‏پس از ملاقات که مردم رفتند و ما که بسیار خسته شده بودیم قدری ‏‎ ‎‏می‌خواستیم استراحت کنیم، تلفن فرماندهی زنگ خورد. فرزند امام بود ‏‎ ‎‏که می‌گفت: من احمدم، بیا جلوی حسینیه. جلسه قبل هم مرا خواسته ‏‎ ‎‏بودند. چون نوبت مسئول شبی من بود و فقط من در فرماندهی بودم، ‏‎ ‎‏خدمت‌شان رسیدم. بسیار عصبانی و رنگ پریده به نظر می‌رسیدند. یکی ‏‎ ‎‏از علمای دفتر هم در آنجا حاضر بود. حاج احمدآقا گفت: می‌دانی امروز ‏‎ ‎‏بعد از ملاقات سوم چه اتفاقی برای امام افتاده؟ بعد با عصبانیت ‏‎ ‎‏عصایشان را به زمین زدند و فرمودند: یک فکری بکنید. به داد امام ‏‎ ‎‏برسید. امام امانت مردم به دست من و شماست. امروز بعد از ملاقات ‏‎ ‎‏سوم، حضرت امام در بین راه حسینیه و منزل، قلبشان گرفت و به زمین ‏‎ ‎‏خورد. شما را به خدا برنامه‌ریزی بکنید.گفتم چشم. تا خواستم مرخص ‏‎ ‎‏شوم گفتند: چه می‌گویی، چه باید کرد؟ گفتم: این مشکل را باید با سایر ‏‎ ‎‏مسئولین در میان بگذاریم، ببینیم چه نظری دارند و ادامه دادم حاج آقا، ‏‎ ‎‏حسینیه هشتصد نفر جا دارد، ولی شما به 1500 نفر کارت می‌دهید. بعد ‏‎ ‎‏گفتم: شما به حاج آقای توسلی که کارت‌های ملاقات را می‌دهند، ‏‎ ‎‏سفارش کنید کارت اضافی ندهند، ما هم سعی می‌کنیم شرعاً کسی را ‏‎ ‎‏بدون کارت راه ندهیم. به حاج احمدآقا گفتم: در ضمن بهتر است فردا ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 163
‏جلسه‌ای برای حل این مشکل با حضور حاج آقای توسلی و اعضای ‏‎ ‎‏شورا تشکیل شود.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 164