چشمه خورشید 1

امام خمینی(س) و احیاء نگرش سیاسی به عاشورا

امام خمینی(س) و احیاء نگرش سیاسی به عاشورا

محمد سروش

 «نقش امام خمینی در احیاء فرهنگ عاشورا»، موضوعی گسترده، و دارای ابعاد متنوعی است، از اینرو، در این مقاله، به اختصار، به یکی از ابعاد آن پرداخته شده است، یعنی: «امام خمینی و احیاء نگرش سیاسی به عاشورا» 

و از آنجا که حضرت امام(س) با احیاء نگرش سیاسی به عاشورا، تحول ژرف و گسترده‌ای در نگرش کلی به رابطه دین و سیاست، به وجود آوردند، و عاشورا را مدخلی برای احیاء ابعاد فراموش شده سیاست اسلامی قرار دادند، لذا در مباحث مقدماتی تلاش شده تا تصویری از دو فراز از پیشینۀ این موضوع _رابطۀ دین و سیاست_ ارائه شود و در نهایت به نمونه‌هایی از تحول ثانوی نیز اشاره شدهاست. 

پیوند دین و سیاست، از دیدگاه متفکران اسلامی

مسأله رابطه دین و سیاست، در تاریخ تفکر اسلامی پیشینه‌ای طولانی دارد و طی قرنها مورد اهتمام متفکران مسلمان قرار داشته و پیوسته تلاش کرده‌اند تا تصویر روشنی از جایگاه سیاست در دین ارائه دهند. 

در فلسفۀ سیاسی فارابی، از مثلث «مدینه فاضله»، «امت فاضله» و «سیاست فاضله» بحث می‌شود و در «حکومت ایدهآل»، آنگونه که در «السیاسة المدنیّه» توضیح داده، سیاست باید صرفاً صبغه مکتبی و دینی داشتهباشد و فقط از سوی انسانهای کمال یافته، و در جهت به کمال رساندن جامعۀ انسانی، به اجرا درآید. 

فارابی در اثر دیگرش «فصول منتزعه» برای اینکه جامعه به «پاک‌ترین و گواراترین» مرحلۀ


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 353
کمال بشری دست یابد، تنها راه آن را، عینیّت یافتن «سیاست فاضله» می‌داند، و در تعریف آن می‌گوید: 

 «سیاستی که سیاستمدار را به بالاترین و بیشترین فضائل رسانده و آحاد رعیت را به والاترین ارزشها در زندگی این جهان و پس از آن، می‌رساند. در پرتو این سیاست، مردم در بهترین شرایط مادی قرار گرفته و از نظر روانی به بهترین مراحل کمال دست یافته و از گواراترین زندگی برخوردار می‌شوند». 

به نظر فارابی، «دین» ارائه کنندۀ «سیاست فاضله» است، که در مقابل «سیاست جاهله» قرار دارد، و بین این دو سیاست فاصله چندان زیاد، و تفاوت به قدری فاحش است که به تعبیر او اطلاق سیاست بر هر دو، از قبیل «مشترک لفظی» است و الّا در حقیقت قدر جامعی بین آنها وجود  ندارد. 

براساس مبانی فکری ابنسینا، «دین» برخاسته از یک «ضرورت اجتماعی» و پاسخی به نیاز بشر در زمینۀ قوانین گوناگون در جامعه است. و چون «دین» تئوری چگونه زندگی کردن را ارائه می‌دهد، لذا نمی‌تواند از «سیاست» جدا باشد. بوعلی در پایان «الهیات شفا» تصریح می‌کند که اصول مقررات اجتماعی در «شریعت» وجود دارد، و اجرای آن به عهدۀ «خلیفه و امام» گذارده شده است. 

محقق طوسی -خواجه نصیرالدین- «ناموس» را «قاعدۀ سیاست» می‌داند که باید سیاست بر این اساس قرار گیرد. او در اخلاق ناصری می‌نویسد: 

 «سیاست جماعت، تدبیر فرق مختلف بود بر «قانونی» که «ناموس الهی» وضع کرده باشد» 

او در همین کتاب از تعلق و وابستگی دین و ملک به یکدیگر، بحث نموده است. 

از نظر صدر المتألهین نیز چون زندگی بشر از اجتماع و تمدن تفکیک ناپذیر است، و این بدون قانون و برنامه غیر ممکن است، لذا «شرع» الگوی زندگی بشر را ارائه می‌دهد. وی در «شواهد الربوبیّه» توضیح می‌دهد که: «سیاست عادله» و «حکومت آمره»، باید از سوی حق تعالی ارائه گردد، و اضافه می‌کند: «سیاست بدون شریعت، کالبدی بدون جان است». او در اثر دیگرش «مفاتیح الغیب» نیز همین بحث را پی گرفته است. 

علاوه بر فیلسوفان که به تناسب مباحث جهان بینی، به بررسی رابطۀ دین و سیاست، پرداخته‌اند، فقیهان نیز بدین موضوع توجه داشته و برای استنباط احکام مربوط به آن براساس منابع دینی، تلاش کرده‌اند. گاه مانند مرحوم فیض کاشانی در «مفاتیح الشرایع»، «سیاست» را بخشی از «احکام فقهی» قرار داده و گاه مانند صاحب جواهر، در مباحث گوناگون، حکمتهای سیاسی احکام


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 354
را متذکر شده‌اند. به علاوه آنان با طرح مسؤولیتها و اختیارات حاکم اسلامی -ولایت فقیه- در فقه، و توجه به تأثیر آن در ابواب گوناگون و مسائل فراوان فقهی، بر سیاست جدای از شریعت، قلم بطلان کشیده و مسئوولیت فقه و فقیه را در ارائه سیاست الهی، تبیین نموده‌اند. 

به طور کلی آثار دانشمندان بزرگ اسلامی حکایت از آن دارد که: 

ـ در فرهنگ آنان «سیاست»، واژه‌ای غریب و نامأنوس نبوده، 

ـ از به کار بردن آن در بحثها و تحقیقات علمی، ابائی نداشته، 

ـ به تأثیر و نقش آن، در گردش جامعه توجه داشته، 

ـ بر حضور و نفوذ دین در عرصۀ سیاست اصرار ورزیده، 

ـ و در بررسی و ارزیابی محتوایی دین، به ابعاد سیاسی آن نیز توجه نموده‌اند. 

بروز و گسترش تفکر جدائی دین از سیاست

در یکی دو قرن اخیر، یکباره چرخشی در فرهنگ عمومی جامعه اسلامی نسبت به رابطۀ دین و سیاست، پدید آمده است، و این چرخش علاوه بر «عوام»، بسیاری از «خواص» را نیز در بر گرفته و طرز فکر و شیوه عمل آنها را دگرگون ساخته است. تا آنجا که فکر سیاسی داشتن انحراف و اعواج، و اقدام سیاسی کردن ظلالت و گمراهی به حساب می‌آید. 

از این رو رجال روحانی عصر اخیر که به اصلاحطلبی قیام کرده و در صحنۀ مبارزات سیاسی حضور فعال داشته‌اند، عموماً مورد اعتراض و بلکه اتهام بوده‌اند: 

ـ در عراق، آیةالله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء ـ مصلح بزرگ ـ با این سؤال مواجه بود که: چرا به عنوان یک عالم دینی در «سیاست» دخالت می‌کند؟! و در جواب می‌گفت: 

 «اگر سیاست، جلوگیری از فساد، خیر خواهی برای زمامداران و بلکه عموم مردم، بر حذر داشتن از گرفتار شدن در چنگال استعمارگران و به بردگی آنها در آمدن، و انداختن زنجیرهای اسارت آنها از پیکر جامعه باشد. آری من سراپا در چنین سیاستی غرقم، و آن را از واجبات خود دانسته، خویش را نسبت به آن در پیشگاه حق تعالی مسؤول می‌دانم. و اگر سیاست، فتنهانگیزی برای دستیابی به قدرت است، از آن به خدا پناه می‌برم.» 

ـ در ایران، آیةالله شهید سید حسن مدرس ـ قهرمان بزرگ مبارزه با استبداد و خودکامگی- از اینکه در سیاست دخالت کرده است، مورد بی‌مهری بسیاری از شریعتمداران و نیز بسیاری از سیاستمداران قرار داشت، حتی پس از شهادتش هم وقتی بنام «بازیگران عصر طلائی»، یکی از


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 355
فرنگرفتگان در شرح زندگی‌اش -همراه با کاستیها و اشتباهات زیاد- قلم بدست گرفت، در عین اینکه از قتل مدرس به عنوان یکی از جالبترین حماسه‌های حیرتانگیز و بسیار آموزنده سیاسی و اجتماعی، یاد کرد، باز هم مخالفت با حضور مدرس در سیاست را در قالب و به عنوان یک «سؤال سوزان» مطرح نمود که: 

 «آیا خیر جامعه و افراد در آن نیست که «دین از سیاست به طور کلی جدا باشد؟»، یعنی رهبران مذهبی مطلقاً به امور آخرت و تزکیۀ نفس و بهتر ساختن رفتار و روحیۀ افراد بوسیلۀ ارشاد و تعالیم دینی بپردازند و دیگر هیچ مداخله‌ای در امور سیاسی نکنند؟ و یا اینکه مصلحت و خیر جامعه در این است که رهبران دینی در عین حال رهبران سیاسی و امور حکومتی نیز باشند؟» 

این نویسنده، در حالی از عدم مداخله رهبران دینی در امور سیاسی سخن به میان می‌آورد، که «مدرس»، آن را «ام الفساد» در جریان انحطاط کشورهای اسلامی و منشاء عقبماندگی مسلمین می‌دانست. 

شهید مدرس، در یکی از جلسات دورۀ چهارم مجلس شورای ملی، حاصل تأمل خود را -در دوران تحصیل در نجف- در اینکه «چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته؟» چنین بازگو کرد: 

 «چندین روز فکر می‌کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی، سیاست و دیانت را از هم جدا کرده‌اند لهذا اشخاصی که متدین هستند دوری می‌کنند از اشخاصی که داخل در سیاست هستند، ناچار همه نوع اشخاص رشتۀ امور سیاست را در دست گرفته مملکت رو به عقب می‌رود. با خودم گفتم: باید فکری کرد. آمدم با دو نفر از اساتید بزرگ که فعلاً هر دو به رحمت ایزدی پیوسته‌اند، این مسأله را مذاکره کردم، و بالاخره با مشروطه منطبق شد، که به واسطۀ آن، این اختلاف از میان برداشته شود. من و امثال من و بزرگتر از من که مشروطه را تصدیق کردیم برای این بود که یک اختلافی برداشته شود، این معنی ندارد که دولت و ملت، سیاست و دیانت دو تا باشد، پیغمبر اکرم(ص) که مؤسس دیانت بود، رئیس سیاست بود، از آن وقت که اختلاف پیدا شد، ممالک اسلام رو به ضعف رفت.» 

ـ در همان سالها حسن النباء در مصر، نامه‌ای سرگشاده، خطاب به دولتمردان دارد و در آن از جدائی دین و سیاست، به عنوان «اولین اشتباه» مسلمانان یاد می‌کند و می‌گوید: 

 «اگر کسی خیال کند که دین به سیاست کار ندارد، به خود و اندیشۀ اسلامی خویش ظلم کرده است -نه به اسلام که از باطل مصون است-، نخستین خطای ما به فراموشی سپردن اصل عدم


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 356
تفکیک دین از سیاست بود، که عملاً دین را از سیاست جدا کردیم و سیاسیون، فکر دینی و اسلامی را در جامعه نابود کردند و از اینجا انحطاط، آغاز گردید.» 

ـ در پاکستان، جدائی دین از سیاست، و پرهیز رجال دین از دخالت در امور سیاسی، چندان قوت و رواج یافت که یکی از دست اندرکاران رسانه‌های گروهی آن، به مصر رفته، از رئیس دانشگاه الازهر، شیخ عبدالمجید سلیم، که گفته است: «الاسلام لایفرق بین الدین و السیاسة»، می‌پرسد: 

 «در پاکستان در این باره بحث و گفتگو است و عده‌ای می‌گویند که دین را در سیاست نباید دخالت داد، و هر کس که این رویّه را داشته باشد، از سوی آنان مورد انتقاد قرار می‌گیرد، آیا رؤسای الازهر هم این عدم مداخله را قبول دارند؟» 

شعاع مسئله جدائی دین از سیاست در عصر اخیر، به قدری گسترده است، که بررسی و تحلیل ابعاد گوناگون آن موضوع رسالۀ مستقلی باید قرار گیرد. در اینجا صرفاً برای آشنایی با فضا و جوّ فکری – فرهنگی دوران اخیر، و نوع برخورد دینداران و به ویژه علماء دینی با مسائل سیاسی، بخشی از بیانات حضرت امام خمینی(س) را مرور می‌نمائیم تا از زبان کسی که با فراست و ذکاوت مسائل حوزه و کشور را در طول بیش از نیم قرن، زیر نظر داشته، اوضاع قبل از انقلاب را بشنویم. 

از لابلای رهنمودها و تحلیلهای رهبر فقید انقلاب اسلامی، چنین تصویری از فرهنگ حاکم بر ذهنیت مسلمانان بدست می‌آید: 

1ـ سیاست، دغل کاری و فریب است

در جهت بیرون کردن دینداران از صحنۀ سیاست، سیاست را به گونه‌ای تفسیر و القاء کردند که در تضاد با دین باشد و در نتیجه، مورد نفرت دینداران قرار گیرد. حضرت امام در نجف، خطاب به فضلای حوزه فرمودند: 

 «اینها از اول در ذهن شما وارد کردند که سیاست به معنی دروغگویی و امثال آن می‌باشد، تا شما را از امور مملکتی منصرف کنند، و آنها مشغول کار خودشان باشند و شما هم مشغول دعاگویی باشید، شما اینجا بنشینید «خلّد الله ملکه» بگوئید، و آنها هم هر کاری که دلشان می‌خواهد بکنند... استعمارگران انگلیسی که از 300 سال پیش در ممالک شرق نفوذ کردند، و از همۀ جهات این ممالک اطلاع دارند، این برنامه را درست کردند، بعدها نیز استعمارگران آمریکایی و غیر آنها نیز در اجرای این برنامه شرکت کردند.» [1]

در نتیجه هرگاه عالمان دینی به صحنه سیاست قدم می‌گذاشتند، و برای نجات ملت قیام


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 357
می‌کردند، کارگزاران طاغوت، با همین شیوه، سعی در منصرف کردن آنان می‌نمودند. پاکروان - رئیس سازمان امنیت - پس از دوران حبس حضرت امام به ایشان گفت: «سیاست پدر سوختگی است، این را شما بگذارید برای ما» و در مقابل امام پاسخ می‌دهد که: «سیاست به این معنی که شما می‌گوئید، مال شماست!» [2]

2ـ شأن روحانی، از دخالت در سیاست اجلّ است

 «اینها به ما تزریق کردند که شما حق دخالت در این امور [امور سیاسی] را ندارید و اصلاً شأن شما نیست، با این اسم، که ما هم یک قدری خوشحال بشویم که آقا شما بالاتر از این هستید تا در سیاست دخالت بکنید، شما یک رجل روحانی هستید، برای مردم اخلاق بگوئید و با امثال این حرفها، هم منبرها را از محتوایش -که همان دخالت در امور سیاست مملکت است- خالی کردند، و هم مسجد‌ها را و دیگر حوزه‌های علمیه را از آن محتوایی که از اول اسلام می‌خواست داشته باشد، جدا کردند.»[3]

3ـ عالمی که سیاست چیزی نمی‌فهمد، «بزرگوار» است

 «شأن بزرگ اهل علم این بود که اینها نمی‌فهمند سیاست را. اگر یک آقایی اصلاً عقلش نرسد به اینکه سیاست چی است، این بزرگوار بود، خیلی آقایی است که دخالت در امور نمی‌کند، قربانش بروم چه آقای خوبی! ظهر می‌آید نمازش را می‌خواند و می‌رود توی خانه‌اش می‌نشیند.» [4]

4ـ سیاست، واژه‌ای ممنوع و منفور در حوزه‌های علمیه

 «نقشه بود که اسلام را مثل مسیحیت که در کلیسا محبوس است، در مدرسه‌ها محبوس کنند، متأسفانه خودمان به این نوع تفکر کمک کردیم. به زبان آوردن کلمۀ سیاست جرم بود، برای اینکه القا کرده بودند که سیاست مال منحرفین است، اصولاً اساس اسلام از سیاست است، به وسیله پیغمبر اسلام و پس از آن تا مدتها حکومت تشکیل داده می‌شود و آنها تمام امور سیاسی را در دست می‌گرفتند، لکن در زمان ما کلمه و لغت سیاست را نمی‌شد بکار برد.» [5]

 «در حوزه‌ها در عین حالی که خارجی‌ها و عمّال آنها تصرف مستقیم نداشتند، لکن تبلیغات خاصی در سالهای طولانی انجام گرفته بود که باید حوزه‌ها، از امور اجتماعی و سیاسی به کلی مبرّا باشد، و اسم سیاست را نمی‌توانستیم در حوزه‌های علمیه ببریم»[6]

آثار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جدائی 

حاکمیت گسترده و نفوذ عمیق چنین تفکراتی در حوزه‌های علمیه و به تبع آن در قشرهای


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 358
دیگر، تأثیرات منفی زیاد، و فجایع فراوانی ببار آورد. از آن جمله: 

1ـ رشد عناصر تنبل و مهمل در حوزه

 «مؤسسات تبلیغاتی استعماری وسوسه کردهاند که: «دین از سیاست جداست، روحانیت نباید در هیچ امر اجتماعی دخالت کند»، متأسفانه عده‌ای باور کرده‌اند و تحت تأثیر قرار گرفته‌اند، شما به حوزه‌های علمیه نگاه کنید، آثار همین تبلیغات و تلقینات استعماری را مشاهده خواهید کرد، افراد مهمل و بیکاره و تنبل و بی‌همتی را می‌بینید که فقط مسأله می‌گویند و دعا می‌کنند و کاری جز این از آنها ساخته نیست»[7]

2- بر کناری روحانیت از صحنۀ تبلیغ 

 «به افکاری و رویه‌هایی برخورد می‌کنید که از آثار همین تبلیغات و تلقینات(جدایی دین از سیاست) است مثلاً اینکه، حرف زدن منافی شأن آخوند است، آخوند مجتهد باید حرف بلد نباشد و اگر بلد است حرف نزد، فقط لا اله الّا الله بگوید، و گاهی یک کلمه بگوید، در حالی که این غلط است و برخلاف سنت رسول الله است.»[8]

3ـ کنار گذاردن مباحث سیاسی اسلام

 «شیاطین این را یافتند که اگر قشر روحانی در صحنه سیاست وارد بشود، با داشتن پشتوانۀ عظیمی از ملتها، کلاه آنها پس معرکه است، باید چه بکنند؟ باید به طور عموم این مطلب را القاء بکنند که اهل علم را به سیاست چه کار؟ اهل علم فقط وظیفه‌اش این است که عبایش را سرش بکشد، اول ظهر برود نمازش را بخواند، بعد هم برود منبر چند تا مسأله بگوید، نه مسائلی که مربوط به سیاست و گرفتاریهای ملت است. تقریباً اکثر ابواب فقه کنار گذاشته شده بود. اکثر آیات قرآن هم کنار گذاشته شده بود، آیاتی را که مربوط به جامعه بود، مربوط به سیاست بود، مربوط به جهاد بود، آیات زیادی که اکثر آیات مربوط به این مسائل است، اینها را منسی کرده بودیم، یعنی ما را وادار کرده بودند که منسی باشد.»[9]

 «در حوزه، ما در یک کتابها، و در یک عقاید خاصی محصور شده بودیم، کتابها از حیث تعلیم و تعلّم غالباً از طهارت و تجارت و صلات، تجاوز نمی‌کرد، علوم قضائی و حدود و دیات، از «علوم غربیه» بود.» [10]

4ـ سرگرم شدن به «صورتها» و از دست دادن «محتوی» 

 «شنیده‌ام انگلیسیها که آمدند عراق، سردارشان دیده بود که کسی اذان می‌گوید، پرسیده بود: این


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 359
چه می‌گوید؟ گفته بودند: اذان می‌گوید. گفته بود: آیا این به امپراطوری انگلستان کاری دارد؟ گفته بودند: خیر، گفته بود: هر چه می‌خواهد، بگوید. چون نماز و روزۀ ما به امپراطوری انگلستان کاری نداشت، هیچکاری به ما نداشتند. آن چیزی که برای امپراطوری ضرر داشت، اسلام با محتوای واقعی بود که بسیاری از آن فراموش شده بود... و این از تبلیغات شیاطینی بود که می‌خواستند «صورت اسلام» را نگهدارند، و ما را مشغول به همین صورتها بکنند و «محتوی» در کار نباشد تا کارهایشان را انجام دهند، محتوای اسلام که مهمّش قیام و نهضت برای خداست، و جلوگیری از ظلم ظالمین و اجرای عدالت اسلامی، اینها منسی باشد... هر چه می‌خواهید سینه بزنید، لکن هیچ صحبت از سیاست نکنید!» [11]

 «الآن هم بوقهای استعماری و سرسپردگان استعمار فریاد می‌زنند و اسلام را از سیاست جدا میدانند و برای مسلمانان جایز نمی‌دانند که در سیاست دخالت کنند... یا نماز جمعه نبود، یا اگر بود محتوی نداشت، یا حج را نمی‌گذاشتند بروند و یا اگر می‌گذاشتند حج بی‌محتوی بود... حج را به صورت «بیمحتوی و مبتذل» بیرون آوردند» [12]

 «از بزرگترین درد جوامع اسلامی این است که هنوز فلسفۀ واقعی بسیاری از احکام الهی را درک نکرده‌اند، و حج با آن همه راز و عظمتی که دارد هنوز به صورت یک عبادت خشک، و یک حرکت بی‌حاصل و بی‌ثمر باقی مانده است.» [13]

 «یکی از فلسفه‌های بزرگ حج، بعد سیاسی اوست که دستهای خیانتکار از همۀ اطراف برای کوبیدن این بعد در کار هستند و تبلیغات دامنهدار آنها معالاسف در مسلمین هم تأثیر کرده است که مسلمین سفر حج را بسیارشان یک عبادت خشک و خالی بدون توجه به مصالح مسلمین می‌دانند.» [14]

5ـ طرد روحانیون سیاسی

 «سیاست اسلام چنان فراموش شده بود که اصلاً سیاست یک ننگی بود، می‌گفتند: فلان آخوند سیاسی است! اگر یک کسی در حکومت دخالت می‌کرد و می‌گفت: باید این حکومت صحیح باشد، آن را ننگ می‌دانستند.» [15]

 «اینها چنین تبلیغات کرده بودند که اگر یک ملائی در امر سیاست وارد می‌شد، راجع به حکومت، دربارۀ مجلس و یا راجع به گرفتاریهای سیاسی مردم می‌خواست صحبت کند. در خود جامعه روحانیت می‌گفتند که این آدم سیاسی است دیگر بدرد نمی‌خورد.» [16]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 360
 «این مطلب را به ما تحمیل کرده بودند که اگر یک آقایی عقیده‌اش این بود که باید وارد در سیاست و در گرفتاری ملت بشود، می‌گفتند: «این آقا سیاسی است»، همین که می‌گفتند سیاسی، این دیگر باید برود، از جامعه باید جدا بشود» [17]

 «روحانیون، اگر دخالت در یک امر سیاسی می‌کردند، «ملت» به آنها ایراد می‌گرفت، و «خود روحانیون» هم ایراد می‌گرفتند.» [18]

6ـ حذف سیاست از فعالیتهای اسلامی

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیتها و تلاشهای متنوع و فراوانی در جامعه اسلامی، وجود داشت، ولی نفوذ و سیطره تفکر جدائی دین از سیاست بر سردمداران و بانیان برخی از این فعالیتها، باعث گردیده بود تا آنان از گرایشهای سیاسی پرهیز نموده و یا با فعالیتهای سیاسی در تشکیلات خود، مخالفت نمایند. 

انجمن حجتیه در تبصره دوم اساسنامۀ خود آورده بود: «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئوولیت هر نوع دخالتی را که در زمینه‌های سیاسی از طرف افراد نسبت به انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد گرفت.» 

هم چنین مدرسه علوی، گرچه با هدف ارائه تربیتهای اسلامی و با مشارکت برخی روحانیون، فعالیت می‌کرد، ولی رویه آن به گونهای بود، که حضرت امام خطاب به متصدیان آن فرمودند: 

 «شما متصدیان مدرسه علوی، البته از قراری که من شنیدم، خوب عمل کردید،... فقط یک نکته بوده است که اشکال داشتم و آن اینکه بچه‌های ما در هر زمانی موافق آن زمان باید تربیت بشوند... شما بچه‌ها را از سیاست دور نگه ندارید، دور نگهداشتن بچه‌ها از سیاست آن فرمی می‌شود که وقتی وارد در اجتماع شدند، مثل یک آدم کوری وارد اجتماع بشوند، اشخاصی که می‌خواهند در این کشور زندگی بکنند و مقدرات این مملکت دستشان باشد، آنها باید از همۀ خدعه‌هایی که کرده‌اند، از همه کارهایی که استعمار کرده و از همۀ عقب نگهداریهایی که به دست اینها واقع شده، آگاه باشند.» [19]

7ـ نفوذ و سیطرۀ استعمارگران 

 «آنها که می‌خواستند و می‌خواهند تمام قدرتها را در هر جا قبضه کنند و تمام منافع ملتها را چپاول کنند، از زمانهای طولانی نقشه‌های عجیب و غریبی داشتند، از جمله اینکه روحانیون در امور سیاسی نباید دخالت کنند... سابقاً ما را آنطور تربیت کرده بودند که ما دخالت در هیچ امر سیاسی اجتماعی مردم نکنیم و آنهایی که می‌خواهند برای ابرقدرتها وظیفه شان را انجام بدهند، قدرت را و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 361
سیاست را و حکومت و همه چیز را به دست بگیرند، و مردم را به طرف چیزی که قدرتهای بزرگ می‌خواهند بکشانند.» «اگر این نقشه نبود کشورهای اسلامی این گرفتاریها را پیدا نمی‌کرد.» [20]

 «آخوند و یا مجتهد نمی‌توانست اسم سیاست را ببرد، بعضی از ماها هم باورمان آمده بود (لذا) امروز کار به جایی رسیده است که بلاد مسلمین دستخوش تاخت و تاز آمریکا و ابرقدرتها گردیده و این جنایتکاران از آن سوی دنیا آمده و تیمم بر امور مسلمین، و در همه جریانات دخالت می‌کنند و ارتش می‌فرستند.» [21]

 «نتیجۀ آن، به تباهی کشیدن ملتهای اسلامی و باز کردن راه برای استعمارگران خونخوار است.» [22]

فاجعۀ بزرگ

به هر حال توطئۀ شوم «جدائی دین از سیاست»، همراه شگردهای تبلیغاتی استعمارگران و عوامل مزدورشان، تأثیر فراوانی در جامعۀ اسلامی گذارد، و حتی «اکثریت» مغز متفکر و هدایتگر جامعه، یعنی «حوزه» را نیز به تسخیر خود درآورد و به صورت یک «باور» و «عقیده» برای آنها در آمد، تا جائیکه این شعار به «علما و روشنفکر حوزه» نیز سرایت کرد، و این تأثیر چندان عمیق بود که زدودن آن از اهل علم، «غیر ممکن» می‌نمود، و این، «فاجعۀ بزرگ» بود: 

 «دخالت در امور سیاسی یک وضعی تعبیر شده بود که این بر خلاف روحانیت است، و فلان آقا که سیاسی است دیگر نباید در جرگۀ روحانیت باشد، این امر برای منزوی کردن روحانیت و کشاندن آنها به گوشه‌های حجرهای مدارس و مساجد طرحریزی شده بود و به «باور اکثر روحانیون» و «اکثریت قریب به اتفاق ملت» واقع شده بود.» [23]

 «ما گاهی به «خدمتگذاران» قرآن» هم نمی‌توانیم حالی کنیم که اسلام از سیاست جدا نیست.»[24]

 «دستهای توطئهگر آن طور به ما تزریق کردند که ما هم باورمان آمده است: تو چکار داری به اینکه چه می‌گذرد؟ در آن اوائلی که این مسائل پیش آمد، یکی از رفقای ما که «بسیار خوب» بود، «بسیار مرد صالحی» بود و اهل کار هم بود، لکن وقتی یک قضیه را صحبت کردم که در این قضیه، باید تحقیق کنیم، گفت: به ما چه کار دارد، حاصل: امر سیاسی است به ما چه کار دارد؟! این طور تزریق شده بود که یک مرد «عالم روشنفکر» متوجه به مسائل، این طور می‌گوید که به ما چه کار دارد... این دست قوی توطئهگر به قدری قدرت داشت که نمی‌شد از فکر حتی «اهل علم محترم» هم 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 362
بیرون کرد به اینکه، نه، مسأله اینطور نیست.» [25] 

 «[تبلیغ جدائی دین از سیاست] در بعضی از روحانیون و متدینان بی‌خبر از اسلام تأثیر گذاشته، که حتی دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه «یک گناه و فسق» می‌دانستند و شاید بعضی بدانند! و این «فاجعۀ بزرگی» است که اسلام مبتلای به آن بود.» [26]

البته این فاجعه، اختصاص به ایران و یا جوامع شیعی و حوزه‌های علمیه نداشت، بلکه در میان اهل تسنن و علماء آنان نیز با ابعاد وسیع‌تری این توطئه رواج یافته بود، زیرا برخی از نویسندگان اسلامی آنان رسماً و علناً به تبلیغ جدائی دین از سیاست می‌پرداختند و آن را یگانه راه ترقی معرفی می‌کردند و القاءات خطرناک ابرقدرتها را در قالب «تحلیلهای پر جاذبه» به خورد مردم می‌دادند تا بتوانند مردم مسلمان را در اروپائیها ذوب نمایند. مثلاً دکتر طه حسین در مستقبل الثقافه می‌نویسد: 

 «مسلمانان از گذشته این مبنای نو را دریافته‌اند که سیاست چیزی و دیانت چیز دیگری است.» 

وی در ادامه اضافه می‌کند: 

 «ما امروز تاریخ خود را شناخته و یقین داریم که میان ما و اروپائیها فرقی نیست، لذا من از اینکه مصریها در اروپائیها ذوب شوند، وحشتی ندارم.» 

حتی برخی از شیوخ الازهر نیز به این دام افتاده و برای تثبیت و ارائه این توطئه در قالب بحث علمی، قلم بدست گرفتند. علی عبدالرزاق، با نوشتن «الاسلام و اصول الحکم» در این راه قدم گذشت و کتابش بلافاصله در غرب و به خصوص در دانشگاههای آمریکا، مورد استقبال قرار گرفت. سپس شیخ خالد محمد خالد، یکی دیگر از شیوخ الازهر با نوشتن کتاب «من هنا نبدأ» همین مسیر را ادامه داد و سازمانهای سری صلیبی، ماسونی و مارکسیستی، آن را در تیراژ وسیع انتشار دادند. 

دکتر یوسف ترضاوی در کتاب «افلاس اللیبرالیة و الاشتراکیه و جرائمها بحق الاسلامیه» بخشی از این جریانات را در جهان عرب افشا نموده و پس از معرفی چند نفر از آنان، می‌گوید: 

 «علاوه بر آنها، شیوخ دیگری نیز هستند که هر چند عمامه به سر دارند، ولی از سر دینزادئی به جامعه و تاریخ می‌نگرند. انگیزۀ آنها، هواهای نفسانی و کسب خشنودی سردمدارانی است که یا «مرعوب» آنهایند و یا «چشم طمع» به ایشان دارند و یا حداقل به خاطر نادانی و بی‌خبری از حقایق دینی به این ورطه افتاده‌اند. این علماء آلت دست حکومتهای لیبرال یا سوسیالیست بوده و سردمدارانشان برای گمراهی مردم از آنها استفاده می‌کنند.» 

به علاوه، در میان اهل سنت، فاجعۀ زیانبارتر دیگری نیز رخ داده زیرا بسیاری از آنها، هر چند


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 363
در برابر تز استعماری جدائی دین از سیاست مقاومت نمودند و از همبستگی دین و سیاست، سخن گفتند، ولی این «همبستگی» را به «وابستگی دین به سیاست» تفسیر کردند، و در نتیجه دین را به عنوان ابزاری در اختیار سیاستمداران و حاکمان قرار دارند، و لباس تقدس به تن هر سردمدار ستمگری پوشانده، و عنوان «اولی الامر» را پیشکش طاغوتها کرده، اختیار دین، علماء دین و حوزه‌های دینی را به کف سلاطین سپردند. 

امام خمینی، قهرمان احیاء 

در چنین شرایطی که تفکر ناب و اصیل اسلامی محجور، و دینداری دینداران با هجوم آفتها، سلامت، نشاط و تحرک خود را از دست می‌داد و علائم حیات یک پس از دیگری در آن محو می‌شد و در سراشیبی مرگ به جلو می‌رفت، قهرمانان احیاگر چگونه می‌توانستند، حیات و نشاط را به این پیکر نیمهجان بازگردانند؟! و از خواب آلودگانی که سراسر وجودشان را یأس و نومیدی فرا گرفته، و تنها هنرشان، مقابله با هنرمندان بوده و از فرط سستی و خماری، احساس درد را هم از دست داده‌اند، انسانهایی با شور و حرارت، متعهد و هشیار، دردمند و آرمانگرا بسازند؟!

با این همه، حضرت امام خمینی(س)، برای کنار زدن ابرهای تیره از مقابل خورشید حقیقت قیام کرد و البته شرایط لازم یک مصلح بزرگ و موفق را در اختیار داشت: 

ـ درک صحیح و عمیق از مکتب، 

ـ شناخت همه جانبه از جامعه، 

ـ توانائی ارائه برنامۀ اصلاحی. 

از اینرو برای یک دگرگونی اساسی و بنیادین، به سراغ کاری‌ترین ابزار و قوی‌ترین وسیله رفت، و آن را به خوبی شناخته، و به درستی بکار گرفت. 

در طول تاریخ شیعه و در جوامع گوناگون شیعهنشین، هیچ سوژه‌ای مانند کربلا و عاشورا، برد وسیع نداشته، و هیچ موضوعی همانند آن، در عمق جان شیعیان نفوذ ننموده است. برای شیعه، حادثۀ عاشورا، صرفاً جنبۀ ذهنی و فکری ندارد، بلکه با پـُرشورترین احساسات و عواطف عجین می‌باشد، لذا آنان در هیچ مصیبتی به این میزان اشک نریخته، و در هیچ عزائی این گونه ماتم نگرفته، و در هیچ مراسمی این گونه به میدان نیامده، و برای هیچ موضوعی تا این حدّ حساسیت از خود نشان نداده‌اند. 

به علاوه این حادثه، آینۀ تمام نمای ارزشهای انسانی است؛ و اوج ایثار، حماسه، صفا و صمیمیت، جهاد و مبارزه، عشق و عبادت را به نمایش می‌گذارد. از این رو مطرح کردن عاشورا و 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 364
نشان دادن چهرۀ واقعی کربلا، به معنی توجه دادن مردم به آشناترین چهره، پـُرجاذبه‌ترین معشوق، کاملترین الگو، عالیترین حماسه و بالاخره بهترین «سوژۀ سیاسی» در هر عصر، می‌باشد. 

هنر بزرگ، حضرت امام خمینی، در همین جا تجلی کرد، او «کلمه‌ای تام» را برگزید، واژه‌ای که همه آرمانهای او را نشان می‌داد، و همه قلبها به یاد او می‌طپید. حضرت امام بعد سیاسی این نهضت را که به فراموشی گذارده بود، زنده کرد و در پرتو آن، امواج ویرانگر شعار جدایی دین از سیاست را، شکست. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از نویسندگان مسلمان، در اثری که در غرب، تحت عنوان «تفکر نوین سیاسی اسلام» منتشر ساخت، نوشت: 

 «آیةالله خمینی، شاید بیش از هر متأله شیعه که دارای منزلتی قابل قیاس با وی باشد، خاطرۀ کربلا را با احساس حادّی از ضرورت سیاسی بکار گرفت.» 

دو برداشت رایج 

پیرامون شهادت امام حسین(ع) دو برداشت و تفسیر در بین عوام و خواص رواج داشت: 

الف) برداشت عوامانه: برداشت کسانی که به تعبیر شهید مطهری معتقد بودند: 

 «امام حسین کشته شد تا گناهان امت بخشیده شود، آنها جنبۀ آسمانی و خیالی به قضیه می‌دادند و همان را که نصاری درباره مسیح گفته بودند، می‌گفتند.»، «با این تفاوت که اینها می‌گفتند یک بهانه‌ای لازم است، به قدر بال مگسی باید اشک ریخت و همان کافی است که جواب دروغگوئیها، خیانتها، شراب خوریها، ربا خوریها، ظلمها و آدم کشیها بشود. بر اساس این منطق، مکتب امام حسین به جای اینکه مکتب احیاء احکام دین باشد، مکتب ابنزیادسازی و یزیدسازی شد.» 

و به قول شاعر اصفهانی، وقتی ملائکه عذاب بر گناهان فردی شهادت می‌دهند، جواب می‌شنوند: 

اگر این مرده اشکی هدیه کرده است          ولش کن گریه کرده 

نماز این بندۀ عاصی نکرده                         مه حق روزه خورده

ولی یک ناله در یک تکیه کرده                      ولش کن گریه کرده

اگر پستان زنها را بریده                              شکمهاشان دریده

اگر از کودکان شیر خواره                            شکمها کرده پاره 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 365
اگر بر ذمۀ او حق ناس است             خدا را ناشناس است 

برای خود جهان را فدیه کرده             ولش کن گریه کرده

ب) برداشت عالمنمایانه: برداشت کسانی که می‌گفتند، امام حسین(ع) در حرکت خود از مدینه به مکه، و از مکه به سوی کوفه، هدفش «حفظ جان خود» بود. 

این گروه منکر قیام و جهاد حضرت بودند، و حتی به کاربردن چنین الفاظی را دربارۀ حضرت ناروا می‌دانستند. یکی از افاضل حوزه دراینباره نوشته بود: 

 «شیعه نمی‌گوید که امام(ع) «قیام» کرد، بلکه امام حسین(ع) بر حسب اخبار مستفیضه، بلکه متواتره، بیرون آمدنش از مدینه بطرف مکه، و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان خود بود.» 

وی در جای دیگر کتابش گفته بود: 

 «امام حسین(ع) قیام نفرمود، و فقط غرضش «فرار از تقویت حکومت جباره» بود.» 

در نوشته‌های برخی روشنفکران دانشگاهی نیز همین برداشت دیده می‌شود. مثلاً رهبر سابق نهضت آزادی می‌نویسد: 

 «سیدالشهدا(ع) امامی است که قیام او را غالباً به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق در جامعۀ آن روز مسلمانان می‌دانند، در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین(ع) و اقدامی که رأساً و شخصاً انجام داد امتناع از بیعت با ولیعهدی یزید، نامزد شده از طرف پدرش معاویه، بود.» 

این جریان فکری در حوزه و دانشگاه، علاوه بر این تفسیر خاص از نهضت حسینی، در یک مبنای اعتقادی، و در یک زیربنای فکری و تحلیلی نیز با هم همفکر و همزبان بوده و برداشت مشترکی داشتند، زیرا هر دو بر این باور بودند که «نقش رهبران الهی و دینی، به تبلیغ دین منحصر است، و در جریان سیاست و حکومت، نباید مداخله‌ای داشته باشند.» و البته تأثیر این مبنا در قضاوت آنها دربارۀ واقعۀ کربلا، به خوبی آشکار است. 

یکی از نویسندگان، به عنوان دفاع از امام حسین(ع)، نوشته بود: 

 «مقام نبوت و رسالت الهی، غیر از حساب سلطنت و حکومت است، انبیاء باید در کمال فقر و مسکنت و نداشتن قدرت با زبانهائی گیرا و بیاناتی شیوا، به ارشاد برخیزند، اما یک پادشاه باید با قدرت و با شمشیر قیام کند، بنابراین یک پیغمبر و وصی پیغمبر هرگز نمی‌تواند با حفظ مقام رسالت و وصایت حکومت و سلطنت هم بکند.» 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 366
و یکی دیگر، چنین گفته بود: 

 «بعثت انبیاء برای تشکیل حکومت نبوده، لذا چون موسی غرض سلطنت نداشت، مؤمن آل فرعون این توهم را دفع نمود و فرمود: «کاری به سلطنت شما نیست، پادشاهی شما را باد» -یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین- و جناب ابراهیم خلیل الرحمن در سن شانزده یا هجده سالگی قد علم کرد در مقابل سلطان وقت خود، نمرود، نه برای تشکیل حکومت، بلکه با حفظ همۀ حیثیات، آنها را دعوت به توحید می‌نمود... بلکه باید گفت شأن انبیاء و جانشینان آنان، اجل است از اینکه تشکیل حکومت دهند... غرض اصلی از بعثت انبیاء همانا دعوت به اصول عقاید اولیه بوده، و نظری به تشکیل حکومت و دست به ترکیب آن زدن، نبوده، جز اینکه مأمور بودند ملوک را هم دعوت کنند، اما پس از خداشناسی خواسته باشند بگویند: «شما از تخت فرو نشینید، نوبت، رسید» ابداً همچو مدعا را نتوان اثبات کرد. بلکه خلافش ثابت است. و حضرت ختمی مرتبت هم به عنوان رسول، نبی، بشیر، نذیر، مبشّر، منذر، هادی و نظائر این اوصاف معرفی گردیده، و اینها هیچ مساسی با مسأله ملک و سلطنت ندارد مستقیماً.»، «و حدیث متواتر ثقلین هم ناظر به جهت بیان احکام حلال و حرام است، نه سلطنت و حکومت بر مردم از نظر حفظ انتظامات صوری، داخلی، خارجی. به طوری که اگر اخذ احکام خدا یا جمیع شؤونات از اهل بیت شده بود، هیچ امامی، هیچ شکایتی از هیچ شاغل مقام ریاست نداشت.»

عین همین برداشتها و تعبیرها در نوشتههای مذهبیّون غیر حوزهای نیز به چشم میخورد، مثل اینکه «موسی مانند ابراهیم کاری به امپراطوری، و قصد سرنگونی فرعون را نداشت» و متأسفانه اینان، همان تفسیر کلیسای گرفتار در دست امپراطوران را واگو و ترویج نمودند و نوشتند:

 «حضرت عیسی کاری به مسائل دنیایی و امپراطوری قیصر و کسری نداشت. و صرفاً به امور اخلاقی و معنوی یا نوع دوستی می‌پرداخت.» 

این دو برداشت -جاهلانه و عالمنمایانه- هر چند به ظاهر در برابر یکدیگر قرار داشته و هر یک طرفداران خاص خود را داشتند، ولی در امتداد، به یک نقطۀ مشترک رسیده و طرز فکر واحدی را القاء می‌کنند، یعنی: «طرد عناصر و انگیزه‌های سیاسی از حادثۀ کربلا». 

براساس هر دو برداشت، این حادثه پر شور، هرگز نمی‌تواند، الگوی مبارزه و مقاومت در برابر قدرتهای شیطانی حاکم قرار گرفته، انگیزۀ قیام در مقابل حکومتهای فاسد را به آنان القا نموده، و شیفتگان سیدالشهداء را به سربازان فداکار حضرت تبدیل سازد. 

متأسفانه در برخی از کتابهایی که از نظر علمی در سطح بالاتری هم قرار دارند، القاء تقابل بین


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 367
نگرش دینی، با نگرش سیاسی به نهضت امام حسین(ع) دیده می‌شود تا با اثبات اولی، نگرش دوم، نفی و طرد شود. 

در یکی از پرتیراژترین آثاری که در زمینۀ قیام امام حسین(ع) به چاپ رسیده، می‌خوانیم: 

 «... نقطۀ اختلاف ما با بعضی مورخان و جامعه‌شناسان قدیم و امروز -مسلمان یا غیر مسلمان- در همین جاست، آنها به قیام حسین از «دید سیاست» می‌نگرند، در حالی که او از این قیام «دین» را می‌خواست... علی و فرزندش حسین به فکر حکومت نبودند، چرا؟ چون مردم آنان را برای چنین کاری نمی‌خواستند... شکایت حسین از دوره حکومت معاویه این بود که بدعت زنده شد و سنت مرد، اگر یاور پیدا شد باید سنت را زنده و بدعت را نابود کرد، پایان چه باشد؟ با خداست... حساب «تقوی و دین» چیزی است، و حساب «حکومت و ریاست» چیز دیگر...» 

چنین تعبیراتی، هر چند از نظر معنی و مقصود قابل توجیه باشد، ولی حداقل این توهم را در ذهن خواننده بوجود می‌آورد که یا باید در مسیر دین حرکت کرد و در نتیجه اعتنایی به حکومت و سیاست نداشت، و یا در مسیر کسب حکومت و قدرت و در نتیجه از دست دادن دین! پس چه بهتر آنکه شیفته سیدالشهداء است، سیاسی فکر کردن، سیاسی تحلیل کردن، سیاسی برنامه ریزی کردن، سیاسی برخورد کردن، سیاسی مبارزه کردن را رها سازد!

ممکن است در ذهن پژوهشگری که با منطق آشنا بوده و به شرایط نه گانه تناقض توجه دارد، این دو جمله با یکدیگر ناسازگار نبوده و قابل جمع باشد: 

ـ حرکت امام حسین(ع) یک اقدام سیاسی نبود،

ـ حرکت امام حسین(ع) یک اقدام سیاسی بود. 

ولی نباید غافل بود که هر یک از این دو گزاره، تأثیری ویژه‌ای داشته و مخاطب را به جهت‌گیری خاصی دعوت می‌کند. از یکی در جهت بیداری، و از دیگری در جهت تخدیر، از یکی در دعوت به قیام و نهضت، و از دیگری در دعوت به سکوت و آرامش، می‌توان استفاده کرد. 

چه بسا در وحلۀ اول، چنین نزاعی، لفظی جلوه کند که آیا واژه «سیاست» را در ارائه تحلیل حادثۀ کربلا بکار بریم و یا از بکارگیری آن خودداری کنیم، ولی با توجه به آثار فراوان آن در جهت‌گیری فکری و موضع‌گیری اجتماعی، نمی‌توان نسبت به آن مسامحه روا داشت. در بیانات حضرت امام خمینی(س) دیدیم که ایجاد نفرت از این کلمه، چه آثار و عواقب زیانباری در جامعه اسلامی پدید آورد. و چگونه استعمارگران، از این راه مقاصد شوم خود را پیگیری نمودند. 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 368
شیطنت قدرتهای طاغوتی -آن گونه که توضیح دادیم- آن است که با تفسیر ناروایی از سیاست، و منفور جلوه دادن آن، مردم را از مفهوم صحیح آن دور ساخته، تا خود بدون هیچ مخالف و معارضی، یکهتاز میدان قدرت و حکومت باشند. 

نفوذ و تأثیر این القاءات شیطنتآمیز، باعث می‌شود تا خیراندیشان، برای «تنزیه قیام حسینی»، آن را به عنوان یک اقدام غیر سیاسی معرفی نمایند. 

رهبر فقید انقلاب اسلامی، در حالیکه در جامعۀ ما، رنگ سیاست از چهرۀ عاشورا، پریده و چهرۀ شفقگونۀ آن، رو به زردی گذارده بود، و در جبین آن، جز «مظلومیت»، حرف دیگری خوانده نمی‌شود. فروغ هدایتگر آن را گستراند و با دم مسیحیایی خود، مشعلی را که نور و حرارت خود را از دست داده بود، مجدداً برافروخت، و آن را به عنوان یک ماجرای سیاسی بزرگ، معرفی کرد: 

 «وقتی که حضرت سیدالشهداء(ع) آمد مکه، و از مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسی بزرگی بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسی بود، اسلامی – سیاسی، و این حرکت اسلامی - سیاسی بود که بنیامیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود، اسلام پایمال شده بود.» [27]

در اینجا فرصت پرداختن به تحلیل جامعی که حضرت امام، از نهضت سرور شهیدان ارائه نموده، نیست، چه اینکه آن خود موضوع جداگانه‌ای است که رسالۀ مستقلی می‌طلبد، ولی اینک به اختصار می‌توان اشاره نمود که احیاء فرهنگ عاشورا به عنوان «یک رویداد مهم سیاسی در تاریخ اسلام» بسیاری از ابعاد فراموش شده این نهضت را زنده ساخت و در پرتو آن، فهم و درک بسیاری از حقایقی که بر بسیاری از مردم سنگینی می‌نمود، آسان گردید، و این تحول فرهنگی، مبدأ یک دگرگونی اجتماعی -سیاسی وسیع و عمیق- یعنی انقلاب اسلامی- گردید. 

مهمترین بهرههای جامعه اسلامی، از احیاء بعد سیاسی عاشورا به وسیله حضرت امام(س) را اینگونه می‌توان خلاصه کرد: 

1ـ ارزش و اهمیت قیام برای عدالت و آزادی

 «در صدر اسلام، پس از رحلت پیغمبر ختمی پایه گذار عدالت و آزادی، می‌رفت که با کجروی‌های بنیامیه، اسلام در حلقوم ستمکاران فرو رود و عدالت زیر پای تبهکاران نابود شود که سیدالشهداء(ع) نهضت عظیم عاشورا را برپا نمود.» [28]

 «سیدالشهداء سلام الله علیه، تصریح می‌کند که اگر کسی ببیند که حاکم جائری در بین مردم حکومت می‌کند، به مردم ظلم می‌کند، باید مقابلش بایستد و جلوگیری کند.» [29]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 369
2ـ مشروعیت مبارزه با «سلطان» 

 «همۀ بساط سلطنت را یزید داشت، حضرت سیدالشهدا به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با ضلالله طرف شد؟ «سلطان را نباید دست زد» به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطانی که می‌گفت من خلیفه پیغمبر هستم. برای اینکه یک آدمی بود که می‌خواست ملت را استثمار کند، منافع ملت را می‌خواست خودش و اتباعش بخورند.» [30]

3ـ «قدرت نداشتن»، عذر نیست

 «ایشان وقتی قیام کرده‌اند در مقابل یزید، با یک عدد کمی، در مقابل یک عده کثیری و در مقابل ابرقدرت آن وقت،[برای آن است که] عذر را از ما ساقط کند که ما بگوئیم که مثلاً ما عددمان کم بود، ما زورمان کم بود.» [31]

 «امام مسلمین به ما آموخت که در حالی که ستمگر زمان بر مسلمین حکومت جابرانه می‌کند، در مقابل او اگر چه قوای شما ناهماهنگ باشد، بپاخیزید و استنکار کنید.» [32]

 «تکلیف ماها را حضرت سیدالشهداء معلوم کرده است: در میان جنگ از قلت عدد نترسید، از شهادت نترسید هر مقدار که عظمت داشته باشد مقصود و ایدۀ انسان، به همان اندازه باید تحمل زحمت بکند» [33]

4ـ تقدم مصلحت جامعه بر مصالح فردی

 «تمام انبیاء برای اصلاح جامعه آمده‌اند، و همۀ آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فدای جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترین فرد که ارزشش بیشتر از هر چیز است در دنیا، وقتی که با مصالح جامعه، معارضه کرد، این فرد باید فدا بشود سیدالشهداء روی همین میزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد تا جامعه اصلاح شود.» [34]

5ـ آرمان تشکیل حکومت

 «در زندگی سیدالشهداء و همۀ انبیاء عالم، این معنا بوده است، که در مقابل جور، حکومت عدل را می‌خواستند درست کنند.» [35]

 «سیدالشهداء، آمده بود حکومت هم می‌خواست بگیرد، اصلاً برای این معنا آمده بود و این یک فخری است. و آنهایی که خیال می‌کنند که حضرت سیدالشهداء برای حکومت نیامده، خیر، اینها برای حکومت آمدند. برای اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهداء باشد، مثل کسانی که شیعه سیدالشهداء هستند، باشد.» [36]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 370
6ـ آرمانگرائی در مبارزه 

 «آن حضرت در فکر آیندۀ اسلام و مسلمین بود، به خاطر اینکه اسلام در آینده و در نتیجۀ جهاد مقدس و فداکاری او در میان انسانها نشر پیدا کند. و نظام سیاسی و نظام اجتماعی آن در جامعۀ ما برقرار شود، مخالفت نمود، مبارزه کرد و فداکاری کرد.» [37]

7ـ رسالت تداوم عاشورا

 «همه روز باید ملت، این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم، بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را، پیاده کنیم. انحصار به یک زمین ندارد انحصار به یک افراد نمی‌شود. همه زمین‌ها باید این نقش را ایفا کنند و همۀ روزها.» [38]

 «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» دستور آن است که این برنامه سرلوحۀ زندگی است در هر روز و در هر سرزمین باشد. این دستور آموزنده تکلیفی است و مژده‌ای. تکلیف از آن جهت که مستضعفان اگر چه با عده‌ای قلیل علیه مستکبران، گرچه با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم، مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند و مژده که شهیدان ما را در شمار شهیدان کربلا قرار داده است.» [39]

8ـ فلسفۀ سیاسی مراسم عزاداری: 

 «این جنبۀ سیاسی این مجالس، بالاتر از همه جنبه‌های دیگری است که هست.» [40]

 «آنچه موجب وحدت بین مسلمین است، این «مراسم سیاسی» مراسم عزاداری ائمه اطهار و به ویژه سید مظلومان و سرور شهیدان حضرت ابیعبدالله الحسین(ع) است که حافظ ملیت مسلمین به ویژه شیعیان ائمه اثنی عشر (علیهم صلوات الله وسلم) می‌باشد.» [41]

 «مجلس عزا، نه برای این است که گریه بکنند برای سیدالشهداء و اجر ببرند. البته این هم هست، بلکه مهم، آن جنبۀ سیاسی است که ائمه ما در صدر اسلام نقشه‌اش را کشیده‌اند، که تا آخر باشد و آن، این اجتماع تحت یک بیرق، اجتماع تحت یک ایده است. و هیچ چیز نمی‌تواند این کار را به مقداری که عزای حضرت سیدالشهداء در او تأثیر دارد، تأثیر بکند.» [42]

9ـ گریه و اشک، مسأله‌ای سیاسی 

 «شما انگیزه این گریه و این اجتماع در مجالس روضه را خیال نکنید که فقط این است که ما گریه کنیم برای سیدالشهداء، نه سیدالشهداء احتیاج به این گریه‌ها دارد و نه این گریه‌ها خودش فینفسه یک کاری از آن می‌آید... مسأله، مسأله گریه و تباکی نیست، مسأله، مسأله سیاسی است، که 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 371
ائمه ما با همان دید الهی که داشتند، می‌خواستند که این ملتها را با هم بسیج کنند و یکپارچه کنند از راههای مختلف، تا آسیب پذیر نباشند.» [43]


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 372
پی نوشتها:

مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 373

  • ـ ولایت فقیه، امام خمینی(س)، چاپ مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام، ص 129
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 8، ص 184ـ185.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 8، ص 185ـ187.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 15، ص 10ـ12.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 18، ص 72ـ73.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 18، ص 102ـ103.
  • ـ ولایت فقیه، ص 131
  • - ولایت فقیه، ص 131
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 15، ص 10ـ12.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 18، ص 102ـ103.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 8، ص 12ـ14.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 17، ص 203ـ206.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 10، ص 61ـ62.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 18، ص 50ـ51.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 8، ص 12ـ14.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 8، ص 185ـ187.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 15، ص 10ـ12.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 14، ص 184ـ185.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 6، ص 198ـ199.
  • ـ راه امام از کلام امام، دفتر چهاردهم، ص 193، ص 204
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 17، ص 37ـ39.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 405ـ407.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 14، ص 184ـ185.
  • ـ راه امام از کلام امام، دفتر چهاردهم، ص 126
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 20، ص 117ـ118.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 404ـ405.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 18، ص 177ـ179.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 5، ص 283ـ284.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 4، ص 150ـ152.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 4، ص 323ـ324.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 5، ص 192ـ194.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 5، ص 75ـ76.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 17، ص 53ـ55.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 15، ص 215ـ217.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 4ـ5.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 2ـ4.
  • ـ ولایت فقیه، ص 123
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 10، ص 122ـ123.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 9، ص 445ـ446.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 13، ص 321ـ323.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 21، ص 399ـ401.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 16، ص 364.
  • ـ ر. ک: صحیفه امام، ج 13، ص 321ـ323.