کرامات امام

امام فرمود: من همه حرف های شما را شنیدم

‏امام فرمودند: خیلی خوب، بیا با شما کاری دارم. امام قبای قدیمی و اطو ‏‎ ‎‏نکرده‌ای به تن داشتند. فرمودند: من همه حرف‌های شما را شنیدم. بعد ‏‎ ‎‏مرا در آغوش گرفته و گفتند: راجع به کارتان می‌دانستم چنین عملی با ‏‎ ‎‏شما می‌کنند. نگران نباش بعد دو عدد پاکت مستطیلی شکل که با خط ‏‎ ‎‏مبارک‌شان بر روی آن چیزی نوشته بودند را به دست من دادند و ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 207
‏فرمودند: یکی برای خودت و دومی برای دوستت که همیشه در کنار ‏‎ ‎‏شما زحمت می‌کشید و پرسیدم: آقا، منظورتان فلانی است؟ فرمودند: ‏‎ ‎‏بله.‏

‏یک لحظه با خودم گفتم: حالا که آقا به من هدیه می‌دهد، هدیه من و ‏‎ ‎‏رفیقم را مثل هم می‌دهد! تا این مساله به ذهنم خطور کرد، انگار امام ‏‎ ‎‏متوجه شد و فرمود: برای شما چرب‌تر نوشته‌ام! پرسیدم: آقا نامه را به ‏‎ ‎‏چه کسی بدهم؟ فرمودند: به کسی ندهید. باشد برای بعد. سپس دست ‏‎ ‎‏داخل جیبشان کردند و یک اسکناس ده تومانی مچاله شده‌ای را که با ‏‎ ‎‏آب شسته بود اما رنگ و قیافه‌اش خوب بود به من دادند و فرمودند: ‏‎ ‎‏فلانی تو می‌دانی که من از دنیا رفته‌ام و چیزی ندارم. این را بگیر ‏‎ ‎‏ان‌شاءالله کمکی برای تو باشد.گفتم: آقا، دست شما درد نکند. بعد ‏‎ ‎‏پرسیدم آقا معالجه را چه کار کنم؟ امام فرمود: بروید بیمارستان.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 208