کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی «نقش زمان و مکان در اجتهاد»

ربا و تورم

 

 

ربا و توّرم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احمد عابدینی

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 221
‏ ‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 222
‏ ‏

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدّمه

‏آنچه در این نوشتار مورد بررسی قرار می گیرد این است که، گرفتن زیاده‏‎ ‎‏بر پول قرض داده شده، در حدی متناسب با «توّرم» یا کمتر از آن، ربا نیست،‏‎ ‎‏پس حرام هم نخواهد بود. برای اثبات این مدّعا ـ که در نظر اول، عجیب و شاید‏‎ ‎‏مخالف اجماع به نظر می رسد ـ لازم است که مباحث متعددی به عنوان مقدمه‏‎ ‎‏مطرح شود؛ از جمله: ‏

‏ ـ مفهوم پول‏

‏ ـ معنای لُغوی و شرعی ربا‏

‏ ـ مراد از مثلی و قیمی‏

‏ ـ اصل عدالت‏

‏ ـ آیات و روایات مربوط به ربا‏

‏ ـ کلمات فقها در ابوابی از فقه که به نحوی با پول مرتبط است.‏

 

کتابمسائلصفحه 223
 

 (1) کلیات

 (1 ـ 1) مفهوم پول

‏پول با تعابیر مختلفی تعریف شده است، از جمله: «پول چیزی است که به‏‎ ‎‏عنوان وسیلۀ مبادله به کار رود و مورد قبول عموم باشد.» و یا: «پول ارزش‏‎ ‎‏مبادله ای خالص اشیاست و ارزش مصرفی آن نیز در ارزش مبادله ای آن‏‎ ‎‏می باشد.»‏‎[1]‎

‏اگر این تعریفها را برای پول قبول کنیم، که حق نیز چنین است و عرف مردم‏‎ ‎‏و اقتصاددانان هر دو از پول همین معنا را می فهمند، آنگاه باید اعتراف کرد که‏‎ ‎‏طلا و نقره ای که در قدیم به عنوان وسایل مبادله بوده اند، امروز دیگر وسیله ای‏‎ ‎‏برای مبادله نیستند، و اگر هم ارزش مبادله ای داشته باشند، دست کم باید‏‎ ‎‏پذیرفت که ارزش مصرفی آنها عین ارزش مبادله ای آنها نیست.به بیان دیگر،‏‎ ‎‏طلا و نقرۀ مسکوک (درهم و دینار)، ارزش مصرفیشان فقط در ارزش مبادله ای‏‎ ‎‏آنها نبوده است، بلکه خود دارای ارزش ذاتی بوده اند و برای تزیین و امثال آن نیز‏‎ ‎‏به کار می رفته اند. در حالی که امروزه پول صرفاً ارزش مبادلاتی دارد و با آن‏‎ ‎‏می توان قیمت اشیا را فهمید، امّا خودش فی نفسه و صرف نظر از اعتبار و ارزش‏‎ ‎‏مبادلاتیش، فایدۀ دیگری ندارد. برای روشن شدن بیشتر بحث، لازم است‏‎ ‎‏تاریخچۀ پول را اجمالاً بررسی کنیم.‏

 

 (2 ـ 1) تاریخچۀ پول

‏در اوایل که انسان زندگی ساده ای داشت، خودش در طبیعت کار می کرد و‏‎ ‎‏نیازهای خود را برطرف می ساخت از این رو، نیازی به مبادله و خرید و فروش‏‎ ‎‏کالا نداشت. اما رفته رفته متوجه شد که بسیاری از دسترنجها و تولیداتش، بیش‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 224
‏ ‏

‏از حدّ نیاز اوست، و در مقابل، به چیزهایی نیاز دارد که تهیه آنها برایش مشکل و‏‎ ‎‏مشقت بار است.پس به این فکر افتاد که دسترنج اضافی خود را به دیگران بدهد‏‎ ‎‏و در مقابل، از تولید اضافی دیگران بهره ببرد، که امروزه این نوع معاملات را‏‎ ‎‏اصطلاحاً معاملات تهاتری گویند.‏

‏اما انسان به زودی متوجه شد که با این گونه معاملات نمی تواند تمامی امور‏‎ ‎‏خود را اصلاح کند؛ زیرا گاهی می خواهد کالای با ارزشی را که نیروی زیادی‏‎ ‎‏برای به دست آوردن آن مصرف کرده است بدهد و چیز کم ارزشی را بگیرد. در‏‎ ‎‏این صورت، مابه التفاوت دو کالا، نزد دیگری باقی می ماند؛ برای مثال، اگر‏‎ ‎‏حیوانی را شکار کرده بود و آن را به دیگری می داد تا از او کفش دریافت کند،‏‎ ‎‏می دانست که ارزش صید بسیار بیشتر از ارزش کفش است، زیرا می فهمید که‏‎ ‎‏برای صید، زحمت بیشتری کشیده است فایدۀ بیشتری هم دارد؛ اما چگونه‏‎ ‎‏می توانست این ارزش اضافی را دریافت کند، در صورتی که نه کفاش کالای‏‎ ‎‏دیگری داشت که به وی بدهد و نه او بیش از یک جفت کفش نیاز داشت؛ یا‏‎ ‎‏گاهی کفشی را که نیاز داشت نزد کسی بود که به صید و شکار او احتیاجی‏‎ ‎‏نداشت. به همین جهت بود که به فکر چیز سوّمی افتادند که به عنوان واسطه‏‎ ‎‏عمل کند و مشکل را حلّ نماید.‏

‏بدین منظور، واسطه هایی قرار دادند، تا آنکه سرانجام نوبت به سنگها‏‎ ‎‏و فلزات گرانبها همچون طلا و نقره رسید.این واسطه ها، هم ارزش مبادله ای‏‎ ‎‏داشتند و هم ارزش مصرفی. مثلاً زمانی که گندم واسطه بود، کالایی بود که به‏‎ ‎‏خودی خود دارای ارزش بود و یکی از نیازهای حیاتی انسانها را برآورده‏‎ ‎‏می ساخت؛ و از طرفی، نقش واسطه را نیز بازی می کرد. طلا و نقره نیز چنین‏‎ ‎‏بودند؛ هم ارزش زینتی و طلا اندود کردن و امثال آن را داشتند و هم نقش واسطه‏‎ ‎‏را بازی می کردند. واسطه بودن طلا و نقره هم با اشکالاتی مواجه بود؛ از جمله‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 225
‏ ‏

‏آنکه وزن کردن آن کار مشکلی بود و معمولاً قطعات مختلف، هموزن نبودند.‏‎ ‎‏سرانجام، این مشکل هم با سکّه زدن بر طلا و نقره حلّ شد. فرمانروای هر‏‎ ‎‏منطقه، طلا را سکّه می زد. در واقع، معنای سکّه زدن این بود که وزن آن را‏‎ ‎‏تضمین می کردند. امّا مشکل به گونه ای دیگر رخ می نمود، زیرا حمل و نقل‏‎ ‎‏سکّه ها از شهری به شهر دیگر سخت بود؛ به ویژه آنکه وجود سارقین، امنیت‏‎ ‎‏راهها را تهدید می کرد و از طرفی مردم هر شهر و خطّه ای سکّۀ مخصوص به‏‎ ‎‏خود داشتند که حاکم آنجا وزن آن را تضمین کرده بود. در تجارت از شهری به‏‎ ‎‏شهری و از کشوری به کشور دیگر، مجبور بودند سکّه ها را تبدیل کنند و سکّۀ‏‎ ‎‏مخصوص آن شهر را تهیه کنند.‏

 

 (3 ـ 1) صرافان و پیدایش بانک

‏صرّافان، هر دو مشکل را حلّ کردند؛ چون اولاً سکّه ها در صرّافی ردّ و بدل‏‎ ‎‏می شد و ثانیاً، گاهی اوقات مردم سکّه هایشان را نزد صرّاف می گذاشتند و به‏‎ ‎‏جای گرفتن سکّه های دیگر، حواله ای می گرفتند که این حواله نقش سکّه را‏‎ ‎‏بازی می کرد. صرافهای معتبر با هم ارتباط داشتند و حواله یکدیگر را قبول‏‎ ‎‏می کردند، و معاملات به صورت راحت تری انجام می شد. سکّه ها از دسترس‏‎ ‎‏دزدان در امان بود و نیز در اثر اصطکاک و عوامل دیگر، ساییده نمی شد. به‏‎ ‎‏هر حال، این صرافیها که به زبان لاتین به آنها «بانکو» می گفتند ـ و کلمۀ بانک از‏‎ ‎‏همین لفظ مشتق شده است ـ مرکز نگهداری سکّه ها و نقدینه های مردم شد.‏‎ ‎‏گاهی یک تاجر تمامی طلا و نقدینۀ خود را به یک صراف (بانک) تحویل می داد و‏‎ ‎‏حوالۀ آن را گرفته به شهر دیگری می رفت و تجارت خود را انجام می داد، و‏‎ ‎‏گاهی بعضی از افراد، داراییهای نقد خود را نزد صرافها به امانت می گذاشتند.‏

‏بانکوها کم کم متوجه شدند که همۀ طلبکاران در یک زمان به آنها‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 226
‏ ‏

‏رجوع نمی کنند و نقدینۀ خود را باز پس نمی ستانند؛ در نتیجه پیوسته مقداری از‏‎ ‎‏اموال، نزد آنان می ماند. با توجه به این نکته بود که بانکوها شروع کردند به‏‎ ‎‏تجارت و پرداخت وام.‏

‏از همین جا فصل نوینی در زندگی انسانها شروع شد، زیرا طلا و نقره، هم‏‎ ‎‏خودش به کار گرفته می شد و هم اعتبارش. خودش را صرّاف به کار می گرفت‏‎ ‎‏و اعتبارش را، کسی که حوالۀ صرّاف را در دست داشت. طلایی که در دست‏‎ ‎‏صراف بود، هم ارزش ذاتی داشت و هم ارزش معاملاتی، که هر دو در عرض‏‎ ‎‏هم بودند؛ و به عبارت دیگر دارای ارزش مصرفی در عرض ارزش مبادله ایش‏‎ ‎‏بود. امّا حواله ای که در دست صاحب مال بود بیشتر ارزش مبادله ای داشت و‏‎ ‎‏ارزش ذاتیش تابع مقدار اعتبار صراف بود یعنی ارزش ذاتی مستقلی نداشت.‏

‏به تدریج، دولتها وارد صحنه شدند و کار بانکداری و صدور حواله را بر‏‎ ‎‏عهده گرفتند. اسکناس، حواله ای بود که دولت منتشر می کرد و متعهد بود که‏‎ ‎‏در مقابل آوردن این اسکناس معین، مقدار معینی از طلا یا نقره را بپردازد. در پی‏‎ ‎‏بروز جنگ جهانی دوّم و ورشکستگی دولتها، اسکناسهای بی پشتوانۀ زیادی‏‎ ‎‏چاپ شد. این بدان معنا بود که که در ازای حواله های موجود، اعتبار و وجه کافی‏‎ ‎‏وجود نداشت. به تدریج پشتوانۀ اسکناس از طلا و نقره به همۀ معادن، منابع و‏‎ ‎‏امکانات تغییر یافت. سرانجام، اعتبار اسکناس به اعتبار دولت گره خورد و‏‎ ‎‏اسکناس به صورت حواله ای بدون پشتوانه که اعتبارش فقط وابسته به اعتبار‏‎ ‎‏دولت بود، تبدیل شد.‏

‏در چنین زمانی، اسکناس وجود داشت اما دارای ارزش ذاتی نبود، بلکه‏‎ ‎‏فقط ارزش مبادله ای داشت و تنها ارزش مصرفی آن، ارزش مبادله ای و‏‎ ‎‏واسطه ای بودنش بود. امّا بانکها به این حدّ نیز اکتفا نکردند، بلکه حواله و‏‎ ‎‏اعطای اعتبار را جایگزین اسکناس، که خود نیز اعتباری بود، کردند.‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 227
‏ ‏

‏امروزه اگر شخصی از بانک یک میلیون تومان وام بخواهد، بانک در‏‎ ‎‏صورت موافقت، به او اعتباری معادل یک میلیون تومان می دهد؛ یعنی در‏‎ ‎‏دفترچۀ حسابش عدد یک میلیون تومان را وارد می کند و یا به او چکهای تضمینی‏‎ ‎‏و امثال آن می دهد، در حالی که ممکن است اصلاً پول و اسکناسی در بانک‏‎ ‎‏موجود نباشد یا بانک خودش مقروض باشد.‏

‏به طور خلاصه، واسطه در معاملات، از چیزهایی که خود ارزش ذاتیِ‏‎ ‎‏داشتند و به آن جهت ارزش مبادله ای هم پیدا کردند شروع شد و سپس با طیّ‏‎ ‎‏مراحل مختلف، به اعتباری مَحض که صرفاً نقش واسطه را ایفا می کند‏‎ ‎‏تبدیل شد. این نکته باید به خوبی مورد دقت قرار گیرد تا هیچگاه درهم و دینار و‏‎ ‎‏نقدینه هایی که در اخبار و احادیث و اقوال فقها ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ ‏‎ ‎‏مطرح است، با این پول اعتباری یکی دانسته نشود و یک حکم واحد بر آنها‏‎ ‎‏حمل نگردد.‏

 (4 ـ 1) معنای لغوی و شرعی ربا

‏در بیان معنای لغوی ربا، راغب اصفهانی می نویسد: «‏والربا الزیادة علی‎ ‎راس المال، لکن خصّ فی الشرع بالزیادة علی وجه دون وجه‏؛ ربا، زیاده بر‏‎ ‎‏اصل مال است، اما در شرع به زیاده های مخصوصی گفته می شود.»‏‎[2]‎‏صاحب‏‎ ‎‏جواهر ضمن بیان علتهای تحریم ربا، به تعریف آن پرداخته و می گوید: «‏و لیس‎ ‎المراد من الربا المحرم مطلق الزیادة، کما هو معناه لغة، بل المراد به ـ کما فی‎ ‎المسالک و غیرها ـ بیع احد المتماثلین... او اقتراض احدهما مع الزیادة...‏؛‏‎ ‎‏مراد از ربای حرام، هر زیاده ای نیست، آنطور که معنای لغوی آن است، بلکه‏‎ ‎‏همان گونه که در مسالک و غیر آن آمده است، ربا عبارت است از: 1 ـ فروختن‏‎ ‎‏جنسی که عرفاً یا شرعاً با کیل و وزن معامله می شود به جنسی مثل آن با زیاده ای‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 228
‏ ‏

‏حقیقی یا حکمی در یکی از آن دو جنس؛ 2 ـ قرض دادن یک جنس به دیگری به‏‎ ‎‏شرط زیادت.»‏

‏سپس صاحب جواهر، از «فقه راوندی»نقل می کند که: «‏الربا هو الزیادة‎ ‎علی راس المال من جنسه او مماثله‏؛ ربا زیادۀ بر سرمایه است، چه از همان‏‎ ‎‏جنس باشد یا از مثل آن.»‏‎[3]‎

‏قرآن در آنجا که به رباخوران هشدار می دهد، می فرماید: «رباخواری‏‎ ‎‏نکنید و زیاده را نگیرید و اگر دست برندارید، پس اعلام جنگ با خدا و رسول‏‎ ‎‏کنید.» و نیز می فرماید: «‏وان تبتم فلکم رءوس اموالکم لا تظلمون و‎ ‎لا تظلمون‏؛ و اگر توبه کردید رأس المال شما از آن شماست نه ظلم کنید و نه ظلم بشوید.»‏‎[4]‎

‏امّا اینکه «راس المال» شخص قرض دهنده چیست، آیا همان شیء قرض‏‎ ‎‏داده شده است؟ آیا چیزی مثل آن است و یا اینکه قیمت آن است؟ این خود به‏‎ ‎‏مبحث دیگری نیاز دارد که بزودی به آن خواهیم پرداخت. همچنین کلمه‏‎ ‎‏«زیاده» هم نیاز به توضیح دارد، و از همین جاست که بحث مثلی و قیمی‏‎ ‎‏پیش می آید، که آیا باید مثل شیء قرض گرفته شده را به صاحبش برگرداند یا‏‎ ‎‏قیمتش را و چرا؟‏

 (2) ضمان در مثلی و قیمی

 (1 ـ 2) مراد از مثلی و قیمی

‏فقها بر این مطلب اتفاق نظر دارند که اگر انسان مال دیگری را تلف کرد،‏‎ ‎‏چنانچه مثلی بود مثل آن را بدهکار است و اگر قیمی بود قیمت آن را. همچنین‏‎ ‎‏است در باب قرض؛ اگر انسان شیئی مثلی را قرض بگیرد، مثل آن را بدهکار‏‎ ‎‏است و اگر قیمی بود قیمتش را. در باب بیع، عاریۀ مضمونه و سایر ابواب نیز‏‎ ‎‏همین را گفته اند. بنابراین، دو مطلب را باید بررسی کرد: ‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 229
‏ ‏

‏الف ـ تعریف مثلی و قیمی؛ ب ـ سبب ضامن بودن مثلی را به مثل و قیمی را‏‎ ‎‏به قیمت.‏

‏فقها معمولا این دو را با هم ذکر کرده اند، و ما به نقل عبارات و تحلیل آنها‏‎ ‎‏می پردازیم: ‏

 (2 ـ 2) ضمان مثلی و قیمی در کلام فقها

‏1 ـ سید ابن زهره در غنیه می فرماید: «‏و ان کان للدّین مثل بان یکون مکیلاً‎ ‎او موزوناً فقضاؤه بمثله لا بقیمته، بدلیل الاجماع المتکرر، ولانه اذا قضاه بمثله‎ ‎برئت ذمته بیقین، و لیس کذلک اذا قضاه بقیمته، و اذا کان ممّا لا مثل له کالثیّاب‎ ‎و الحیوان تقضاه بردّ قیمته‏؛ اگر برای دین (قرض) مثل وجود داشت یعنی مورد‏‎ ‎‏قرض، مکیل یا موزون بود، پرداخت و ادای چنین قرضی، به وسیله پرداختن‏‎ ‎‏مثل است نه قیمت، به دلیل اجماع متکرر و به جهت اینکه اگر مثل را بپردازد‏‎ ‎‏یقیناً ذمه اش بری شده است ولی اگر قیمت آن را بپردازد چنین یقینی را ندارد، و‏‎ ‎‏اگر متعلق قرض از چیزهایی بود که مثل ندارند نظیر حیوان و لباس، قیمتش را‏‎ ‎‏پرداخت می کند.»‏‎[5]‎

‏2 ـ همچنین در کتاب غصب می فرماید: «‏من غصب شیئاً له مثل و هو‎ ‎ما تساوت قیمته اجزائه کالحبوب و الادهان و التمور و ما اشبه ذلک وجب علیه ردّه‎ ‎بعینه، فان تلف فعلیه مثله، بدلیل قوله تعالی: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه‎ ‎بمثل ما اعتدی علیکم»، و لانّ المثل یعرف مشاهدة و القیمة یرجع فیها الی‎ ‎الاجتهاد، و المعلوم مقدم علی المجتهد فیه و لانه اذا اخذ المثل اخذ وفق حقّه،‎ ‎و اذا اخذ القیمة ربما زاد ذلک او نقص، فان اعوز المثل اخذت القیمة‏؛ ‏‎[6]‎‏ کسی که‏‎ ‎‏چیز مثلی را غصب کرد ـ و مثلی آن است که قیمتش بر اجزائش قابل تطبیق باشد‏‎ ‎‏مانند حبوبات، روغن، خرما و امثال اینها ـ واجب است که همان چیز را به‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 230
‏ ‏

‏صاحبش برگرداند و اگر تلف شد واجب است که مثل آن را بپردازد، به دلیل آیه‏‎ ‎‏قرآن «هر کس به شما تعدی کرد، به همان اندازه که بر شما تعدی کرده است او‏‎ ‎‏را مجازات کنید» و به جهت اینکه «مثل» با مشاهده شناخته می شود ولی «قیمت»‏‎ ‎‏برگشتش به اجتهاد است، و معلوم مقدم است بر آنچه در آن اجتهاد می شود؛ و‏‎ ‎‏برای اینکه اگر مثل را بگیرد مطابق حقش را گرفته است، ولی اگر قیمت را‏‎ ‎‏بگیرد چه بسا زیادتر یا کمتر از حقش گرفته باشد؛ اما اگر «مثل» نایاب شد،‏‎ ‎‏«قیمت» آن را می گیرد.‏

‏دو عبارت فوق که از «غنیه» نقل شد، بر آنچه در صدد بیان آنیم‏‎ ‎‏صراحت دارند. در عبارت نخست، مثلی را چیزی می داند که مکیل یا موزون‏‎ ‎‏باشد؛ و در عبارت دوم، مثلی را چیزی می داند که اجزائش دارای جزئی از‏‎ ‎‏قیمت کل باشند و بتوان قیمت رابر اجزا تقسیط کرد؛ البته نتیجۀ هر دو تعریف،‏‎ ‎‏یکسان است. اما برای اثبات اینکه باید در مثلی مثل را پرداخت کند، چند دلیل‏‎ ‎‏می آورد: 1 ـ وجود اجماع متکرر 2 ـ برائت یقینی ذمّه در صورت پرداخت مثل‏‎ ‎‏3 ـ اینکه انسان با مشاهده می فهمد مثل، با حقّی که طلبکار بود متساوی است و‏‎ ‎‏برایش یقین حاصل می شود، ولی قیمی برگشتن به تخمین است و امر یقینی بر‏‎ ‎‏تخمینی مقدم است.4 ـ اگر مثل را بگیرد کاملا حق خود را بدون زیاده و نقیصه‏‎ ‎‏گرفته است در حالی که در قیمت، چنین نیست.5 ـ اینکه این دلیل، مختص به‏‎ ‎‏غصب است و ربطی به دین ندارد و می گوید: «هر کس به هر اندازه به شما ظلم‏‎ ‎‏و تعدی کرد، به همان مقدار او را مجازات کنید.»‏

‏از این پنج دلیل، دلیل اول و پنجم در ظاهر با سه دلیل دیگر تفاوت دارد.‏‎ ‎‏دلیل اول اجماع بود که بعید است حکم تعبدی خاص باشد بلکه مدرک مجمعین‏‎ ‎‏همان سه دلیل بعدی است. آن سه دلیل هم در یک نقطه مشترکند و آن اینکه:‏‎ ‎‏قرض دهنده یا کسی که حقش غصب شده است باید به حق خود برسد نه کمتر و‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 231
‏ ‏

‏نه بیشتر؛ پس در واقع، یک دلیل وجود دارد و آن وصول حق به صاحب حق‏‎ ‎‏است. آیه قرآن نیز بر همین تأکید دارد و اجماع هم بر همین پایه قائم است.‏

‏3 ـ شهید ثانی در مسالک فرموده است: «‏اذا تلف المغصوب، ضمنه‎ ‎الغاصب لا محاله، ثم لا یخلوا امّا ان یکون مثلیّاً او: قیمیّاً، فان کان مثلیاً ضمنه بمثله‎ ‎‎ ‎لانه اقرب الی التالف‏؛ اگر شیء غصب شده تلف شود، در هر حال غاصب‏‎ ‎‏ضامن است؛ شیء مغصوب یا قیمی است و یا مثلی؛ اگر مثلی بود مثلش را‏‎ ‎‏ضامن است؛ زیرا به شیء تلف شده نزدیکتر است.»‏‎[7]‎‏ سپس ایشان به تعریف‏‎ ‎‏مثلی پرداخته و تعریف مشهور را نقل و نقد کرده است و در انتها، تعریف شهید‏‎ ‎‏در «دروس» را ترجیح داده و آن این است: «‏المتساوی الاجزاء و المنفعة،‎ ‎المتقاربة الصفات‏؛ مثلی آن است که از لحاظ اجزا و منفعت متساوی باشند، و‏‎ ‎‏از لحاظ صفات به هم نزدیک باشند.»‏

‏4 ـ باز ایشان در بحث قرض شیء قیمی، عباراتی به این مضمون‏‎ ‎‏فرموده است: «کلام در دو موضع است؛ اول اینکه، واجب در عوض قیمی،‏‎ ‎‏یعنی چیزی که اجزائش در قیمت و منفعت مختلفند، چیست؟در اینجا چند قول‏‎ ‎‏است: الف ـ قیمت را بدهکار است مطلقا چون اجزائش متساوی نیست. (قول‏‎ ‎‏مشهور) ب ـ آنچه مصنف در اینجا به آن مایل شده است، و شاید من هم به آن‏‎ ‎‏فتوا بدهم اگر چه هیچکدام از اصحاب نگفته اند، این است که قیمی را هم به‏‎ ‎‏مثل ضامن است، چون مثل به حقیقت نزدیکتر است؛ و روایت شده است که‏‎ ‎‏پیامبر اکرم(ص) عوض کاسه ای که از زنی شکسته شد کاسۀ دیگری داد و‏‎ ‎‏هنگامی که عایشه کاسۀ طعامی را شکست، حکم کرد به اینکه عایشه ضامن کاسه‏‎ ‎‏و طعام آن است.»‏‎[8]‎

‏از عبارت شهید ثانی دو نکته روشن می شود: ‏

‏اوّل ـ غاصب مثل را ضامن است چون مثل به تالف نزدیکتر است؛ و در‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 232
‏ ‏

‏قرض شیء قیمی هم می گوید: «مثل به حقیقت، نزدیکتر است.» و به این نظر‏‎ ‎‏متمایل می شود که ملاک در نظر او رساندن عین حق به صاحب حق است.‏

‏دوّم ـ تعریف مثلی و قیمی، تعریفی متفق علیه نیست؛ بلکه علما در صدد‏‎ ‎‏این بوده اند که مثلی را طوری تعریف کنند تا شامل تمام مواردی که برای شییء،‏‎ ‎‏مشابه وجود دارد بشود و بدین سبب، مدیون و غاصب موظف به پرداخت مثل‏‎ ‎‏شود و صاحب حق و طلبکار، کلاملاً به حق خود برسد.‏

‏5 ـ علامه حلّی در کتاب «قواعد الاحکام» می فرماید: «‏و یصح قرض کل‎ ‎ما یضبط و صفه فأن کان ملثیّاً تثبت فی الذمه مثله کالذهب و الفضة وزناً، و الحنطة‎ ‎و الشعیر کیلا و وزناً و الخبز وزنا و عدداً، للعرف؛ و غیر المثلی تثبت قیمته وقت‎ ‎القرض لا یوم المطالبه...‏؛ آنچه وصف و اندازه اش قابل ضبط باشد قرضش‏‎ ‎‏صحیح است؛ پس اگر مثلی بود، مثلش در ذمه ثابت می شود، مانند طلا ونقره‏‎ ‎‏که موزون است، گندم و جو، مکیل و موزون است و نان موزون و معدود است‏‎ ‎‏(به دلیل عرف)؛ و در غیر مثلی قیمت روز قرضش در ذمه ثابت می شود نه قیمت‏‎ ‎‏روز مطالبه اش...»‏‎[9]‎

‏6 ـ صاحب «ریاض» می گوید: «‏و ضمن الغاصب مثله ان کان المغصوب‎ ‎مثلیّاً بلاخلاف لانّه اقرب الی التالف‏؛ اگر مغصوب مثلی باشد، غاصب، ضامن‏‎ ‎‏مثل آن است، این مطلب را همه قبول دارند و اختلافی نیست چون مثل به تالف‏‎ ‎‏نزدیکتر است.»‏‎[10]‎

‏7 ـ در همان کتاب، پس از ذکر چند تعریف از مثلی و قیمی آمده است:‏‎ ‎‏«‏و لا یذهب علیک عدم ظهور حجة لهذه التعریفات عداالعرف و اللغة و هما بعد‎ ‎تسلیم دلالتهما علی تعیین معنی المثلی المطلق و ترجیهما احد الآراء، لادلالة‎ ‎لهما؛ اذهی فرع تعلیق الحکم بلفظ «المثل» فی دلیلٍ، و لیس بموجودٍ عدا قوله‎ ‎تعالی: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» و فیه نظر لاحتمال‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 233
‏ ‏

کون المراد بالمثل فیه، اصل الاعتداء، لامثل المعتدی فیه الذی هو ما نحن فیه‎ ‎(فتامل) هذا مع انه لم یظهر حجة علی اصل اعتبار المثل فی المثلی و القیمة فی‎ ‎القیمی عداالاجماع و الاعتبار، و لیس فیهما ما یرجّح احد التعریفات...‏»‏‎[11]‎

‏عبارت طولانی ریاض را به لحاظ در برداشتن مسائلی مهم، عیناً نقل کردیم.‏‎ ‎‏اینک ترجمه و توضیح آن: «اشکال نشود که هیچ دلیلی بر صحت تعریفهای مثلی‏‎ ‎‏و قیمی غیر از عرف و لغت، وجود ندارد، و عرف و لغت هم بر فرض که‏‎ ‎‏دلالتشان بر تعریف مثلی مطلق پذیرفته شود و بر فرض که عرف و لغت یکی از‏‎ ‎‏آرای ذکر شده را ترجیح دهد، باز هیچگونه مشکلی را حل نمی کند؛ زیرا در‏‎ ‎‏لِسان دلیلهای شرعی، حکم مترتب نشده است بر لفظ مثل، مگر در آیۀ قرآن که‏‎ ‎‏حکم «تعدی» بر «مثل» بار شده است: «هر کس بر شما تعدی کرد همچون او بر‏‎ ‎‏او تعدی کنید»؛ ولی با دقت معلوم می شود که در این آیه هم، حکم، مترتب بر‏‎ ‎‏مثل نیست؛ زیرا آیه ناظر به نحوه و چگونگی تعدی نیست، بلکه نظرش متوجه‏‎ ‎‏اصل جواز آن است و در واقع می خواهد بگوید هر که بر شما تعدّی کرد،‏‎ ‎‏حق دارید به او تعدی کنید، زیرا که او تعدی کرده است؛ و کلمۀ مثل به این‏‎ ‎‏منظور نیست که بگوید شما هم همان نوع تعدّی یا همان سنخ تعدی را بر او‏‎ ‎‏وارد کنید.علاوه بر اشکالاتی که بر تعریف مثلی و قیمی شد، اصلاً دلیلی غیر از‏‎ ‎‏اجماع و اعتبار وجود ندارد که بگوید ضمان مثلی به مثل و قیمی به قیمت است.‏

‏8 ـ همچنین در باب «قرض» در کتاب ریاض می نویسد: «‏فالقیمة اعدل‎ ‎و قیل بل یثبت مثله ایضاً لانه اقرب الی الحقیقة‏؛ پرداخت قیمت، به عدالت‏‎ ‎‏نزدیکتر است و گفته شده است که مثل آن در ذمه ثابت است؛ زیرا مثل به‏‎ ‎‏حقیقت نزدیکتر است.»‏‎[12]‎

 ـ بررسی نظر صاحب ریاض

‏قسمت اول عبارت ریاض، نظیر عبارت مسالک بود که قبلاً توضیح‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 234
‏ ‏

‏داده شد؛ یعنی مبنای تقسیم به مثلی و قیمی، رساندن حق به طور کاملتر به‏‎ ‎‏صاحب حق است ولی عبارت دوم ریاض چند نکته را بیان می کند: ‏

‏الف ـ تعریف واحدی برای مثلی و قیمی وجود ندارد.‏

‏ب ـ بر فرض آنکه تعریف واحدی موجود باشد، حجیت ندارد؛ چون دلیل‏‎ ‎‏تعریف، عرف و لغت است که حجیت ندارد.‏

‏ج ـ لفظ مثلی و قیمی در روایات و آیات نیست و مقصود از «مثل» در آیۀ‏‎ ‎‏شریفه، «مثل» فقهی نیست، بلکه در آیه مقصود این است اگر کسی به شما‏‎ ‎‏تعدی کرد شما حق تعدی به او را دارید، امّا اینکه تعدی شما از چه نوعی باشد و‏‎ ‎‏چقدر باید باشد متساوی با تعدی او یا کمتر و بیشتر، دلالتی ندارد. و بالاخره‏‎ ‎‏آخرین نکته اینکه تنها دلیل موجود برای تقسیم اشیا به مثلی و قیمی، اجماع است‏‎ ‎‏و اعتبار عقلی.‏

‏سومین عبارتی که از صاحب ریاض نقل کردیم، مربوط به کتاب قرض بود‏‎ ‎‏که باز اهتمام علما ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ را می رساند برای تبیین آنچه به‏‎ ‎‏عدالت نزدیکتر است و اینکه چه نظری بدهند که حق به صورت کاملتر به‏‎ ‎‏صاحب حق برسد؛ و این نکته ای است که بعداً ذیل عنوان «قاعدۀ عدل و‏‎ ‎‏انصاف» توضیح داده خواهد شد.‏

‏9 ـ صاحب جواهر در کتاب ارزشمند خود، بعد از قول مصنف که فرموده:‏‎ ‎‏«آنچه اجزائش متساوی باشد (مثلی) قرض دادنش جایز است» می نویسد:‏‎ ‎‏«‏بلا خلاف بل النصوص و الاجماع بقسمیه علیه‏»؛ ‏‎[13]‎‏یعنی دراین مطلب،‏‎ ‎‏اختلاف نیست؛ بلکه روایات صریح و اجماع محصّل و منقول بر این مطلب‏‎ ‎‏دلالت دارد. و نیز در ذیل قول مصنف که: «‏و ما لیس کذلک یثبت فی الذمة قیمته‎ ‎وقت التسلیم‏»، مطالبی می فرماید که خلاصه اش این است: «وجه ثبوت‏‎ ‎‏قیمت، این است که قرض اگرچه بر رضایت طرفین توقف دارد، ولی یکی از‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 235
‏ ‏

‏ضمانات است و در بحث ضمان شکی نیست که اگر چیز قیمی به واسطۀ تلف یا‏‎ ‎‏غیر تلف از بین رفت، شخص ِ ضامن، قیمت آن را بدهکار است، نه مثل آن را؛‏‎ ‎‏بلکه ممکن است بر این مسأله، تحصیل اجماع کرد، ولی از کتاب دروس شهید‏‎ ‎‏اول برمی آید که مصنف (صاحب شرایع) مایل است که ضمان به مثل را در اینجا‏‎ ‎‏هم جاری بداند؛ اما همۀ فقها در باب غصب تصریح می کنند که ضمان قیمی به‏‎ ‎‏قیمت است و شاید به این جهت باشد که در موضوع غرامتها و خسارات، عرفاً‏‎ ‎‏«قیمت» بدل از عین است؛ زیرا عین مضمونه، جزئیاتش متساوی نیست و‏‎ ‎‏صفاتش مختلف است! پس قیمت به عدالت نزدیکتر است، مخصوصاً در‏‎ ‎‏حیوان که باطن و بسیاری از صفاتش مجهول است.‏‎[14]‎‏ ‏‏و ذیل قول مصنف (‏ولو‎ ‎قیل یثبت مثله ایضا کان حسناً‏) می گوید: «چون مثل، از قیمت، به حقیقت‏‎ ‎‏نزدیکتر است.»‏‎[15]‎

‏سپس ایشان سه روایت از اهل سنت به عنوان تأیید ذکر می کند و به کلام‏‎ ‎‏مسالک اشاره می کند که ایشان هم به همین نظر متمایل شده است، سپس به ثمرۀ‏‎ ‎‏این اختلاف می پردازد و ادلّۀ پرداخت مثل را در مورد قیمی رد می کند؛ امّا‏‎ ‎‏سرانجام می گوید: «لکن الانصاف عدم خلو القول به من قوة...»؛ یعنی:‏‎ ‎‏«انصاف این است که این رأی خالی از قوت نیست که بگوییم در اشیای قیمی‏‎ ‎‏هم، مثل آن شیء قیمی در ذمّه می آید، چون معهود و مرتکز این است که قرض‏‎ ‎‏به مثل است، یعنی انسان چیزی را قرض می دهد تا مثل همان را پس بگیرد؛‏‎ ‎‏بلکه مبنای قرض بر همین است که انسان چیزی را قرض بدهد و سپس مثل همان‏‎ ‎‏شیء قرض داده شده را پس بگیرد، بلکه گاهی ادعا می شود که قرض، منصرف‏‎ ‎‏به همین است و چه بسا روایات راجع به قرض دادن نان هم همین مطلب را‏‎ ‎‏تأیید کند چون نان را انسان قرض می کند و با خوردن، گویی آن را تلف می کند و‏‎ ‎‏چون نان قیمی است، زیرا کوچک و بزرگ دارد و خود روایات هم، این نکته را‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 236
‏ ‏

‏می رساند، باید قیمت آن پرداخت شود؛ در حالی که روایات، قرض گرفتن‏‎ ‎‏عددی نان و پرداخت عددی آن را اجازه داده اند. پس معلوم می شود که در‏‎ ‎‏قیمی ها هم اگر پرداخت به مثل باشد اشکال ندارد، لذا جای احتیاط هست و‏‎ ‎‏سزاوار نیست احتیاط ترک شود.»‏‎[16]‎

‏عبارات ذکر شده از کتاب «جواهر الکلام»، حاکی از این است که، در ادای‏‎ ‎‏قرض، باید چیزی را پرداخت که به عدل و انصاف و به حقیقتِ شیء قرض‏‎ ‎‏گرفته شده نزدیکتر باشد؛ و چه بسا از عبارات فوق و عبارتهای دیگری که سابقاً‏‎ ‎‏نقل شد این نکته براحتی قابل برداشت باشد که ملاک تقسیم به مثلی و قیمی، و‏‎ ‎‏علّت وجود اختلاف در تعریف مثلی و قیمی و نیز علّت اختلاف در پرداخت‏‎ ‎‏قیمی، همه ناشی از این مطلب است که «باید آنچه به حقیقت نزدیکتر است‏‎ ‎‏پرداخت شود، و به قرض دهنده یا قرض گیرنده اجحاف نشود.»‏

 (3) باز پرداخت بدهی

 (1 ـ 3) ملاک کلی در باز پرداخت بدهی

‏آنچه تا حال روشن شد این است که ملاک کلی در پرداخت ـ چه در باب‏‎ ‎‏قرض و چه در سایر ابواب ـ رعایت عدالت و نزدیکتر بودن به حق است؛ این،‏‎ ‎‏اصل اساسی است و بقیه تعریفها و دلیلها تابع همین قانون کلی است.‏

‏در بحث پول نیز می گوییم: مهم نیست که پول مثلی باشد یا قیمی، بلکه‏‎ ‎‏وقتی شخص از دیگری قرض گرفت یا پول دیگری را تلف کرد باید ارزشی‏‎ ‎‏معادل آن ارزش که از شخص تلف کرده است به او بدهد، این مقتضای ملاکی‏‎ ‎‏است (عدالت) که اساس شریعت بر آن نهاده شده و در تعابیر و تعریفها، مورد‏‎ ‎‏توجه تمام فقها بود. مثلاً اگر تورم 35% بود و شخص صد هزار تومان‏‎ ‎‏قرض گرفت، باید پس از یک سال، 000 / 135 تومان بپردازد و این ربا نیست؛‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 237
‏ ‏

‏چون همانطور که قبلاً گذشت و ربا زیادۀ در سرمایه است و اینجا سرمایۀ طرف‏‎ ‎‏قرض دهنده زیادتر نشده است، بلکه سرمایۀ او ثابت مانده است، امّا دولت به‏‎ ‎‏خاطر مشکلات خویش قبلاً در مقابل این مقدار ارزش، صد حواله هزار تومانی‏‎ ‎‏چاپ می کرد و الآن سی و چند حواله بیشتر صادر می کند و همانطور که‏‎ ‎‏گفته شد، این حواله ها یا اسکناسها فقط جنبۀ واسطه ای دارند و ارزش ذاتی‏‎ ‎‏ندارند. البته ناگفته نماند که در صورت عکس هم مسأله همینطور است، یعنی‏‎ ‎‏اگر شخصی مثلاً هزار تومان قرض داد و پس از آن سیاست دولت بر این‏‎ ‎‏تعلق گرفت که بر ارزش پولها بیفزاید یا به هر حال، شرایطی پیش آمد که دولت‏‎ ‎‏از لحاظ سیاسی و اجتماعی اقتدار مضاعفی پیدا کرد به طوری که نه تنها تورّم‏‎ ‎‏حاصل نشد بلکه در سال بعد، شخص با شصت هزار تومان قدرت خریدی‏‎ ‎‏معادل صد هزار تومان الآن را داشت، در این صورت قرض دهنده بیش از‏‎ ‎‏شصت هزار تومان طلبکار نیست.‏

 (2 ـ 3) بیان مسأله با استفاده از حکم مثلی و قیمی

‏آنچه تاکنون مطرح شد، حکم پول و قرض دادن و پس گرفتن آن بر اساس‏‎ ‎‏عدالت و نزدیکتر بودن به حق، بود؛ اینک بحث را از زاویۀ مثلی و قیمی و‏‎ ‎‏ملاکهای آن مطرح می کنیم.‏

‏بر اساس تمام ملاکهای ارائه شده برای شناخت مثلی و قیمی، باید اسکناس‏‎ ‎‏را مثلی دانست.زیرا همان گونه که بیان شد، هرچیز که دارای مشابه باشد و‏‎ ‎‏میان آن شیء و مشابهش تفاوتی وجود نداشته باشد، به طور مسلّم جزو مثلیات‏‎ ‎‏است. اسکناس نیز چنین وضعی دارد.به عنوان مثال، هیچ اسکناس صدتومانی‏‎ ‎‏با اسکناس صدتومانی دیگر منتشر شده در یک سال اختلافی ندارد، حتی تغییرات‏‎ ‎‏ظاهری نقشی در اختلاف آن ندارد و عرف عادی و عرف دقیق آنها را متساوی‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 238
‏ ‏

‏می داند، پس مثلی هستند.‏

‏این اشکال که «اگر پول مثلی است باید نصف اسکناس هزار تومانی ارزش‏‎ ‎‏پانصد تومانی داشته باشد و یک دهم آن ارزش صد تومانی را داشته باشد در حالیکه‏‎ ‎‏چنین نیست»وارد نیست؛ زیرا اولاً مقصود از «تساوات اجزائه قیمته» قطعات‏‎ ‎‏پاره شدۀ اسکناس نیست، بلکه مراد، داشتن مثل حقیقی و عرفی است و‏‎ ‎‏اسکناسها مثل عرفی و حقیقی دارند؛ ثانیاً مجموع تکه های پول در نزد بانک‏‎ ‎‏مرکزی ارزش معادل با آن قطعه را دارد؛ ثالثاً، از همه مهمتر اینکه،‏‎ ‎‏بی ارزش شدن پول (پس از پاره شدن) نزد عرف، دلیلی است بر مدعای سابق ما‏‎ ‎‏که گفتیم: پول و اسکناس ارزش ذاتی ندارند و فقط ارزش اعتباری دارند و آن‏‎ ‎‏هم تا وقتی است که اعتبار کننده برای آن ارزش قائل شود. لذا می تواند بگوید‏‎ ‎‏پس از پاره شدن یا پس از خط خوردگی کاملاً بی اعتبار و بی ارزش است و این‏‎ ‎‏نشان می دهد که در واقع، پول و اسکناس، نه قیمی صرف است و نه مثلی‏‎ ‎‏صرف، بلکه یک امر اعتباری است برای سنجش اشیا و واسطه ای است در‏‎ ‎‏معاملات. اگر چه اسکناسهایی که دارای اعتبار مساوی باشند به هر حال مثلی‏‎ ‎‏هستند، و همین اسکناسها با توجه به تغییر ارزششان در زمانهای مختلف، قیمی‏‎ ‎‏هستند. یعنی در واقع غیر از شرایطی که دیگران در تعریف مثلی و قیمی‏‎ ‎‏گفته اند، باید زمان را هم در آنها لحاظ کرد. پس دو اسکناس صد تومانی در یک‏‎ ‎‏زمان مثلی هستند، نه در دو زمان. پس بحث مثلی و قیمی بودن مشکلی را‏‎ ‎‏حل نمی کند و در پول و اسکناس از راه دیگری باید ‏اقرب الی الحق و اقرب الی‎ ‎الواقع‏ را تعیین کرد. زیرا بر فرض قیمی بودن، چون خودش ملاک تقویم است‏‎ ‎‏نمی شود قیمت آن را مشخص کرد و از طرفی مثلی نیست چون عرف بین پولی‏‎ ‎‏که مثلاً عکس آن خط خورده و آنکه خط نخورده، تفاوتی قائل نیست. مگر اینکه‏‎ ‎‏به او تفهیم شود که این پول از نظر دولت، اعتبارش ساقط است؛ در آن‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 239
‏ ‏

‏صورت، تفاوت قائل می شود و این پول را مانند حواله بدون امضا می داند.‏

‏به هر حال، مسأله مثلی و قیمی فقط یک چیز را می رساند و آن سعی در‏‎ ‎‏یافتن «‏اقرب الی الحق‏» است؛ امّا اثبات اینکه پول از کدام یک است را‏‎ ‎‏مشخص نمی کند؛ زیرا پول دارای دو حیثیت مختلف است. اگر پول از آن‏‎ ‎‏حیث که کاغذ یا فلزی است که با دستگاه چاپ شده وساخته شده است در نظر‏‎ ‎‏گرفته شود، فقط چیزی است مثلی و خط خوردگی و فرسودگی یا عدم آن، در‏‎ ‎‏آن دخلی ندارد و اگر از آن حیث که وسیلۀ تقویم اشیاست و دارای ارزشی است‏‎ ‎‏که وابسته به اعتبار دولت است، لحاظ شود، قیمی است. آنچه در پول و‏‎ ‎‏اسکناس مهم است همان جهت تقویمی آن است و حیث کاغذ بودن و مثلی بودن‏‎ ‎‏آن ملاک نیست. لذا همۀ مردم دو اسکناس صد تومانی را برابر یک‏‎ ‎‏دویست تومانی می دانند و بالعکس. امّا قیمی بودن پول هم مشکل را‏‎ ‎‏حل نمی کند؛ زیرا در پرداخت قرض یا پول غصب شده، قیمت پول را چگونه‏‎ ‎‏باید حساب کرد؟‏

 (3 ـ 3) ربا در اسکناس

‏از همین جا معلوم می شود که مسألۀ «ربا» در مورد اسکناس و امثال آن به‏‎ ‎‏راحتی قابل حل نیست و اینکه کسی بگوید چون پول مثلی نیست ـ به همان نحوی‏‎ ‎‏که بیان شد ـ پس مانند حیوان است و همانطور که بیع یک حیوان به دو حیوان،‏‎ ‎‏جایز است، پس بیع یک صدتومانی هم به دو صدتومانی جایز است، مطلب‏‎ ‎‏صحیحی نیست؛ زیرا درست است که پول مثلی نیست، امّا قیمی هم نیست.به‏‎ ‎‏عبارت دیگر، از حیثی مثلی و از حیثی قیمی است. از آن حیث که قیمی است،‏‎ ‎‏تعیین قیمت برایش مشکل است زیرا خودش ملاک سنجش اشیای قیمی است و‏‎ ‎‏شیء قیمی را با توجّه به قیمتش می توان با دو چیز یا کمتر و بیشتر از همان جنس‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 240
‏ ‏

‏معامله کرد. آنگاه اگر قیمت در نظر گرفته شود، در هر زمانی صدتومان نصف‏‎ ‎‏دویست تومان ـ در همان زمان ـ ارزش دارد. پس معامله یک «صد تومان» به‏‎ ‎‏«دو صد تومان» مسلماً رباست و در نتیجه، حرام است و با روح شریعت و‏‎ ‎‏کلمات فقها که «‏اقرب الی الحق‏» و «‏اقرب الی العدل‏» را مطرح می کردند‏‎ ‎‏سازگاری ندارد.بنابراین، فکر حیله های شرعی را باید از سر بیرون کرد.‏

‏حاصل اینکه، اسکناس را نه می توان مثلی حساب کرد که هر چه ارزش آن‏‎ ‎‏سقوط کند باز همان تعداد اسکناس را پرداخت کرد و نه می توان غیر مثلی‏‎ ‎‏حساب کرد تا بتوان در زمان واحد، یکی را به دو تا و بیشتر معامله کرد. پس باید‏‎ ‎‏چاره ای اندیشید. یکی از بهترین راه حلهای پیشنهادی، همان پیروی از ملاکهای‏‎ ‎‏ثابت شرعی است: تمسک به قاعدۀ عدالت، قاعده پرداخت حق دیگران به طور‏‎ ‎‏کامل، قاعدۀ عدم اجحاف، قاعده علی الید، قاعدۀ ضمان و امثال آن ملاکهایی‏‎ ‎‏هستند که قابلیت پیروی را دارند.‏

 ـ مثالهایی در تبیین ضرورت بحث

‏برای روشنتر شدن ضرورت این بحث، نخست چند مثال از ابواب مختلف‏‎ ‎‏مطرح می کنیم و سپس به بررسی اصول و راه حلها خواهیم پرداخت.‏

‏1 ـ فرض می کنیم سارقی سی سال پیش، مبلغ ده هزار تومان از شخصی‏‎ ‎‏دزدیده است (در آن زمان، این مبلغ برای خرید یک اتومبیل کافی بود) اینک‏‎ ‎‏سارق توبه کرده است و می خواهد ذمۀ خود را فارغ کند و طلب آن شخص را‏‎ ‎‏بدهد. آیا الآن باید ده هزار تومان پرداخت کند (که قیمت یک دوچرخه هم‏‎ ‎‏نمی شود) یا باید چارۀ دیگری اندیشید؟‏

‏2 ـ در مثال دیگر، شخصی بیست سال پیش به سبب کدورتی که با دیگری‏‎ ‎‏داشته است، تعداد بیست اسکناس هزار تومانی از وی برداشته و در مکانی پنهان‏‎ ‎‏کرده است. الآن باگذشت زمان و رفع کدورتها، وی در صدد جبران اشتباه‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 241
‏ ‏

‏خود برآمده است. آیا اگر همان پولهای مخفی کرده را تحویل صاحبش ‏‎ ‎‏کفایت می کند؟ (در اینجا باید به این نکته هم توجه داشت که اسکناسها علاوه بر‏‎ ‎‏سقوط ارزش در اثر تورم چندین ساله، باطل هم شده است و با اینکه اصل‏‎ ‎‏اسکناسها موجود است هیچگونه ارزش ذاتی و اعتباری ندارد).‏

‏3 ـ قطعه زمینی به فرد یتیمی تعلق داشته است و از آنجا که در معرض‏‎ ‎‏واقع شدن در مسیر خیابان بوده، قیّم او با رعایت مصلحت طفل، آن زمین‏‎ ‎‏را فروخته است و پول آنرا به عنوان امانت نگه داشته است.پس از گذشت‏‎ ‎‏چند سال که یتیم بالغ شده است، مدّعی است که حقش ضایع شده است، زیرا‏‎ ‎‏یک دهم آن زمین یا زمینی نظیر آن را هم به این پول نمی توان خرید. در این‏‎ ‎‏صورت وظیفه چیست؟ آیا در اینجا ولیّ یا قیّم مقصر است که هدفش رعایت‏‎ ‎‏مصالح طفل بوده است، یا آنکه می توان یتیم را از حقوقش محروم کرد و او را‏‎ ‎‏ملزم به پذیرش همین مقدار پول کرد؟‏

‏4 ـ زن و مردی پنجاه سال پیش ازدواج کرده اند و مهریه زوجه را هزار تومان‏‎ ‎‏پول قرار داده اند (که در آن زمان معادل قیمت یک منزل متوسط بوده است). در‏‎ ‎‏زمان حاضر که زن مهریۀ خود را مطالبه می کند آیا همان هزار تومان را‏‎ ‎‏طلبکار است؟‏

‏5 ـ فرش فروشی سال گذشته سیصد تخته فرش داشته که قیمت آن مثلاً‏‎ ‎‏سی میلیون بوده است، و خمس اموالش را حساب کرده و پرداخته است. امسال‏‎ ‎‏که می خواهد خمس اموالش را حساب کند، دویست تخته فرش از همان جنس‏‎ ‎‏و با همان درجۀ مرغوبیت دارد که قیمت آن، چهل میلیون است. آیا این فرد‏‎ ‎‏خمس بدهکار است و باید خمس ده میلیون اضافه را پرداخت کند، یا آنکه‏‎ ‎‏برعکس، خسارت کرده است و سرمایه اش به مقدار ثلث تنزل کرده است؟‏

‏6 ـ فرض کنیم شخصی در حادثه رانندگی، موجب قتل یک نفر شده است و‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 242
‏ ‏

‏چون قتل خطایی بوده دیۀ آن را بر اساس طلا یا غیر آن، حساب کردند و مقداری‏‎ ‎‏از آن را پرداخت کرد و یک میلیون باقی مانده را برایش قسط بندی کردند. با این‏‎ ‎‏یک میلیون در آن زمان برای خرید یک دستگاه اتومبیل کافی بود. اما پس از‏‎ ‎‏سر رسید قسطها و پرداخت آن، این مبلغ، برابر ارزش یک سوم همان اتومبیل‏‎ ‎‏است. در این صورت وظیفه چیست؟‏

‏در این زمینه، مثالهای فراوانی وجود دارد؛ اما حقیقت این است که‏‎ ‎‏بسادگی نمی توان گفت که در مثالهای مذکور، سارق، غاصب و زوج فقط‏‎ ‎‏همان مقدار پول را بدهکارند؛ و یتیم و اولیای مقتول بیش از همان مبلغ پول،‏‎ ‎‏طلبکار نیستند و یا آنکه فرش فروش، خمس بدهکار است. به همین سبب،‏‎ ‎‏بعضی از فقها مسألۀ مصالحه را مطرح کرده اند و گفته اند که به هر حال، باید با‏‎ ‎‏هم مصالحه کنند.اما بر چه ملاکی؟ معلوم نیست.‏

‏نخست باید راه حلّ مشکل را پیدا کرد و پس از پیدا شدن راه حلّ، همان را‏‎ ‎‏در قرض هم جاری کرد؛ زیرا از کلمات فقها ـ که در ابواب قرض و غصب نقل‏‎ ‎‏و بررسی شد ـ معلوم شد که ملاکها در باب غصب و قرض یکی است یعنی‏‎ ‎اقرب الی الحق، اقرب الی العدل، اقرب الی التالف‏ و مانند آن. پس اگر به‏‎ ‎‏عنوان مثال، در غصب و سرقت، «قدرت خرید» مطرح شد و گفته شد که قدرت‏‎ ‎‏خرید را بدهکارند، همین قدرت خرید در قرض هم می تواند مطرح باشد و‏‎ ‎‏گرفتن قدرت خریدی معادل قدرت خرید قرض داده شده، زیادۀ بر قرض‏‎ ‎‏نیست؛ کما اینکه در غصب و سرقت هم زیاده محسوب نمی شود؛ و در این‏‎ ‎‏گرفتن قدرت خرید، احتیاجی به شرط کردن یا در نظر داشتن و امثال آنها نیست،‏‎ ‎‏زیرا پول و اسکناس یعنی قدرت خرید. پس قرض، خود به خود از عنوان پول‏‎ ‎‏شخص به قدرت خرید آن، تبدیل می شود، همانطور که در غصب، سرقت و‏‎ ‎‏غیر آن، چنین است (با توضیحی که بعد از این خواهد آمد).به هر حال، اگر‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 243
‏ ‏

‏قرض دهنده شرط کند که قدرت خریدی بیش از آنچه قرض داده است‏‎ ‎‏دریافت کند، ربا و حرام است؛ ولی تا حدّ قدرت خرید را بدون شرط و با شرط‏‎ ‎‏می تواند بگیرد؛ و این از باب قرضی که نفع داشته باشد (یجرّ نفعاً) نیست، زیرا‏‎ ‎‏فقط مال خود را دریافت می کند.‏

‏به هر حال، این ادعایی است که مطرح می شود و به نظر می رسد با قاعدۀ‏‎ ‎‏عدالت سازگارتر باشد؛ و پس از این، به ارائۀ دلیل آن نیز خواهیم پرداخت.‏

 (4) عدالت و قدرت خرید

 (1 ـ 4) قاعدۀ عدالت

‏یکی از اصول اساسی که اسلام بر آن استوار است و جای هیچ شک و‏‎ ‎‏شبهه ای در آن نیست، اصل «عدالت»است.این اصل از اصول اولیه اسلام‏‎ ‎‏است و آیات و روایات زیادی بر آن دلالت دارد.علاوه بر آیات و روایات عقل‏‎ ‎‏انسان نیز بر لزوم آن حکم می کند که درجای خود، بر این مطلب استدلال‏‎ ‎‏شده است.‏

‏حال که این اصل، جزوِ مسلمات دین و جزء لاینفک مذهب تشیع است،‏‎ ‎‏روشن است که اگر فرضاً در روایتی، مطلبی بیان شده بود که با این اصل مسلم‏‎ ‎‏سازگار نبود، آن خبر به خودی خود از حجیت ساقط است و هیچگاه قابل‏‎ ‎‏تعارض با اصل عدالت نخواهد بود؛ زیرا اصل عدالت، رکن اساسی دین است‏‎ ‎‏و با ادله محکم عقلی و نقلی اثبات شده است. اما خبر مخالف با عدالت خبری‏‎ ‎‏ظنی الصدور و مشکوک است.و مسلّماً مظنونات و مشکوکات در برابر امور‏‎ ‎‏یقینی تاب مقاومت ندارند و امور یقینی بر آنها ورود دارد.‏

‏بر این اساس، اگر فرض کنیم که در مورد مثالهای هشت گانه فوق،‏‎ ‎‏روایت یا روایاتی داشتیم که می گفت همان رقم پول مذکور را حساب می کنیم و‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 244
‏ ‏

‏ملاک، ارزش و قدرت خرید نیست، باز هم به سبب رعایت قاعدۀ عدالت که‏‎ ‎‏رکن اساسی اسلام است، از آن روایات دست بر می داشتیم؛ چه رسد به اینکه‏‎ ‎‏اصلاً روایت مخالف نداریم و مسألۀ پول اعتباری، اسکناس، اعتبار بانکی، چک‏‎ ‎‏و غیره جملگی اموری هستند مستحدث و درِهم و دینار که در روایات‏‎ ‎‏مطرح است مقصود طلا و نقره است که هم ارزش ذاتی داشته اند و هم ارزش‏‎ ‎‏معاملاتی. بنابراین آن روایات نیز برای ما مشکلی ایجاد نخواهد کرد (شرح این‏‎ ‎‏مطلب خواهد آمد). بنابراین، باید در چند زمینه بحث کرد: ‏

‏1 ـ بیان آیات و روایاتی که بر اصل و قانون عدالت دلالت دارد (اثبات کبری).‏

‏2 ـ بررسی این موضوع که، پرداختن معادل قدرت خرید، عدل است با به‏‎ ‎‏عدل نزدیکتر است، و جریان و سریان این بحث در تمام ابواب فقه.‏

‏3 ـ بیان روایاتی که احتمالاً عدد ثابتی را مطرح می کند و تحلیل و توجیه آن.‏

 (2 ـ 4) عدالت در آیات و روایات

‏1‏-‏ «‏لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس‎ ‎بالقسط...‏»‏‎[17]‎‏ ما پیامبرانمان را به دلیلهای روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و‏‎ ‎‏میزان فرو فرستادیم تا مردم به عدالت گرایند. راغب اصفهانی در بیان معنای‏‎ ‎‏قسط می گوید: ‏

‏ «‏القسط هو النصیب بالعدل‏» قسط همان سهم عادلانه است. و نیز مرحوم‏‎ ‎‏طبرسی در تفسیر شریف مجمع البیان، ذیل همین آیه می نویسد: «‏لیقوم الناس‎ ‎فی معاملاتهم، بالقسط ای بالعدل؛ و المراد، و امرنا بالعدل‏». یعنی، مردم در‏‎ ‎‏معاملاتشان بر قسط (عدل) قیام کنند؛ و مقصود این است که ما به عدالت امر‏‎ ‎‏کردیم.‏

‏مفاد آیه بصراحت و وضوح دلالت دارد بر لزوم برپایی عدالت. مضمون آیه‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 245
‏ ‏

‏از یک سو به وسیلۀ کلمۀ «لقد» مورد تأکید قرار گرفته است و از سوی دیگر،‏‎ ‎‏«رسلنا» جمع مضاف است و افادۀ عموم می کند. از طرف دیگر، تکرار ضمیر‏‎ ‎‏«نا» به صورت متکلم مع الغیر، قدرت و عظمت و جمع شدن تمام علل و اسباب‏‎ ‎‏را افاده می کند. همچنین محذوف بودن متعلَق قسط، دلالت دارد بر عموم و‏‎ ‎‏شامل تمام ابعاد اقتصادی، سیاسی، فردی و اجتماعی و غیره می شود. با توجه به‏‎ ‎‏آنچه ذکر شد، معنای آیه را می توان چنین بیان کرد: مسلّما هدف ما (با تمام‏‎ ‎‏قدرت و عظمت) از فرستادن پیامبران به همراه دلایل روشن و نیز فرستادن‏‎ ‎‏قانونهای مدوّن و میزانهای تشخیص حق از باطل، چیزی جز برپایی قسط و عدل‏‎ ‎‏در تمام زمینه ها نیست. این آیۀ کریمه، ناظر به قسط و عدل در همۀ‏‎ ‎‏زمینه هاست؛ از جمله عدالت در معاملات و به طور کلّی در انواع روابط‏‎ ‎‏اقتصادی.‏

‏2 ـ «‏یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء لله ولو علی انفسکم او‎ ‎الوالدین و الاقربین ان یکن غنیّاً او فقیراً فالله اولی بهما...‏»‏‎[18]‎‏ای کسانی که‏‎ ‎‏ایمان آورده اید، از برپادارندگان عدالت باشید، برای خدا گواهی دهید اگر چه‏‎ ‎‏به زیان خود یا پدر و مادر یا نزدیکان شما باشد، اگر آن اشخاص فقیر یا غنی باشند‏‎ ‎‏خدا (برای دفاع از حقوق آنها) سزاوارتر است.‏

‏در این آیه هم مانند آیه قبل، متعلق قسط محذوف است تا همۀ موارد‏‎ ‎‏را شامل شود.در عین حال، برای تأکید بیشتر، مواردی را که برای هر انسان،‏‎ ‎‏حائز اهمیّت است و شرع نیز به آنها اهمیت داده است مطرح می کند و می فرماید‏‎ ‎‏که حتی برای دفاع از آنها هم، از مسیر عدالت خارج نشوید. اگر چه در باب‏‎ ‎‏احترام به والدین، آیاتی نظیر «‏و بالوالدین احساناً»‎[19]‎‏و «‏و لا تقل لهما اف‏»‏‎[20]‎‏نازل‏‎ ‎‏شده است، امّا عدالت در مرتبه ای از اهمیت قرار دارد که هیچ مصلحتی با حفظ‏‎ ‎‏آن برابری نمی کند. همچنین درست است که انسان طبعاً مایل است به فقیر‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 246
‏ ‏

‏کمکی شود، یا از غنی ترس و واهمه دارد، اما هیچیک از اینها نباید او را ذرّه ای‏‎ ‎‏از مسیر عدالت منحرف سازد.‏

‏3 ـ «‏یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنّکم شن ـ آن قوم‎ ‎علی الاّ تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی.‏»‏‎[21]‎‏ یعنی «ای ایمان آوردگان، همواره‏‎ ‎‏برای خدا قیام کنید و از روی عدالت گواهی دهید.دشمنی گروهی شما را به‏‎ ‎‏گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت کنید که به تقوا نزدیکتر است.»‏

‏گرچه صدر آیه عام نیست و عدالت در شهادت را بیان می کند، امّا ذیل آن‏‎ ‎‏عام است و عدالت در تمام موارد را دستور می دهد. علاوه بر این، جایی که‏‎ ‎‏انسان گمان می برد شاید در چنین موردی عمل به عدالت یا گواهی به عدالت‏‎ ‎‏لازم نباشد، همانجا را آیه اشاره می کند و لزوم عدالت را در همان مورد‏‎ ‎‏گوشزد می کند. حتی در جایی که بین انسان با انسان دیگری خصومت بود، در‏‎ ‎‏آنجا هم باید به عدل گواهی دهد. نزاع و خصومت بین مؤمن و مؤمنی باشد یا بین‏‎ ‎‏مؤمن و غیر مؤمن یا حتی بین یک مؤمن و گروه زیادی غیر مؤمن در تمام این موارد‏‎ ‎‏باید بر عدل و قسط گواهی داد.‏

‏با توجه به همین سه آیه، ارزش عدالت روشن می شود و رمز کلام سابق‏‎ ‎‏آشکار می گردد، که گفته شد حتی اگر روایاتی داشتیم که حکمی بر خلاف عدل‏‎ ‎‏و انصاف می کرد باید کنار گذاشته شود.‏

‏4 ـ «‏انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی‏»‏‎[22]‎؛ «‏خداوند به عدل و‏‎ ‎‏احسان و دستگیری از خویشان دستور می دهد.»‏

‏5 ـ «‏قل امر ربی بالقسط‏»‏‎[23]‎؛ ‏«بگو پروردگارم به قسط و عدل فرمان‏‎ ‎‏داده است.»‏

‏در این دو آیه نیز متعلق قسط و عدل محذوف است و از طرفی قسط و عدل با‏‎ ‎‏«ال» آمده تا دلالت بر جنس و ماهیت کند؛ یعنی اینکه جنس و ماهیت عدل و‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 247
‏ ‏

‏قسط مورد فرمان الهی است.‏

‏آیات پنجگانه فوق، عدل و قسط در تمام زمینه ها را فرمان می داد. حال‏‎ ‎‏مناسب است نمونه هایی از آیات، که عدالت در بعضی از جنبه های زندگی‏‎ ‎‏بشری را مطرح می کند، نیز آورده شود: ‏

‏6 ـ «‏واوفوا الکیل و المیزان بالقسط... و اذا قلتم فاعدلوا ولو کان ذاقربی‏»‏‎[24]‎؛‎ ‎‏«‏‏پیمانه و ترازو را در معاملات، به عدالت پر کنید... و هر گاه سخن گفتید با‏‎ ‎‏عدالت سخن بگویید حتی اگر از نزدیکان باشد.»‏

‏7 ـ «‏و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ان الله یحبّ المقسطین‏»‏‎[25]‎‏؛ «اگر بین آنان‏‎ ‎‏(یهود و نصارا) حکم کردی، به قسط و عدل داوری کن، زیرا خداوند اهل‏‎ ‎‏انصاف را دوست دارد.»‏

‏توجه به این نکته لازم است که، داوری میان اهل کتاب و حتی یهودیانی که‏‎ ‎‏برای اجرای نقشه های شومشان، داوری نزد پیامبر اکرم(ص) می آورند نیز باید‏‎ ‎‏بر اساس عدالت باشد؛ و علتی که در آخر آیه ذکر شده است، نشان دهندۀ‏‎ ‎‏محبوبیت کلّی عدالت است.‏

‏8 ـ «‏... و اذا حکمتم بین النّاس ان تحکموا بالعدل‏»‏‎[26]‎؛ ‏«خداوند دستور می دهد‏‎ ‎‏که هرگاه بین مردم حکم کردید، به عدل حکم کنید.».‏

نتیجه: ‏با تعمق در آیات یاد شده، که نمونه ای از آیات مربوط به قسط و عدل‏‎ ‎‏است، معلوم می شود که در تمام زمینه ها حتی هنگام برقراری رابطه با کفار و‏‎ ‎‏داوری میان آنان، محور اصلی، قسط و عدل است و این یک اصل کلی غیر قابل‏‎ ‎‏تخلف است. بنابراین، احکام جزئی که از شرع می فهمیم باید با این اصل کلی،‏‎ ‎‏کاملاً مطابقت داشته باشد.‏

روایاتی در باب عدالت

‏در اینجا برای نمونه به نقل سه روایت در باب اهمیت عدالت، اکتفا‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 248
‏ ‏

‏می کنیم: ‏

‏1 ـ ابی مالک می گوید به حضرت سجاد(ع) عرض کردم: «همۀ شرایع دین‏‎ ‎‏را به من خبر بده»؛ حضرت در جواب فرمود: «‏قول الحق والحکم بالعدل والوفا‎ ‎بالعهد.‏»‏‎[27]‎‏یعنی دین در یک کلام، عبارت است از: سخن حق، حکم به عدالت‏‎ ‎‏و وفای به عهد.‏

‏2 ـ پیامبر اکرم(ص) فرمود: ‏‏«‏بالعدل قامت السموات و الارض‏؛ آسمان و‏‎ ‎‏زمین بر عدل استوارند.»‏‎[28]‎

‏3 ـ حضرت علی(ع) در هنگام رحلت، ضمن وصیتی فرمود: «‏اوصیک‎ ‎بالعدل فی الرضا و الغضب‏؛ ‏‏تو را سفارش می کنم به رعایت عدالت، چه در‏‎ ‎‏خشنودی و چه در حال غضب.»‏‎[29]‎

 (3 ـ 4) قدرت خرید و عدالت

‏ادعای ما این بود که پرداختن قدرت خریدی مطابق قدرت خرید گرفته شده،‏‎ ‎‏با عدالت سازگار است و پرداختن عین پول بدون در نظر گرفتن قدرت خرید، از‏‎ ‎‏عدالت دور است. پیش از این، اشاره کردیم که هرگاه شخصی به دیگری پول‏‎ ‎‏قرض داد، هنگام سررسید مهلت قرض، صرفاً آن پول را طلبکار نیست؛ بلکه‏‎ ‎‏قدرت خریدی مطابق قدرت خرید قرض داده شده را طلبکار است و فرقی ندارد‏‎ ‎‏که در این مدت، اعتبار و ارزش پول، کاسته شده باشد یا افزایش یافته باشد.‏

‏در مقام اثبات این مطلب، بیان شد که اولاً، پول ارزش ذاتی ندارد و‏‎ ‎‏ارزششان اعتباری است، و به قدرت دولت و کشور بستگی دارد؛ بر خلاف درهم‏‎ ‎‏و دینار که هم ارزش ذاتی و هم نقش واسطه در معاملات را داشته است. ثانیاً،‏‎ ‎‏پول نه مثلی است و نه قیمی، زیرا پول اعتباری است در حالی که مثلی و قیمی‏‎ ‎‏بودن، از اوصاف اشیایی است که ارزش ذاتی داشته باشند. همچنین گفته شد‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 249
‏ ‏

‏که اولاً سبب تقسیم اشیا به قیمی و مثلی، رعایت عدالت در پرداخت حق دیگران‏‎ ‎‏بوده است؛ ثانیاً این تقسیم در آیات و روایات وجود ندارد؛ و ثالثاً بر فرض که‏‎ ‎‏مجبور باشیم هر چیزی را منحصر در تقسیم مثلی و قیمی بدانیم، باید نقش زمان‏‎ ‎‏را نیز لحاظ کنیم تا گامی خارج از مسیر عدالت نگذاریم.‏

‏بنابراین، مسأله منحصر می شود به رعایت عدالت و معلوم شد که این‏‎ ‎‏اصل، رکن اساسی اسلام است و آیات و اخبار فراوان ـ علاوه بر حکم عقل ـ بر‏‎ ‎‏آن تأکید دارند. از این رو، فقط یک راه حلّ باقی می ماند و آن اینکه گرفتن قدرت‏‎ ‎‏خریدی مطابق با قدرت خرید داده شده، عین عدل است و پرداختن رقم و مبلغ‏‎ ‎‏پول ـ بدون در نظر گرفتن قدرت خرید آن ـ از عدالت بدور است، بویژه اگر‏‎ ‎‏تورم زیاد باشد و یا حادثۀ غیر مُترقبه ای پیش بیاید که ارزش پول به طور ناگهانی‏‎ ‎‏تغییر یابد.‏

‏مثالهای متعددی که قبلاً مطرح شد، دست کم بر این مطلب به وضوح‏‎ ‎‏دلالت دارد که پرداختن همان مقدار پول مشخص، دور از عدالت است‏‎ ‎‏و هیچکس صدتومان پنجاه سال پیش را مطابق صد تومان امروز نمی داند، امّا‏‎ ‎‏ممکن است اکثر افراد، صد تومان یک سال پیش را با صدتومان امروز‏‎ ‎‏یکسان ببینند. همچنین ممکن است توّرم، در سرمایه ها و قرضهای اندک، اثر‏‎ ‎‏چندانی نگذارد؛ ولی هر چه سرمایه یا مال مغصوب بیشتر باشد، اثر تفاوت پولها‏‎ ‎‏در زمان کمتری روشن می شود. شاید علت اینکه در روایات به چنین مسأله ای‏‎ ‎‏اشاره نشده است، ‏‎[30]‎‏این باشد که: ‏

‏اولاً، در آن زمان، تورم شدید نبوده است؛ ثانیاً، مدت قرضها طولانی‏‎ ‎‏نبوده است؛ ثالثاً، مال قرض داده شده معمولاً مقدار معتنابه نبوده است، و‏‎ ‎‏رابعاً، پول علاوه بر ارزش مبادلاتی، دارای ارزش ذاتی نیز بوده است و حداکثر‏‎ ‎‏سقوطی که برای پول امکان داشت این بود که سلطان، سکّه ها را اسقاط کند؛‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 250
‏ ‏

‏که در این صورت، باز هر سکه ای به مقدار وزنش قیمت داشت و فقط ارزش‏‎ ‎‏مبادلاتی خود را از دست می داد نه ارزش ذاتی را.‏

 (5) معاملات در گذشته و حال

‏بنابراین، اگر کسی نظریۀ «قدرت خرید» را، مخالف با سیرۀ عملی موجود در‏‎ ‎‏تمام اعصار بداند، کلامش، در بدو نظر، صحیح جلوه می کند اما در واقع،‏‎ ‎‏عاری از صحت است. زیرا حداقل چهار تفاوت اساسی بین پول در این زمان و‏‎ ‎‏نقدین در آن زمان و نیز بین قرضها و معاملات این زمان با آن دوره موجود است،‏‎ ‎‏که عبارتند از: ‏

‏1 ـ در آن زمان، پول اعتبار محض نبوده است، بر خلاف عصر حاضر.‏

‏2 ـ قرض در آن زمان، بر خلاف عصر کنونی، معمولاً کوتاه مدت‏‎ ‎‏بوده است.‏

‏3 ـ قرضها در آن زمان، نوعاً کم مقدار و برای امور عادی معاش بوده است‏‎ ‎‏نه برای سرمایه گذاریهای عظیم و ایجاد کارخانه های بزرگ.‏

‏4 ـ تورم در حدّی کم بوده است که معمولاً افراد، طلاها و نقره های خود را‏‎ ‎‏نزد افراد امین به عنوان امانت می گذاردند و هیچگاه به ذهنشان خطور نمی کرد‏‎ ‎‏که ارزش آن کم می شود و باید آن را به مصرف رسانید. پس اینک بحث در اثبات‏‎ ‎‏چهار مدعای فوق است.‏

‏مدعای اول پیش از این به طور مفصّل توضیح داده شد و علت واسطه‏‎ ‎‏قرار گرفتن برخی از اشیای قیمتی و غیر قیمتی و تبدیل آن به پول و اسکناس، و‏‎ ‎‏چگونگی تشکیل بانکها بیان شد؛ و این مطلب قابل انکار نیست که حتی تا زمان‏‎ ‎‏قاجاریه در ایران پولهای نقره ای رواج داشت ولی الآن پول، خصوصاً اسکناس‏‎ ‎‏در عصر حاضر، به یک امر اعتباری محض، تبدیل شده است.‏

 

کتابمسائلصفحه 251
 

 (5 ـ 1) مهلت باز پرداخت قرض

‏اینکه مدت و مهلت قرضها معمولاً کوتاه بوده است را می توان از روایاتی‏‎ ‎‏چند، به خوبی استفاده کرد؛ برای مثال: ذیل آیۀ: «‏و ان کان ذو عسرةٍ فنظرة الی‎ ‎میسرة‏»‏‎[31]‎‏چند روایت نقل شده است.‏

‏الف ـ در کافی از عامربن جذاعة نقل می کند که: «‏جاء رجل الی‎ ‎ابی عبدالله(ع)، فقال یا اباعبدالله قرض الی میسرة. فقال له ابو عبدالله - علیه السلام -: الی‎ ‎غلة تدرک؟ فقال الرجل: لا والله. قال: فالی تجارة تؤب؟فقال: لا والله.قال:‎ ‎فالی عقدة تباع؟ فقال: لا و الله. فقال ابوعبدالله ـ علیه السلام -: فأنت ممن جعل الله له فی‎ ‎اموالنا حقاً، ثم دعا بکیس فیه دراهم؛ فادخل یده فیه فناوله منه قبضة.‏»‏‎[32]‎

‏از این روایت بخوبی معلوم می شود که قرض، مطلق نبوده و به هر کسی‏‎ ‎‏تحت هر شرایطی داده نمی شده است؛ بلکه به کسی قرض داده می شده است‏‎ ‎‏که یکی از راههای مطرح شده را برای پرداخت داشته باشد.و حدّ میسرة یکی از‏‎ ‎‏امور مذکور است که هر کدام باشد، معمولاً کمتر از یک سال طول می کشد.‏

‏ب ـ در تفسیر نور الثقلین روایتی نقل شده است به این مضمون: «شخصی از‏‎ ‎‏حضرت امام رضا(ع) پرسید: آیا این فرصتی که آیۀ قرآن (فنظرة الی میسرة)‏‎ ‎‏فرموده است حدّی دارد که شناخته شود؟ در حالی که شخصی از دیگری‏‎ ‎‏قرض کرده و بر عیالش انفاق کرده است و نه کشاورزی دارد تا انتظار محصولش‏‎ ‎‏را بکشد و نه از کسی طلبکار است تا انتظار رسیدن زمان آن را بکشد و نه مال‏‎ ‎‏غایبی دارد که انتظار آمدنش را داشته باشد.حضرت فرمود: بله منتظر بماند تا‏‎ ‎‏خبر ناداری این فرد به امام برسد و او از سهم غارمین دین او را بپردازد، اگر او‏‎ ‎‏این پولها را در جهت اطاعت خدا به کار برده است. و اگر چنانچه در معصیّت‏‎ ‎‏خدا به کار برده است، چیزی بر عهدۀ امام نیست. گفتم: چه ربطی به‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 252
‏ ‏

‏قرض دهنده دارد که او در راه خدا یا در راه معصیت خدا مصرف کرده است؟‏‎ ‎‏قرض دهنده او را امین دانسته و به او قرض داده است. فرمود: سعی می کند که‏‎ ‎‏به هر نحوی هست مالش را از او پس بگیرد.»‏‎[33]‎

‏از این روایات بخوبی استفاده می شود که فرصت متداول در آن زمانها،‏‎ ‎‏فرصت محدودی بوده است، یعنی در حدّی که محصولات کشاورزی برسد و‏‎ ‎‏فروخته شود، یا مال التجاره برگردد و یا آنکه خبر فقر و معسور بودن فرد‏‎ ‎‏مقترض به حاکم مسلمین برسد و این کاملاً با دیون چندین ساله و وامهای‏‎ ‎‏طویل المدت، متفاوت است.‏

 (2 ـ 5) مبلغ قرض

‏سومین مدعا این است که مبلغ قرضهای معمول در زمان‏‎ ‎‏ائمه ـ علیهم السلام ـ کم بود و تنها برای امور عادی معاش، آن هم در سطح‏‎ ‎‏زندگی سادۀ آن زمان قرض می گرفته اند. در آن ایام نه سفرهای چند‏‎ ‎‏میلیون تومانی به اروپا برای معالجه یا تحصیل، رایج بوده است، نه وامهای‏‎ ‎‏سنگین برای ساختن کارخانه ها، تأسیسات عظیم صنعتی و... که در اینجا به نقل‏‎ ‎‏بعضی از شواهد می پردازیم.‏

‏الف ـ معاویة بن وهب می گوید: «به حضرت صادق(ع) عرض کردم که:‏‎ ‎‏برای ما گفته شده است که شخصی از انصار مُرد و دو دینار بدهکار بود.‏‎ ‎‏پیامبر(ص) بر او نماز نخواند و فرمود: «‏صلّوا علی صاحبکم.‏»‏ حتی ضمنهما عنه‎ ‎بعض قرابته. فقال ابوعبدالله: ذلک الحق.‏ ‏‏سپس حضرت فرمود: «پیامبر اکرم این‏‎ ‎‏کار را کرد تا مردم موعظه شوند و بدهکاری را کوچک نشمارند والاّ صرف‏‎ ‎‏بدهکار بودن بد نیست. پیامبر(ص) از دنیا رفت و بدهکاری داشت، حضرت‏‎ ‎‏علی(ع) هم همینطور و حسن بن علی(ع) نیز همینطور و حسین(ع) هم کشته شد‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 253
‏ ‏

‏در حالی که بدهکاری داشت.»‏‎[34]‎

‏ب ـ حضرت کاظم(ع) فرمود: «‏من طلب الرزق من حلّه فغلب فلیستقرض‎ ‎علی الله و علی رسوله‏؛ هر کس از راه حلال به دنبال رزق بود ولی مغلوب ش‏‎ ‎‏ قرض کند و قرضش به عهدۀ خدا و رسول است.»‏‎[35]‎

‏البته قرضهای زیاد و بزرگ هم بوده است مانند دیون حضرت علی(ع) و‏‎ ‎‏سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ ولی باید توجه داشت که ائمۀ ما ـ علیهم السلام ـ ‏‎ ‎‏همچون یک فرد عادی و معمولی نبوده اند و نباید آنها را به مثابۀ سایر مردم‏‎ ‎‏گرفت. به عبارت دیگر، قرضهای سنگین ائمه ـ علیهم السلام ـ که مرجع و‏‎ ‎‏ملجأ مردم بوده اند و فقیران شیعه و بنی هاشم به آنها رجوع می کرده اند و به‏‎ ‎‏هر حال دارای انفاقات و مخارج زیادی بوده اند، ثابت نمی کند که قرضهای‏‎ ‎‏بزرگ در آن زمانها متداول بوده است. و بالاخره رجوع به روایات ابواب قرض‏‎ ‎‏و بیع سلف ادعای ما را ثابت می کند.‏

 (3 ـ 5) نرخ تورم در صدر اسلام و زمان معصومین(ع) 

‏ادعای چهارم این بود که تورم در آن زمانها (صدر اسلام) زیاد نبوده است و‏‎ ‎‏هیچگاه مانند زمانهای معاصر که تورمهای 20 ـ 30 درصدی ـ و حتی در برخی از‏‎ ‎‏کشورها چند صد در صد ـ وجود نداشته است. آری، روایاتی هست راجع به‏‎ ‎‏ارزانی و گرانی، امّا آنها مربوطند به میزان احتیاجات مردم و نسبت عرضه و‏‎ ‎‏تقاضا، که به آنها نیز اشاره خواهد شد. به هر حال، در این ادعای چهارم، سه‏‎ ‎‏بحث مطرح است: ‏

‏اول؛ در صدر اول اسلام، نرخ تورم بسیار ناچیز بوده است، به طوری که‏‎ ‎‏مردم غالباً پول و طلای خود را برای مدت زیادی نزد فردی امین می گذاشتند.‏

‏دوم؛ در روایاتی که تغییر قیمت و ارزانی و گرانی کالاها مطرح شده است،‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 254
‏ ‏

‏این تغییرات مربوط به عرضه و تقاضا و رغبتهای مردم بوده است و ربطی به تورّم‏‎ ‎‏نداشته است.‏

‏سوم؛ اگر روایاتی مربوط به تورم بود ذکر می شد کما اینکه اخبار راجع به‏‎ ‎‏اسقاط درهم و دینار رایج، بحث شده است؛ که بحث آن خواهد آمد.‏

‏راجع به قسمت اول، باید این نکته را در نظر داشت که روایات باب ودیعه‏‎ ‎‏با وجود کثرت آن و تأکید فراوان بر رد امانت، اجمالا ثابت می کند که‏‎ ‎‏ودیعه گذاشتن امری متداول و متعارف بوده است و علاوه بر روایات باب‏‎ ‎‏ودیعه، ‏‎[36]‎‏اخبار تاریخی فراوانی وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه مردم‏‎ ‎‏حجاز، اموال قیمتی خود را نزد پیامبر(ص) به عنوان امانت می گذاشتند، چه‏‎ ‎‏قبل از رسالت و چه بعد از رسالت، و همۀ این شواهد، حاکی از متداول بودن‏‎ ‎‏این عمل در آن دوران است؛ و قبلاً توضیح داده شده که آغاز تبدیل فلزات قیمتی‏‎ ‎‏به اسکناس و حواله، در همین صده های اخیر و به وسیلۀ صرافها و بانکوها‏‎ ‎‏بوده است که مردم پول و طلای خود را نزد آنان به امانت می سپردند؛ و بعضی‏‎ ‎‏از آنها چون دیدند که پیوسته مقداری از اموال نزدشان باقی می ماند‏‎ ‎‏شروع کردند به تجارت و دادن قرض، و این مقدمه ای شد برای تبدیل طلا و نقره‏‎ ‎‏به اسکناس و پولهای اعتباری. علاوه بر این، روایات مربوط به زکات نقدین‏‎ ‎‏و نیز فتاوای فقها در این باب، نشان می دهد که راکد گذاشتن طلا و نقرۀ سکه دار‏‎ ‎‏امری متداول و بسیار رایج بوده است؛ و شارع برای نهی از راکد ماندن طلا و‏‎ ‎‏نقره و تشویق به بکارگیری آن، زکات را بر طلای مسکوکی که یک سال راکد‏‎ ‎‏بماند وضع کرد. همچنین از سؤالها و جوابها معلوم می شود که با این حال،‏‎ ‎‏بخش زیادی از اموالشان راکد می مانده است.‏

‏و باز از شواهدی که می توان آورد بر اینکه ارزش پولها و طلای ساخته شده‏‎ ‎‏در آن زمانها، سقوط نداشته است و اگر سقوطی داشته محسوس نبوده است،‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 255
‏ ‏

‏این است که علمای شیعه در اوایل عصر غیبت تا مدتی، خمس را که حق امام‏‎ ‎‏زمان(ع) است در زیر خاک مدفون می کردند یا نزد شخص امینی می گذاشتند که‏‎ ‎‏پس از آمدن و ظهور امام(ع)، خدمت ایشان تقدیم کنند. بدیهی است که اگر‏‎ ‎‏ارزش آن اموال کاسته می شد، حتماً به فکر تهیه جنسی که قیمتش کاسته نشودپ‏‎ ‎‏می افتادند.‏

‏حاصل کلام این است که پول (نقدین) در دوران اول اسلام تا پیش از‏‎ ‎‏اعتباری شدن آن، دارای تورم محسوسی نبوده است و معمولا پول ظرف مدت‏‎ ‎‏"یک سال، سقوط یا ارتفاعی نداشته است و قرضها هم از لحاظ زمانی معمولا‏‎ ‎‏کوتاه مدت و از لحاظ مبلغ، کم بوده است. پس تورمی که قابل اعتنا باشد‏‎ ‎‏و عرف مردم و حتی عرف دقیق بفهمد و بتواند حساب کند، مطرح نبوده است.‏

‏پس از این توضیحات، به مثالهای قبلی بر گردیم. روشن است که عقل‏‎ ‎‏حکم می کند به اینکه رعایت عدل و انصاف در صورتی حاصل می شود که قدرت‏‎ ‎‏خرید را ملاک قرار دهیم و قدرت خرید را اینگونه تعریف می کنیم: «مقدار پول‏‎ ‎‏کافی برای خرید کالایی معین در هر زمان و در شرایط متعارف (بدون‏‎ ‎‏دخالت دادن عامل عرضه و تقاضا). در زمان حاضر، به اقتضای حکم عقلی،‏‎ ‎‏پرداختن طلب و ادای دین بر اساس قدرت خرید و ارزش حقیقی مبلغی که به‏‎ ‎‏عنوان قرض یا هر تعهد دیگری در اختیار شخص قرار گرفته است، عین عدالت‏‎ ‎‏است و برای اجرای عدالت است که فقهای بزرگ، «مثلی»و «قیمی» را‏‎ ‎‏مطرح کردند، با آنکه این دو اصطلاح در آیات و روایات وجود ندارد.به نظر‏‎ ‎‏می رسد که راه پیشنهاد شده، برای زمان کنونی به لحاظ اعتباری بودن پول و‏‎ ‎‏بالا بودن نرخ تورم، بهترین راه حلّ خواهد بود و عدالت یا ‏«اقرب الی الحق»‏ و‏‎ ‎«اقرب الی الواقع»‏ را که علما بر آن اصرار داشتند بیشتر تأمین می کند. اینک باید‏‎ ‎‏به بررسی این نکته پرداخت که مضمون آیات و اخبار معصومین ـ علیهم السلام ـ ‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 256
‏ ‏

‏تا چه میزان، این راه حلّ را تأیید می کنند.‏

 (6) ربا و رعایت قدرت خرید

 (1 ـ 6) رعایت قدرت خرید در آیات و روایات

‏1 ـ «‏یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربا ان کنتم مؤمنین.فإن‎ ‎لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رءوس اموالکم لا تظلمون‎ ‎و لا تظلمون‏»‏‎[37]‎‏ ‏

‏ «ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید؛ و اگر مؤمنید، آنچه از ربا‏‎ ‎‏باقی مانده است واگذارید. و اگر [چنین] نکردید، بدانید به جنگ با خدا و‏‎ ‎‏فرستادۀ وی، برخاسته اید؛ و اگر توبه کنید، سرمایه های شما از خودتان است‏‎ ‎‏نه ستم می کنید و نه ستم می بینید.»‏

‏دربارۀ آیۀ فوق، چند نکته را باید در نظر داشت: ‏

نکتۀ اول ‏آنکه، لحن عتاب آلودی که در آیۀ مذکور نسبت به ربا و رباخوران‏‎ ‎‏وجود دارد، در کمتر حکمی از احکام شرع می توان یافت: «جنگ خدا و رسول‏‎ ‎‏با رباخوار»؛ و شاید فقهای اسلام به سبب شدت و عظمت گناه ربا و رباخواری‏‎ ‎‏و همچنین برای احتیاط از قرار گرفتن اشخاص در حیطۀ ربا، هرچه را که در آن‏‎ ‎‏احتمال ربا داده اند با شدت و نهایت احتیاط جلوگیری کرده اند و از همین‏‎ ‎‏روست که در مسألۀ پولهای اعتباری هم هر گونه زیادی را ربا دانسته اند و در‏‎ ‎‏هنگام بحث و تحقیق، درهم و دینار را مورد بحث قرار داده اند نه چک و‏‎ ‎‏اسکناس را، در حالیکه بیش از دویست سال از عمر اسکناس می گذرد و‏‎ ‎‏سزاوار بود که عنوان پول اعتباری و نحوۀ ربا در آن و به طور کلّی مسألۀ رابطۀ‏‎ ‎‏تورم و ربا را بررسی و منقّح کنند.‏

نکتۀ دوم ‏آنکه، ربا خواران پس از توبه، تنها حق دارند سرمایۀ خود را‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 257
‏ ‏

‏بگیرند و در این صورت است که نه ظلم کرده اند و نه به آنها ظلم شده است پس‏‎ ‎‏بحث اصلی در معنای «سرمایه» است. باید توجه داشت که، سرمایه ای که در‏‎ ‎‏آن زمان مطرح بوده است، مسلماً چیزی بوده که ارزش ذاتی داشته است؛‏‎ ‎‏مانند: گندم، خرما، درهم، دینار و... در هیچ روایتی دیده نشده است که یک‏‎ ‎‏چیز اعتباری، سرمایه قرار گرفته باشد یا بر روی آن، معامله صورت‏‎ ‎‏گرفته باشد.‏

‏از سوی دیگر، اگر سرمایه را شامل پول اعتباری هم بدانیم ـ که حق نیز‏‎ ‎‏همین است ـ و نیز بگوییم که سرمایه، منحصر به آنچه در زمان نزول قرآن‏‎ ‎‏رأس المال می نامیدند نیست، بلکه سرمایه یک امر عرفی است و امروزه عرف‏‎ ‎‏پولهای اعتباری و اعتبارات پولی را نیز جزو سرمایه یا رأس المال می داند، پس‏‎ ‎‏در این صورت، رأس المال همان مقدار «اعتبار» به قرض داده شده است و‏‎ ‎‏گرفتن «اعتباری» علاوه بر آن اعتبار داده شده، ربا و حرام است. یعنی معیار‏‎ ‎‏گرفتن مقدار اعتبار است نه مقدار پول، و به بیان دیگر تأکید سخن بر این است‏‎ ‎‏که گرفتن همان مقدار از «اعتبار» با گرفتن همان تعداد و رقم از «پول» متفاوت‏‎ ‎‏است.‏

‏برای روشن شدن بحث، به دو مثال توجه کنید: فرض کنیم شخصی‏‎ ‎‏صد کیلو شیر گاو از دیگری قرض کرد که ماه دیگر یا سال دیگر بپردازد. در وقت‏‎ ‎‏سر رسید قرض، صاحب شیر، فقط شیرهای مخلوط با آب داشت (مثلاً10%‏‎ ‎‏آب و 90% شیر) حال اگر قرض دهنده بگوید باید به همان مقدار که آب در شیر‏‎ ‎‏کرده ای، شیری بیشتری به من بدهی و مثلاً 110 کیلو شیر مخلوط طلب کند، آیا‏‎ ‎‏عمل شخص قرض دهنده، نوعی ربا خواری است؟ یا آنکه صرفاً حق خود را‏‎ ‎‏دریافت کرده است؟ (البته در مثال مذکور، فعلاً فروع و احکام جانبی آن مورد‏‎ ‎‏نظر نیست).‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 258
‏ ‏

‏مثال دوم: شخصی انار یا نارگیلی را از دیگری قرض گرفت و هر روز با‏‎ ‎‏سوزن یا وسیلۀ دیگر آب انار را بیرون کشید و به جای آن در درونش هوا دمید و‏‎ ‎‏پس از مدتی همان انار را با همان شکل ظاهرش به صاحب قرض پس داد آیا این‏‎ ‎‏کفایت می کند و دین او ادا شده است؟ مسلماً نه زیرا درست است که ظاهر‏‎ ‎‏همان ظاهر است ولی واقعیت آن تغییر یافته است و کم ارزش شده است.‏

‏روایاتی نیز وجود دارد که مؤید این معنی است و بلکه بر آن دلالت دارد؛‏‎ ‎‏از جمله این روایت: ‏

‏ «‏...عن حبیب الخثعمی (فی حدیث) انّ اباعبدالله جعفر بن‎ ‎محمد ـ علیهم السلام ـ سئل عن الخمسة فی الزّکاة من المأتین، کیف صارت وزن سبعة‎ ‎و لم یکن هذا علی عهد رسول الله(ص). فقال: انّ رسول الله(ص) جعل فی کل‎ ‎اربعین اوقیة، اوقیةً. فإذا حسبت ذلک کان علی وزن سبعة، و قد کانت وزن ستّة،‎ ‎کانت الدّراهم خمسة دوانیق، فقال له عبدالله بن الحسن: من این اخذت هذا؟ قال‎ ‎قرأت فی کتاب امّک‏.»‏‎[38]‎

‏ترجمه: «حبیب خثعمی در حدیثی نقل می کند که از امام صادق(ع)‏‎ ‎‏پرسیده شد که چرا زکات که از هر دویست (درهم) پنج درهم بود، تبدیل شد‏‎ ‎‏به هفت درهم از لحاظ وزن، در حالی که در زمان رسول الله(ص) چنین‏‎ ‎‏نبوده است. حضرت فرمود: پیامبر اکرم(ص) در هر چهل «اوقیه» یک اوقیه‏‎ ‎‏قرار داد. پس وقتی آن را بر وزن حساب کنی، هفت می شود؛ و قبلاً‏‎ ‎‏شش درهم بود در حالی که دراهم پنج دانق بود. عبدالله بن حسن از امام پرسید:‏‎ ‎‏این را از کجا اخذ کردید؟ حضرت فرمود: درکتاب مادرت فاطمه [س]‏‎ ‎‏خواندم.»‏

‏می دانیم که یک «اوقیة» وزن ثابتی است برابر با یک دوازدهم رطل، و هر‏‎ ‎‏یک اوقیة چهل درهم بوده است. هر پنج اوقیه دویست درهم می شود که زکات‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 259
‏ ‏

‏آن پنج درهم است و چهل اوقیه زکاتش چهل درهم یعنی یک اوقیه می شود. در‏‎ ‎‏زمانهای بعدی، درهمها کمی کوچکتر شد؛ به طوری که وزن شش درهم‏‎ ‎‏مساوی با پنج درهم زمان رسول الله(ص) شد و سپس باز درهمها کوچکتر شده‏‎ ‎‏به طوری که هفت درهم از لحاظ وزن با پنج درهم زمان حضرت رسول(ص)‏‎ ‎‏مساوی شد. البته از روایات چنین بر می آید که تعیین هفت درهم، به مشورت با‏‎ ‎‏امام باقر و سجاد(ع) و در زمان عبدالملک بوده است.‏

‏نکته قابل توجه این است که وقتی اصل نصاب زکات با وزن است،‏‎ ‎‏ائمه ـ علیهم السلام ـ زکات را هم بر اساس وزن حساب کرده اند و شماره و عدد‏‎ ‎‏را ابقا نفرموده اند. پس وقتی که یکی از بدهکاریهای انسان مال الزکات باشد و‏‎ ‎‏چون پنج اوقیة دارد باید پنج درهم از آن را بدهد، آنوقت اگر درهمها عوض شد‏‎ ‎‏ ـ گر چه نزد عرف درهمها همان است و به آنها درهم می گویند و شاید در مقابل‏‎ ‎‏این درهم کالایی متساوی آن درهم بدهند ـ ولی در پرداخت زکات وزن آن‏‎ ‎‏حساب می شود. این مطلب در بحث ما رهگشاست.زیرا حتی آنجا که ارزش‏‎ ‎‏ثابت بود، عدد و رقم ثابت کار ساز نبود و بر اساس وزن حساب می شد پس در‏‎ ‎‏جایی که ارزش هم ثابت نباشد به طریق اولی عدد و رقم ملاک نخواهد بود.‏

‏روایت دیگری در «وسایل الشیعه» از زید صائغ (طلا ساز) نقل شده است به‏‎ ‎‏این مضمون: ‏

‏ «‏قلت لأبی عبدالله(ع): إنی کنت فی قریة من قری خراسان یقال لها: بخارا،‎ ‎فرأیت فیها دراهم تعمل ثلث فضّة، و ثلث مسّاً، و ثلث رصاصاً، و کانت تجوز عندهم‎ ‎و کنت أعملها و أنفقها. قال: فقال أبوعبدالله(ع): لا بأس بذلک اذا کان تجوز عندهم‎ ‎فقلت أرأیت إن حال علیه الحول و هی عندی و فیها ما یجب علیّ فیه الزّکاة ازکیها؟‎ ‎قال: نعم انّما هو مالک. قلت: فإن أخرجتها إلی بلدة لاینفق فیها مثلها فبقیت عندی‎ ‎حتّی حال علیها الحول ازکیها؟ قال: إن کنت تعرف أن فیها من الفضّة الخالصة ما یجب‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 260
‏ ‏

علیک فیه الزّکاة فزکّ ما کان لک فیها من الفضّة الخالصة من فضة ودع ما سوی ذلک من‎ ‎الخبیث.قلت: و إن کنت لا أعلم ما فیها من الفضّة الخالصة إلاّ أنّی أعلم أنّ فیها‎ ‎ما یجب فیه الزکاة؟ قال: فاسبکها حتّی تخلص الفضّة و یحترق الخبیث ثمّ تزکی‎ ‎ما خلص من الفضّة لسنة واحدة.‏»‏‎[39]‎

‏ «زید می گوید: به حضرت صادق(ع) عرض کردم: من در قریه ای از‏‎ ‎‏روستاهای خراسان که به آن بخارا می گویند بودم، دیدم درهمهایی که‏‎ ‎‏ساخته می شود، یک سومش نقره، یک سومش مس و یک سومش قلع است و‏‎ ‎‏این درهمها بینشان رایج بود و من هم می ساختم و می پرداختم. حضرت‏‎ ‎‏صادق(ع) فرمود: اگر بینشان رایج است اشکالی ندارد. گفتم: اگر پیش من‏‎ ‎‏ماند و یک سال بر آن گذشت و در بین درهمها، آن مقداری که زکات به آن‏‎ ‎‏تعلق گیرد موجود بود، آیا زکات بدهم؟ فرمود: بله مال تو است. گفتم: اگر‏‎ ‎‏این درهمها را به شهر دیگری بردم که این نوع درهمها پرداخت نمی شود و نزد‏‎ ‎‏من باقی ماند تا یک سال بر آن گذشت، آیا زکاتش را بدهم؟ فرمود: اگر بدانی در‏‎ ‎‏بین آن نقرۀ خالص به مقداری که زکات به آن تعلق می گیرد باشد، زکات‏‎ ‎‏نقره های خالص را بده و ما بقی که پلید است رها کن. گفتم: من مقدار نقرۀ‏‎ ‎‏خالص را نمی دانم ولی می دانم که به مقدار نصاب زکات هست فرمود: آنها‏‎ ‎‏را ذوب کن و در قالب بریز تا معلوم شود و پلیدیها بسوزد پس برای یک سال نقرۀ‏‎ ‎‏خالص را تزکیه کن.»‏

‏از این روایت معلوم می شود که به نقره اگرچه با مس و قلع مخلوط‏‎ ‎‏شده باشد، زکات تعلق می گیرد؛ و به هر حال، آنچه راس المال است آن است‏‎ ‎‏که دارای ارزش است و مانند مس و قلعش که ارزش نداشته، از آن تعبیر به‏‎ ‎‏خبیث شده است. در آن زمان، پول رایج طلا و نقره بود؛ و در بعضی از شهرها‏‎ ‎‏مانند بخارا به جای طلا و نقرۀ خالص، طلا و نقرۀ مخلوط با مس و قلع را معامله‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 261
‏ ‏

‏می کردند و امام(ع) هم اشکال نمی کند. آنگاه که زکات ـ که یک حق شرعی و‏‎ ‎‏یک حکم شرعی است مطرح می شود، امام(ع) واقع و ارزش حقیقی بدون‏‎ ‎‏خلیط (شیء خالص) را در نظر می گیرد و این راهگشای ماست که در تمام‏‎ ‎‏موارد، از جمله مثالهای هشتگانه که قبلاً ذکر شد، در هنگام پرداخت بدهی،‏‎ ‎‏همان ارزش خالص شییء را حساب می کنیم نه تعداد و رقم پول را.‏

نکتۀ سوم ‏آنکه، در آیۀ شریفه می فرماید اگر توبه کردید، سرمایه شما حق‏‎ ‎‏شماست؛ و این بدین معناست که اگر سرمایۀ شما به شما پرداخت نشود، به شما‏‎ ‎‏ظلم شده است. مطلب حائز اهمیت این است که، در این آیه و آیات دیگری که‏‎ ‎‏در بحث «عدالت» گذشت، به طور مشخص بیان نگردید که عدالت و ظلم‏‎ ‎‏چیست؟ و سِرّش این است که عدالت و ظلم امری روشن است و انسان‏‎ ‎‏می تواند بفهمد کجا و در چه موردی عدالت است و در چه موردی ظلم است؛ و‏‎ ‎‏از همین روست که روایات زیادی، تشخیص عدالت و ظلم را به خود شخص‏‎ ‎‏احاله می کنند. مانند «‏اعدل الناس من رضی للناس ما یرضی لنفسه و کره لهم ما یکره‎ ‎لنفسه‏؛ عادل ترین مردم کسی است که آنچه را برای خود می خواهد برای مردم‏‎ ‎‏هم بخواهد و آنچه را برای خود خوش ندارد برای دیگران هم نخواهد.»‏‎[40]‎

‏آیات دیگری که می توان به آنها استناد کرد و کلام گذشته را در رابطه با لزوم‏‎ ‎‏پرداخت قدرت خرید مورد تأیید قرارداد، آیاتی است که وفای به کیل و میزان را‏‎ ‎‏دستور می دهد؛ مانند: ‏

‏ ـ «‏ویل للمطفّفین. الذّین اذا اکتالوا علی النّاس یستوفون. و اذا کالوهم او و‎ ‎زنوهم یخسرون.‏»‏‎[41]‎

‏ «وای بر کم فروشان؛ که چون از مردم پیمانه ستانند، تمام ستانند؛ و چون‏‎ ‎‏برای آنان پیمانه یا وزن کنند، به ایشان کم دهند.»‏

‏ ـ «‏و افوا الکیل اذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم...‏»‏‎[42]‎

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 262
‏ ‏

‏ «و چون پیمانه می کنید، پیمانه را تمام دهید، و با ترازوی درست بسنجید...»‏

‏ ـ «‏...و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط...‏»‏‎[43]‎

‏ «... و پیمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپیمایید...»‏

‏ ـ «‏...فأوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا النّاس اشیاء هم...‏»‏‎[44]‎

‏ «...پس پیمانه و ترازو را تمام نهید، و اموال مردم را کم مدهید،...»‏

‏ ـ «‏اوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین.و زنوا بالقسطاس المستقیم.‏»‏‎[45]‎

‏ «پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید. و با ترازوی درست بسنجید.»‏

 (2 ـ 6) نکات مستفاد از آیات

نکته اول: ‏در آیات کریمه ای که ذکر شد، برای وفا به عهد مصداقی بیان نشد.‏‎ ‎‏همچنین از سوی مفسران هم مصداق روشنی برای آن ذکر نشده است؛ و این‏‎ ‎‏بدان علت است که عقل آدمی، مفهوم وفای به عهد و چگونگی آن را می داند.‏

نکتۀ دوم: ‏کیل و وزن همانطور که در ناحیۀ «مثمن» مطرح است، در ناحیۀ‏‎ ‎‏«ثمن» هم مطرح بوده است. پس در تعیین وزن درهم و دینار (ثمن) و تعیین عیار‏‎ ‎‏آنها باید رعایت عدل و قسط شود، همانطور که در وزن کردن مثمن هم باید‏‎ ‎‏رعایت عدل و انصاف بشود و تقلبی صورت نگیرد. این تعمیم حکم نسبت به‏‎ ‎‏ثمن و مثمن از اطلاق معنای وفای به کیل و وزن ـ با توجه به اینکه در آن زمانها‏‎ ‎‏درهم و دینار نیز نیاز به وزن داشته است ـ استفاده می شود. در زمان حاضر هم‏‎ ‎‏اگرچه در معاملات درهم و دینار به کار نمی رود بلکه به جای آن، از پول‏‎ ‎‏اعتباری که ارزش آن قابل تغییر است به عنوان واسطۀ در معامله استفاده‏‎ ‎‏می شود، باز باید وفای به کیل و وزن کرد و رعایت قسط و عدل را نمود. و در‏‎ ‎‏اینجا رعایت قسط و عدل، ممکن نیست مگر آنکه ارزش خرید آن در نظر‏‎ ‎‏گرفته شود. برای مثال، شخصی اتومبیلی را می خرد و طبق قرار، ده روز بعد‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 263
‏ ‏

‏باید پول آن را بپردازد. چنانچه در این فاصله ارزش پول به سبب رخدادی‏‎ ‎‏غیرمنتظره، مثلاً 20% کاهش یابد، در چنین وضعی، وفای به کیل اقتضا می کند‏‎ ‎‏که سقوط ارزش نیز محاسبه گردد و به همان میزان، بر طلب طلبکار،‏‎ ‎‏افزوده شود. البته باید توجه داشت که در مثال مذکور، تغییر قیمت مورد‏‎ ‎‏بحث، به سبب عرضه و تقاضا نبوده است؛ بلکه صرفاً ناشی از سقوط ارزش‏‎ ‎‏پول است.‏

‏بر عکس آن هم همینطور است یعنی اگر در فاصلۀ کوتاهی ارزش پول‏‎ ‎‏افزوده شد می توان ملتزم شد که مشتری باید به همان نسبت پول کمتری بپردازد و‏‎ ‎‏در قرض هم صاحب پول ارزشی علاوه بر ارزش قرض داده شده را طلبکار‏‎ ‎‏نیست.‏

 (3 ـ 6) اسقاط درهمها از سوی سلطان

‏دقت در روایات مربوط به درهمهایی که سلطان آنها را ساقط کرده است،‏‎ ‎‏در تبیین این بحث، مفید خواهد بود: ‏

‏ «‏کتب یونس بن عبدالرحمن الی الرضا(ع): انه کان لی علی رجل عشرة دراهم‎ ‎وان السلطان اسقط تلک الدراهم و جاء بدراهم اعلی من تلک الدراهم و فی تلک‎ ‎الدراهم الأولی الیوم وضعیة، فایّ شیء لی علیه، الدراهم الاولی التی اسقطها‎ ‎السلطان او الدراهم التی اجازها السلطان؟ فکتب: لک الدراهم الأولی.‏»‏‎[46]‎

‏یونس بن عبدالرحمن به حضرت رضا(ع) نامه نوشت که: «من از شخصی‏‎ ‎‏ده درهم طلبکار بودم و سلطان آن درهمها را ساقط کرد و درهمهایی برتر از آن‏‎ ‎‏دراهم را رواج داد؛ و امروز ارزش درهمهای قبلی کاسته شده است. اکنون آیا‏‎ ‎‏درهمهایی را که سلطان ساقط کرده است طلبکارم یا درهمهایی را که اجازه‏‎ ‎‏کرده است؟ حضرت درجواب نوشتند: درهمهای اوّلی را طلبکاری.»‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 264
‏ ‏

‏مرحوم صدوق پس از نقل این روایت می گوید: «استاد ما محمد بن الحسن‏‎ ‎‏(صفّار) حدیثی نقل می کرد که: «‏انّ له الدارهم التی تجوز بین الناس‏»‏‎[47]‎‏یعنی:‏‎ ‎‏طلبکار، مانند همان درهمهایی که بین مردم رواج دارد را طلبکار است.شاید‏‎ ‎‏مقصود مرحوم صدوق روایتی باشد که مرحوم کلینی ذکر کرده است، که‏‎ ‎‏عبارت است از: ‏

‏ «‏یونس بن عبدالرحمن گفت که به حضرت رضا(ع) نامه نوشتم که: من از‎ ‎شخصی سه هزار درهم طلبکارم... و کانت تلک الدراهم تنفق بین الناس تلک الأیام‎ ‎و لیست تنفق الیوم، فلی علیه تلک الدراهم بأعیانها او ما ینفق الیوم بین الناس؟ فکتب‎ ‎الیّ: لک ان تأخذ منه ما ینفق بین الناس کما اعطیته ما ینفق بین الناس.‏»‏‎[48]‎

‏ «... و آن درهمها آن زمان بین مردم معامله می شد و الآن بین مردم معامله‏‎ ‎‏نمی شود. آیا من همان درهمها را طلبکارم یا آنچه را که امروزه بین مردم مورد‏‎ ‎‏معامله است؟ حضرت نوشتند: حق داری آنچه که بین مردم معامله می شود‏‎ ‎‏بگیری، زیرا آنچه بین مردم متداول بود به او دادی.»‏

‏مرحوم صدوق پس از نقل آن حدیث اول و اشاره به این حدیث که متن‏‎ ‎‏کاملش را از کافی نقل کردیم، می فرماید: ‏

‏ «‏والحدیثان متفقان غیر مختلفین؛ فمتی کان للرجل علی الرجل دراهم بنقد‎ ‎معروف فلیس له الاّ ذلک النقد؛ و متی کان له علی الرجل دراهم بوزن معلوم بغیر‎ ‎نقد معروف فإنّما له الدراهم التی تجوز بین الناس‏؛ یعنی: دو حدیث مذکور،‏‎ ‎‏متفقند و اختلافی با هم ندارند؛ هرگاه شخص درهمهای با نقد معروف طلبکار‏‎ ‎‏بود فقط همانها را حق دارد و هرگاه درهمهای با وزن معلوم به غیر نقد معروف‏‎ ‎‏را طلبکار بود، تنها حق دارد دراهمی که بین مردم متداول است را بگیرد.»‏‎[49]‎

‏مرحوم مجلسی اول در شرح خود بر ‏«من لا یحضره الفقیه»‏ در ذیل عبارت‏‎ ‎‏مرحوم صدوق، می گوید: ‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 265
‏ ‏

‏ «توجیه صدوق ممکن است؛ و احتمال دارد که خبر اول، مربوط به قرض‏‎ ‎‏باشد و خبر دوم، مثلاً مربوط به ثمن مبیع باشد؛ چون زیاده و نقصان، تنها در‏‎ ‎‏قرض حرام است و شاید دراهم متداول بین مردم وزنش کمتر باشد کما اینکه‏‎ ‎‏الآن متعارف همین است. آن وقت اگر درهمهای متداول را بدهد ربا لازم‏‎ ‎‏می آید، برخلاف ثمن که منصرف است به آنچه بین مردم متداول است.»‏‎[50]‎

‏لازم به ذکر است که مرحوم محمد تقی مجسلی پس از ذکر حدیث اوّل ـ که‏‎ ‎‏مرحوم صدوق نقل کرد ـ حدیث دیگری به همان مضمون و به عنوان مؤید آن ذکر‏‎ ‎‏می کند که عبارت است از: ‏

‏ «‏عن صفوان قال سأله (ای الرضا ـ علیه السلام ـ علی الظاهر) معاویة بن سعید عن‎ ‎رجل استقرض دراهم من رجل و سقطت تلک الدراهم اوتغیرت و لایباع بها شیء.‎ ‎اَلصاحب الدراهم، الدراهم الاولی او الجائزه التی تجوز بین الناس؟ فقال: لصاحب‎ ‎الدراهم الدراهم الأولی.‏»‏‎[51]‎

‏ «صفوان نقل می کند که معاویة بن سعید از او سئوال کرد (ظاهراً مقصودش‏‎ ‎‏از «او» حضرت رضا(ع) است) دربارۀ شخصی که از دیگری چند درهم‏‎ ‎‏قرض کرد و آن درهمها یا ساقط شد یا تغییر کرد و دیگر با آنها چیزی معامله‏‎ ‎‏نمی شود؛ آیا قرض دهنده درهمهای اولی را طلبکار است یا درهمهایی را که بین‏‎ ‎‏مردم متداول است؟حضرت جواب دادند: صاحب دراهم، درهمهای اولی را‏‎ ‎‏طلبکار است.»‏

‏با توجه به این حدیث، معلوم می شود که چرا مرحوم محمد تقی مجلسی‏‎ ‎‏خبر اول را بر «قرض» حمل کرد و نیز معلوم می شود نظر ایشان (مجلسی)‏‎ ‎‏این است که در قرض، زیاده و نقیصه، هر دو رباست، زیرا غالباً درهمهای‏‎ ‎‏جدید از وزن کمتری برخوردارند و اگر مستقرض آنها را بدهد و یا مقرض‏‎ ‎‏همانها را حق داشته باشد، این بدان معناست که مقرض باید کمتر از آنچه قرض‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 266
‏ ‏

‏داده است بگیرد و این نیز ربا خواهد بود و در این صورت، قرض گیرنده‏‎ ‎‏مرتکب رباخواری شده است؛ بنابراین، باید همان مقدار وزنی که قرض داده‏‎ ‎‏پس بگیرد تا ربا لازم نیاید. لازم به تذکر است که درهمهای اولی و دومی هر دو‏‎ ‎‏طلا و یا نقره و دارای ارزش ذاتی هستند، پس در هر صورت مقرض همان وزن‏‎ ‎‏طلا یا نقره ای را که قرض داده است دریافت می کند، و هیچگاه این مسأله نباید‏‎ ‎‏با پولهای اعتباری این زمان، خلط شود.‏

نکته: ‏شاید بتوان به مرحوم محمد تقی مجلسی(ره) نسبت داد که اگر کسی‏‎ ‎‏قرض گرفت به امید اینکه ارزش پول کاسته شود و او هنگام پرداختن قرض،‏‎ ‎‏ارزش کمتری را به قرض دهنده منتقل کند این ربا و حرام است، و در اینجا‏‎ ‎‏قرض گیرنده، ربا خورده است؛ مگر آنکه قرض دهنده، قصد یاری و احسان‏‎ ‎‏بقرض گیرنده را داشته باشد و از این طریق، مسألۀ ربا حل شود (مسأله به تدبر‏‎ ‎‏بیشتری نیاز دارد).‏

‏مرحوم شیخ طوسی در «استبصار» پس از اینکه دو خبر یونس و صفوان را،‏‎ ‎‏که امام در آنها می فرمود: ‏

‏ «درهمهای سابق را طلبکار است» و خبر دیگر یونس، که امام می فرمود‏‎ ‎‏«درهمهای متداول را طلبکار است» نقل می کند، می فرماید: ‏

‏ «این خبر با آن دو خبر منافات ندارد: ‏لأنه انما قال: لک ان تأخذ منه ما ینفق‎ ‎بین الناس یعنی بقیمة الدراهم الأولی ما ینفق بین الناس؛ لأنه یجوزان تسقط‎ ‎الدراهم الأولی حتی لا یکاد تؤخذ اصلاً فلایلزمه اخذها و هو لا ینتفع بها، و انما له‎ ‎قیمة دراهم الأولیّة و لیس له المطالبة بالدراهم التی تکون فی الحال.‏»‏‎[52]‎

‏شیخ طوسی(ره) علت عدم تنافی را اینگونه بیان می کند: چون حضرت فقط‏‎ ‎‏فرمود: تو حق داری از آنچه بین مردم متداول است بگیری ـ و نفرمود چه قدر‏‎ ‎‏بگیری ـ مقصودش این بوده که به قیمت درهمهای اولی از آنچه بین مردم متداول‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 267
‏ ‏

‏است بگیر؛ زیرا ممکن است درهمهای اولی به طوری ساقط شوند که نزدیک‏‎ ‎‏بی ارزش شوند، در این صورت لازم نیست که درهمها را بگیرد، زیرا از آنها‏‎ ‎‏نفعی نمی برد. به هر حال، فقط قیمت درهمهای اولی را طلبکار است و‏‎ ‎‏حق ندارد درهمهایی را که الآن متداول است طلب کند.‏

‏روشن است که تکیۀ کلام شیخ طوسی(ره) روی مسألۀ قیمت درهمهاست‏‎ ‎‏نه شماره و تعداد و یا وزن آنها؛ و استدلالی که می کند این است که ممکن است‏‎ ‎‏درهمها از ارزش بیفتد، با اینکه در آن زمان معاملات با درهم و دینار بوده است‏‎ ‎‏که از اعیان خارجی است و فی ذاته دارای ارزش است و اسقاط آن فقط‏‎ ‎‏«سکه دار بودنش» را از بین می برد؛ چون سکه دار بودن یعنی اینکه حاکمی که‏‎ ‎‏به دستور وی سکّه زده شده است، فقط وزن درهم و مغشوش بودنش را تضمین‏‎ ‎‏کرده است، و اسقاط آن یعنی اعلام عدم تضمین. پس وزن واقعی درهم یا دینار‏‎ ‎‏به حال خود باقی است و ارزش ذاتی آن قابل اسقاط نیست؛ و لذا هیچگاه درهم‏‎ ‎‏یا دینار مطلقاً بی ارزش نمی شود. در عین حال مرحوم شیخ(ره) فرمود:‏‎ ‎‏«ممکن است که درهمهای اولی بی ارزش شود.» پس کلام شیخ(ره) و تعلیلی‏‎ ‎‏که ذکر کرده است، در اسکناسهای اعتباری نیز به طریق اولی جاری است.‏

‏به هر حال ایشان، اولاً درهمها را در چنین حالتی قیمی می داند؛ ثانیاً‏‎ ‎‏مقصودش از قیمت، قیمت قبل از اسقاط است، یعنی همان قدرت خرید که قبلاً‏‎ ‎‏بحث شد؛ و ثالثاً علتی را که ذکر کرد، فقط منحصر به حالت اسقاط دراهم‏‎ ‎‏نیست، بلکه هر گاه پولهای رایج نسبت به پولهای سابق تفاوتی محسوس‏‎ ‎‏پیدا کرد ـ چه پولهای فعلی با ارزشتر باشد و چه بی ارزشتر، شخص طلبکار‏‎ ‎‏قیمت پولهای سابق را طلبکار است.‏

‏اینها روایاتی بود که در بحث اسقاط درهم و دینار وارد شده است، که متن‏‎ ‎‏روایات و نیز توجیه بزرگان فقه در منافات نداشتن این اخبار، نقل شد. اگر‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 268
‏ ‏

‏بعضی از این توجیهات مؤیدهایی نیز داشته باشد، می توان سه روایت را با هم‏‎ ‎‏جمع کرد، و چنانچه مؤیدی یافت نشود و توجیهات در حدّ جمع تبرعی باشد،‏‎ ‎‏این روایات تعارض خواهند داشت و پس از تساقط، به اصل و قاعدۀ اولی‏‎ ‎‏رجوع می شود و آن این است که هر ذی حقی باید به حقش برسد. این مقتضای‏‎ ‎‏فهم عقلا و اصرار شارع بر عدالت است؛ و رسیدن هر کسی به حقش منوط به‏‎ ‎‏این است که قدرت خریدی مطابق با قدرت خرید درهمها به صاحب دراهم‏‎ ‎‏تعلق گیرد. از مؤیدهای بسیار قوی برای این مطلب و حتی برای رفع تعارض‏‎ ‎‏بین اخبار فتوای مرحوم شیخ طوسی در کتاب نهایة است ایشان می فرماید:‏‎ ‎‏«‏و من اقرض غیره دراهم، ثم سقطت تلک الدراهم و جائت غیرها، لم یکن علیه‎ ‎الاّ الدراهم التی اقرضها ایاه او سعرها بقیمة الوقت الذی اقرضها فیه‏»؛ اگر کسی‏‎ ‎‏به دیگری درهمهایی را قرض داد و سپس آن درهمها ساقط شد و غیر آن درهمها‏‎ ‎‏رایج شد بر عهدۀ قرض گیرنده چیزی غیر از درهمهای قرض گرفته شده یا قیمت‏‎ ‎‏آنها به قیمت روزی که قرض گرفته است، نیست‏‎[53]‎‏نظر مرحوم شیخ طوسی‏‎ ‎‏تقریباً صریح است در اینکه باید ارزشی و قدرت خریدی مطابق آنچه قرض‏‎ ‎‏گرفته است به قرض دهنده پرداخت کند.‏

 (4 ـ 6) روایات حرمت ربا و تحریم آن

‏روایات در این باب به طوایف مختلفی تقسیم می شود بعضی از آنها در صدد‏‎ ‎‏بیان حرمت رباست و برخی از آنها در صدد بیان علت حرمت ربا است که فعلاً به‏‎ ‎‏آنها اشاره می کنیم: ‏

‏ ـ ‏عن سماعة، قال: «قلت لابی عبدالله(ع): انی قدرایت الله تعالی قد ذکر الرّبا‎ ‎فی غیر آیة و کرّره. قال: أو تدری لم ذلک؛ قلت: لا. قال: لئلاً یمتنع الناس من‎ ‎اصطناع المعروف.» و رواه الشیخ باسناده عن أحمدبن أبی عبدالله مثله‏.‏‎[54]‎

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 269
‏ ‏

‏سماعه می گوید: «خدمت حضرت صادق عرض کردم که، من ‏‎ ‎‏خدای تعالی در قرآن ربا را در آیات مختلف ذکر کرده و آن را تکرار کرده است.‏‎ ‎‏حضرت پرسید: می دانی برای چه؟ گفتم: نه. فرمود: برای اینکه مردم از کار‏‎ ‎‏خیر امتناع نکنند.»‏

‏ ـ در خبر دیگری هشام بن سالم همین مضمون را از حضرت صادق(ع)‏‎ ‎‏نقل می کند.‏‎[55]‎

‏ ـ در روایتی دیگر، هشام بن حکم از حضرت صادق(ع) در رابطه با علت‏‎ ‎‏تحریم ربا سؤال می کند؛ حضرت می فرماید: «‏انه لو کان الربا حلالاً لترک الناس‎ ‎التجارات و ما یحتاجون الیه، فحرّم الله الربا لتنفّر الناس من الحرام الی الحلال و إلی‎ ‎التجارات من البیع و الشراء، فیبقی ذلک بینهم فی القرض.‏»‏‎[56]‎

‏یعنی: «اگر ربا حلال بود، مردم تجارات و معاملاتی را که به آنها‏‎ ‎‏احتیاج داشتند ترک می کردند، پس خداوند ربا را حرام کرد تا مردم از حرام به‏‎ ‎‏سوی حلال و به سوی تجارات مانند بیع و شراء حرکت کنند و آن پول به جای‏‎ ‎‏ربا در بین آنها به صورت قرض باقی بماند.»‏

‏ ـ زراره از حضرت باقر(ع) نقل می کند که: «‏انمّا حرّم الله ـ عزّوجلّ ـ الربا‎ ‎لئلاّ یذهب المعروف.‏»‏‎[57]‎‏ ‏‏خداوند ربا را حرام کرد تا معروف (کار خیر نظیر‏‎ ‎‏قرض الحسنه) از بین نرود.‏

‏ ـ حضرت رضا(ع) در جواب مسائل محمد بن سنان فرمود: «... و علت‏‎ ‎‏تحریم ربا، نهی الهی است و به سبب فساد اموال است که در ربا هست، زیرا‏‎ ‎‏وقتی که انسان یک درهم را به دو درهم خرید، ثمن یک درهم، یک درهم‏‎ ‎‏خواهد بود و ثمن درهم دیگر، باطل است؛ پس این بیع و شراء به هر حال سبب‏‎ ‎‏خسارت بر مشتری و بایع است، پس علت تحریم ربا فساد اموال است... و‏‎ ‎‏علت تحریم ربای نسیه، از بین رفتن معروف و تلف شدن اموال و میل مردم به‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 270
‏ ‏

‏ربح و ترک کردن قرض الحسنه است با اینکه قرض الحسنه کار معروف است.‏‎ ‎‏و چونکه در ربا فساد و ظلم و فانی شدن اموال است.»‏‎[58]‎

‏آنچه در این روایات بر آن تصریح شده است این است که، علت تحریم ربا‏‎ ‎‏قرضی آن است که هیچ شخصی از کار معروف و پسندیده دست برندارد و‏‎ ‎‏قرض الحسنة بدهد. چون اگر ربا حرام نباشد افراد به امید رباخواری قرض‏‎ ‎‏نمی دهند و اموالشان را به امید پیدا شدن ربا دهنده نگه می دارند. ولی وقتی بدانند‏‎ ‎‏درجامعه ربا دهنده ای نیست، پولها به طرف قرض الحسنه سرازیر می شود.‏‎ ‎‏پس علت تحریم ربا، بیکار نماندن پولها و به جریان افتادن آنها، در قالب‏‎ ‎‏قرض الحسنه است.‏

‏حال اگر ما نیز بر خلاف عدل ـ که عقل، عرف و شرع بر آن حکم می کند ـ ‏‎ ‎‏قائل شویم که در شرایط تورم، قرض دهنده فقط همان رقم و عدد پولهای‏‎ ‎‏قرض داده شده را طلبکار است نه قدرت خریدی مطابق قدرت خریدی که قرض‏‎ ‎‏داده است، در این صورت واضح است که هیچکس، دیگر قرض نخواهد داد‏‎ ‎‏بلکه همه خواهان گرفتن قرض هستند. در چنین شرایطی است که هر کس با‏‎ ‎‏خود می اندیشد که با وجود تورم و کاهش ارزش پول، چرا پول خود را قرض‏‎ ‎‏بدهم، به جای آن، جنسی می خرم و در خانه نگه می دارم و سال بعد آن را در‏‎ ‎‏صورت عدم نیاز می فروشم، خصوصاً اگر احتمال بدهم که این جنس‏‎ ‎‏ممکن است کمیاب شود؛ کما اینکه در جامعۀ امروز بسیاری از مردم چنین‏‎ ‎‏می کنند.‏

‏حکمت و سبب دیگر حرمت ربا، تشویق مردم به دادن قرض الحسنه و ترک‏‎ ‎‏سودجویی بود؛ اما با این صورت که قدرت خرید بیشتر را قرض می گیریم و‏‎ ‎‏قدرت خرید کمتر را پرداخت می کنیم، قرض دهنده ناچار به منظور خودداری‏‎ ‎‏از ضرر، قرض نمی دهد و یا آنکه سعی می کند به جای پول، جنس (یا طلا) را‏‎ ‎‏ ‏

کتابمسائلصفحه 271
‏ ‏

‏قرض بدهد به هر حال تأکید آیات قرآن بر این است که در قرض، اضافه نگیرید؛‏‎ ‎‏در حالی که اصرار برخی از ما این است که قرض بدهید و پس از پایان قرض،‏‎ ‎‏حتی سرمایۀ خود را هم نگیرید!! مثلاً قدرت خرید مطابق ده هزار تومان را‏‎ ‎‏قرض بده اما سال بعد، فقط رقم ده هزار تومان ـ که ارزشش با پول قرض‏‎ ‎‏داده شده مقدار زیادی تفاوت دارد ـ تحویل بگیر. آیا این منصفانه خواهد بود؟ و‏‎ ‎‏آیا به تعلیل این احادیث و حکمت آن عمل شده است؟ مفاد روایات این است که‏‎ ‎‏«قرض دهنده نباید سود ببرد» در حالی که در شرایط فعلی و بر اساس چنین‏‎ ‎‏اندیشۀ نا صحیحی، نتیجه این خواهد شد که: «قرض دهنده باید ضرر ببیند»!‏

‏همین امر سبب شده است که جامعۀ مسلمانان از قرض دهنده خالی است و‏‎ ‎‏عموماً در صدد گرفتن قرض هستند و این در حالی است که در روایات فراوانی‏‎ ‎‏تأکید شده است که: «‏الید العلیا خیر من الید السفلی‏»‏‎[59]‎‏ دست دهنده بهتر از‏‎ ‎‏دست گیرنده است.‏

‏در اینجا ممکن است دو شبهه مطرح شود: اول آنکه، ارزش پول همواره‏‎ ‎‏سقوط نمی کند، بلکه گاهی نیز ارزش آن افزایش می یابد. در جواب این شبهه‏‎ ‎‏باید گفت که اولاً، این احتمال، بسیار ضعیف است و به صورت نادر‏‎ ‎‏اتفاق می افتد، ثانیا می توان ملتزم شد به اینکه اگر ارزش پول افزایش یافت،‏‎ ‎‏قرض گیرنده، رقم و عدد کمتری را بدهکار است؛ مگر اینکه تبرّعاً همان عدد و‏‎ ‎‏رقم را بپردازد.اشکال دیگر اینکه، سقوط ارزش پول، اختصاص به زمان‏‎ ‎‏کنونی ندارد بلکه در صدر اسلام و زمانهای قبل نیز بوده است. جواب این نیز در‏‎ ‎‏خلال بحثهای قبلی به طور مفصل بیان شد. و چهار فرق اساسی بین پولهای این‏‎ ‎‏زمان و آن زمان مطرح شد و گفته شد که سقوط پولها در آن زمانها شاید به یک‏‎ ‎‏درصد هم نمی رسیده است؛ در حالی که نرخ تورّم در جامعۀ فعلی و در حال‏‎ ‎‏حاضر، حدود 35% است و در بعضی جوامع، نرخ تورّم از این هم بالاتر است.‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 272
‏ ‏

‏بعضی تعلیلیهای روایات مربوط به ربای معاوضی بود که چون فعلاً از بحث‏‎ ‎‏ما خارج است آنها را رها می کنیم، کما اینکه روایات باب صرف ربطی به بحث‏‎ ‎‏فعلی ما ندارد چون روایات صرف مربوط به معاملۀ طلا و نقره است که باید به‏‎ ‎‏صورت نقد صورت گیرد و در همان مجلس هم تقابض صورت گیرد در حالی که‏‎ ‎‏بحث فعلی ما قرض است و آن هم قرض هر چیز، نه فقط قرض گرفتن طلا و‏‎ ‎‏نقره، تا لازم باشد شروط معاملۀ صرف را رعایت کنیم.‏

نتیجه

‏پولهایی که در زمان فعلی وجود دارد، اعتباری است و ارزش ذاتی ندارد و‏‎ ‎‏صرفاً واسطۀ درمعاملات است.‏

‏ ـ آنچه بیان شد، فقط در مورد ربای قرضی است نه در ربای معاملی. پس‏‎ ‎‏این نوشتار در صدد تجویز فروش یک اسکناس صدتومانی به دو اسکناس‏‎ ‎‏صد تومانی نیست.‏

‏ ـ ملاک در تقسیم اشیا به «قیمی» و «مثلی» و حکمت این تقسیم، رساندن حق‏‎ ‎‏به صاحب حق و رعایت ‏اقرب الی الحق و اقرب الی الواقع‏ بوده است.‏

‏ ـ عقل، شرع و عرف، همگی بر اصالت عدل اصرار و تأکید دارند.‏

‏ ـ قرضهای موجود در صدر اسلام، معمولاً کوچک و با مدت کم بوده است‏‎ ‎‏و از سوی دیگر، چون پول رایج در آن زمان، طلا و نقره بوده که دارای ارزش‏‎ ‎‏ذاتی بوده است، تورم در آن زمانها بسیار کم و غیر قابل محاسبه بوده است و از‏‎ ‎‏همین رو، در روایات چنین مسأله ای مطرح نشده است.‏

‏ ـ در زمان وجود تورّم ـ که بعد از اعتباری شدن پول همواره تورم وجود‏‎ ‎‏داشته است ـ پرداخت رقم و عدد اسکناس قرض گرفته شده بدون توجه به‏‎ ‎‏سقوط ارزش پول، ظلم و خلاف عدالت است.‏

‏ ‏

کتابمسائلصفحه 273
‏ ‏

‏ ـ پرداخت رقم دقیق و ارزشی کاملاً متساوی با ارزش قرض گرفته شده، در‏‎ ‎‏زمان ما آسان و محاسبۀ مقدار تورم کاملا ممکن است.‏

‏ ـ آیه و روایتی که مخالف با آنچه گفته شد ( «ارزش» را ملاک قرار دادن نه‏‎ ‎‏«رقم» و «عدد» را) وجود ندارد؛ بلکه آیات و روایات و اقوال فقها در باب مثلی و‏‎ ‎‏قیمی، کاملا با کلام ما و با این مبنا همسو و متناسب است.‏

‏با توجه به آنچه ذکر شد، برای آدمی یقین حاصل می شود که گرفتن ارزشی‏‎ ‎‏معادل با ارزش پول قرض داده شده، جایز است؛ و کم یا زیاد بودن میزان تورم،‏‎ ‎‏لطمه ای به اصل بحث نمی زند. البته باید نرخ تورم به طور دقیق محاسبه شود تا‏‎ ‎‏شخص قرض دهنده، زیادتر از ارزش پول قرض داده شده را نگیرد و مرتکب‏‎ ‎‏حرام نشود.‏

 «و الحمد لله رب العالمین»

‏ ‏

‏  ‏

 

 

کتابمسائلصفحه 274

‏ ‏

‏ ‏

پاورقی

‎ ‎

کتابمسائلصفحه 275

  • - مصباحی، جزوۀ اقتصاد کلان، ص 42.
  • - راغب، المفردات، ص 187.
  • - جواهر الکلام ج 23ص 334.
  • - بقره (2) آیه 278 ـ 279.
  • - الغنیه؛ الجوامع الفقیهه ص 529.
  • - همان، ص 537.
  • - مسالک الافهام، ج 2، ص 259.
  • - همان، ج 1، ص 220.
  • - قواعد الاحکام، ص 156.
  • - ریاض المسائل، ج 2، ص 303.
  • - همان، ج 2، ص 304.
  • - همان، ج 1، باب قرض، ص 577.
  • - جواهر الکلام، ج 25، ص 18.
  • - همان، ص 19.
  • - همان، ص 20.
  • - همان، ص 21.
  • - حدید (57) آیه 25.
  • - نساء (4) آیه 135.
  • - نساء (4) آیه 36.
  • - اسراء (17) آیه 23.
  • - مائده (5) آیه 8.
  • - نحل (16) آیه 90.
  • - اعراف (7) آیه 29.
  • - انعام (6) آیه 152.
  • - مائده (5) آیه 42.
  • - نساء (4) آیه 58.
  • - مجلسی، بحارالانوار، ج 75، ص 26.
  • - تفسیر صافی، ذیل آیه 7، سورۀ الرّحمان.
  • - مجلسی، همان، ص 27، 12.
  • - بجز چند روایت مربوط به درهم و دیناری که سلطان آنها را ساقط کرده است و اینها نیز بعداً مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
  • - بقره (2) آیه 280.
  • - تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 297 (به نقل از کافی).
  • - همان، ص 296.
  • - وسائل الشیعه، ج 13، ص 79، باب «جواز الاستدانه...»
  • - همان، ص 81، ح 7.
  • - ر.ک: وسائل الشیعه، ج 13، کتاب الودیعه.
  • - بقره (2) آیه 278 ـ 279.
  • - وسایل الشیعه، ج 6، ص 100؛ متن کامل حدیث در: فروع کافی، ج 1، ص 143.
  • - وسایل الشیعه، ج 6، ص 104؛ فروع کافی، ج 3، ص 517، ح 9.
  • - بحارالانوار، ج 75 ص 25.
  • - مصطفّفین (83) آیه 1 ـ 3.
  • - اِسراء (17) آیه 35.
  • - انعام (6) آیه 152.
  • - اعراف (7) آیه 85.
  • - شعراء (26) آیه 181ـ 182.
  • - من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 191؛ الاستبصار، ج 3، ص 99.
  • - همان مدرک.
  • - فروع الکافی، ج5، ص 252؛ الاستبصار، ج 3، ص 100.
  • - من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 191.
  • - روضة المتقین، ج 6، ص 548.
  • - همان ص 547؛ تهذیب الاحکام ج 7 ص 117؛ سند شیخ طوسی صحیح است.
  • - الاستبصار، ج 3، ص 100.
  • - النهایة و نکتها ج 2ص 134.
  • - وسایل الشیعه، ج 12، ص 423، باب 1، ح 3.
  • - همان، ح 4.
  • - همان، ح 8.
  • - همان، ح 10.
  • - همان، ص 425.
  • - من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 376.