کرامات امام

سنگ چند تنی که از کوه در غلتید

‏تیپ حفاظت جماران مسئولیت سنگین حفظ جان امام و اطرافیان را بر ‏‎ ‎‏عهده داشت. از این تیپ چند نفر به عنوان نگهبان در ارتفاعات بالای ‏‎ ‎‏جماران ـ نرسیده به ارتفاعات کلکچال ـ مشغول انجام وظیفه بودند. آنها ‏‎ ‎‏به‌طور نوبتی سه هفته در جماران و یک هفته در ارتفاعات انجام وظیفه ‏‎ ‎‏می‌نمودند. از پایین به سمت ارتفاعات جاده درست و حسابی نبود. از ‏‎ ‎‏قبل تا نصفه راه تا کنار استخر آبیاری باغ زاهدی طراحی شده بود. ما در ‏‎ ‎‏نظر داشتیم که این راه را تا بالا ادامه بدهیم ولی چون هزینه زیادی ‏‎ ‎‏داشت و مقرون به صرفه هم نبود و بودجه‌ای هم برای این کار نداشتیم، ‏‎ ‎‏این موضوع بلاتکلیف مانده بود. در جلسه‌ای که برای حل این مساله در ‏‎ ‎‏سال 1363 تشکیل گردید، موافقت شد یک دستگاه بولدوزر از لجستیک ‏‎ ‎‏کل سپاه به ما مامور نمایند. راننده داوطلبی پیدا کردیم که می‌گفت: من ‏‎ ‎‏در جبهه کارهای بزرگتری انجام داده‌ام، انجام این کار برای من چیزی ‏‎ ‎‏نیست، شما کار را به من بسپارید و کاری نداشته باشید. مسئولین وقت ‏‎ ‎‏سپاه هم این طرح را پذیرفته بودند. پس از چند روزی که کار خیلی ‏‎ ‎‏خوب پیش می‌رفت در یک غروب تابستان روز پرماجرایی برای ما ‏‎ ‎‏درست شد. در آن روز مسئول شب بودم و با آقای صافی دوست بسیار ‏‎ ‎‏عزیز و همکار محترم در فرماندهی بودیم. خبر دادند از کوه سنگ ‏‎ ‎‏بزرگی به پایین سرازیر شده و این سنگ بزرگ تا داخل خانه‌های ‏‎ ‎‏حصارک پایین آمده است، پرسیدیم کسی هم چیزی شده؟ گفتند: خبر ‏‎ ‎‏نداریم. چند دقیقه بعد که دوباره تلفن زنگ زد یکی از نگهبانان گفت: ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 197
‏این سنگ چند درخت را شکسته و چند دیوار را هم خراب کرده و در ‏‎ ‎‏پشت دیوار یک منزل قدیمی متوقف شده است، او می‌گفت: در ضمن ‏‎ ‎‏مردمی که نسبت به احداث این راه معترض هستند، دارند به سمت شما ‏‎ ‎‏می‌آیند تا این مساله را به شما خبر دهند و خیلی هم عصبانی هستند. ما ‏‎ ‎‏از قبل می‌دانستیم ممکن است برای اکیپ راه‌سازی که مشغول کار است ‏‎ ‎‏دردسرهایی ایجاد شود، اما آنها به ما قول داده بودند که هیچ اتفاقی ‏‎ ‎‏نخواهد افتاد وخطری هم مردم را تهدید نمی‌کند و اگر سنگی از دستمان ‏‎ ‎‏در برود و به پایین سرازیر شود، در فلان نقطه گیر می‌افتد و به خانه‌های ‏‎ ‎‏مردم نمی‌رسد.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 198