ایام ارتحال جانسوز حضرت امام

مرخصی نابهنگام

‏ساعت دو بعد از ظهر از تهران حرکت کردم و حدود ساعت هفت به ‏‎ ‎‏اردستان رسیده و یک راست به منزل جناب آقای قنبری که قبلا مدتی را ‏‎ ‎‏در بیت امام خدمت می‌کرد وارد شدم. ایشان تا مرا دید بعد از جواب ‏‎ ‎‏سلامی که داد زد زیر گریه. پرسیدم چی شده، چرا گریه می‌کنی؟ گفت: ‏‎ ‎‏من باید به تو بگم چی شده یا باید از تو بپرسم چه اتفاقی افتاده؟ بعد ‏‎ ‎‏گفت: وقتی رادیو و تلویزیون از همه مردم برای سلامتی امام درخواست ‏‎ ‎

کتابتشنه و دریاصفحه 213
‏کرده دست به دعا بردارند، تو الآن در اینجا چه کار می‌کنی؟ گفتم: امام ‏‎ ‎‏صبح حالشان وخیم نبود. در آن زمان چون تلفن همراه نبود و ‏‎ ‎‏بی‌سیم‌های ما هم راه دور را نمی‌توانست پوشش بدهد، بدون درنگ ‏‎ ‎‏خود را به تلفن رساندم. خط‌ها خیلی مشغول بود. از ساعت 8 تا 11 ‏‎ ‎‏شب، داشتم شماره می‌گرفتم تا از ماجرا باخبر شوم. بالاخره تماس با ‏‎ ‎‏دفتر امام برقرار شد حال امام را که پرسیدم.، جواب درستی نشنیدم ‏‎ ‎‏نمی‌خواستند تلفنی همه ماجرا را بگویند. پرسیدم چه کسانی در ‏‎ ‎‏فرماندهی هستند؟ پاسخ دادند: همه حضور دارند ولی نمی‌توانیم بیشتر از ‏‎ ‎‏این چیزی به شما بگوییم. از آنها خواستم گوشی را به یکی از برادران ‏‎ ‎‏همکار نزدیک به من بدهند. وقتی گوشی را برداشت از او پرسیدم: وضع ‏‎ ‎‏چگونه است گفت: هرجا هستی سریعاً خودت را به تهران برسان. تا این ‏‎ ‎‏دوست من این حرف را گفت از جا برخاستم و به اتفاق آقای قنبری به ‏‎ ‎‏سمت تهران حرکت کردیم.‏

کتابتشنه و دریاصفحه 214