چشمه خورشید 1

تطبیق قیام امام حسین(ع) با موازین فقهی

تطبیق قیام امام حسین(ع) با موازین فقهی

نعمت الله صالحی نجف آبادی 

مقدّمه

قبل از ورود در اصل بحث باید دانست که امام دارای روح قُدسی و ملکوتی است و چون واجد چنین روحی است با مردم عادی فرق اساسی دارد و با همین روح است که به عالم بالا و ماوراء متّصل می‌شود: 

 «وَ صَحِبوُا الدّنیا بأََبدانٍ أرواحُها معلَّقةٌ بِالمَحَلِّ الأََعلی.» [1]

مردان الهی در دنیا با ارواحی زیستند که به محلّ بالاتر و عالم ماوراء حسّ تعلّق دارند

و با همین روح است که آنچه را دیگران نمی‌شنوند و نمی‌بینند آنان می‌شنوند و می‌بینند؛ رسول خدا(ص) به حضرت علی(ع) فرمود: 

 «إنَّکَ تَسمَعُ ما أَسمَعُ و تَری ما أَری إلّا أَنّکَ لستَ بِنبیٍّ.» [2]

تو می‌شنوی آنچه من می‌شنوم و می‌بینی آنچه من می‌بینم ولی تو پیغمبر نیستی 

و با همین روح امام علی(ع) از رسول اکرم(ص) هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر از علم باز می‌شد. [3] این روح قدسی و آسمانی امام در حدّی از قداست و طهارت است که اساساً به فکر گناه نمی‌افتد؛ چه رسد به انجام گناه. و این معنای عصمت امام است. 

اگر چه بین علمای شیعه اختلاف است که آیا علم امام غیر متناهی است یا متناهی، حضوری است یا حصولی، علم لدنّی به همۀ جزئیّات دارد یا به بعضی از جزئیّات، در همۀ حالات متّصل به عالم بالاست یا در بعضی از حالات، قبل از رسیدن به مقام امامت همه چیز را بدون استثنا می‌داند یا بعد از آنکه امام شد تدریجاً به علم او افزوده می‌شود، باب علم همیشه به روی او باز است یا گاهی باز است


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 379
و گاهی بسته، ولی آنچه در آن اختلاف نیست این است که امام هم وارث علم پیغمبر است که از وحی سرچشمه می‌گیرد و هم علم اِلهامی و موهبتی دارد. 

بحثی که در مقالۀ حاضر دربارۀ تجزیه و تحلیل قیام امام حسین(ع) مطرح می‌شود با صرفنظر از جنبۀ ملکوتی و روح قُدسی و علم لدنّی آن حضرت بوده و این قیام مقدّس در سطح زندگی اجتماعی و مردمی بررسی و تحلیل می‌گردد تا عمل آن حضرت بتواند برای مردم دیگر الگو و سرمشق باشد. 

درک سیاسی و روشنبینی امام

امام حسین(ع) علاوه بر روح قدسی و علم وراثتی و موهبتی که داشت از نظر شمّ سیاسی و روشنبینی اجتماعی و شناخت دقیق طوائف مردم و روحیّاتشان و بالأخصّ شناخت مردم کوفه از ابنعبّاس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن مطیع و سایر رجال سیاسی عصر خود کمتر نبود؛ بلکه برتر بود و آنگاه که افرادی از قبیل شخصیّتهای سیاسی نامبرده او را از خطری که ممکن بود در سفر کوفه در کمین او باشد برحذر می‌داشتند خود آن حضرت به خوبی می‌دانست که امکان شکست نظامی و شهادت وی وجود دارد و در سخنانش با فرزدق صریحاً این مطلب را گوشزد کرد و فرمود: «اگر قضای الهی آن طور که ما دوست داریم و بدان خوشنودیم نازل شود و پیروز شویم، خدا را بر نعمتش سپاس می‌گوییم و از او برای ادای شکرش استعانت می‌جوییم و اگر قضا بر خلاف امید ما رقم بخورد و پیروز نشویم، کسی که نیّت حقّ داشته و بر مبنای تقوی عمل کند، از راه صحیح تجاوز نکرده و دور نشده است. [4] بخش دوّم سخن امام امکان شکست نظامی و احتمال شهادت را گوشزد می‌کند؛ ولی امام کسی نیست که وقتی طبق گزارش نماینده‌اش مسلم بن عقیل نیروی کافی فراهم شده و حجّت بر او تمام گشته است، از اقدام خودداری کند به عذر اینکه احتمال شکست وجود دارد و حتّی امکان شهادت وی هست. امام حسین(ع) سبط پیغمبر خدا(ص) و فرزند علیّ مرتضی(ع) است و همان طور که رسول خدا(ص) در جنگ اُحُد به عذر اینکه احتمال دارد شکست بخورد از اقدام نظامی برای دفاع خودداری نکرد - اگرچه سرانجام شکست خورد- و همان طور که حضرت علی(ع) در جنگ صفّین به عذر امکان شکست نظامی از اقدام به دفاع خودداری نکرد اگرچه سرانجام پیروز نشد- امام حسین(ع) نیز بعد از فراهم شدن نیرو به عذر احتمال شکست از اقدام مردانه برای نجات اسلام و حرکت برای کوفه به منظور مبارزه و براندازی بزرگترین منکَر عصر خود یعنی حاکمیّت یزید خودداری نکرد؛ اگر چه سرانجام به شکست نظامی و شهادت آن حضرت منتهی شد. بنابراین حرکت


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 380
نظامی - سیاسی رسول اکرم(ص) در اُحُد و امام علی(ع) در صفّین و امام حسین(ع) در حرکت برای کوفه، هر سه دارای یک ماهیّت و یک نسق و یک آهنگ بوده و هر سه با توجّه به اینکه امکان شکست وجود دارد انجام شده است. پس از این مقدّمه وارد اصل بحث می‌شویم: 

باید دانست دربارۀ ماهیت قیام امام حسین(ع) و اهداف آن بین صاحبنظران اختلاف شدیدی وجود دارد که هر محققی را دچار تعجب می‌کند. در این مسئله حداقل هفت قول از علمای صاحبنظر در کتابها ثبت شده است. این گونه اختلاف دربارۀ حوادث بزرگ دیگر مانند جنگ احد و جنگ صفّین و حرکت نظامی امام حسن(ع) برای دفع تجاوز معاویه وجود ندارد. در مورد سه حادثۀ یادشده متن تاریخ بهطور یکنواخت و بدون اختلاف، ما را از جریان وقایع آگاه می‌کند؛ ولی به حادثۀ قیام امام حسین(ع) که می‌رسیم اختلاف نظر عجیبی را در نوشته‌ها می‌بینیم. 

بین سه حادثۀ مزبور و قیام امام حسین(ع) یک وجه مشترک وجود دارد و آن این است که در هر چهار حادثه نیروهای حق پیروزی نظامی بهدست نیاوردند. در جنگ احد با اینکه رسول خدا(ص) امید پیروزی داشت، نیروهای اسلام شکست خوردند و در جنگ صفّین نیز با اینکه حضرت علی(ع) امید پیروزی داشت، پیروزی نظامی بهدست نیاورد و همچنین در حرکت نظامی امام حسن(ع) با اینکه امام امید پیروزی داشت، پیروزی حاصل نشد. در قیام امام حسین(ع) نیز مثل سه حادثۀ دیگر، نیروهای حق پیروزی نظامی بهدست نیاوردند. با وجود این وجه مشترک بین این چهار حادثه، در مورد سه حادثۀ اول اختلاف وجود ندارد؛ ولی در مورد قیام امام حسین(ع) اختلاف وجود دارد و هر محقّقی را در مقابل این سؤال قرار می‌دهد که منشأ این اختلاف چیست؟

برای اینکه انگیزۀ تحقیق در پژوهشگران بهوجود آید و گمان نکنند با مسئلۀ حلشده‌ای روبرو هستند، در اینجا اقوال مختلف را در این مسئله می‌آوریم. اقوالی که تاکنون ما در این مسئله بهدست آورده‌ایم، فهرست‌وار بهقرار ذیل است: 

قول اوّل

قول اوّل از شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی (رضوان الله علیهم) -در نیمۀ دوم قرن چهارم و نیمۀ اول قرن پنجم هجری- است. این علمای بزرگ می‌گویند: امام حسین(ع) برای امتناع از بیعت یزید بن معاویه از مدینه به مکه رفت و پس از آنکه نمایندۀ اعزامی‌اش مسلم بن عقیل آمادگی اکثریت نیروهای مردمی کوفه را برای حمایت از امام به وی گزارش داد، بهقصد تشکیل حکومت برای احیای اسلام بهسوی کوفه حرکت کرد و پس از آنکه در محاصرۀ نظامی واقع شد، کوشش کرد برای


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 381
جلوگیری از خونریزی به حجاز برگردد؛ ولی دشمن نپذیرفت و از وی خواست که تسلیم بلاشرط ابنزیاد شود و امام که مطمئن بود اگر تسلیم شود، ابنزیاد او را ذلیلانه خواهد کشت، تسلیم نشد و چون دشمن حمله کرد به دفاع اضطراری پرداخت و در این دفاع افتخارآمیز شهید شد.(تنزیهالانبیا، ص 182 ـ 179 و تلخیص الشافی، جزء 4، ص 188 ـ 182) جمعی از علمای معاصر نیز این نظر را پذیرفته‌اند که امام خمینی(س) هم در این جمع قرار دارند؛ زیرا ایشان فرموده‌اند: «امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل دهد و حکومت فاسد را از بین ببرد.»[5] در این نوشته از قول اول به نام «قول تشکیل حکومت» یاد می‌کنیم. 

قول دوّم 

قول دوّم از سیّد بن طاووس (قدّس سرّه)، صاحب کتاب لهوف ـ در اواسط قرن هفتم هجری ـ است. او می‌گوید: «امام حسین(ع) از همان آغاز به قصد کشته شدن حرکت کرد و دانسته خود را به کشتن داد.» [6]از صاحبنظران معاصر نیز مرحوم دکتر آیتی و دکتر شریعتی و شهید هاشمی‌نژاد و جمعی دیگر این قول را پذیرفته‌اند. در این نوشته این قول را به نام «قول تعبّد به شهادت» می‌خوانیم. 

قول سوّم 

قول سوّم از استاد شهید مطهّری (رضوان الله علیه) است که می‌گوید: «امام حسین(ع) از مکه به قصد تشکیل حکومت در کوفه حرکت کرد.» [7] «ولی وقتی که خبر قتل نماینده‌اش مسلم به وی رسید یقین کرد که او نیز حتماً کشته خواهد شد و از این زمان عدۀ دیگری را نیز دعوت به همکاری با خویش کرد تا با او کشته شوند و خون بیشتری ریخته شود که ندای امام بیشتر به جهانیان برسد.» [8]

قول چهارم

قول چهارم از علّامه سیدمرتضی عسکری است که می‌گوید: «امام حسین(ع) نمی‌خواست در کوفه تشکیل حکومت بدهد؛ زیرا اگر قدرت حکومت را به دست می‌گرفت، نمی‌توانست اسلام را زنده کند و حتی نمی‌توانست لعن پدرش را که معاویه رواج داده بود بردارد و ناچار بود هم لعن پدر را و هم بدعتهای دیگر را باقی بگذارد. از این رو امام نمی‌خواست خودش حکومت را قبضه کند؛ ولی مردم را دعوت کرد که بر ضدّ حکومت یزید قیام مسلحانه کنند و وضع موجود را تغییر دهند.» [9]

قول پنجم

قول پنجم از نویسندۀ کتاب هفتساله است؛ ایشان می‌نویسد: «بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق برای حفظ جان بوده؛ نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 382
نه تشکیل حکومت.» [10] و نیز می‌نویسد: «شیعه‌ها می‌گویند: اساساً امام حسین(ع) قیام نکرده و قصد جهاد نداشته است. [11]

دو نظر دیگر نیز در این مسئله هست که اگر هریک را قول مستقل بدانیم در اینجا هفت قول وجود خواهد داشت: 

ـ یکی اینکه امام بهقصد تشکیل حکومت رفت؛ ولی می‌دانست شهید میشود و نمی‌تواند این کار را انجام دهد. 

ـ و دیگر اینکه امام در ظاهر وانمود می‌کرد که می‌خواهد حکومت تشکیل دهد؛ ولی در واقع بهقصد کشته شدن می‌رفت. 

اقوال اصلی و فرعی

از میان اقوال یادشده قول اول و دوم چون سابقۀ تاریخی طولانی دارند باید بهعنوان دو قول اصلی شمرده شوند؛ ولی اقوال دیگر چون در زمان ما حادث شده‌اند، باید اقوال فرعی بهحساب آیند که البته این اقوال جدید بر پیچیدگی مسئله افزوده و زحمت محققان را بیشتر کرده‌اند. 

حالا سؤال مهم در اینجا این است که اساساً چرا در این مسئله دو قول اصلی متضاد بهوجود آمده و اختلاف درست شده است؛ اختلافی که نظیر آن در حادثه احد و صفّین و حرکت نظامی امام حسن(ع) در تاریخ وجود ندارد؟ اگر این اختلاف در قضیۀ امام حسین(ع) وجود نداشت همانطور که سه حادثۀ یادشده را در تاریخ بدون اختلاف می‌خوانیم و تحلیل می‌کنیم و از آنها الگو و سرمشق می‌گیریم، قیام امام حسین(ع) را نیز بدون اختلاف در تاریخ میخواندیم و تحلیل میکردیم و از آن الگو و سرمشق میگرفتیم؛ ولی چون این اختلاف بین دو قول اصلی وجود دارد و این دو قول در دو قطب مخالف قرار دارند، باید محقق اجتهاد کند و یکی از دو قول را رد و دیگری را قبول نماید که البته این اجتهاد و اتخاذ رأی، اختلاف را بر نمی‌دارد؛ بلکه فقط یکی از دو قول ترجیح داده می‌شود؛ مثل بسیاری از مسائل فقهی از قبیل اینکه منجّزات مریض از اصل مال است یا از ثلث؟ و زوجه از اراضی ارث می‌برد یا نه؟ در این گونه مسائل هر مجتهدی قولی را ترجیح می‌دهد؛ ولی اختلاف همچنان باقی است. 

در متن تاریخ اختلاف وجود ندارد. 

باید دانست که در مورد قیام امام حسین(ع) در تاریخ این حادثه اختلاف وجود ندارد؛ بلکه این اختلاف ناشی از بعضی روایات است که در این زمینه وجود دارد و بحث دربارۀ این روایات خواهد 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 383
آمد؛ ولی این گونه روایات در مورد جنگ احد و صفین و حرکت نظامی امام حسن(ع) وجود ندارد. متن تاریخ در مورد قیام امام حسین(ع) که منابع معتبر دربارۀ کلیات آن توافق دارند بهطور فشرده به قرار ذیل است: 

امام حسین(ع) بعد از آنکه برای بیعت با یزید تحت فشار فزاینده قرار گرفت، برای امتناع از بیعت و نیز ارزیابی اوضاع سیاسی و افکار عمومی شبانه و مخفیانه به مکه، حرم امن خدا، رفت و در این زمان از طرف سران کوفه نامه‌هایی را دریافت کرد که وی را به تشکیل حکومت در کوفه برای نجات مسلمانان دعوت می‌کردند و می‌گفتند: طرفداران شما نیروی بزرگی هستند که می‌توانید با پشتیبانی آن حکومتی تأسیس کنید و زعامت مردم را به عهده بگیرید. امام برای حصول اطمینان، مسلم بن عقیل را به نمایندگی خود به کوفه فرستاد تا مخفیانه به ارزیابی اوضاع سیاسی و نیروهای طرفدار امام بپردازد و حقیقت را اطلاع دهد، مسلم پس از بررسیهای دقیق و همهجانبه به امام نوشت که همۀ مردم کوفه با شما هستند و لازم است هرچه زودتر به کوفه بیایید. امام که از طرفی تحت تعقیب حکومت بود و از طرفی نامۀ مسلم خبر از وجود انبوه نیروهای طرفدار حق و امکان مقابله با حکومت یزید می‌داد، به قصد تشکیل حکومت برای احیای اسلام به سوی کوفه حرکت کرد. از سوی دیگر حاکم کوفه مخفیگاه مسلم را کشف و او را دستگیر کرد و به قتل رساند و خبر قتل مسلم بین راه کوفه به امام رسید و در این حال امام مردد شد که با این وصف به کوفه برود یا نه؟ و این مطلب را با یارانش به مشورت گذاشت و در این مشورت دشوار رأی غالب این شد که رفتن به کوفه به صواب نزدیکتر است و از این رو به راه خود به سوی کوفه ادامه داد تا اینکه حرّ بن یزید با هزار سوار از طرف حکومت کوفه به منظور محاصرۀ امام و جلب وی از راه رسید و اصرار بر جلب آن حضرت کرد. پس از این محاصرۀ نظامی امام تصمیم گرفت به حجاز برگردد؛ ولی حرّ مانع شد و پس از مشاجرۀ لفظی، به پیشنهاد حر قرار شد امام نه تسلیم شود و نه به حجاز برگردد؛ بلکه در یک راه فرعی غیر از راه کوفه حرکت کند و حرّ مراقب او باشد و نامه‌ای نیز به ابنزیاد بنویسد و از او کسب تکلیف کند. پس از این توافق، دو گروه در آن راه پیشنهادی از طرف چپ راه کوفه حرکت کردند تا به نینوا رسیدند. آنجا جواب نامۀ حرّ از ابنزیاد رسید که در ‌آن دستور داده بود با رسیدن این نامه، حسین بن علی(ع) را در بیابانی که آب و پناهگاه نداشته باشد پیاده کن و حرّ طبق دستور، امام را اجباراً در همان بیابان پیاده کرد و او را زیر نظر گرفت. فردای آن روز عمر بن سعد از طرف ابنزیاد با چهار هزار نیرو وارد شد و امام را تحت نظر گرفت. امام از وقتی که محاصرۀ نظامی شد تا پایان کار، کوشش زیادی کرد


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 384
که قرار ترک خصومت بین دو طرف به وجود آید تا از خونریزی جلوگیری شود و خود به حجاز برگردد و بدین منظور با عمر بن سعد چند بار مذاکره کرد و حتی روز عاشورا برای جلوگیری از جنگ و ترک خصومت و برگشتن به حجاز کوشش کرد و سخن گفت؛ ولی دشمن نپذیرفت و از وی خواستند که تسلیم بلاشرط ابنزیاد شود و او یقین داشت که اگر تسلیم شود ابنزیاد او را ذلیلانه خواهد کشت؛ از این رو تسلیم نشد. پس آنگاه که دشمن دستور حملۀ نظامی داد امام به دفاع اضطراری پرداخت و در راه این دفاع مقدس شهید شد. 

این بود متن تاریخ مربوط به قیام امام حسین(ع) از قدیمی‌ترین و معتبرترین متون تاریخی، یعنی مقتل ابومِخنَف و مقتل هشام کَلبی که هر دو از روایان امام صادق(ع) و مورد اعتماد هستند و ما گفته‌های این دو مورخ را به طور بسیار فشرده آوردیم و ارشاد شیخ مفید نیز از همین منابع اخذ کرده است. 

مدرک قول اول

باید دانست همین متن تاریخی که ذکر شد مدرک قول اول، یعنی قول تشکیل حکومت است که قول شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی بود و امام خمینی (قدّس سرّه) نیز آن را پذیرفته است. شیخ مفید نظر خود را در ارشاد به صورت گزارش تاریخی ذکر کرده است و سیّد مرتضی در تنزیه الانبیاء و شیخ طوسی در تلخیص الشّافی نظر خود را به سبک استدلالی و اجتهادی آورده‌اند و اجتهاد خود را بر همین متن تاریخی بنا کرده‌اند و حضرت امام خمینی(س) در عبارتی که قبلاً نقل شد، به طور صریح قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» را اختیار کردند. ضمناً اینکه می‌گوییم: مدرک قول اول متن تاریخ است، مقصود سخنان و نامه‌ها و اعمال امام حسین(ع) و تقریر آن حضرت نسبت به اعمال یاران و طرفدارانش می‌باشد که در متن تاریخ با نقل معتبر آمده و در حقیقت مدرک قول اول فعل و قول و تقریر خود امام است که همۀ علماء آن را حجت می‌دانند. 

ترتیب طبیعی بحث این است که اول به تشریح و توضیح مدرک قول اول و تحلیل خود این قول بپردازیم و سپس مدرک قول دوم را که برخی از روایات است بررسی کنیم و آنگاه بحثی هم دربارۀ قول سوم و چهارم و پنجم داشته باشیم که اقوال فرعی و نو ظهورند؛ ولی قبل از اینها باید به یک نکتۀ اساسی توجه کنیم و آن این است که محور اصلی و روح قیام امام حسین(ع) امر به معروف و نهی از منکَر و به تعبیر دیگر: انکار منکَر است و حرکت امام در همۀ مراحلش منطبق با قواعد فقهی مربوط با این دو فریضۀ الهی است و کاری که آن حضرت کرد طبق یک دستور محرمانۀ آسمانی و اختصاصی


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 385
نبوده است که مردم دیگر نتوانند به آن عمل کنند و به همین علت امام برای دیگران الگو و سرمشق است و باید طبق آن عمل کنند؛ چنانکه خود امام فرمود: 

 «لَکُم فیَّ اُسوَةٌ.» [12]

عمل من در این قیام سرمشق شماست. 

هر کاری سید الشهداء(ع) در طول قیامش انجام داده یا امر به معروف بوده است و یا انکار منکر و خود آن حضرت نیز در نامۀ یادگاری خود برای محمد بن الحنفیه نوشت: 

 «أُریدُ أَن أمُرَ بِالمَعروُفِ و أَنهی عَنِ المُنکَر.» [13]

میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. 

حضرت علی(ع) می‌فرماید: «مَن رَأَی عُدواناً یُعمَل به و مُنکَراً یُدعی إلیه فأَنکَرَهُ بِقَلبِهِ فقد سَلِمَ وَ بَرئَ و مَن أَنکَرَهُ بِلسانِه فقد أُجِرَ و هو أََفضَلُ مِن صاحِبِهِ و مَن أَنکَرَهُ بِالسَّیفِ لِتَکونَ کَلِمَةُ اللهِ هیَ العُلیا و کَلِمَةُ الظّالمین هیَِ السُّفلی فَذلک الَّذی أصاب سبیلَ الهُدی و قام عَلی الطّریقِ و نوّر فی قَلبِهِ الیقین.» یعنی «هر کس ظلم و تجاوزی را ببیند که به آن عمل می‌شود و منکری را ببیند که به آن دعوت می‌شود و با آن ظلم و منکر در قلب خود مخالف باشد او سالم و برئ الذّمّه خواهد بود و کسی که به وسیلۀ زبانش با آن مبارزه کند نزد خدا اجر دارد و او از اوّلی افضل است و کسی که با شمشیر با آن منکر مبارزه کند تا کلمۀ خدا برتر و کلمۀ ظالمان فروتر شود چنین کسی راه هدایت را یافته و بر طریق حق ایستاده و نور یقین در قلبش تابیده است.»[14] امیرالمؤمنین(ع) در این سخن خود جهاد و جنگ در راه خدا را یکی از مراتب نهی از منکر یا انکار منکر شمرده است. 

ناگفته نماند که مبارزه با منکر و به تعبیر امام «انکار منکر» در خارج نمودهای مختلفی دارد؛ زیرا گاهی مبارزه برای این است که مردم منکر انجام ندهند، یعنی منکر به وجود نیاید و گاهی برای این است که منکر موجود از بین برود و گاهی برای این است که انسان منکَر تحمیلشده بر او را نپذیرد و انجام ندهد و گاهی برای این است که منکر انجام شده تقبیح و محکوم شود و همۀ این چهار قسم در طیف انکار منکر قرار می‌گیرند و امام حسین(ع) در حرکت خود هر چهار قسم انکار منکر را انجام داد؛ زیرا هم وقتی که بیعت یزید را که منکر بود، از او خواستند، مبارزه کرد که انجام ندهد و هم با حاکمیت یزید که با بزرگترین منکر بود مبارزه کرد که آن را در عراق یا در همهجا از بین ببرد و هم مردم را از پیروی یزید که منکَر بود نهی کرد که نکنند و هم در سخنرانیها اعمال ضدّاسلام یزید و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 386
عمّالش را که از منکرات بود تقبیح و محکوم کرد. 

بحث دربارۀ قول اول و مدرک آن

قبلاً گفتیم: مدرک قول اول یعنی قول تشکیل حکومت همین متن تاریخ مورد اتفاق است که فشردۀ آن نقل شد و تذکر دادیم که در حقیقت فعل و قول و تقریر امام مدرک قول اول است. حالا در اینجا این متن تاریخی را کاملاً باز می‌کنیم و بر مبنای آن قیام امام حسین(ع) را از آغاز تا انجام طبق قول اول به تجزیه و تحلیل می‌گذاریم: 

از این متن تاریخی که نقل شد روشن می‌شود که حرکت امام حسین(ع) از آغاز تا انجام در چهار مرحلۀ مختلف انجام شده است که در هر مرحله‌ای آن حضرت به اقتضای شرایط زمان تصمیم خاص آن مرحله را گرفته است و در همۀ مراحل، روح حرکت امام و محور اصلی آن امر به معروف و نهی از منکر و به تعبیر دیگر: اقامۀ معروف و انکار منکر بوده است که واجب بود امام به این دو فریضۀ الهی عمل کند. 

مرحلۀ اول قیام

مرحلۀ اول قیام از وقتی است که خواستند بیعت با یزید را بر او تحمیل کنند تا وقتی که تصمیم گرفت از مکه به سوی کوفه حرکت کند. در این مرحله از امام خواستند که منکری را انجام دهد؛ یعنی با یزید بیعت کند که عقل و شرع آن را تجویز نمی‌کند؛ چون بیعت با یزید امضای ظلم و پذیرفتن ظلم و قبول حاکمیت ظالم است که منکر بزرگی بشمار می‌رود. امام در اینجا انکار منکر کرد؛ یعنی مبارزه کرد که این منکر بزرگ را انجام ندهد و انکار منکر امام در این مرحله بدینگونه انجام شد که شبانه و مخفیانه از مدینه حرکت کرد و به مکه رفت تا از فشار حکومت و خطر دستگیری و احیاناً قتل مصون بماند و منکر بیعت را هم انجام ندهد. در این حرکت شبانۀ بسیار سخت که همراه با وحشت و اضطراب بود، امام خود را با خانواده و جمعی از خویشان نزدیک به مکه رساند و در آنجا مستقر شد. بعضی می‌گویند: امام اول در بالای مکه خیمۀ بزرگی زد و در آنجا منزل کرد و سپس به درخواست ابنعباس به خانۀ عباس، عموی رسول خدا(ص) منتقل شد. [15] این مرحله از قیام امام از 28 رجب سال 60هجری تا 8ذیالحجة طول کشید؛ یعنی چهار ماه و ده روز و چون این حرکت جنبشی بر خلاف خواست حکومت بود، طبعاً توجه عموم مردم را جلب کرد؛ خصوصاً آنان که از نظام حاکم ناراضی بودند. در این زمان بزرگان کوفه که از ظلم حکومت خشمگین بودند، به فکر افتادند امام را به کوفه منتقل کنند و حکومت مستقلی را به رهبری وی تشکیل دهند و در مقابل حکومت یزید بایستند


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 387
و بدین منظور نامه‌های زیادی به امام نوشتند و از وی خواستند به کوفه برود و با پشتیبانی نیروی مردم حکومتی تشکیل دهد و رهبری سیاسی مردم را به عهده بگیرد. امام برای اینکه مطمئن شود که در خواست مردم کوفه همراه با ارادۀ سیاسی جدی است و از روی احساسات زودگذر نیست مسلم بن عقیل را به نمایندگی خود به کوفه فرستاد تا از نزدیک به طور محرمانه اوضاع را بررسی کند و گزارش دهد و مسلم این کار دشوار را با شایستگی انجام داد و پس از بررسیهای دقیق و طولانی به امام نوشت: «همۀ نیروهای مردمی کوفه با شما هستند؛ پس به رسیدن نامۀ من با تعجیل به سوی کوفه حرکت کنید.» [16]

امام از گزارش مسلم امیدوار و دلگرم شد و تصمیم گرفت برای تشکیل حکومت به منظور احیای اسلام به کوفه برود و از طرفی در همین ایام نامه‌ای برای جمعی از بزرگان بصره نوشت و آنان را دعوت کرد که در این نهضت به او بپیوندند. [17] عده‌ای این دعوت را پذیرفتند و نیروی رزمنده‌ای فراهم کردند و به امام گزارش دادند. [18]

مرحلۀ اول قیام امام از هنگام حرکت از مدینه تا قبل از تصمیم گرفتن برای رفتن به کوفه بوده است و در این مرحله امام دو کار انجام داد: یکی اینکه از بیعت یزید امتناع کرد و دیگر اینکه برای تحقیق دربارۀ امکان تشکیل حکومت در کوفه اقدام نمود. حالا در اینجا دو سؤال مطرح است: یکی اینکه چرا با یزید بیعت نکرد؟ و دیگر اینکه چرا برای امکان تشکیل حکومت تحقیق کرد و در فکر این بود که اگر بتواند، حکومت مستقلی در مقابل حکومت یزید تشکیل دهد؟ ضمناً این نکته روشن باشد که بیعت حاوی دو چیز است: یکی رأی به مشروعیت خلافت یزید و دیگری تعهد به اطاعت از او. 

جواب سؤال اول 

جواب سؤال اول این است که دربارۀ مسئله بیعت باید از سه نظر بحث شود یعنی از نظر حقوقی و از نظر مصلحت اجتماعی و از نظر قواعد فقهی. اما از نظر حقوقی، باید گفت: هر انسانی حق دارد چیزی را که نمی‌پسندد، به آن رأی موافق ندهد و کسی حق ندارد رأی موافق دادن را بر او تحمیل کند. عمّال حکومت یزید حق نداشتند رأی موافق دادن به یزید را بر امام تحمیل کنند و امام حق داشت خلافتی را که مشروع نمی‌دانست رأی موافق به آن ندهد و این از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی است که در جوامع متمدن شناخته شده و در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مورد تأیید قرار گرفته است. و همچنین هر انسانی حق دارد در مقابل حکومتی که آن را قبول ندارد تعهد اطاعت ندهد و این نیز از ابتداییترین


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 388
حقوق عمومی همۀ انسانهاست. بنابراین آنان که می‌خواستند بیعت یزید را بر امام تحمیل کنند کاری بر خلاف موازین حقوقی کرده‌اند و امام که از بیعت یزید امتناع کرد کاری موافق موازین حقوقی انجام داده است. 

اما از نظر مصلحت اجتماعی باید گفت: تأیید حکومت فردی چون یزید که عموم مردم او را به فسق و فجور می‌شناختند بر خلاف مصلحت اجتماع بود و به بدبختی و سقوط جامعه کمک می‌کرد. جوان مغروری که شب نیمهمست می‌خوابید و صبح خمار برمیخاست و به معشوقه و می و مطرب بیشتر می‌اندیشید تا به ادارۀ جامعه، اگر خلافت چنین فردی از طرف امام حسین(ع) مشروع اعلام میشد این کمکی بود به فساد و تباهی جامعه که هیچ انسانی که دارای وجدانی سالم باشد اگر چه دین نداشته باشد چنین کاری را تجویز نمی‌کند بنابراین امتناع امام از بیعت یزید در جهت مصلحت جامعه و برای جلوگیری از تباهی و سقوط بیشتر امت اسلامی بوده است. 

اما از نظر قوانین فقهی که باید و نبایدها را مشخص می‌کند باید گفت: بیعت با یزید کاری نامشروع و حرام بود که نباید انجام شود و منکَری بود که نباید تحقّق یابد؛ زیرا قرآن کریم طبق ندای فطرت از رکون به ظالم نهی کرده و فرموده است: 

 «و لا تَرکنَوا إلَی الّذین ظَلَموا فَتَمَسَّکُمُ النّار.» [19]

و معاونت بر ظلم و گناه را تحریم کرده و فرموده است: 

 «و لا تعاونوا علی الإثم والعدوان.» [20]

و ظالم بودن یزید از آفتاب روشنتر است و نیازی به توضیح ندارد. بنابراین بیعت با یزید از نظر فقهی گناه بود و امام نباید مرتکب چنین گناهی شود و امتناع از بیعت یزید برای پرهیز از چنین گناه بزرگی بود. 

پس روشن شد که امتناع امام حسین(ع) از بیعت یزید هم از نظر حقوقی و هم از نظر مصلحت اجتماع و هم از نظر حکم فقهی عملی صددرصد منطقی و صحیح و قابل تقدیس است چنانکه تحمیل بیعت یزید بر امام بر خلاف موازین حقوقی و بر ضدّ مصلحت اجتماع و گناهی بزرگ بودهاست. 

جواب سؤال دوم

در جواب به سؤال دوم که چرا امام می‌خواست در صورت امکان حکومتی در مقابل یزید تشکیل دهد و در برابر او بایستد؟ باید گفت: وظیفۀ انسان متعهد در مقابل حکومت ظلم تنها این نیست


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 389
که مبارزۀ منفی کند و رأی مثبت به آن ندهد و تعهد اطاعت نکند بلکه علاوه بر این باید برای تغییر وضع حکومت و اصلاح آن مبارزۀ مثبت نیز بکند و مبارزۀ مثبت مراتبی دارد که آخرین مرتبۀ آن سرنگون کردن حکومت ظلم و جایگزین کردن حکومت عدل است و به این دلیل امام حسین(ع) در فکر بود حالا که معاویه مرده و روزنۀ امیدی به وجود آمده و حکومت یزید هنوز محکم نشده است، مبارزۀ مثبتی را به صورت تهیۀ مقدمات تشکیل حکومت آغاز کند و فرستادن مسلم به کوفه برای ارزیابی نیروهای طرفدار امام و متشکل کردن این نیروها و آماده ساختن تجهیزات جنگی به همین منظور بوده است و این یک وظیفۀ واجب بود که می‌باید آن حضرت به آن عمل کند. 

امام حسین(ع) بین راه کوفه حدیثی از رسول خدا(ص) نقل کرد که هم این وظیفۀ واجب را روشن می‌کند و هم سند حرکت امام است. حدیث چنین است: «ایّها الناس ان رسول الله قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلّاً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنّة رسول الله یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان فلم یغیّر ما علیه بفعل و لا قول کان حقّاَ علی الله أن یُدخِله مدخله، الا و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرّحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیء و احلّوا حرام الله و حرّموا حلاله و انا احقّ من غیّر... » [21]

یعنی ای مردم! رسول خدا(ص) فرمود: کسی که ببیند سلطان ستمگری هتک حرمتهای خدا را جایز می‌شمارد و عهد خدا را نقض می‌کند و با سنت پیغمبر خدا(ص) مخالفت می‌ورزد و در مورد بندگان خدا با گناه و تجاوز عمل می‌نماید پس آن کس نه با عمل و نه با گفتارش روش آن سلطان ستمگر را تغییر ندهد بر خدا لازم است که او را در جایگاه آن ستمگر داخل کند. آگاه باشید که این حاکمان، مستلزم به طاعت شیطان شده و طاعت خدا را ترک کرده‌اند و فساد را آشکار ساخته و حدود را تعطیل نموده و بیتالمال را اختصاص به خود داده‌اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام نموده‌اند و من از دیگران سزاوارترم که وضع موجود را تغییر دهم... 

امام حسین(ع) این حدیث پیغمبر(ص) را که خود راوی آن است به عنوان دلیل و سند حرکت خود ارائه می‌دهد و می‌خواست بفرماید: اینکه من برای تشکیل حکومت اقدام کرده و می‌خواهم وضع موجود را تغییر دهم به دلیل این حدیث رسول الله(ص) است که این حرکت را بر من واجب می‌کند و اگر انجام ندهم باید در قیامت در جایگاه این حاکمان ظالم مأوی بگیرم و به عذاب خدا گرفتار شوم. 

خلاصۀ سخن این شد که امام در این مرحله دو منکَر را انکار کرده است یکی منکر بیعت یزید و دیگری منکر حاکمیت یزید، منکر بیعت را بدینگونه انکار کرد که شبانه و مخفیانه از وطن خود


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 390
مدینه به مکه رفت تا منکر بیعت را که می‌خواستند بر وی تحمیل کنند نپذیرد و آنرا انجام ندهد که باید این کار را مبارزۀ منفی نامید زیرا این حرکت برای انجام ندادن منکر بوده است و منکر حاکمیت یزید را بدین گونه انکار کرد که به ارزیابی کمّی و کیفی نیروهای طرفدار حق پرداخت تا در صورت امکان حکومت مستقلی در کوفه تشکیل دهد و در مقابل حکومت یزید بایستد و سرانجام اگر شرائط مساعد شد آنرا سرنگون کند که باید این کار را مبارزۀ مثبت نامید زیرا این حرکت برای انجام دادن کار بزرگی مانند تشکیل حکومت بوده است تا اسلام را نجات دهد. 

از آنچه گفتیم روشن شد که انکار این دو منکر بزرگ در قالب مبارزۀ منفی و مثبت کار اصلی امام در مرحلۀ اول قیامش بوده است. 

مرحلۀ دوم قیام امام

مرحلۀ دوم قیام امام از وقتی است که تصمیم می‌گیرد برای تشکیل حکومت به کوفه برود تا وقتی که در منزل «ذوحُسُم» به وسیلۀ نیروهای حکومت محاصره می‌شود. امام طبق تصمیم قبلی روز هشتم ذیالحجة سال 60 هجری از مکه به سوی کوفه حرکت می‌کند. او قبل از حرکت احرام عمره بست و مأموران مخفی حکومت خیال کردند احرام حجّ بسته و به مِنی و عرفات می‌رود و خیالشان راحت شد که تا پایان اعمال حج در منطقه حضور دارد و هر وقت بخواهند می‌توانند دستگیرش کنند. امام در همین حال اعمال عمره را تمام کرد و از احرام خارج شد و به سوی کوفه حرکت کرد. کاروان امام قدری از مکه دور شده بود که عمّال حکومت از حرکت او آگاه شدند و یک ستون از نیروهای خود را برای برگرداندن وی فرستادند که امام به سختی مقابل آنان مقاومت کرد و حتی زد و خورد با شلاق هم بین دو گروه پیش آمد و چون دیدند خونریزی می‌شود به مکه برگشتند و کاروان امام راه خود را با شتاب ادامه داد. [22]

شهادت مسلم بن عقیل

در همان روز حرکت امام از مکه مسلم بن عقیل در کوفه خروج کرد و فردای آن روز یعنی روز عرفه به دستور ابن زیاد کشته شد. خبر شهادت مسلم به وسیلۀ دو نفر که از حج برگشته بودند در ثعلبیّه به امام رسید و همین دو نفر به آن حضرت گفتند: صلاح نیست در این شرائط به کوفه بروید و امام این مطلب را به مشورت گذاشت و در این مشورت دشوار رأی غالب این شد که رفتن به کوفه به صواب نزدیکتر است و امام حسین(ع) همین رأی را ترجیح داد که باید کوفه برود و کاروان را به سوی کوفه پیش راند. [23]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 391
در اینجا می‌توان برای روشنتر شدن مطلب، وضع امام حسین(ع) را به وضع امام خمینی(س) آن وقت که در پاریس بود تشبیه کرد. اگر امام راحل(س) مثلاً شهید مطهری (طاب ثراه) را به عنوان نمایندۀ خود در تهران تعیین کرده بود که نیروهای طرفدار امام را متشکل کند و سرپرستی نماید و استاد مطهری به امام مینوشت که اکثریت مردم طرفدار شما هستند پس زودتر به تهران بیائید و حضرت امام بر مبنای نامۀ ایشان به سوی تهران حرکت می‌کرد و در این حال استاد مطهری به دست عمال شاه شهید می‌شد و خبر شهادت او در بین راه به امام می‌رسید آیا معظّمٌ له می‌گفت: نمایندۀ من شهید شده و همه چیز از دست رفته است و صلاح نیست من به تهران بروم و باید به پاریس برگردم یا می‌گفت: سرپرست نیروهای طرفدار من شهید شده است ولی خود نیروها از بین نرفته‌اند و دستنخورده باقی هستند و من با رفتن به تهران خودم سرپرستی آنها را به عهده خواهم گرفت؟ بدون تردید امام راحل شقّ دوم را انتخاب می‌کرد و به تهران می‌آمد. 

نیروهای طرفدار امام حسین(ع) در کوفه چنین وضعیتی داشتند زیرا با شهید شدن مسلم خود نیروها از بین نرفتند بلکه دستنخورده باقی بودند و اگر امام آزادانه وارد کوفه می‌شد به جای مسلم و قویتر از او فرماندهی و رهبری نیروها را به عهده می‌گرفت و اهداف خود را دنبال می‌کرد. بنابراین ما می‌توانیم درک کنیم که رأی صادر شده از طرف شورای امام حسین(ع) و یارانش صحیح و واقعبنیانه بوده است و به همین علت مورد تأیید آن حضرت واقع شد و دستور ادامه دادن راه کوفه را صادر کرد. امام در این حال هنوز قدرت دارد و چون قدرت دارد تکلیف دارد تکلیف انکار منکر بزرگترین منکر موجود حاکمیت یزید بود که امام باید با نیروئی که در کوفه و بصره دارد حکومتی تشکیل دهد و این حاکمیت جاهلی را در یک منطقه یا در همه جا براندازد و نابود کند. انکار منکر در اینجا با نفی منکَرِ موجود انجام می‌شود و امام تا محاصرۀ نظامی نشده و رابطۀ وی با نیروهای کوفه و بصره قطع نگشته است قدرت چنین کاری را دارد و مکلف است با همۀ ظرفیت قدرت موجود، برای نفی بزرگترین منکر عصر خود بکوشد و نمی‌تواند به بهانۀ احتمال عدم پیروزی که در این گونه موارد وجود دارد از انجام چنین مسئولیت بزرگی شانه خالی کند چنانکه امام علی(ع) در حادثۀ صفین با وجود احتمال عدم پیروزی از جنگ، با معاویه شانه خالی نکرد اگر چه سرانجام پیروز نشد. انجام تکلیف جهاد گاهی با پیروزی همراه است و گاهی با شکست، «و تلک الایام نداولها بین الناس» [24]

محاصرۀ نظامی امام

کاروان امام حسین(ع) شتابان به سوی کوفه می‌رفت که ناگهان با یک نیروی هزار نفری به


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 392
فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی روبرو شد. این نیروها را حاکم جدید کوفه برای دستگیری امام فرستاده بود. ابن زیاد حاکم جدید کوفه وقتی که برای به دست گرفتن پست جدیدش از بصره به کوفه رفت و از ترس مردم با عمامۀ سیاه و صورت پوشیده وارد کوفه شد مردم که خیال کرده بودند او امام حسین(ع) است با احساسات پرشوری از وی استقبال کرده و می‌گفتند: «یابن رسول الله خوش آمدی» او که چنین دید از این قضیه سخت نگران شد.[25] ابنزیاد که دید مردم کوفه تا این حد به امام حسین(ع) عشق می‌ورزند یقین کرد که اگر امام آزادانه وارد کوفه شود به آسانی شهر را تسخیر می‌کند از اینرو پیشدستی کرد و برای دستگیری و جلب امام نیرو فرستاد تا رابطه بین او و مردم را قطع کند و امکان هر گونه حرکت سیاسی و نظامی را از وی سلب نماید. 

بدیهی است اگر امام در این شرائط به طور کامل محاصره شود و رابطۀ وی با نیروهای طرفدارش قطع گردد وضعیت به کلی تغییر می‌کند و امام با تکلیف جدیدی روبرو می‌شود و باید برنامهریزی جدیدی برای آینده بکند. 

در اینجا اولین کاری که امام کرد این بود که به یارانش دستور داد به وسیلۀ آب که در آن بیابان داغ بهترین هدیه بود از این مسافران تشنه پذیرائی کردند و حتی خود امام شخصاً به دست خودش در آب دادن به بعضی از آنان کمک کرد. این رفتار کریمانۀ فرزند پیغمبر به آنان فهماند که او چگونه انسانی است و طبعاً در قلب خود نسبت به آن حضرت احساس احترام کردند. 

در این وقت امام به فکر افتاد برای این نیروهای تازهوارد سخنرانی کند و حقایقی را برای ارشاد آن بازگو نماید به امید اینکه شاید متنبّه شوند و به یاری وی بشتابند و این امید ناموجّهی نبود خصوصاً با توجه به اینکه حرّ بن یزید برای امام احترام زیادی قائل بود به دلیل اینکه او و نیروهایش داوطلبانه نماز ظهر و عصر را به امامت آن حضرت به جماعت خواندند. 

امام حسین(ع) در دو نوبت برای حرّ و سربازانش سخن گفت یک نوبت قبل از نماز ظهر و نوبت دوم بعد از نماز عصر. امام در اینجا طوری سخن گفت که گویا مخاطبان وی از مردمی هستند که برایش نامه نوشته و او را دعوت کردند تا به کوفه برود و زمامداری آنان را به عهده بگیرد. 

امام در سخنرانی اول بعد از حمد و ثنای خدا فرمود: «ای مردم! من به سوی شما نیامدم مگر بعد از آنکه در نامه‌ها نوشتید و نمایندگانتان به من گفتند: به کوفه بیا و زمامداری ما را به عهده بگیر شاید خداوند به وسیله تو ما را بر راستی و حق مجتمع سازد. اینک من آمده‌ام اگر حالا هم بر همان رأی که در نامه‌ها و از زبان نمایندگانتان اظهار کردید باقی هستید با من پیمان وفاداری ببندید تا 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 393
مطمئن شوم که مرا یاری خواهید کرد و اگر حاضر نیستید با من پیمان ببندید و آمدن مرا مکروه می‌دارید من برمی گردم و به همانجایی می‌روم که از آنجا آمده‌ام.» 

و در سخنرانی دوم که به فاصلۀ چند ساعت ایراد کرد بعد از حمد و ثنای خدا فرمود: ای مردم! اگر شما تقوی پیشه کنید و حق زعامت را برای اهلش بشناسید این بیشتر خدا را از شما راضی می‌کند. ما اهلبیت رسول خدا هستیم و برای زمامداری شما شایستهتریم از این حاکمان غاصب که با شما با ظلم و تعدی رفتار می‌کنند و اگر ما را نمی‌خواهید و حقمان را نمی‌شناسید و رأی شما اکنون غیر از آنست که توسط نامه‌ها و نمایندگانتان به من رسید در اینصورت من از همینجا بر می‌گردم. 

سخنان امام که به پایان رسید حرّ بن یزید گفت: به خدا قسم من از این نامه‌ها و فرستادگان مردم کوفه که شما می‌گوئید خبر ندارم. امام دستور داد خورجینی را که هر دو لنگه‌اش پر بود از نامه‌های دعوت مردم کوفه آوردند و نامه‌ها را ریختند جلوی حرّ و سربازانش. حرّ گفت: ما از نویسندگان این نامه‌ها نیستیم و مأموریت ما اینست که شما را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. 

در اینجا امام به یارانش که قبلاً آمادۀ حرکت شده بودند فرمود: سوار شوید آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا بانوان نیز سوار شدند آنگاه فرمود به سوی حجاز برگردید وقتی که خواستند برگردند حرّ دستور دارد جلوی کاروان امام را بستند و نگذاشتند برگردند. در اینجا سخنان تندی بین امام و حرّ رد و بدل شد و سرانجام قرار گذاشتند که امام نه تسلیم شود و نه به حجاز برگردد بلکه در یک راه فرعی غیر از راه کوفه زیر نظر حرّ حرکت کند تا دستور جدیدی از ابن زیاد برسد. [26]

مرحلۀ سوم قیام امام

مرحلۀ سوم قیام امام حسین(ع) از این زمان است که در محاصرۀ کامل نظامی واقع می‌شود تا قبل از شروع جنگ در روز عاشورا در این مرحله وظیفۀ امام با تغییر شرائط تغییر می‌یابد و برای وظیفۀ جدید برنامهریزی جدیدی می‌کند. در مرحلۀ قبل که قدرت نظامی داشت همۀ کوشش وی این بود که هر چه زودتر به کوفه برسد و با پشتیبانی نیروهای داوطلب، حکومتی تشکیل دهد و بزرگترین منکر عصر خود یعنی حاکمیت یزید را در یک منطقه یا در همه جا نابود کند ولی در این مرحله به عکس مرحلۀ قبل همۀ کوشش وی اینست که به کوفه نرود چون به کوفه رفتن وی ملازم با تسلیم ابنزیاد شدن است. 

در این مرحله امام قدرت نظامی ندارد چون رابطه‌اش با نیروهای داوطلب کوفه و بصره قطع شده است از اینرو انکار منکر از سوی وی برمیگردد به مرتبۀ خفیفتر یعنی انکار با قلب و با زبان و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 394
فعالیتهای غیرمسلحانه آنگونه که آن حضرت در طول ده سال امامتش در حکومت معاویه انجام می‌داد. امام امر به معروف و نهی از منکر و به تعبیر عامتر: اقامۀ معروف و انکار منکر را تازه شروع نکرده بود بلکه از همان آغاز تکلیفش تا این زمان به آن عمل می‌کرد ولی در هر زمانی به گونه‌ای که شرائط زمان ایجاب می‌کرد. 

در این زمان چون امام قدرت نظامی ندارد بیشترین کوشش خود را روی دو امر مهم متمرکز کرده است اول اینکه از خونریزی جلوگیری کند چون جنگ و خونریزی در شرائطی که امکان پیروزی برای نیروهای حق نباشد یک منکر محسوب می‌شود و باید آنرا انکار کند و انکارش به اینست که از وقوع آن جلوگیری نماید. و دوم اینکه منکر بزرگی را که می‌خواهند بر وی تحمیل کنند(یعنی تسلیم ابنزیاد) شدن را انکار کند و آن را نپذیرد. 

اینکه امام در این مرحله پیشنهاد ترک خصومت می‌کند و کوشش دارد که قرار ترک مخاصمه‌ای بین طرفین تحقق یابد و او به حجاز برگردد برای دست یافتن به این دو امر مهم بوده است یکی جلوگیری از خونریزی ناموجه که منکر بزرگی است و دیگری جلوگیری از تسلیم ابن زیاد شدن که منکر بزرگ دیگری است. 

امام حسین(ع) از وقتی که محاصرۀ نظامی می‌شد تا قبل از شهادتش حداقل پنج دفعه پیشنهاد ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز کرد دفعۀ اول قبل از نماز ظهر در حضور حرّبن یزید و نیروهایش، دفعۀ دوم بعد از نماز عصر همان روز، دفعۀ سوم وقتی که عمر بن سعد در کربلا توسط فرستاده‌اش از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‌ای؟، و دفعۀ چهارم در مذاکراتی که با عمر بن سعد در کربلا به طور محرمانه انجام داد و دفعۀ پنجم ضمن یک سخنرانی پرمعنی و هیجانآور در روز عاشورا. [27]

این همه اصرار آن حضرت برای قرار ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز برای انکار و جلوگیری از وقوع دو منکر بزرگ یادشده بوده است. 

مرحلۀ چهارم قیام امام

مرحلۀ چهارم قیام امام از هنگام صدور فرمان حمله از طرف دشمن است تا شهادت آن حضرت. در این مرحله کار اصلی امام دفاع اضطراری است که به حکم عقل و شرع و عرف باید انجام دهد. امام را مخیّر کرده‌اند که یا تسلیم بلاشرط ابن زیاد شود و یا با شمشیر آخته روبرو گردد با قید اینکه اگر تسلیم شود ابن زیاد هر کاری دلش خواست با او بکند و قرائن نشان می‌داد که اگر تسلیم شود ابن زیاد او را ذلیلانه خواهد کشت و خود امام نیز به این مطلب اشاره دارد. امام روز 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 395
عاشورا ضمن یک سخنرانی فرمود: «چرا می‌خواهید مرا بکشید؟ آیا من کسی را کشته‌ام یا... اگر مرا نمی‌خواهید پس آزادم بگذارید تا به جایی بروم که امنیت داشته باشم.» قیس بن اشعث گفت: «تو تسلیم حکم ابن زیاد شو که اگر چنین کنی با تو بدرفتاری نخواهند کرد.» امام فرمود: «تو برادر محمد بن اشعث هستی که مأمور دستگیری مسلم بن عقیل بود و مسلم را امان و اطمینان داد و او تسلیم شد و سپس وی را کشتند تو می‌خواهی من تسلیم شوم آنگاه مثل مسلم خونم را بریزید و بنی‌هاشم علاوه بر خون مسلم خون مرا نیز از تو مطالبه کنند نه چنین است، به خدا قسم من هرگز دست ذلت به اینان نمی‌دهم.» [28]

از این سخن امام حسین(ع) معلوم می‌شود او مطمئن بوده است که اگر تسلیم شود ذلیلانه به قتل می‌رسد و ابن زیاد از او انتقام می‌گیرد. 

روز عاشورا برای امام دو راه وجود داشت که باید یکی را انتخاب کند یکی اینکه به اختیار خود تسلیم و خلع سلاح شود و او را نزد ابنزیاد ببرند و ذلیلانه کشته شود و دیگر اینکه با عدۀ کم در مقابل دشمن بایستند و قهرمانانه دفاع کند. اگر راه اول را انتخاب کند و تسلیم بلاشرط شود هم حیاتش را از دست داده و هم ذلت و عار را تحمل کرده است و در این صورت دعوت و رسالتش خاموش و خونش پایمال می‌شد و اگر کسی قتل همراه با ذلت را با اختیار بپذیرد خود را در بدترین نوع تهلکه انداخته است و امام حسین(ع) کسی نیست که عمداً خود را به تهلکه بیندازد که این یک منکر بزرگ است و نه عقل و نه شرع و نه عرف آنرا تجویز نمی‌کنند. بنابراین اگر امام به اختیار خود تسلیم شود یک منکر بزرگ انجام داده است و امامی که برای انکار منکر قیام کرده است هرگز چنین منکر بزرگی را انجام نمی‌دهد. پس باقی می‌ماند یک راه و آن راه دفاع قهرمانانه می‌باشد که پایانش به ظنّ غالب شهادت است و به احتمال بسیار کم پیروزی نظامی. احتمال پیروزی نظامی امام با درصد خیلی کم را سید مرتضی و شیخ طوسی مطرح کرده‌اند. این دو عالم بزرگ فرموده‌اند: امام حسین(ع) در این دفاع خود انتظار احدی الحسنیین را داشت یا پیروزی نظامی و یا شهادت افتخارآمیز و  این قابل قبول است که بگوییم: امام احتمال می‌داد گروهی از آنان که با او بیعت کرده بودند وقتی که صبر و استقامت امام و کمی یاران و سختی موقف و مظلومیت و استغاثۀ وی را می‌بینند منقلب شوند و به انگیزۀ دینی یا از روی حمیت به امام بپیوندند و موجب پیروزی او گردند چنانکه عده‌ای (بیش از سی نفر و از جمله، حرّ) به یاری امام آمدند و در رکابش جنگیدند و شهید شدند. [29]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 396
ما فکر می‌کنیم نظر این دو عالم بزرگ قابل قبول است زیرا در تاریخ مواردی هست که عدۀ خیلی بیشتر غلبه کرده‌اند و از جمله: 

1ـ در جنگ طالوت با جالوت نیروی 313 نفری طالوت بر نیروی صد هزار نفری جالوت پیروز شدند. [30]

2ـ در جنگ بدر نیروهای اسلام که یک سوم نیروهای دشمن و با تجهیزات کم بودند بر دشمن پیروز شدند. 

3ـ در زمان امام صادق(ع) نیروی هفتاد نفری یحیی بن زید بر نیروهای دههزار نفری حکومت در نیشابور پیروز شدند. [31]

4ـ نیروی چهل نفری شریف غالب امیر مکه بر نیروهای چهارهزار نفری وهابی‌ها در «مَدَرة» پیروز شدند. [32]

با توجه به نمونه‌های یاد شده و با توجه به اینکه اصحاب امام برخلاف نیروهای بی‌روحیۀ دشمن با عشق و ایمان و شجاعت و صلابت و بدون ترس از مرگ می‌جنگیدند و نیز فرماندهی امام حسین(ع) در اوج دقت و درایت و همراه با قاطیت در حد بالا بود، با توجه به آنچه گفته شد نظر دو عالم بزرگ نامبرده در مورد احتمال پیروزی نظامی امام -با درصد خیلی کم- قابل قبول است و تفصیل بیشتر در مورد این مطلب را در کتاب «نگاهی به حماسۀ حسینی استاد مطهری» ص 269 به بعد آورده‌ام. 

خلاصۀ بحث دربارۀ قول اول: 

خلاصۀ آنچه در بررسی قول اول گذشت این است که قیام امام حسین(ع) در چهار مرحلۀ مختلف انجام گرفته و در هر مرحله‌ای به مقتضای شرائطی که پیش آمد. طبق موازین فقه اسلامی برنامهریزی جدید و تصمیم‌گیری جدیدی شده است بدین شرح: 

1ـ در مرحلۀ اول از طرفی کوشش برای نپذیرفتن بیعت تحمیلی یزید و از طرف دیگر تحقیق دربارۀ اینکه آیا امکان تشکیل حکومت مستقل در کوفه هست یا نه؟

2ـ در مرحلۀ دوم تصمیم‌گیری برای تشکیل حکومت و حرکت به سوی کوفه برای همین منظور و نیز برای مصون ماندن از تعرّض عمّال حکومت. 

3ـ در مرحلۀ سوم کوشش برای جلوگیری از درگیری نظامی و خونریزی ناموجّه و تلاش برای ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 397
4ـ در مرحلۀ چهارم دفاع اضطراری و قهرمانانه برای تخلّص از القاء نفس در تهلکه و برای نپذیرفتن قتل با ذلت انجام شده است. 

بدیهی است در همۀ این مراحل محور اصلی حرکت امام اقامۀ معروف و انکار منکر بوده و طبق قوانین فقهی مربوط به این دو فریضۀ الهی عمل کرده و در هیچ مرحله‌ای از تطبیق کلیات فقه اسلامی با عمل خود ناتوان نبوده است تا نیاز به دستور اختصاصی و محرمانۀ آسمانی داشته باشد که مردم دیگر نتوانند از آن الگو بگیرند. 

ضمناً امام در هیچیک از مراحل قیام خود نه به زبان گفت و نه عملاً نشان داد که می‌خواهد خود و اصحابش را به کشتن بدهد و زن و فرزندش را به اسارت بکشاند بلکه تلاش فراوان کرد که از کشتهشدن خود و یارانش جلوگیری کند. 

آنچه تا اینجا دربارۀ قیام امام حسین(ع) گفته شد تشریح و توضیح قول اول در این مسئله یعنی «قول تشکیل حکومت» بر مبنای متن تاریخی مورد اتفاق بود. بدیهی است بر اساس این قول، عمل امام در همۀ مراحل قیام الگو و سرمشق برای دیگران است که می‌توانند و باید از آن پیروی کنند چنانکه عمل رسول خدا(ص) برای مردم دیگر الگو و سرمشق است: 

لقد کان لکم فی رسول الله أُسوةٌ حسنة.[33]

در اینجا بحث دربارۀ قول اول پایان می‌یابد و اینک بحث دربارۀ قول دوم یعنی «قول تعبّد به شهادت» را که در قطب مخالف قول اول است آغاز می‌کنیم. 

بحث دربارۀ قول دوم و مدرک آن

قول دوم این بود که امام حسین(ع) به قصد کشته شدن حرکت کرده و دانسته خود را به کشتن داده است و این را تعبد به شهادت می‌گویند و منشأ این قول بعضی از روایات است که در این زمینه وجود دارد و اگر این روایات نبود نه قول دوم بود و نه در مسئله قیام امام اختلافی وجود داشت زیرا در متن تاریخ مربوط به قیام امام اختلاف وجود ندارد. محتوای این روایات به گونه‌ای است که با متن تاریخ تعارض دارد. آنگاه بعضی از کسانی که به هر روایتی چه صحیح و چه غیر صحیح اعتماد می‌کنند این روایات را تلقی به قبول کرده و به مضمون آنها معتقد شده‌اند و از اینجا قول دوم به وجود آمده است. 

از بین این روایات دو روایت بیشتر در به وجود آوردن این قول یعنی «قول تعبد به شهادت» تأثیر داشته‌اند که متن آن دو را در اینجا می‌آوریم. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 398
روایت اول

به امام صادق(ع) نسبت دادهاند که فرموده است: یک نامۀ آسمانی توسط جبرئیل برای رسول اکرم(ص) از جانب خدا آمد که برای هر امامی یک مُهر خدائی روی آن زده شده بود و باید هر امامی مهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه زیر آن نوشته شده است عمل نماید وقتی که نوبت رسید به امام حسین(ع) و مهر را باز کرد زیر آن نوشته شده بود: 

 «أََن قاتِل فَاقتُل وَ تُقتَل و اخرُج بِأقوامٍ للشّهادةِ لا شهادةَ لهم إلّا معک...» [34]

جنگ کن و بکش و کشته خواهی شد و با قومهایی بیرون برو برای شهادت که شهادت آنان جز با تو نخواهد بود. 

بعضی از این حدیث برداشت کرده‌اند که امام حسین(ع) از جانب خدا مأمور بود که خود و اصحابش را به کشتن بدهد. 

در سند این حدیث ابوجمیله مفضّل بن صالح وجود دارد که علّامۀ حلّی دربارۀ او گفته است: کَذّابٌ یضع الحدیثَ[35] یعنی او کذّاب بوده و جعل حدیث می‌کرده است، بنابراین، حدیث مزبور بی‌اعتبار است و همین حدیث با سند بی‌اعتبار دیگری نقل شده و در آن آمده است مهرهای خدائی که روی این نامۀ آسمانی زده شده بود از طلا بود[36]تو گویی راویان این حدیث خیال کرده‌اند دستگاه خداوندی نیز مثل دستگاههای پادشاهان دنیادار، اشرافی و تجمّلی است که باید مهرش طلائی باشد! و همین حدیث وقتی که به دست عبدالله بن قاسم حضرمی واقفی کذاب[37]افتاده که هفت امامی بوده است مهرهای نامۀ خدائی را هفت مهر طلائی برای هفت امام ذکر کرده است تا با عقیده‌اش منطبق شود! [38]

بدین گونه این راویان حدیثساز کذّاب و فاسد المذهب روایتی را دست به دست می‌گردانند و هر کدام هر طور که دلش می‌خواهد آنرا نقل می‌کند. اینان با این کار خود برای مردم عقیده و فرهنگی را می‌سازند که خود می‌خواهند! این حدیثسازان چون اهل قلم و دارای کتاب بوده‌اند توانسته‌اند عقیده و فرهنگ خود را در قالب حدیث در کتابهایشان ثبت کنند و به نسلهای بعد منتقل نمایند و آن را ماندگار سازند چنانکه همین روایت از کتابهای دو راوی کذاب ابوجمیله و عبدالله بن قاسم حضرمی به کافی و بصائر الدّرجات منتقل گشته و ماندگار شده و در نظر بعضی مقبول افتاده است. و می‌بینیم که این قول و عقیده که امام حسین(ع) از خدا دستور محرمانه داشته است که خود را به کشتن بدهد در امت ما باقی است. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 399
روایت یاد شده که به سه طریق بی‌اعتبار نقل شده است حجت نیست و ارزش آن را ندارد که به آن استناد شود و نمی‌توان به مضمون آن معتقد شد و نمی‌توان بر مبنای آن گفت: امام حسین(ع) طبق یک نامۀ محرمانۀ آسمانی مستقیماً از خدا دستور داشته است خود را به کشتن بدهد. 

روایت دوم

سار محمد بن الحنفیة الی الحسین(ع) فی اللّیلة التی اراد الخروج صبیحتها عن مکة فقال: یا اخی ان اهل الکوفة من قد عرفتَ غَدرَهم بابیک و اخیک و قد خِفتَ ان یکون حالک کحال من مضی فان رأیتَ أن تُقیم فانک اعزُّ من فی الحرم و أََمنَعُه فقال: یا اخی قد خفت ان یَغتالَنی یزید بن معاویة فی الحرم فاکون الذی یُستَباح به حرمة هذا البیت فقال له ابن الحنفیّه: فان خفتَ ذلک فِصر الی الیَمَن او بعضِ نواحی البَرّ فانّک أمنعُ الناس به و لا یقدر علیک فقال: أَنظُرُ فیما قلت فلمّا کان فی السَّحر ارتَحل الحسینُ(ع) فبلغ ذلک ابنَ الحنفّیة فأتاه فأخذ زمامَ ناقته الّتی رکبها فقال له: یا اخی ألمَ تَعِدنی النّظرَ فیما سألتُک؟ قال: بلی قال: فما حَداک علی الخروج عاجلاً؟ فقال: أتانی رسولُ الله(ص) بعدَ ما فارقتُک فقال: یا حسین اخرج فانّ الله قد شاء أن یراک قتیلاً فقال له ابن الحنفیّة: انّا لله و انّا الیه راجعون فما معنی حملِک هؤلاء النّساء معک و انت تخرج علی مثل هذه الحال؟ قال: فقال له: قد قال لی: ان الله قد شاء ان یَراهنّ سَبایا و سَلَّم علیه و مَضی. [39]

به امام صادق(ع) نسبت داده‌اند که فرمود: 

 «در شبی که امام حسین(ع) می‌خواست صبح آن از مکه حرکت کند، محمد بن حنفیه برادر امام نزد او آمد و گفت: ای برادر، اهل کوفه مردمی هستند که تو می‌دانی با پدر و برادرت عهدشکنی کردند و من می‌ترسم با تو نیز چنین کنند پس اگر در مکّه بمانی عزیزترین و محفوظترین کس در حرم خدا خواهی بود. امام فرمود: می‌ترسم یزید بن معاویه خون مرا در حرم بریزد و به وسیلۀ من حرمت این بیت از بین برود. ابن حنفیه گفت: اگر چنین است به سوی یمن یا بعضی از نواحی «بّر» برو که در اینصورت کاملاً محفوظ خواهی بود و کسی نمی‌تواند بر تو دست یابد امام گفت: دربارۀ گفتۀ تو فکر خواهم کرد. پس آنگاه که سحر شد امام حسین(ع) حرکت کرد این خبر که به ابن حنفیه رسید، آمد و زمام شتری را که امام سوار آن بود گرفت و گفت: برادر! مگر به من وعده ندادید که دربارۀ آنچه از شما خواستم، فکر کنید؟ فرمود: چرا، گفت: پس چه چیزی سبب شد که با عجله خارج شوید؟ فرمود: بعد از آنکه از تو جدا شدم رسول الله(ص) نزد من آمد و گفت: ای حسین! بیرون برو چون خدا 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 400
حتماً خواستهاست ترا کشته ببیند. محمد بن حنفیه گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، تو که با این وضع بیرون می‌روی پس چرا این زنان را همراه خود می‌بری؟ فرمود: رسول خدا به من گفت: خدا حتماً خواسته است آنان را اسیر ببیند این را گفت و بر محمد بن حنفیه سلام خداحافظی کرد و حرکت فرمود.» 

چنانکه می‌بینیم این روایت صریحاً دلالت دارد که خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند و این خواست خدا را رسول اکرم(ص) به امام ابلاغ کرده و حرکت وی از مکه طبق این دستور خدا و به قصد کشته شدن بوده است. 

از وقتی این روایت که در منابع قبل از لهوف وجود ندارد، در قرن هفتم هجری در «لهوف» ابن طاووس نوشته شد چون صاحب کتاب «لهوف» علاوه بر علم و زهد و تعبد و حسن شهرتی که داشت در دولت بنیعباس و نیز در دولت مغول مورد حمایت و عنایت مقامات حکومت بود و از این راه شخصیت اجتماعی عظیمی پیدا کرده بود بدین سبب کتاب «لهوف» ایشان که متن مختصر و جمع و جوری بود شهرت زیادی یافت و به عنوان یک مقتل مقبول پذیرفته شد و همه جا در مجالس روضه‌خوانی و عزاداری امام حسین(ع) متن آن خوانده می‌شد و طبعاً این روایت نیز به عنوان فراز برجسته‌ای از کتاب «لهوف» خوانده و تکرار می‌گشت. این روایت به قدری در سخنرانیها و منابر تکرار می‌شد و می‌شود که بسیاری از مردم جملۀ «ان الله قد شاء ان یراک قتیلاً» را از آن خود به خود حفظ شده‌اند و زبان به زبان آن را نقل می‌کنند. از طرفی چون هدف از خواند مقتل و روضه، گریه و توسل بوده و هست کمتر کسی دربارۀ اعتبار یا عدم اعتبار این روایت و مقبول بودن یا نبودن محتوای آن فکر میکرد و این یک سنت اجتماعی است که وقتی فکر و عقیدهای یا هر مطلبی همهجاگیر شد کمتر کسی در صحت آن تردید میکند و چون در روایت مزبور این مطلب آمده که خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند و با تکرار آن در طول چند قرن هم در کتابها و هم در مجالس ذکر مصیبت مقبولیت عام پیدا کرده است باید گفت: این روایت تأثیر عمده‌ای در به وجود آوردن قول دوم یعنی «قول تعبد به شهادت» در مسئله قیام امام حسین(ع) داشته است به طوری که اگر روایت اول هم نبود همین روایت «لهوف» برای به وجود آوردن این قول کافی بود. 

حالا باید ببینیم این روایت از نظر موازین علمی قابل قبول است یا مانند روایت اول غیر قابل اعتماد و مردود است؟ ما پس از دقت و بررسی کامل به این نتیجه رسیده‌ایم که این روایت دارای نقاط ضعفی است که آن را از اعتبار ساقط می‌کند و آن نقاط ضعف به این قرار است: 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 401
نقطۀ ضعف اول

نقطه ضعف اول این است که این روایت در لهوف بیسند نقل شده است و ما نمی‌دانیم در میان راویان آن افراد کذّابی مانند ابوجمیله -راوی روایت اول- بوده‌اند یا نه؟ و روایتی که سند ندارد از این نظر بی‌اعتبار است. 

نقطۀ ضعف دوم

نقطه ضعف دوم این است که این روایت چهار معارض دارد: 

ـ معارض اول روایتی ابو مِخنَف از راویان امام صادق(ع) که مورد اعتماد بوده[40] مینویسد: «وقتی که امام حسین(ع) از مکّه حرکت کرد محمّد بن حنفیّه در مدینه بود و خبر حرکت امام که به او رسید در حالی که در طشتی وضو می‌گرفت به گریه افتاد و صدای قطرات اشک او که در طشت می‌ریخت شنیده شد.» [41]این روایت می‌گوید: هنگام حرکت امام حسین(ع) از مکّه محمد بن حنفیه در مدینه بود؛ ولی حدیث لهوف می‌گوید: او در مکه بود و زمام ناقۀ امام را گرفت و چنین و چنان گفت. 

ـ معارض دوّم حدیثی است که در کامل الزیارات با سند موثق از امام محمد باقر(ع) آمده که آن حضرت فرمود: «امام حسین(ع) از مکه برای محمد بن حنفیه نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به محمد بن علی و بنیهاشم که با او هستند. اما بعد: هر که به من ملحق شود در معرض شهادت است و هر که ملحق نشود گشایشی نخواهد داشت. و السلام.» [42] همین حدیث در دلائل الامامۀ طبری، ص 77 آمده و در آن تصریح شده که امام این نامه را هنگام حرکت به سوی عراق نوشته است. از این حدیث نیز معلوم می‌شود هنگام حرکت امام حسین(ع) از مکه محمد بن حنفیه در مدینه بود، ولی حدیث لهوف می‌گوید: او در مکه بود و چون حدیث لهوف بیسند است و این حدیث با سند موثّق و با روایت ابومخنف نیز تأیید می‌شود این حدیث مقبول و حدیث لهوف مردود است. 

ـ معارض سوم روایت ابومخنف است که می‌گوید: امام حسین(ع) هنگام ظهر از مکه خارج شد[43] ولی حدیث لهوف می‌گوید: امام هنگام سحر از مکه خارج شد. 

ـ معارض چهارم روایت دیگری از ابومخنف است که می‌نویسد: «امام حسین(ع) روز عاشورا خطاب به نیروهای دشمن فرمود: شما به خویش بازگردید و فکر کنید آیا کشتن من که پسر پیغمبر شمایم، برای شما جایز است؟... أُتطلبونی بقتیلٍ منکم قتلتُه؟ آیا من کسی را از شما کشته‌ام و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 402
میخواهید مرا از روی قصاص بکشید؟[44] یعنی من کسی را نکشته‌ام تا کشتنم جایز باشد؛ بنابراین کشتن من گناه و برخلاف رضای خداست. امام می‌فرماید: کشتن من گناه است و خدا آن را نخواسته و از آن نهی کرده است؛ ولی حدیث لهوف می‌گوید: کشتن امام حسین را خدا خواسته است ان الله قد شاء ان یراک قتیلاً، و این دو با هم تعارض دارند و ما دستور داریم دو روایتی را که تعارض دارند بر قرآن عرضه کنیم و آن را که موافق قرآن است قبول و آنرا که مخالف قرآن است ردّ کنیم و در اینجا روایت ابومخنف با قرآن موافق و روایت لهوف با قرآن مخالف است زیرا در قرآن آمده است: 

 «ان الذین... یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرّهم بعذاب الیم» [45]

کسانی که آمران به قسط را می‌کشند عذاب دردناکی در انتظارشان است 

و پر واضح است که امام حسین(ع) آمر به قسط بوده است پس کشتن او طبق این آیه مبغوض خدا می‌باشد و خدا هرگز آن را نخواسته است.[46] نتیجه اینکه، روایت لهوف که می‌گوید: «قتل امام حسین(ع) را خدا خواسته است» مخالف قرآن و روایت ابومخنف که می‌گوید: «خدا آنرا نخواسته» موافق قرآن است، بنابراین روایت لهوف که می‌گوید: خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند به علت مخالفت با قرآن مردود است. 

نقطه ضعف سوم

نقطه ضعف سوم اینست که اساساً خود محتوای این روایت قابل قبول نیست زیرا روایت می‌گوید: خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند و می‌دانیم چیزی را که خدا تشریعاً بخواهد، به آن امر می‌کند، امر وجوبی یا استحبابی است. خدا نماز یومیه را خواسته و به آن امر وجوبی کرده و نماز نافلۀ شب را خواسته و به آن امر استحبابی کرده است، آنگاه در قضیۀ امام حسین(ع) که روایت لهوف می‌گوید: خدا قتل او را خواسته است معنایش این است که امر وجوبی یا استحبابی خدا دربارۀ این قتل صادر شده است. بدیهی است امری که از خدا صادر شود به کسی متوجه می‌گردد و نیز به چیزی تعلق می‌گیرد پس در اینجا سه چیز وجود دارد: یکی آمر که خداست و دیگری مأمور یعنی کسی که امر به او متوجه شده است و سوم مأمورٌ به که فعل مکلّف است یعنی کاری که مکلف بر طبق امر انجام می‌دهد حالا در قضیّۀ قتل امام حسین(ع) که علیالفرض امرش از خدا صادر شده مأمور کیست؟ و مأمورٌ به چیست؟ در این مسئله سه وجه تصور می‌شود: وجه اول این که گفته شود: مأمور قاتل امام است و مأمورٌ به قتل امام و این باطل است زیرا قتل امام گناه است و خدا به گناه امر نمی‌کند بلکه از آن نهی می‌کند. وجه دوم اینکه گفته شود: مأمور خود امام حسین(ع) است و مأمورٌ


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 403
به کشتهشدن او، یعنی خدا به امام امر کرده است که کشته شود این هم صحیح نیست. زیرا کشته شدن یعنی بیرون رفتن روح از بدن، فعل مکلف نیست تا امر به آن تعلق بگیرد بلکه یک حالت انفعالی است. زیرا وقتی که علت کشته شدن به وجود بیاید کشته شدن خودبه خود به طور قهری حاصل می‌شود و چیزی که به طور قهری حاصل شود در اختیار مکلف نیست تا امر به آن تعلق بگیرد، مثلاً کسی که خجالت می‌کشد صورتش سرخ می‌شود و صحیح نیست به او گفته شود: سرخ شو. زیرا سرخ شدن در اختیار او نیست. بنابراین ممکن نیست امر به کشته شدن امام تعلق بگیرد و مأمور، خود امام باشد. وجه سوم اینکه گفته شود: مأمور، خود امام است و مأمورٌ به، مقدّمات قتل، یعنی خدا به امام امر کرده است که مقدمات قتل خود را فراهم کن به این گونه که دشمن را تحریک و وادار کن ترا بکشد و این هم صحیح نیست. زیرا همانطور که اگر شما کسی را وادار کنید که دیگری را بکشد گناه است اگر کسی را تحریک کنید که خود شما را بکشد نیز گناه است و خدا هرگز امر به گناه نمی‌کند پس ممکن نیست خدا به امام حسین(ع) امر کند که دشمن را وادار کن ترا بکشد. خلاصۀ نقطه ضعف سوم این شد که اساساً برای این روایت که می‌گوید: «خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند»، معنای صحیحی تصور نمی‌شود. 

نقطه ضعف چهارم

میدانیم که یزید و یزیدیان خواستند امام حسین(ع) را کشته ببینند، حالا روایت لهوف می‌گوید: خدا خواسته است او را کشته ببیند که لابد خواست خدا خواست امام نیز هست پس در اینجا خواست خدا و امام با خواست یزید و یزیدیان یکی شده است و روایتی که خواست خدا و امام را با خواست یزید و یزیدیان یکی بداند قابل قبول نیست. و با کمال تأسف همین مطلب که یزیدیان همان خواستۀ امام حسین(ع) را انجام دادند از طرف شخصیتهای معروف در سخنرانیهای عمومی از رسانه‌های گروهی پخش و تبلیغ می‌شود. [47]

نقطه ضعف پنجم

روایت لهوف می‌گوید: خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند و می‌دانیم که هر کس خواستۀ خدا را انجام دهد باید به او پاداش داد بنابراین یزید و یزیدیان مستحقّ پاداش هستند؛ نه لعن و نفرین و روایتی که یزید و یزیدیان را به خاطر ریختن خون امام حسین(ع) مستحق پاداش بداند فقط به درد یزیدیان می‌خورد ولی حسینیان آن را مردود می‌دانند و طبق دستور ائمّه(ع) باید آن را به دیوار زد. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 404
نقطه ضعف ششم

قبلاً روشن شد که به مقتضای روایت لهوف خواست خدا و امام حسین(ع) از یک طرف و خواست یزیدیان از طرف دیگر در یک نقطه به توافق رسیده‌اند و آن نقطه، ریختن خون امام حسین(ع) است که همه با هم آنرا خواسته و به آن راضی بوده‌اند و در این قضیه صلح کلی برقرار است و اختلاف و نزاعی در بین نیست و بنابراین حادثۀ کربلا مصیبت نخواهد بود تا به خاطر آن بگریند چون موافق رضای خدا و امام  بوده است. در این صورت جمله‌ای که در زیارت عاشورا آمده «مصیبة ما اعظمها و اعظم رزیّتها فی الاسلام» که این حادثه را مصیبت بزرگی برای اسلام دانسته، بی‌معنی خواهد بود؛ زیرا چیزی را که خدا و امام بخواهند و به آن راضی باشند ضربه‌ای برای اسلام نخواهد بود تا مصیبت باشد و به یاد آن اشک بریزند. نتیجه این که روایت لهوف چون مستلزم چنین مطلب باطل و منکری است باید مردود شناخته شود و از عرصۀ قیام امام حسین(ع) حذف و محو گردد. خلاصۀ بحث دربارۀ روایت لهوف این که به دلیل شش نقطه ضعفی که برای آن ذکر شد باید این روایت نیز مانند روایت اول -روایت نامۀ آسمانی- مردود شناخته شود. 

تا اینجا دربارۀ دو روایت که می‌توان گفت: منشأ اصلی قول دوم یعنی قول «تعبد به شهادت» در مسئلۀ امام حسین(ع) بوده‌اند بحث شد و روشن گشت که این دو روایت غیر قابل قبول و مردوند. چند روایت فرعی نیز هست که گمان می‌رود نقش مهمی در به وجود آوردن قول «تعبد به شهادت» نداشته‌اند و برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می‌شود. ضمناً خطبۀ «خطّ الموت علی ولد آدم» منسوب به امام حسین(ع) که بعضی برای قول «تعبد به شهادت» به آن تمسّک کرده‌اند به طور مستقل و مفصل تفسیر و تجزیه و تحلیل شده و معلوم گشته است که خطبۀ مزبور دلالت بر این قول ندارد که در نوشته‌ای دیگر به تفصیل به آن پرداخته‌ایم. [48]

آیا این دو روایت مجعولند؟

در اینجا سؤالی پیش می‌آید که این دو روایت مردود شناخته شده چگونه در صحنه ظاهر شده‌اند؟ و آیا می‌توان گفت: آنها جعل شده‌اند؟

جواب: با توجه به اینکه بعضی از روایان روایت اول - روایت نامۀ آسمانی - متهم به دروغگویی و جعل حدیث هستند و مثلاً عبدالله قاسم حضرمی یکی از راویان روایت مزبور از غالیان کذّاب است[49] و راوی دیگر آن مفضّل بن صالح، کذّاب و حدیثساز است. [50] استنباط ما این است که این غالیان چون علم و قدرت امام را غیر متناهی می‌دانسته‌اند در قضیۀ امام حسین(ع) مواجه با


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 405
مشکل شده‌اند زیرا با توجه به متن تاریخ امام می‌خواست در کوفه تشکیل حکومت بدهد و امید پیروزی داشت ولی پیروز نشد و این مستلزم این است که امام به پایان کارش علم قطعی نداشته باشد و نیز آنچه را که می‌خواسته انجام دهد نتوانسته باشد تحقّق ببخشد و این با عقیدۀ این غالیان که علم و قدرت امام را نامتناهی می‌دانسته‌اند سازگار نیست از اینرو برای اینکه به اعتقادشان خدشه وارد نشود، روایت نامۀ آسمانی را جعل کردند تا بگویند این خواست خود امام بود که پیروز نشود و کشته شود و این دستور آسمانی بود و به وسیلۀ نامۀ محرمانۀ مزین به مهر طلائی خدا به وی ابلاغ شد که او باید برای کشته شدن حرکت کند و امام طبق دستور به همین قصد حرکت کرد و به مقصدش که کشته شدن بود رسید و اگر این دستور آسمانی نبود و امام می‌خواست پیروز شود می‌توانست به هدفش برسد چون هر چه را امام بخواهد می‌شود و همۀ کائنات در مقابل ارادۀ او خاضع و فرمانبردارند. این فکر و عقیده مخصوص به زمان عبدالله بن قاسم غالی در قرن دوم هجری نبوده است بلکه در همین زمان ما نیز وجود دارد و در کتابها نوشته و منتشر می‌شود و از جمله نویسندۀ کتاب «اُمَراء هستی» می‌نویسد: «علم ائمّه نامتناهی و لایتغیر است.» [51] و نویسندۀ کتاب «سالار شهیدان» می‌نویسد: «امام از همۀ عوالم آگاه است و هر چه بخواهد می‌شود.» [52]

این افراد معتقدند که هم علم امام نامتناهی است و هم قدرتش؛ و همانطور که ما شاء الله کان، ما شاء الامام کان هرچه را امام بخواهد، می‌شود. این همان عقیدۀ عبدالله بن قاسم حضرمی غالی کذاب است که در قالب حدیث منسوب به ائمه(ع) ریخته و در کتابها ثبت شده و به نسلهای بعد انتقال یافته و تا امروز مانده و در کتابهای نویسندگان معاصر نیز منعکس گشته است. همین عبدالله بن قاسم حضرمی کذاب حدیثی مخالف نصّ قرآن ساخته و به معصوم نسبت داده است که ایّ امام لایعلم ما یصیبه و الی ما یصیر فلیس ذلک بحجّةٍ لله علی خلقه[53] یعنی هر امامی که نداند چه به سرش می‌آید و پایان کارش چیست او حجت خدا بر خلقش نیست. وقتی که به اینان گفته شود: طبق آیۀ قرآن پیغمبر اکرم(ص) از همۀ آنچه در آینده به سرش می‌آید آگاه نبوده است؛ زیرا قرآن می‌گوید: خداوند به پیغمبر(ص) دستور داده است که به مردم بگو: نمی‌دانم در آینده چه به سر من و شما می‌آید و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم[54]در جایی که رسول خدا(ص) بعضی از حوادث آینده را نمی‌داند، شما چگونه بر خلاف قرآن می‌گوئید: علم امام نامتناهی است؟ این غالیان در جواب می‌گویند: این آیه از قرآن نیست و آنرا ملحدان جعل کرده و در قرآن وارد ساخته‌اند و این را برای دفاع از عقیدۀ افراطی خود می‌گویند. چون عقیدۀ آنان اینست که علم پیغمبر و امام نامتناهی است،


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 406
آنگاه این دروغی را که گفته و آیۀ مزبور را ساختۀ ملحدین معرفی کرده‌اند در قالب حدیثی ریخته و به حضرت علی(ع) نسبت داده‌اند.[55] اینان در گستاخی تا آنجا پیش رفته‌اند که هم به حضرت علی(ع) افتراء بسته و حدیث ساختگی خود را به وی نسبت داده‌اند و هم قرآن را تحریف شده معرفی کرده‌اند و هم تعهد خدا را که گفته: 

 «انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له الحافظون» [56]

و عهدهدار حفظ قرآن شده است، نقض کرده، جلوه داده‌اند! افتراء به حضرت علی(ع) بستن و نسبت تحریف به قرآن دادن و خدا را ناقض تعهد و وعدۀ خود معرفی کردن همۀ اینها برای اینست که عقیدۀ این غالیان دربارۀ اینکه علم پیغمبر و امام نامتناهی است خدشهدار نشود! اعتقاد آنان اینست که اگر پیغمبر یا امام چیزی را نداند برای او نقص و عیب است! 

این غالیان وقتی که تاریخ را می‌خوانند و می‌بینند متون تاریخی دلالت دارد که امام حسین(ع) در سفر کوفه از پایان کار خود آگاه نبوده و به مقصودش که تشکیل حکومت برای احیای اسلام بوده نرسیده است نمی‌توانند آنرا تحمل کنند چون مخالف اعتقادشان است که می‌گویند: علم و قدرت امام غیر متناهی است در اینجا برای دفاع از اعتقادشان خیلی راحت حدیث جعل می‌کنند و به معصوم نسبت می‌دهند که دستور خدا در نامۀ محرمانۀ آسمانی مزیّن به مهر طلائی خدائی این بود که باید امام حسین(ع) برای کشته شدن حرکت کند و او چنین کرد و آنچه او می‌خواست انجام شد و چنین نیست که از پایان کارش آگاه نبوده و آنچه را می‌خواست نتوانسته است انجام دهد. می‌بینیم که یکی از کارهای اینان جعل حدیث برای دفاع از عقاید غلوّآمیزشان است. 

استنباط ما این است که روایت دوم را، نیز که می‌گوید: خدا خواسته است امام حسین(ع) را کشته ببیند که شش نقطۀ ضعف داشت، همین غالیان افراطی جعل کرده‌اند تا به عقیدۀ آنان که می‌گویند: علم امام غیر متناهی است و هر چه بخواهد می‌شود خدشه‌ای وارد نشود. چون با تمسک به این روایت می‌گویند: کشته شدن امام حسین(ع) طبق دستور خدا بوده که پیغمبر اکرم(ص) به وی ابلاغ کرده و او با آگاهی قبلی انجام داده است، پس آنچه را امام می‌خواسته همان انجام شده است و ممکن نیست چیزی بر خلاف خواست امام انجام پذیرد. زیرا همۀ ذرات کائنات مطیع فرمان او هستند و نیز ممکن نیست امام از چیزی و از جمله از پایان کار خود آگاه نباشد. چند سطر پیش گفتیم که عبدالله قاسم حضرمی کذاب غالی، حدیثی بر خلاف قرآن ساخته است که هر امامی نداند چه چیزی به او می‌رسد و پایان کارش چیست او حجت خدا بر خلقش نیست. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 407
در اینجا بحث دربارۀ قول دوم یعنی «قول تعبد به شهادت» و مدرک آن پایان می‌یابد و نتیجۀ نهایی آن مردود شناختن مدرک این قول بود که با مردود شدن مدرک آن، خود این قول نیز مردود می‌شود و طبعاً قول قابل قبول همان قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» خواهد بود و قبلاً دانستیم که این قول از شیخ مفید و سید مرتضی و شیح طوسی از قدماء و نیز جمعی از علمای متأخر و از جمله حضرت امام خمینی(س) بود. 

فرقهای قول اول با قول دوم

فرقهائی که بین قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» و قول دوم «قول تعبد به شهادت» وجود دارد بدین شرح است: 

فرق اول

قول «تشکیل حکومت» این مطلب را القاء می‌کند که عمل امام حسین(ع) طبق سیرۀ عقلاء و بر مبنای فکر و تدبیر و مشورت و انتخاب احسن بوده و در هر مرحله‌ای از قیام سعی امام این بوده است که با توجه به شرائط جدید حرکت خود را با سیرۀ عقلاء و موازین فقهی امر به معروف و انکار منکر تطبیق کند و با فکر و تدبیر و ژرفنگری بهترین راه را برگزیند ولی «تعبد به شهادت» چون مبتنی است بر تعبد محض به روایت ان الله شاءَ ان یراک قتیلاً این مطلب را القاء می‌کند که حرکت امام طبق یک برنامۀ از پیش تعیین شده انجام شده است که خود امام در تنظیم آن برنامه هیچ نقشی نداشته است بلکه آنچه به او دیکته شده بوده مو به مو اجرا کرده و فکر و تدبیر و مشورت و انتخاب احسن و تطبیق عمل خود با سیرۀ عقلاء و موازین فقهی دو فریضۀ امر به معروف و انکار منکر در حرکت او، راه نداشته است. 

فرق دوم

طبق قول اول، خط مشی و عمل امام با تغییر شرایط تغییر می‌کرده و در هر مقطعی تصمیم مناسب آن مقطع را می‌گرفته و گاهی بر خلاف مقطع قبلی عمل می‌کرده است. ولی طبق قول دوم با تغییر شرایط خط مشی امام تغییر نمی‌کرده است؛ بلکه یک خط ترسیم شده را از اول تا آخر دنبال می‌کرده و آن خط کشته شدن بوده است. 

فرق سوم

طبق قول اول چون حرکت امام منطبق با سیرۀ عقلاء و موازین فقهی و اصول امر به معروف و انکار منکر بوده است برای دیگران الگو و سرمشق است ولی طبق قول دوم چون حرکت امام بر طبق


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 408
یک برنامۀ محرمانۀ آسمانی و اختصاصی بوده است برای دیگران الگو و سرمشق نیست. 

فرق چهارم

طبق قول اول شروع جنگ و حمله به اردوگاه امام حسین(ع) و کشتار بی‌رحمانه‌ای که انجام شد و اسیر کردن خانوادۀ امام و اهانتهائی که به آنان کردند بر خلاف رضای امام و مبغوض خدا و رسول و از منکرات بزرگ و ضربۀ سخت و مصیبت بزرگ برای اسلام بوده است ولی طبق قول دوم همۀ این ظلمها و جنایتها موافق رضای امام و خواست او و نیز خواست خدا بوده و اساساً حرکت او برای تحمل این ظلمها و جنایتها بوده است. 

فرق پنجم

طبق قول اول امام برنامۀ حرکتش را که خود تنظیم کرد، خودش نیز آنرا اجرا نمود ولی طبق قول دوم چون امام برای کشته شدن حرکت کرده و این کار را خودش نمی‌توانست انجام دهد طبعاً باید برنامۀ او را دشمن اجرا کند بنابراین آنچه را امام می‌خواسته انجام شود یعنی کشته شدن، دشمن برایش انجام داده است. 

فرق ششم

طبق قول اول احتمال پیروزی و شکست نظامی هر دو برای امام وجود داشته است ولی طبق قول دوم احتمال پیروزی نظامی برای امام نبوده و اصلاً او پیروزی نمی‌خواسته است بلکه فقط کشته شدن را می‌خواسته و می‌دانسته است آنچه او می‌خواهد یعنی ریختن خونش همان انجام خواهد شد. 

فرق هفتم 

طبق قول اول رفتن به کربلا جزء برنامۀ امام نبوده و پیاده شدن در آنجا بر او تحمیل شده است و نیز آفرینندۀ حادثۀ خونین عاشورا امام نبوده و نباید آن را به حساب او گذاشت زیرا وی برای جلوگیری از وقوع آن کوشش زیادی کرد ولی دشمن نپذیرفت و جنگ را شروع کرد بنابراین آفرینندۀ این حادثۀ وحشتناک و شرمآور دشمن تجاوزگر و جنگطلب بوده است نه امام ولی طبق قول دوم مقصد امام از اول کربلا بوده و نیز حادثۀ خونین عاشورا خواست اصلی او بوده و باید آنرا به حساب امام گذاشت زیرا در این فرض دشمن عامل اجرای مقاصد امام بوده و در جهت خواست او این خونهای مقدس را به ناحق بر زمین ریخته است. 

فرق هشتم

طبق قول اول آنچه را امام در مرحلۀ دوم و سوم قیام می‌خواست انجام بدهد، انجام نشد؛ یعنی


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 409
در مرحلۀ دوم می‌خواست برای احیای اسلام حکومت تشکیل بدهد ولی نشد و در مرحلۀ سوم می‌خواست قرار ترک مخاصمه‌ای منعقد کند و به حجاز برگردد و آن هم نشد و جنگ را بر امام تحمیل کردند ولی طبق قول دوم آنچه را امام می‌خواست انجام شود، انجام شد و او به مقصدش رسید؛ یعنی او می‌خواست خونش را بریزند و ریختند و می‌خواست خانواده‌اش را اسیر کنند و کردند ولی آیا هدفش از کشته شدن خود و اسارت خانواده‌اش چه بود؟ صاحبان قول دوم باید در این باره توضیح بدهند و سخنان بعضی از آنان دراین موضوع خواهد آمد. 

تحلیلهای متفاوت در قیام امام

صاحبان این دو قول متضاد یعنی «قول تشکیل حکومت» و قول «تعبد به شهادت» برای حرکت امام حسین(ع) و اهداف آن تحلیلهای متفاوتی دارند. از میان صاحبان قول «تشکیل حکومت» که قول حضرت امام خمینی(س) نیز هست سید مرتضی در «تنزیه الانبیاء» و شیخ طوسی در «تلخیص الشافی» قیام امام را با روش علمی و اجتهادی تحلیل کرده‌اند که شرح آن در همین مقاله آمده و نیازی به تکرار آن نیست و در مقابل، صاحبان قول دوم که می‌گویند: امام حسین(ع) به قصد کشته شدن حرکت کرد تحلیلشان از قیام امام به گونه یا گونه‌های دیگر است. از صاحبان این قول سؤال می‌شود که طبق عقیدۀ شما امام حسین(ع) به مقصودش که کشته شدن بود رسید و خونش بر زمین ریخته شد و خانوادۀ وی اسیر گشتند یعنی مقصودی که او داشت دشمن برایش انجام داد. ولی سؤال اصلی این است که هدف امام از اینکه می‌خواست خونش ریخته و خانوادۀ او اسیر شود چه بوده است؟ در مقابل این سؤال پاسخها و یا تحلیلهای متفاوتی ارائه داده‌اند که بعضی از آنها را می‌آوریم:

الف: عالم زاهد سید بن طاووس تحلیل متعبدانه‌ای دارد و می‌گوید: هدف امام از کشته شدن رسیدن به قرب خدا و مقامات معنوی و بالاترین درجات سعادت بوده است و همانطور که حضرت موسی به گوسالهپرستان قوم خود دستور داد و آنان را متعبد کرد که خود را بکشند و فرمود: «... فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم...» [57]یعنی... پس به درگاه آفریدگار خود توبه کنید پس خودتان را بکشید، همینطور خداوند به امام حسین(ع) دستور داده بود خود را به کشتن بدهد تا به عالیترین مقامات تقرب برسد. [58]ولی اشکال این تحلیل اینست که گوسالهپرستان قوم موسی(ع) چون مشرک و مرتد شده بودند دستور آمد آنان که موحد باقی مانده بودند گوسالهپرستان را بکشند که این کفارۀ شرک آنان بود امّا امام حسین(ع) گناهی نکرده بود که به کفارۀ آن خود را به کشتن بدهد. 

ب: بعضی دیگر از صاحبان قول دوم مانند مرحوم دکتر شریعتی تحلیل روشنفکرانه‌ای دارند


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 410
که می‌خواهند با تحلیل خود هدف امام حسین(ع) را روشن کنند و اثر شهادت او را در جامعه توضیح بدهند مرحوم دکتر دراینباره می‌گوید: «...حسین را نگاه کنید از شهر خویش بیرون می‌آید و زندگیش را رها می‌کند و بر می‌خیزد تا بمیرد زیرا جز این سلاحی برای مبارزۀ خویش، برای رسوا کردن دشمن ندارد برای اینکه اگر نمی‌تواند دشمن را بشکند لااقل به این وسیله رسوا کند. اگر نمی‌تواند قدرت حاکم را مغلوب سازد آنرا محکوم کند و برای اینکه در اندام مردۀ این نسل، نسل دوم انقلاب محمد(ص) خون تازۀ حیات و جهاد تزریق کند او که یک انسان تنهای بی‌سلاح و بی‌توان است و در عین حال مسئول جهاد جز مردن و جز انتخاب مرگ سرخ خویش سلاحی و چاره‌ای ندارد.»[59]

در این سخنان مرحوم دکتر شریعتی چند مطلب به چشم می‌خورد: اول اینکه امام حسین(ع) تنها سلاحی که برای رسوا کردن دشمن در دست دارد مرگ است، دوم اینکه امام می‌خواست در نسل دوم انقلاب اسلامی خون تازۀ حیات و جهاد تزریق کند، و سوم اینکه او با نداشتن نیرو مسئول جهاد بود. ولی دربارۀ هر سه مطلب مناقشه هست. 

اما دربارۀ مطلب اول یعنی اینکه «امام حسین(ع) برای رسوا کردن دشمن فقط سلاح مرگ را در دست داشت» باید گفت: متأسفانه این تنها سلاح نیز در دست دشمن بود نه در دست امام زیرا امام که نمیتواند خودکشی کند و این دشمن است که میتواند او را بکشد یا نکشد و اگر نکشد این سلاح اساساً وجود نخواهد داشت. آیا هیچ عاقلی برای جنگ با دشمن سلاحی را انتخاب می‌کند که خلق کردن آن به دست دشمن است و می‌تواند آنرا خلق نکند؟! از اینها گذشته آیا اینکه امام با تکرار و اصرار از دشمن می‌خواست که او را نکشند و بگذارند به حجاز برگردد نعوذ بالله شوخی می‌کرد و در باطن مایل بود وی را بکشند تا رسوا شوند؟!

اما دربارۀ مطلب دوم یعنی اینکه امام می‌خواست با کشته شدن خود در نسل دوم انقلاب خون تازۀ حیات و جهاد تزریق کند باید گفت: متأسفانه این کار نیز در دست دشمن بود نه در دست امام زیرا دشمن می‌توانست امام را بکشد تا -به قول دکتر- خون تازۀ حیات و جهاد در نسل دوم انقلاب تزریق شود و می‌توانست او را نکشد تا این خون تزریق نشود و امام نمی‌توانست دشمن را مجبور کند که حتماً او را بکشد تا - به ادعای دکتر- این خون تزریق شود پس در اینجا نیز چیزی در دست امام نیست و هر چه هست در دست دشمن است. و اساساً جای این سؤال هست که آیا حالا که امام را کشتند خون تازۀ حیات و جهاد در مردم تزریق شد و با جهاد خود اسلام اسیر شده را از شرّ بنیامیه


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 411
خلاص کردند یا اینکه با کشته شدن امام و ضربه خوردن اسلام و مرعوب شدن مردم عرصه برای تاخت و تاز حکومت جنایتکار بیشتر خالی شد و راحت‌تر توانست کشتار وحشتناک واقعۀ حرّ را همراه با آن همه فجایع به راهاندازد و برای جنگ با ابنزبیر به حرم خدا لشکر بکشد و کعبه را هدف قرار بدهد؟

اما دربارۀ مطلب سوم یعنی اینکه امام حسین(ع) با نداشتن نیرو مسئولیت جهاد داشت باید گفت مسئولیت جهاد مشروط به قدرت نظامی است که اگر این قدرت باشد مسئولیت هست و اگر نباشد نیست. امام حسین(ع) حدود ده سال زمان امامتش را در زمان معاویه سپری کرد و چون در آن زمان قدرت نظامی نداشت مسئولیت جهاد نداشت و فقط مسئولیت انکار منکر با قلب و زبان و قلم و فعالیتهای غیر نظامی داشت و از اینرو در زمان معاویه حرکت نظامی نکرد و در زمان یزید فقط در یک برهه از زمان قدرت نظامی پیدا کرد و آن وقتی بود که مسلم بن عقیل وجود و آمادگی نیروهای نظامی امام را در کوفه به اطلاع آنحضرت رساند و اینجا بود که به قصد جهاد و تشکیل حکومت به سوی کوفه حرکت کرد ولی وقتی که محاصره شد و قدرت نظامی از وی سلب گشت مسئولیت جهاد از او برداشته شد و از اینرو برنامه‌اش را تغییر داد و برای ترک مخاصمه و برگشتن به حجاز کوشش بلیغی کرد ولی از وی نپذیرفتند و فاجعۀ وحشتناک کربلا را آفریدند. بنابراین صحیح نیست که گفته شود: امام حسین(ع) با نداشتن قدرت نظامی مسئولیت جهاد داشت. 

ج: در میان صاحبان قول دوم یعنی قول «تعبد به شهادت» بعضی معتقدند همۀ جنایاتی که از طرف یزید و عمّالش دربارۀ امام حسین(ع) اعمال شد خواست آن حضرت بود و باید آنها را از اسرار قیام وی دانست و مثلاً بستن آب بر امام و اسب تاختن بر بدن وی و آتش زدن خیمه‌ها و اهانتهایی که ابن زیاد و یزید به سر مقدس امام کردند همۀ اینها خواسته‌های امام و از اسرار قیام او بود. استاد جلالالدین همایی مرد علم و قلم و ادب و شعر کتابچه‌ای دارد به نام «اسرار و آثار واقعۀ کربلا»؛ نظر ایشان در این کتاب دربارۀ قیام امام حسین(ع) این است که اگر امام می‌خواست می‌توانست در مدینه یا مکه حکومتی تشکیل بدهد و دستگاه سلطنتی تأسیس کند که چندین سال دوام داشته باشد.[60] ولی امام این را نمی‌خواست؛ بلکه می‌خواست ندای مظلومیت خود و کفر و ظلم دستگاه یزید را به گوش جهانیان برساند و حصول این مقصد مقدس عالی جز با شهادت او و یارانش و اسیری اهل بیت اطهارش میسر نبود. [61] استاد همائی می‌نویسد: «قصۀ عطش و منع آب، خود یکی از بزرگترین اسرار شهادت و قیام حسینی است»[62] و نیز می‌نویسد: «آتش زدن خیمه‌های آل عصمت یکی از 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 412
اسرار شهادت بود» [63]و نیز می‌نویسد: «اسب تاختن بر اجساد شهداء نیز یکی از همان اسرار است» [64] و نیز می‌نویسد: «رفتاری که عبیدالله بن زیاد با سر بریده کرد... یکی از اسرار آن قیام است»[65]و نیز می‌نویسد: «جشن شادی گرفتن بنیامیه در روز عاشورا یکی از اسرار شهادت سیدالشّهدا و حادثۀ کربلاست» [66] و سرانجام می‌نویسد: «بنده این امر را یکی از معجزات اسلامی می‌دانم که از یزید آن رفتارهای شوم در مورد حضرت امام حسین(ع) و یاران جانباز او و بعد از آن هم در مورد اسیری بازماندگان و زن و فرزند بی‌گناه ایشان سرزده باشد تا پرده از روی اعمال ننگین وی برداشته شود و چهرۀ واقعی بنیامیه به قاطبۀ مسلمانان نموده شود و دست آخر اسلامِ از دسترفته دوباره احیا شود و ننگ حکومت بنیامیه از دامن اسلام پاک گردد و دولت آن جماعت به بنیعباس منتقل شود که هر چه بودند باز از بنیهاشم و خویشان نزدیک پیغمبر بودند.» [67]

اگر بخواهیم نظر استاد همائی را به زبان امروز بیان کنیم می‌توان آنرا چنین ترسیم کرد که اگر کسی از امام حسین(ع) می‌پرسید: شما که از بزرگترین رهبران اپوزیسیون هستید در مقابل رژیم یزید می‌خواهید چگونه مبارزه کنید و کدام آلترناتیو را برای جانشینی حکومت او در نظر دارید؟ طبق نظر استاد همائی امام جواب می‌داد: من می‌توانم برای نجات اسلام حکومتی تشکیل دهم و به وسیلۀ قدرت حکومت با رژیم یزید مبارزه کنم ولی من این را نمی‌خواهم بلکه میخواهم مبارزه را بدینگونه انجام دهم که به کربلا بروم تا یزیدیان من و اصحابم را محاصره کنند و آب را بر ما ببندند و سرانجام ما را بکشند و بدنهامان را زیر سم اسبها لگدکوب کنند و خیمه‌های مرا آتش بزنند و خانواده‌ام را اسیر نمایند و مورد آزار و اهانت قرار دهند و سر مرا ابن زیاد و یزید مورد توهین و استهزاء قرار دهند و اینها همه از اسرار قیام و شهادت من است و نتیجۀ نهائی این اسرار این است که بنی امیه رسوا می‌شوند و پس از هفتاد و دو سال از شهادت من در سال 132 هجری حکومت بنی امیه سقوط می‌کند و آلترناتیو آن که حکومت بنیعباس است روی کار می‌آید و خلفای بنیعباس اگر چه حتی تحمل وجود قبر مرا ندارند و زائرانش را می‌کشند و زمین آنرا شخم می‌زنند و به آن آب می‌بندند تا آثار قبر مرا محو کنند ولی بنیعباس هرچه هستند باز از بنیهاشم و خویشان نزدیک پیغمبرند و این است نحوۀ مبارزۀ من با رژیم یزید و این است آلترتاتیوی که برای حکومت یزید در نظر دارم و بدینگونه اسلامِ از دسترفته دوباره احیا می‌شود. 

آیا این مطالب عجیب و غریب قابل قبول است؟! گمان می‌رود منشأ این گونه تفکر که از استاد همائی دیده می‌شود این است که این گونه افراد نمی‌توانند قبول کنند که امام بخواهد کاری را انجام 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 413
بدهد ولی نتواند؛ چون این را برای امام نقص می‌دانند. این افراد اگر بخواهند متن تاریخ را بپذیرند که می‌گوید: امام حسین(ع) می‌خواست در کوفه تشکیل حکومت بدهد ولی نتوانست در نظر آنان لازم می‌آید برای امام نقصی قائل شوند و برای تخلص از این محذور می‌گویند: اگر امام می‌خواست می‌توانست در مدینه یا در مکه حکومتی تشکیل بدهد ولی این را نمی‌خواست بلکه همان را که واقع شد می‌خواست بنابراین در حادثۀ کربلا چیزی بر خلاف خواست امام رخ نداده است، این را که بگویند به عقیدۀ خود دیگر نقصی برای امام قائل نشده‌اند. اینکه دکتر سید حسین محمد جعفری متولّد لکنهو هندوستان در کتاب «تشیع در مسیر تاریخ» ص 238 می‌نویسد: «حسین به منظور سازماندهی و بسیج نظامی هیچگونه اقدامی نکرد» و نیز در ص 242 می‌نویسد: «امام حسین تصمیم گرفت تا با قربانی کردن خود و اصحابش و تحمل مصائب و رنجهای فراوان به هدف نائل شود... همانطور که سقراط مرگ را به آرمانهای خود پذیرفت و بالاتر از آن عیسی(ع) برای رهایی آدمیان خود را قربانی کرد» احتمالاً این نویسنده نیز تحت تأثیر همین فکر این مطالب را نوشته است. ولی اگر این افراد به این نکته توجه کنند که رسول خدا(ص) در جنگ احد می‌خواست پیروز شود ولی نشد و حضرت علی(ع) در جنگ صفین می‌خواست پیروز شود ولی نشد و این برای پیغمبر و امام نقص نیست که برای رسیدن به هدفی تلاش کنند ولی به آن نرسند اگر به این نکته توجه کنند احتمالاً در قضیۀ امام حسین(ع) ناچار نمی‌شوند این تحلیلهای عجیب و غریب را ارائه دهند و جنایات وحشتناکی را که یزیدیان بر خلاف رضای امام مرتکب شدند به حساب امام بگذارند و از اسرار قیام وی به شمار آورند و یا بگویند: امام حسین(ع) می‌توانست حکومتی تشکیل بدهد و با قدرت حکومت در مقابل یزید بایستد و با او مبارزه کند ولی خودش نخواست چنین کند بلکه خواست یزیدیان خونش را بریزند و خانواده‌اش را اسیر کنند و آن همه فجایع را که روی بشریت را سیاه کرد انجام دهند!

تا اینجا دربارۀ دو قول اصلی یعنی قول اول و دوم و مدرک این دو قول و تحلیلهایی که صاحبان این دو قول دربارۀ قیام امام حسین(ع) ارائه داده‌اند بحث شد و معلوم گشت که قول دوم یعنی قول «تعبد به شهادت» قابل قبول نیست چون مدرکش روایات ساختگی است و قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» که قول حضرت امام خمینی(س) نیز هست قول معقول و مقبول در این مسئله است که با موازین فقهی و سیرۀ عقلاء مطابقت دارد و بر مبنای این قول قیام امام حسین(ع) برای دیگران نیز الگو و سرمشق است. اینک دربارۀ هر یک از پنج قول باقیمانده که اقوال فرعی محسوب می‌شوند، بحث کوتاهی می‌کنیم. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 414
بحث دربارۀ قول سوم و مدرک آن

قول سوم از شهید مطهری (رضوان الله علیه) بود. ایشان معتقد است امام حسین(ع) هنگام حرکت از مکه قصد تشکیل حکومت در کوفه را داشت[68]ولی از وقتی که خبر شهادت مسلم بن عقیل به وی رسید تصمیم گرفت خود و اصحابش را به کشتن بدهد و نیز افراد دیگری را دعوت کرد، نه برای یاری او بلکه برای اینکه خون آنان نیز ریخته شود تا ندای امام بیشتر به جهانیان برسد. [69] قول استاد مطهری در حقیقت تلفیقی است از قول اول و دوم، یعنی استاد از هنگام حرکت امام حسین(ع) از مکه تا رسیدن خبر قتل مسلم قول اول را قبول کرده است که امام می‌خواست برای احیای اسلام در کوفه حکومت اسلامی تشکیل بدهد ولی از هنگام رسیدن خبر شهادت مسلم تا پایان کار قول دوم را که قول «تعبد به شهادت» بود پذیرفته است که امام می‌خواست خود را به کشتن بدهد.

بخش اول از قول شهید مطهری قابل قبول و مدرکش همان مدرک قول اول است که شرح آن قبلاً گذشت ولی بخش دوم قول استاد به همان دلیلهایی که برای رد قول دوم قبلاً گذشت قابل قبول نیست. اینکه استاد در بخش دوم حرکت امام قول «تعبد به شهادت» را قبول کرده‌اند بدین علت است که ایشان تصور کرده‌اند با کشته شدن مسلم بن عقیل نمایندۀ امام همه چیز از دست رفته بود و حتی اگر امام حسین(ع) در آن شرائط آزادانه وارد کوفه می‌شد امکان پیروزی برای او نبود و کشته شدنش حتمی بود پس ناچار ادامه دادن امام به راه کوفه بعد از دریافت خبر شهادت مسلم جز به منظور کشته شدن نمیتواند باشد. ولی حقیقت این است که با قتل مسلم همه چیز از دست نرفته بود و اگر امام محاصره نمیشد و در آن شرائط آزادانه وارد کوفه میشد امکان پیروزی او وجود داشت. آیا اگر در جبهۀ جنگ یک فرمانده کشته شود همۀ نیروهای تحت امر او از بین رفته تلقی می‌شوند یا با جایگزین شدن فرمانده دیگری مانند او یا قویتر از او آن نیروها به نبرد خود ادامه می‌دهند؟ مسلم بن عقیل یک فرمانده بود که به نمایندگی امام رهبری نیروهای طرفدار حضرتش را به عهده داشت که این نیروها را سازماندهی کرد و دفتر جمعآوری اعانات و خرید اسلحه و تجهیزات جنگی تأسیس کرد و پول و امکانات فراهم ساخت و زمینه را برای ورود امام حسین(ع) به کوفه مهیا نمود حالا این فرمانده کشته شده است ولی همۀ تشکیلات و امکانات و تجهیزات جنگی و حتی سازماندهی نیروها به حال خود باقی است. در این شرائط امام حسین(ع) که صدهزار نیروی داوطلب در کوفه دارد اگر آزادانه وارد کوفه شود آیا جای مسلم را پر نمی‌کند و آیا نمی‌تواند مانند مسلم و حتی قویتر از او این نیروها را رهبری و فرماندهی کند؟ اعتقاد ما این است که اگر امام در این شرایط وارد کوفه می‌شد


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 415
میتوانست این نیروها را رهبری کند و حتی می‌توانست تشکیلاتی را که مسلم ایجاد کرده بود توسعه دهد و با قدرت در مقابل حکومت یزید بایستد و به همین علت وقتی که بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم، امام دربارۀ رفتن به کوفه یا برگشتن به حجاز مطلب را به مشورت گذاشت، سرانجام رأی رفتن به کوفه را انتخاب کرد چون امکان پیروزی امام وجود داشت. اگر بعد از قتل مسلم امام تصمیم داشت خود را به کشتن بدهد دیگر مشورت کردن دربارۀ رفتن به کوفه یا برگشتن به حجاز معنی نداشت. خلاصه این مطلب که کسی بگوید: بعد از قتل مسلم بن عقیل همه چیز از دست رفت و کشته شدن امام حسین(ع) حتمی بود که استاد مطهری فرموده‌اند دقیق و واقعبینانه نیست و در همین مقاله نیز توضیحی دراینباره قبلاً داده شده است. و نتیجۀ نهائی بحث این شد که بخش اول قول شهید مطهری (رضوان الله علیه) قابل قبول و دارای مدرک معتبر است؛ ولی بخش دوم آن غیر قابل قبول است و مدرکی هم برای آن نمی‌توان یافت. 

بحث دربارۀ قول چهارم و مدرک آن

قول چهارم از علامه سیدمرتضی عسکری بود. ایشان می‌گویند: «امام حسین(ع) مردم را دعوت می‌کرد که خودشان بر ضد حکومت یزید قیام مسلحانه کنند و آن را تغییر دهند ولی خود امام نمی‌خواست برای احیای اسلام حکومت تشکیل بدهد و قدرت خلافت را به دست بگیرد و هرگز نه در سخنی و نه در نامه‌ای اظهار نکرد که می‌خواهم قدرت خلافت را به دست بگیرم.»[70] و نیز می‌گویند: «امام قصد نداشت از راه به دست گرفتن قدرت حکومت اسلام را زنده کند زیرا به فرض اینکه مردم با او بیعت می‌کردند و قدرت خلافت را هم به دست می‌گرفت نمی‌توانست احکام تغییر کردۀ اسلام را زنده کند و به حالت اصلی برگرداند و بدعتهای معاویه را از بین برد و حتی نمی‌توانست لعن پدرش را که معاویه برقرار کرده بود و در سخنرانی‌ها و روی منبرها تکرار می‌شود بردارد و ناچار بود همۀ انحرافات و بدعتها را به حال خود باقی بگذارد.» [71]

در اینجا لازم است چند مطلب تاریخی را مورد توجه و دقت قرار دهیم: 

مطلب اول

بزرگان کوفه به امام حسین(ع) نوشتند: «ما خلافت یزید را به رسمیت نمی‌شناسیم و امام و زمامدار نداریم و می‌خواهیم از شما حمایت کنیم تا امام و زمامدار ما شوید.» امام در پاسخ ضمن نامه‌ای خطاب به بزرگان کوفه نوشت: «نامه‌های شما به من رسید؛ سخن اکثریت این است که ما رهبر سیاسی نداریم؛ پس تو بیا. امید است خدا ما را به وسیله شما بر حق و راستی مجتمع سازد و من 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 416
مسلم بن عقیل را که به وی اطمینان دارم برای تحقیق فرستادم اگر مسلم به من بنویسد که بزرگان و خردمندان شما به اتفاق زمامداری مرا می‌خواهند چنانکه در نامه‌های شما آمده بود در این صورت من به زودی به کوفه خواهم آمد. به جان خودم سوگند فقط کسی امام و زمامدار بر حق است که به کتاب خدا حکم کند و قیام به عدالت نماید و به دین حق ملزم باشد و خود را وقف راه خدا کند. [72]

میبینیم که بزرگان کوفه از امام حسین(ع) خواسته‌اند قدرت حکومت را به دست بگیرد و اینکه امام می‌فرماید: «اگر بزرگان و خردمندان کوفه اتفاق دارند که من زعامت و رهبری سیاسی آنان را به عهده بگیرم به زودی به کوفه خواهم آمد.» این سخن امام معنائی جز تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت سیاسی مردم ندارد. 

مطلب دوم

امام حسین(ع) بین راه ضمن نامه‌ای به مردم کوفه نوشت: مسلم بن عقیل در نامۀ خود به من خبر داده است که جماعت بزرگان شما متفق شدهاند که یاری ما برخیزند و حق ما را طلب کنند و من دعا کردم که خدا بزرگترین اجر را به شما بدهد این نامهرسان من که آمد در کار خود آماده و جدی باشید که من همین ایام به کوفه می‌آیم.[73] معلوم است این حقی که امام ذکر کرده جز حق خلافت و زعامت چیز دیگری نیست و مردم کوفه برای گرفتن همین حق و سپردن آن به امام به یاری آن حضرت برخاسته بودند که مورد دعای خیر امام واقع شدند و امام می‌خواست وارد کوفه شود و آن حق را به دست بگیرد. 

مطلب سوم

امام حسین(ع) بعد از نماز عصر خطاب به حرّ بن یزید و نیروهایش ضمن سخنانی فرمود: «ای مردم! اگر شما تقوی پیشه کنید و حق را برای اهلش بشناسید خدا بیشتر از شما راضی می‌شود و نحن اهلَ البیت أولی بولایة هذا الأمر علیکم. ما اهل بیت پیغمبر برای زمامداری شما سزاوارتریم از این حاکمان ظالم که مدعی خلافت هستند و حق آنان نیست و با شما با ستمگری و تجاوز رفتار می‌کنند.»[74] خیلی روشن است این حقی که در سخن امام آمده و می‌فرماید: «‌آنرا برای اهلش بشناسید» همان حق زمامداری است و اینکه می‌فرماید: «ما اهلبیت برای ولایت و تصدی این امر سزاوارتریم.» این امر همان امر زعامت و رهبری است که می‌فرماید: «ما سزاوارتریم آنرا به دست بگیریم.» و معنای این سخن این است که امام حسین(ع) حرکت کرده است تا ولایت این امر را به دست بگیرد. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 417
غیر از سه مورد یادشده شواهد زیادی وجود دارد که امام حسین(ع) هنگام حرکت برای کوفه می‌خواست با به دست گرفتن قدرت حکومت اسلام را زنده کند که برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می‌شود و از همین سه مورد ذکر شده به خوبی روشن گشت که امام در سخنرانیها و نامه‌های خود صریحاً فرموده است: «من حرکت کردم تا با پشتیبانی مردم خلافت غصب شده را به مرکز اصلی خود برگردانم و ولایت امر مسلمانان را به دست بگیرم و به وسیلۀ آن اسلام و مسلمانان اسیر شده در دست اشرار را نجات دهم و نیز در سخنرانی دیگری با استناد به حدیث رسول خدا(ص) در مورد لزوم مبارزه با سلطان ستمگر فرمود: «انا أحقَّ مَن غَیَّر» یعنی من برای تغییر دادن این حکومت ظلم و تجاوز سزاوارترم[75] و معلوم است که تغییر دادن حکومت ظلم جز با به دست گرفتن قدرت امکان ندارد. 

حالا اینکه استاد علامۀ عسکری در سخن سابق فرموده‌اند: «امام حسین(ع) هرگز نه در سخنی و نه در نامه‌ای نگفت: من می‌خواهم قدرت خلافت را به دست بگیرم» آیا به چه دلیل برخلاف سخنان و نامه‌های صریح امام حسین(ع) این مطلب را فرموده‌اند؟ نمی‌دانیم و باید از خود ایشان پرسید تا توضیح دهند. 

مطلب دیگری که در سخن سابق استاد عسکری آمده این بود که: «امام حسین(ع) اگر حکومت هم تشکیل می‌داد نمی‌توانست اسلام را زنده کند و حتی نمی‌توانست لعن پدرش را ممنوع سازد». آیا این مطلب با طبیعت قضایای سیاسی آن زمان و با لیاقتهای امام حسین(ع) و شخصیت عظیم و بی‌نظیر آن حضرت و با روحیات مردم مسلمان آن روز سازگار است؟ آیا می‌توان قبول کرد که حکومت امام حسین(ع) بر فرض تشکیل از حکومت عمر بن عبدالعزیز که لعن بر حضرت علی(ع) را برداشت ضعیفتر و ناتوانتر بود؟ می‌دانیم که عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ سی و چند سالۀ اموی در طول دو سال و پنج ماه خلافتش خدمتهای ارزنده‌ای به اسلام کرد و از جمله دستور داد احادیث رسول خدا(ص) که قبلاً نوشتن آنها ممنوع بود جمعآوری و تألیف شود[76] و اموالی را که بنیامیه از بیتالمال ربوده بودند و حتی جواهرات همسرش را به بیتالمال برگرداند[77] و دهها کار خداپسندانۀ دیگر که او در جهت تقویت اسلام و برداشت بدعتها انجام داد و این همه در سایۀ قدرت حکومت بود. آیا می‌توان باور کرد که امام حسین(ع) با آن شخصیت عظیم و بی‌نظیرش اگر زمام حکومت را به دست می‌گرفت حتی از عمر بن عبدالعزیز هم ضعیفتر بود و به اندازۀ این خلیفۀ اموی هم نمی‌توانست اسلام را زنده کند و حتی نمی‌توانست لعن پدرش علی(ع) را ممنوع سازد؟!


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 418
خلاصۀ این قول استاد عسکری که: «امام حسین(ع) مردم را دعوت می‌کرد که خودشان بر ضد حکومت یزید قیام مسلحانه کنند ولی خود امام نمی‌خواست قدرت خلافت را به دست بگیرد» مستند به هیچ دلیلی نیست بلکه دلیل‌های روشن بر خلاف آن وجود دارد. این قول علامۀ عسکری در مورد قیام امام حسین(ع) شبیه این است که امام خمینی(س) آن وقت که در پاریس بود و مردم ایران را در قیام بر ضد شاه رهبری می‌کرد در حالیکه همۀ مردم منتظر بودند ایشان به ایران بیاید و دولت تشکیل بدهد به مردم پیام بفرستد که شما خودتان شاه را سرنگون کنید و دولت تشکیل بدهید و من برای تشکیل دولت اقدام نخواهم کرد!!! اگر این کار، عُقَلائی است و می‌توان آنرا در بازار علم و اندیشه بر خردمندان عرضه کرد شما شبیه آنرا به امام حسین(ع) نیز نسبت بدهید و اگر عقلائی نیست از نسبت دادن کار غیر عقلائی به امام معصوم و مظلومی که عاقلترین عقلای عصر خود بود جداً بپرهیزید. 

بحث دربارۀ قول پنجم و مدرک آن

قول پنجم از نویسندۀ کتاب هفتساله است. ایشان می‌نویسد: «بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق برای حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشکیل حکومت»[78] و نیز می‌نویسد: «شیعه‌ها می‌گویند: اساساً امام حسین(ع) قیام نکرده و قصد جهاد نداشته است.» [79] این یک قول و رأی مستقل است دربارۀ حرکت امام حسین(ع) که هیچ مدرک و دلیلی نه معتبر و نه غیر معتبر از تاریخ یا حدیث ندارد و گمان می‌رود ایشان چون نتوانسته است قبول کند که امام به قصد کشته شدن یا به قصد تشکیل حکومت حرکت کرده باشد، پیش خود گفته است: لابد برای حفظ جان حرکت کرده است؛ نه چیز دیگر. با این دید او غیر از حفظ جان هدفی برای حرکت امام نمی‌توانسته است تصوّر کند. در این دید دیگر متن تاریخ و سخنان و نامه‌های خود امام حسین(ع) که مدرک قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» بود مورد توجه قرار نمی‌گیرد و نیز روایاتی که مدرک قول دوم یعنی «قول تعبد به شهادت» بود از نظر غایب می‌شود و در نتیجه، هیچ هدف عالی و مقدسی از قبیل احیای اسلام و نجات مسلمانان از شرّ حکومت ظلم و ریشهکن کردن استبداد حاکم برای قیام امام حسین(ع) به ذهن نویسنده نمی‌آید و در چنین حالتی و با چنین روحیه‌ای است که با کمال جرأت می‌نویسد: «بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق برای حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشکیل حکومتِ». و در حالی که شیخ مفید رئیس مذهب می‌نویسد: «... فدعی إلی الجهاد و شَمَّرَ


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 419
للقتال[80] یعنی امام حسین(ع) مردم را دعوت به جهاد کرد و آمادۀ پیکار شد، او می‌نویسد: «شیعه‌ها می‌گویند: اساساً امام حسین(ع) قیام نکرده و قصد جهاد نداشته است»، گوئی که شیخ مفید از شیعه‌ها نیست!

دلیل اساسی برای رد این قول طریف و نوظهور سخنان و نامه‌های خود امام حسین(ع) است که صریحاً دلالت دارد به اینکه هدف اصلی امام از حرکت به سوی کوفه تشکیل یک حکومت مرکزی با پشتیبانی صدهزار نیروی داوطلب مردمی و ایستادن در مقابل حکومت نامشروع یزید و انکار بزرگترین منکر عصر یعنی حاکمیت جاهلی و استبدادی اموی و نفی آن با قدرت اسلحه از یک منطقه یا از همه جا بوده است و این مصداق بارزی از انکار منکر با سیف است لتکون کلمة الله هی العلیا

بحث دربارۀ قول ششم و مدرک آن

قول ششم از نویسندۀ کتاب «بررسی قسمتی از شهید جاوید» است که تاریخ چاپ ندارد.[81] این نویسندۀ محترم تلاش کرده است ثابت کند که امام حسین(ع) می‌دانست در همین سفر از مکه به کوفه در کربلا شهید می‌شود البته مقصود ایشان طبق اظهار خودشان این نبوده است که بگوید: امام به قصد کشته شدن حرکت کرده است، اینجانب پس از خواندن کتابچۀ مزبور قبل از چاپ از ایشان پرسیدم: «آیا مقصود شما این بوده است که امام حسین(ع) به قصد کشته شدن حرکت کرده است؟» گفت: «نه، بلکه خواسته‌ام فقط علم امام را به شهادت خود در این سفر ثابت کنم نه اینکه بگویم: امام به قصد کشته شدن حرکت کرده است» گفتم: «پس به عقیدۀ شما امام به چه قصدی حرکت کرد؟» گفت: «به قصد تشکیل حکومت.» این بود پاسخ ایشان به من، بنابراین قول ایشان این است که امام حسین(ع) به قصد تشکیل حکومت در کوفه از مکه حرکت کرد ولی می‌دانست در کربلا شهید می‌شود و نمی‌تواند در کوفه تشکیل حکومت بدهد. از سخنان ایشان معلوم می‌شود او در مقابل دو دسته دلیل قرار گرفته است: یک دسته دلیلهای محکم که دلالت دارد امام قصد تشکیل حکومت در کوفه داشته است و دستۀ دیگر دلیلهای محکم به نظر ایشان و غیر محکم به نظر ما که دلالت دارد امام می‌دانست در سفر از مکه به کوفه در کربلا شهید می‌شود و ایشان هر دو دسته دلیل را قبول کرده و معتقد شده است که امام هم تصمیم داشت در کوفه تشکیل حکومت بدهد و هم می‌دانست قبل از رسیدن به کوفه در کربلا شهید می‌شود. حالا جای این سؤال هست که آیا ممکن است امام که فرضاً می‌داند قبل از رسیدن به کوفه کشته می‌شود تصمیم بگیرد در کوفه تشکیل حکومت بدهد؟ آیا


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 420
ممکن است شما که فرضاً می‌دانید یقیناً اول ظهر امروز کشته می‌شوید در همین حال تصمیم قطعی بگیرید یک ساعت بعدازظهر امروز سخنرانی کنید؟ وجدان سالم به ما می‌گوید: کسی که یقین دارد اول ظهر امروز کشته می‌شود ممکن نیست بتواند تصمیم بگیرد که یک ساعت بعداز ظهر امروز یعنی بعد از مرگش سخنرانی کند و همین دلیل وجدانی بدیهی برای رد قول ششم کافی است و بحث بیشتر لازم ندارد. 

بحث دربارۀ قول هفتم و مدرک آن

قول هفتم از نویسندگان کتاب پاسداران وحی است،[82] ایشان در فصل چهارم کتاب «پاسداران وحی» که تاریخ چاپ ندارد گفته‌اند: «امام حسین(ع) در ظاهر، نه در واقع، دعوت مردم کوفه را برای تشکیل حکومت پذیرفت و در ظاهر برای تشکیل حکومت حرکت کرد ولی در واقع چنین قصدی نداشت چون می‌دانست قبل از رسیدن به کوفه در کربلا شهید می‌شود و از اینرو به قصد شهید شدن در کربلا حرکت کرد پس کار امام ظاهرش با باطنش فرق دارد در ظاهر وانمود کرد که می‌خواهد در کوفه تشکیل حکومت بدهد ولی در باطن به قصد اینکه در کربلا کشته شود حرکت کرد». نامبردگان نیز در اینجا در مقابل دو دسته دلیل قرار گرفته‌اند: یک دسته دلیلهای محکم که دلالت دارد امام به قصد تشکیل حکومت در کوفه حرکت کرد و دستۀ دوم دلیلهای محکم به نظر ایشان و غیر محکم به نظر ما که دلالت دارد امام می‌دانسته است در این سفر شهید می‌شود و به قصد کشته شدن حرکت کرده است و نامبردگان خواسته‌اند هر دو دسته دلیل را بپذیرند ولی چون دیده‌اند نمی‌توان قبول کرد که امام هم به قصد تشکیل حکومت و هم به قصد کشتهشدن حرکت کرده باشد برای رفع این مشکل عمل امام را دارای دو وجهۀ ظاهر و باطن معرفی کرده و گفتهاند: امام در ظاهر وانمود میکرد که می‌خواهد در کوفه تشکیل حکومت بدهد ولی باطناً چنین قصدی نداشت بلکه به قصد کشته شدن حرکت کرده بود. 

در اینجا لازم است توجه کنیم که بین قول ششم و قول هفتم چند فرق وجود دارد: فرق اول اینکه صاحب قول ششم قصد امام را برای تشکیل حکومت قبول دارد ولی صاحبان قول هفتم قصد امام را برای تشکیل حکومت قبول ندارند. فرق دوم اینکه صاحب قول ششم نمی‌گوید: امام به قصد کشته شدن حرکت کرد ولی صاحبان قول هفتم می‌گویند: امام به قصد کشته شدن حرکت کرد. فرق سوم اینکه صاحب قول ششم نمی‌گوید: ظاهر عمل امام با باطنش فرق دارد ولی صاحبان قول هفتم می‌گویند: ظاهر عمل امام با باطنش فرق دارد چون در ظاهر وانمود کرد که می‌خواهد در کوفه 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 421
تشکیل حکومت بدهد ولی در باطن قصد تشکیل حکومت نداشت بلکه برای کشته شدن حرکت کرد. حالا بر مبنای گفتۀ صاحبان قول هفتم که می‌گویند: امام حسین(ع) قصد تشکیل حکومت در کوفه نداشت سؤالهایی بدین گونه طرح می‌شود که: اگر امام حسین(ع) قصد نداشت در کوفه تشکیل حکومت بدهد چرا مسلم را به کوفه فرستاد؟ و چرا مسلم از مردم بیعت به جهاد گرفت؟ و چرا اعانات پولی جمعآوری کرد؟ و چرا اسلحه و تجهیزات جنگی فراوانی خریداری کرد؟ اگر امام نمی‌خواست در کوفه تشکیل حکومت بدهد چرا مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را نغوذ بالله بیهوده به کشتن داد؟ و چرا از بین راه قیس بن مسهر صیداوی را با نامه‌ای به کوفه فرستاد؟[83] و در آن نوشت: «من همین ایام وارد کوفه میشوم.» که فرستادۀ امام دستگیر و کشته شد چرا امام با اینکه نمی‌خواست به کوفه برود این انسان مخلص مظلوم را به کشتن داد؟ و چرا بر خلاف واقع به مردم نوشت: «من به کوفه میآیم»؟ مگر امام نعوذبالله دروغ میگوید؟! و چرا در همین نامه به نیروهای داوطلب کوفه آماده باش داد و فرمود: «برای آمدن من به کوفه آماده و جدی باشید»؟ امام که به قول نامبردگان قصد نداشت به کوفه برود آیا با آمادهباش دادن به صدهزار نیروی داوطلب رزمنده می‌خواست این نیروهای طرفدار خود را فریب بدهد؟! پاسخ به این سؤالهای بجا و منطقی را باید صاحبان قول هفتم بدهند. [84]

مردم انقلابی ایران و قیام امام حسین(ع)

از وقتی که حضرت امام خمینی(س) در سال 1350 در نجف فرمود: «امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل دهد و حکومت فاسد را از بین ببرد.» [85] این سخن حق امام در دل مردم آگاه و انقلابی ایران نشست و دانستند که سرنگون کردن حکومت ظالمی که قابل اصلاح نیست یک وظیفۀ دینی است و باید مردم مسلمان به پیروی از امام حسین(ع) برای ساقط کردن حکومت ظلم نیرو تهیه کنند و آنگاه که نیروی کافی آماده شد و امید پیروزی به وجود آمد وارد میدان شوند و حکومت ظلم را سرنگون سازند و به بهانۀ احتمال عدم پیروزی از اقدام خود داری نکنند. مردم با ایمان ایران به همین وظیفه عمل کردند و در مقابل حکومت فاسد شاه موضع منفی گرفتند و شروع به مبارزه کردند. این مبارزه مراحل مختلفی را طی کرد تا اینکه در سال 1357 وارد جدی‌ترین و حادترین مرحلۀ خود شد. در این سال مردم انقلابی و قهرمان ایران به رهبری امام راحل وارد مبارزه‌ای سخت و آشتیناپذیر برای سرنگونی شاه شدند و شعار این مردم در صحنۀ این پیکار سرنوشتساز در تظاهرات میلیونی این بود که «نهضت ما


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 422
حسینی، رهبر ما خمینی» یعنی ما به رهبری امام خمینی در این نهضت از امام حسین(ع) پیروی می‌کنیم و همانطور که امام حسین(ع) می‌خواست با پشتیبانی نیروهای مردمی حکومت تشکیل دهد و حکومت یزید را سرنگون کند ما می‌خواهیم به پیروی از آن امام معصوم تحت رهبری امام خمینی(س) حکومت اسلامی تشکیل دهیم و حکومت شاه را سرنگون سازیم و بدینگونه مردم با ایمان ایران با فطرت پاک خود در مورد قیام امام حسین(ع) قول اول یعنی «قول تشکیل حکومت» را که قول امام خمینی(س) بود عملاً پذیرفتند و با اجرای آن به پیروزی پر شکوه 22 بهمن سال 57 رسیدند، و اگر قول دوّم یعنی «تعبد به شهادت» را می‌پذیرفتند، هرگز پیروز نمی‌شدند؛ زیرا در آن صورت نباید برای سرنگونی شاه و تشکیل حکومت اسلامی تلاش کنند بلکه باید کوشش نمایند که رهبر انقلاب و یارانش کشته شوند تا تعبّد به شهادت تحقّق یابد!!! ولی مردم انقلابی ایران در این پیکار بزرگ به سخنان آنان که می‌گفتند: «امام حسین(ع) می‌خواست خود را به کشتن بدهد.» و آنانکه می‌گفتند: «امام حسین(ع) قصد جهاد و تشکیل حکومت نداشته است.» توجه نکردند و با عقل بیدار و فطرت الهی خود قول امام خمینی(س) را که حسین زمان بود پذیرفتند و در عمل اجرا کردند و نتیجۀ آن سرنگونی شاه و تأسیس نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بود. بنابراین باید گفت: کاری که امام حسین(ع) می‌خواست در قرن اول هجری انجام دهد مردم قهرمان ایران با الگوگیری از عمل آن امام معصوم در آستانۀ قرن پانزدهم هجری انجام دادند. پس صحیح است که بگوییم: انقلاب اسلامی ایران ترجمان عینی نهضت حسینی در عصر جدید است و امام خمینی(س) حسین این زمان. درود بر روان پاک حضرت امام خمینی(س) که فرهنگ صحیح را در مورد قیام امام حسین(ع) به پیروان حضرتش آموخت و این همه برکات را به همراه آورد. 

 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 423
پی نوشتها:

مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 424

  • ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، 147.
  • ـ نهج البلاغه، خطبۀ 190.
  • ـ خصال صدوق، ص 642.
  • ـ ارشاد مفید، ص 199.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 2، ص 371ـ373.
  • ـ لهوف، ص 28.
  • ـ حماسۀ حسینی، ج 3، ص 194.
  • ـ حماسۀ حسینی، ج 1، ص 240.
  • ـ مقدمۀ مرآةالعقول، ج 2، ص 484 و 493.
  • ـ کتاب هفت ساله، ص 193 ـ 194، از آیةالله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی.
  • ـ کتاب هفت ساله، ص 154، پاورقی.
  • ـ مقتل ابومِخنَف، ص 186.
  • ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 189.
  • ـ نهج البلاغۀ صبحی صالح، کلمات قصار، 373.
  • ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 51.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 25.
  • ـ لهوف، ص 43.
  • ـ هود، 113.
  • ـ مائده، 2.
  • ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 304، مطبعۀ استقامة مصر؛ و مقتل ابومخنف، ص 85، چاپ قم، مطبعۀ علمیه.
  • ـ ارشاد مفید، ص 199.
  • ـ ارشاد شیخ مفید، ص 203.
  • ـ آل عمران، 140.
  • ـ ارشاد مفید، ص 185.
  • ـ ارشاد مفید، ص 205 ـ 206 و تاریخ طبری، ج 4، ص 303 ـ 304.
  • ـ ارشاد مفید، ص 205، 209 و 210 و تاریخ طبری، ج 4، ص 323.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 118.
  • ـ تنزیه الانبیاء، ص 177 ـ 178 و تلخیص الشافی، جزء 4، ص 186 ـ 189.
  • ـ تفسیر قُرطُبی، 3 /  254.
  • ـ تاریخ طبری، 5 /  537.
  • ـ کشف الارتیاب، ص 26.
  • ـ احزاب، 21.
  • ـ اصول کافی 1 /  280.
  • ـ خلاصة الرجال، ص 358.
  • ـ کافی 1 /  280.
  • ـ مجمع الرجال قهپائی، ج 4، ص 35 و 36.
  • ـ بصائر الدرجات، ج 24، ص 166.
  • ـ لهوف ابن طاووس، ص 63 تا 65.
  • ـ فهرست نجاشی، ص 245.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 70.
  • ـ کامل الزیارات، ص 75.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 66.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 117 ـ 118.
  • ـ آل عمران، 21.
  • ـ ما متأسفیم که ناچار شده ایم توضیح واضحات بدهیم و از قرآن ثابت کنیم که کشتن امام حسین(ع) گناه بوده و خدا به آن راضی نبوده است تا روشن سازیم حدیث انّ الله شاءَ ان یراک قتیلاً که حافظه ها و کتابها و سخنرانیها و تحلیلها حضور دارد و همه جا گیر شده است اعتبار ندارد و نباید آن را در تحلیل قیام امام حسین(ع) دخالت داد و نباید آن را به عنوان زیر بنای یک فکر و عقیده پذیرفت، فکر و عقیده ای که می گوید: امام حسین(ع) از خدا دستور داشت خود را به کشتن بدهد!
  • ـ روزنامۀ جمهوری اسلامی، 29 مرداد 1367، ص 10.
  • ـ خطبۀ «خطّ الموت علی ولد آدم...» منسوب به امام حسین(ع) در بحث مستقلّی به طور مفصّل تفسیر و تحلیل شده و ثابت گشته است که خطبۀ مزبور دلالت ندارد که امام به قصد کشته شدن حرکت کرده است و انتظار داشتیم که این تفسیر تحلیلی خطبه به عنوان مکمّل این مقاله چاپ شود؛ ولی به دلیل محدودیت حجم مقاله، چاپ آن ممکن نشد.
  • ـ مجمع الرجال 4 /  36.
  • ـ خلاصۀ علامۀ حلّی، ص 258.
  • ـ امراء هستی، ص 324.
  • ـ سالار شهیدان، ص 281.
  • ـ اصول کافی، 1 /  258.
  • ـ احقاف، 9.
  • ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 367 و 383.
  • ـ حجر، 9.
  • ـ بقره، 54.
  • ـ لهوف، ص 28.
  • ـ کتاب شهادت، ص 64.
  • ـ کتابچۀ اسرار و آثار واقعۀ کربلا، ص 40.
  • ـ کتابچۀ مزبور، ص 41.
  • ـ کتابچۀ مزبور، ص 43.
  • ـ کتابچۀ مزبور، ص 43.
  • ـ کتابچه، ص 43 و 44.
  • ـ کتابچۀ مزبور، ص 44.
  • ـ کتابچۀ مزبور، ص 17.
  • ـ کتابچه مزبور، ص 28.
  • ـ حماسۀ حسینی، 3 /  194.
  • ـ حماسه حسینی، 1 /  240.
  • ـ مقدمۀ مرآة العقول، ج 2، ص 493.
  • ـ مقدمۀ مرآة العقول، ج 2، ص 484.
  • ـ ارشاد  شیخ مفید، ص 182 ـ 183؛ بدیهی است در آن زمان کسی که دارای این اوصاف باشد جز امام حسین(ع) نبود و مقصود آن حضرت نیز همین است.
  • ـ ارشاد مفید، ص 200.
  • ـ ارشاد مفید، ص 205.
  • ـ مقتل ابومخنف، ص 86.
  • ـ تنویر الحوالک، ج 1، ص 5.
  • ـ کامل ابن اثیر، 5 /  41.
  • ـ کتاب هفت ساله، ص 193.
  • ـ کتاب هفت ساله، ص 154، پاورقی.
  • ـ ارشاد مفید، ص 179.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین رضا استادی.
  • ـ حجةالاسلام شهاب الدین اشراقی و حجةالاسلام محمد فاضل.
  • ـ ارشاد مفید، ص 200.
  • ـ صاحبان قول دوم و چهارم و پنجم نیز که مانند صاحبان قول هفتم قصد امام حسین(ع) را برای تشکیل حکومت قبول ندارند باید به این سؤالها پاسخ بدهند.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 2، ص 371ـ373.