کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره)

برترین ذکر ذاکران در مشرب امام عارفان

‏ ‏

‏ ‏

برترین ذکر ذاکران در مشرب امام عارفان

‏ ‏

جناب آقای مسلم خلفی

گفتار اول: ذکر

‏«ذکر» یکی از مراحل سیر الی الله و چه بسا مهم ترین مرحلۀ سلوک باشد که:‏

مَن تَعَلَّقَ بالذکر فَقَد تَعَرَّضَ للسیر.‎[1]‎

‏و گفته اند:‏

‏ذکر، بیرون آمدن است از میدان غفلت به صحرای مشاهدت.‏‎[2]‎

‏و نیز فرموده اند:‏

‏ذکر، به مثابۀ ملاحظۀ محبوب است و قَصر نظر بر جمال او از دور.‏‎[3]‎

‏و از این رو است که سالکان الی الله «نفی خواطر» را مرحله ای مقدّم بر «ذکر» دانسته‏‎ ‎‏و  گفته اند:‏

‏وقتی ملاحظۀ محبوب روا است که چشم از غیر بالمرّه پوشیده شود؛ چه محبوب غیور است، و‏‎ ‎‏از غیرت آن است که چشمی که او را دید، روا ندارد که دیگری را ببیند، و هر دیده که از او روی‏‎ ‎‏برداشته و به دیگری نظر کند، کور کند. و اگر رد و بدل در آن جا مکرّر شود، به مثابۀ استهزا‏‎ ‎‏باشد و مطلوب چنان قفایی بر طالب زند که نه سر جوید و نه کلاه.‏‎[4]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 199
‏«غیرتش غیر در جهان نگذاشت...»‏

‏خدای رحمان می فرماید:‏

‏«‏وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِالرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَریِنٌ‏»‏‏.‏‎[5]‎

‏و کسی که قرین شیطان شد، نمی تواند همنشین رحمان گردد؛ که فرمود: «‏أنا جلیس من‎ ‎ذکرنی‏». البته این بدان معنا نیست که تا خواطر نفی نشود، ذکر میسر نگردد؛ بلکه با کمک‏‎ ‎‏یار می توان اغیار را از بارگاه دوست بیرون کرد؛ که فرمود:‏

‏«‏إنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإذَا هُمْ مُبْصِرُونَ‏»‏‏.‏‎[6]‎

گفتار دوم: مراتب و انواع ذکر

‏در لسان اهل سلوک، «ذکر» بر چهار گونه است: خیالی، نفسی، سرّی و ذاتی. هر کدام‏‎ ‎‏نیز اقسامی دارد؛ مانند: قالبی، خفیّ، اثباتی، ثبتی، جمعی، بسطی و... که تفصیل آن در این‏‎ ‎‏مختصر نمی گنجد.‏

‏اما فی الجمله، مراد از ذکر خیالی، ذکر لفظی است. و مراد از ذکر نفسی آن است که‏‎ ‎‏علاوه بر آن که ذکر بر زبان یا قلب جاری می شود، به معنای آن نیز توجه شود. ذاکر در ذکر‏‎ ‎‏سرّی، ذکر را نه بر زبان جاری می کند و نه بر قلب مرور می دهد، بلکه در قلب خود ناظر و‏‎ ‎‏متوجه به ذکر می باشد؛ مثلاً اگر ذکر «الله » را بر قلب مرور دهد، ذکر خفیّ خواهد بود؛ و اگر‏‎ ‎‏متوجه لفظ«الله » در قلب باشد، بدون مرور آن، ذکر سرّی است.‏

‏در ذکر ذاتی، ذاکر به مذکور، بدون تعیّن به اسم یا صفتی خاص، و مجرد از جمیع آثار‏‎ ‎‏و لوابس، توجه  می کند.‏‎[7]‎

‏در کتاب شریف ‏‏رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم ‏‏ دربارۀ ذکر کلامی آمده است:‏

‏اهل فن اطلاق ذکر بر آن نکنند و آن را «ورد» خوانند و به قالبی آن مطلقاً اعتنایی نیست.‏‎[8]‎

‏مراد از ذکر قالبی آن است که فقط بر زبان یا قلب جاری گردد، بدون آن که به‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 200
‏معنای  آن  توجه شود.‏

‏حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ در این باره نظر دیگری دارد و تمام انواع و مراتب ذکر را واجد‏‎ ‎‏آثار خاصی می داند و می فرماید:‏

‏گر چه ذکر حق و تذکر از آن ذات مقدس، از صفات قلب است و اگر قلب متذکر شد، تمام‏‎ ‎‏فوایدی که برای ذکر است، بر آن مترتّب می شود، ولی بهتر آن است که ذکر قلبی متعقّب به‏‎ ‎‏ذکر لسانی نیز گردد... .‏

‏معلوم می شود که ذکر نطقی و زبانی که ازتمام مراتب ذکر نازل تر است نیز مفید فایده است؛‏‎ ‎‏زیرا که اولاً زبان در این ذکر به وظیفۀ خود قیام کرده ـ گر چه قالب بی روحی باشد ـ و ثانیاً این‏‎ ‎‏که ممکن است این تذکر پس از مداومت و قیام به شرایط آن، اسباب بازشدن زبان قلب‏‎ ‎‏نیز  شود.‏‎[9]‎

‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ نه تنها ذکر لسانی را غیرمفید نمی داند، بلکه حتی برای ذکر لسانی و‏‎ ‎‏قلبی، تأثیر و تأثّر متقابل قائل است و به نقل از پیر و مرشد خود می فرماید:‏

‏شیخ عارف کامل ما، جناب شاه آبادی ـ روحی فداه ـ می فرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر،‏‎ ‎‏مثل کسی باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده، می خواهد تعلیم کلمه را کند؛ تکرار‏‎ ‎‏می کند تا این که او به زبان می آید و کلمه را ادا می کند. پس از آن که او ادای کلمه را کرد، معلم‏‎ ‎‏از طفل تبعیت می کند و خستگی آن تکرار برطرف می شود و گویی از طفل به او مددی‏‎ ‎‏می رسد. همین طور کسی که ذکر می گوید، باید به قلب خود که زبان ذکر باز نکرده، تعلیم ذکر‏‎ ‎‏کند. و نکتۀ تکرار اذکار آن است که زبان قلب گشوده شود.‏‎[10]‎

‏چنان که ملاحظه می شود، در مشرب عرفانی امام ‏‏رحمه الله‏‏ گرچه مطلوب نخستین، ذکر قلبی‏‎ ‎‏است، ولی این امر هیچ گاه به انکار اثرات ذکر لسانی نمی انجامد. در این مشرب، زبان و‏‎ ‎‏قلب هر کدام متذکر شوند، به وظیفۀ خود قیام کرده اند؛ زبان بر قلب تأثیر می گذارد، و از آن‏‎ ‎‏نیز تأثیر می پذیرد. با این حال نازل ترین مراتب ذکر، ذکر لسانی است و افضل مراتب ذکر،‏‎ ‎‏آن است که اقالیم سبعۀ ظاهریه و ممالک باطنیه مفتوح به ذکر حق باشند.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 201

گفتار سوم: کامل تر بودن ذکر ضمایر نسبت به اسماء و صفات

‏ضمیر اشاره بیش ترین دلالت را بر ذات مورد اشاره دارد؛ زیرا اسماء و صفات به دلیل‏‎ ‎‏اشتراکشان، احتمال اشتباه در آن ها بیش تر است. به علاوه، اسماء و صفات با واسطه به ذات‏‎ ‎‏می رسند و حاکی از اسم یا ویژگی ذات هستند، نه خود آن. ابن عربی در این باره می گوید:‏

لکنّها ‏[‏‏ضمایر، اشارات و کنایات‏‏]‏‏ ‏أقوی فی الدلالة من الأعلام؛ لأنّ الأعلام قد تفتقر إلی‎ ‎النعوت؛ وهذه لا افتقارلها.‎[11]‎

‏وقتی گفته می شود: من، تو و او مستقیماً و بدون احتمال اشتباه، حکایت از ذات مورد‏‎ ‎‏اشاره خواهد داشت؛ به خلاف وقتی که گفته می شود علی، حسن، یا گفته می شود کریم،‏‎ ‎‏صبور و... در این موارد، علاوه بر احتمال اشتباه، حکایتی از ذات نیست، بلکه به نام و‏‎ ‎‏وصف ذات اشاره می شود.‏

‏اما در کامل تر بودن ضمیر غایب، متکلم یا مخاطب بین اهل ذکر اختلاف است؛ اکثر‏‎ ‎‏عارفان معتقدند ضمیر غایب «هو» کامل ترین دلالت را بر ذات دارد و برترین ذکر است؛‏‎ ‎‏برخی ضمیر مخاطب «أنت» و برخی دیگر ضمیر متکلم «أنا» را برتر می دانند. شبستری نیز‏‎ ‎‏معتقد به یکسان بودن ضمایر است و می گوید:‏

‏ ‏

‏جز از حق نیست دیگر هستی الحق‏   ‏هو الحق گوی و گر خواهی انا الحق‏

‏ ‏

‏و نیز:‏

‏ ‏

‏جناب حضرت حق را دویی نیست‏    ‏در آن حضرت من و ما و تویی نیست‏

‏من و ما و تو و او هست یک چیز‏    ‏      ‏‏که در وحدت نباشد هیچ تمییز‏

‏ ‏

‏لاهیجی در ‏‏شرح گلشن راز‏‏ در تفسیر بیت اخیر می گوید: یعنی من و ما و تو و او، بی مایی‏‎ ‎‏و تویی و اویی، یک چیز و یک ذات و یک حقیقت است؛ چرا که در مرتبۀ وحدت، این‏‎ ‎‏اعتبارات، همه برخاسته و تمییز مرتفع گشته است و غیریت را در او راهی نیست:‏

‏ ‏

‏تویی تو نمود اویی اوست‏    ‏انا و انت عین نحن و هوست‏‎[12]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 202

‏شیخ اکبر محیی الدین، ضمن بیان اعتقاد اهل الله مبنی بر این که لفظ «هو» کامل ترین‏‎ ‎‏لفظ است، اعتقاد خود را مبنی بر برتری ضمایر متکلم بیان کرده است.‏‎[13]‎

‏گویندۀ لفظ «أنا» از خود حکایت می کند و ذاکر «أنا» خود، مذکور است. شبستری‏‎ ‎‏می گوید:‏

‏ ‏

‏انا الحق کشف اسرار است مطلق‏   ‏به جز حق کیست تا گوید انا الحق‏

‏ ‏

‏این عقیده موافق مضمون حدیث شریف قرب نوافل است که مطابق آن، ابان بن تغلب‏‎ ‎‏از امام محمد باقر ‏‏علیه السلام‏‏ نقل می کند قال  ‏‏علیه السلام‏‏:‏

«لمّا اُسْرِیَ بِالنبیّ ‏صلی الله علیه و آله‏‏ قال: یا رَبِّ ما حالُ المؤمنِ عندک؟ قال: یا محمّدُ وَ ما یَتقرَّبُ‏‎ ‎‏إلیَّ عبدٌ مِن عبادی بشیءٍ أحبّ إلیَّ ممّا افترَضتُ علیه؛ و إنّه یتقرّب إلیَّ بالنافلةِ حتّی‏‎ ‎‏اُحِبَّهُ، فإذا أحبَبتهُ کنتُ إذاً سمعَهُ الذی یسمع به، و بصرَه الذی یُبصرُ به، و لسانَه الذی‏‎ ‎‏ینطقُ به، و یدهُ التی یَبطِشُ بها؛ إنْ دَعانی أجَبْتُه، و إنْ سألَنی أعطَیْتُه».‏‎[14]‎

‏اهمیت و قدر و منزلت این حدیث شریف به حدّی است که اکثر عرفا در جای جای‏‎ ‎‏مطالب خود بدان استناد نموده اند و از جمله حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ حدیث مزبور را یکی‏‎ ‎‏از احادیث «اربعین حدیث» خود قرار داده است و می فرماید:‏

‏پس منتهای قرب نوافل، فنای کلی و اضمحلال مطلق و تلاشی تام است؛ و نتیجۀ آن «کنتُ‏‎ ‎‏سمعه الذی یسمع به...» است. و پس از این فنای تام و محو کلی و محق مطلق و صعق تمام،‏‎ ‎‏گاه شود که عنایت ازلیه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به مملکت خودش‏‎ ‎‏فرماید و حالت صحو از برای او دست دهد... و توان قرب نوافل را فنای اسمائی دانست و قرب‏‎ ‎‏فرایض را فنای ذاتی، و بنابراین، نتیجۀ قرب فرایض، محو مطلق شود.‏‎[15]‎

‏پس ذاکر لفظ شریفۀ «أنا» گر چه به ظاهر فرد است، اما به حکم «کنتُ لسانه الذی ینطِق‏‎ ‎‏به» خدای رحمان ذاکر حقیقی است؛ مذکور نیز هم او است؛ و اتمّ ذکر آن است که ذکر و‏‎ ‎‏ذاکر و مذکور یکی باشد؛ ‏‏«‏وَ لَذِکْرُ الله ِ أکْبَرُ‏»‏‏،‏‏ ذکر «الله »، ذاکر «الله » و مذکور نیز «الله »،‏‎ ‎‏ولا یذکر الله إلاّ الله .‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 203

گفتار چهارم: کلمۀ شریفۀ «هو»

‏شیخ اکبر محیی الدین دربارۀ ذکر «هو» می گوید:‏

‏ذکر «هو» اتمّ اذکار است و برای خواصّ از عرفا است.‏‎[16]‎

‏حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ عظمت ذکر «هو» را ضمن شرح حدیث مشهور حضرت‏‎ ‎‏سجاد ‏‏علیه السلام‏‏ دربارۀ سورۀ توحید و آیات نخستین سورۀ حدید، بیان می کند. مطابق این‏‎ ‎‏حدیث شریف، از حضرت سجاد ‏‏علیه السلام‏‏دربارۀ توحید سؤال شد، آن حضرت فرمود:‏

«إنّ الله ـ عزّوجلّ ـ علم أنّه سیکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون، فأنزل الله تعالی‎ ‎‏«‏قُلْ هُوَ الله ُ أحَدٌ‏»‏‎[17]‎ و الآیات من سورة الحدید إلی قوله ‏«‏وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ‏»‏‎[18]‎؛‎ ‎فمن رام وراء ذلک فقد هَلَک».‎[19]‎

‏امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ خاضعانه خود را «فارس این میدان» نمی داند و تفسیر سورۀ توحید و‏‎ ‎‏آیات اول سورۀ حدید را از حوصلۀ خود خارج و «فی الحقیقه، دخول در آن» را «خروج‏‎ ‎‏از وظیفه» می شمارد؛ ولی از آن جا که «میسور» در سنّت عقل به «معسور» ساقط نگردد، به‏‎ ‎‏اجمال و اشاره برخی دریافت های خود را در این باره بیان می کند:‏

‏در این مقام که اکنون هستیم ـ که مقام تفسیر سورۀ شریفۀ توحید است ـ ‏‏«‏بِسْمِ الله ِ‏»‏‏آن را‏‎ ‎‏می توانیم متعلّق به کلمۀ شریفۀ ‏‏«‏قُلْ‏»‏‏بگیریم... ‏‏«‏هُوَ‏»‏‏ و این کلمۀ شریفه اشاره به مقام‏‎ ‎‏هویّت مطلقه است من حیث هِیَ هِیَ، بدون آن که متعیّن به تعیّن صفاتی، یا متجلّی به‏‎ ‎‏تجلیات اسمائی باشد، حتی اسماء ذاتیه که در مقام احدیّت اعتبار شود. و این اشاره، از غیر‏‎ ‎‏صاحب این قلب و دارای این مقام ممکن نیست، و اگر مأمور نبود به این که نسب حق را ظاهر‏‎ ‎‏کند، متفوّه به این کلمۀ شریفه ازلاً و ابداً نمی شد. ولی در قضای الهی حتم است که نبیّ‏‎ ‎‏ختمی ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ اظهار این اشاره فرماید؛ و چون در جذبۀ مطلق باقی نبود و مقام برزخیت را دارا‏‎ ‎‏بود، فرمود: ‏‏«‏الله ُ  أحَدٌ‏»‏‏.‏‎[20]‎‏ ‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 204
‏مطابق دریافت حضرت امام از ‏‏«‏قُلْ هُوَ الله ُ أحَدٌ‏»‏‎[21]‎‏، «هو» ضمیر شأن و قصه نیست که از‏‎ ‎‏اهمیت جملۀ پس از خود حکایت کند؛ بلکه خود واجد اهمیتی بیش از جملۀ بعدی است‏‎ ‎‏و خود مقول قول می باشد. وجود مقدس محمد مصطفی ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏با توجه به مرتبه شان در‏‎ ‎‏قوس صعود، در سورۀ مبارکۀ انعام مکلف به ذکر کلمۀ شریفۀ «الله » است؛ که فرمود: ‏‏«‏قُلِ‎ ‎الله ُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ‏»‏‏.‏‎[22]‎

‏و در سورۀ مبارکۀ توحید مکلف به ذکر کلمۀ شریفۀ «هو» است؛ که ‏‏«‏قُلْ هُوَ الله ُ أحَدٌ‏»‏‏.‏‎[23]‎

‏نظر امام ‏‏رحمه الله‏‏ دربارۀ مشارٌالیه «هو» در کتاب ‏‏چهل حدیث‏‏ اندکی متفاوت از دیدگاهش در‏‎ ‎‏کتاب شریف ‏‏سرّ الصلاة‏‏ است. آن حضرت در کتاب ‏‏سرّ الصلاة‏‏ دربارۀ مشارٌالیه «هو» سه‏‎ ‎‏احتمال داده است:‏

‏و آن اشاره است به مقام ذات یا غیب هویّت یا اسماء ذاتیه.‏‎[24]‎

‏در حالی که در کتاب ‏‏چهل حدیث‏‏ تصریح می کند که:‏

‏این کلمۀ شریفه اشاره به مقام هویّت مطلقه است مِن حیث هِیَ هِیَ ؛ بدون آن که متعیّن‏‎ ‎‏به  تعیّن صفاتی یا متجلّی به تجلیات اسمائی باشد؛ حتی اسماء ذاتیه که در مقام احدیّت‏‎ ‎‏اعتبار شود.‏‎[25]‎

‏در این جا مشارٌالیه «هو» را تنها هویّت مطلقه می داند:‏

منقطع عنها آمال العارفین، تزلّ لدی سرادقات جلالها أقدام السالکین؛ محجوب عن‎ ‎ساحة قدسها قلوب الأولیاء الکاملین... و قیل بالفارسیة:

‏ ‏

‏عنقا شکار کس نشود دام بازگیر‏    ‏کانجا همیشه باد به دست است دام را‏‎[26]‎

‏ ‏

‏دریافت امام ‏‏رحمه الله‏‏ از مورد اشارۀ «هو» که غیب هویّت است، منطبق بر کلام‏‎ ‎‏معصومان ‏‏علیهم السلام‏‏ می باشد. صدوق ـ علیه الرحمه ـ در کتاب شریف ‏‏توحید‏‏ به نقل از امام جعفر‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 205
‏صادق ‏‏علیه السلام‏‏ حدیثی از امام محمد باقر ‏‏علیه السلام‏‏نقل می کند که:‏

«و "هو" اسمٌ مکنّی مشارٌ إلی غائب. فالهاء تنبیه علی معنی ثابت؛ و الواو إشارة إلی‎ ‎الغائب عن الحواسّ، کما أنّ قولک "هذا" إشارة إلی الشاهد عند الحواسّ؛ و ذلک أنّ‎ ‎الکفّار نبّهوا عن آلهتهم بحرف إشارة الشاهد المدرک، فقالوا: هذه آلهتنا المحسوسة‎ ‎المدرکة بالأبصار؛ فأشِر أنت یا محمّد! إلی إلهک الذی تدعو إلیه حتّی نراه و ندرکه و‎ ‎لا نأله فیه.

‏فأنزل الله تبارک و تعالی ‏‏«‏قُلْ هُوَ الله ُ أحَدٌ‏»‏‏؛‏‎[27]‎ فالهاء تثبیت للثابت؛ و الواو إشارة إلی‎ ‎الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواسّ؛ و أنّه تعالی عن ذلک، بل هو مدرک الأبصار‎ ‎و مبدع الحواسّ».‎[28]‎

‏بنابراین به نظر می رسد سخن حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ در کتاب ‏‏چهل حدیث‏‏ که مورد اشارۀ‏‎ ‎‏«هو» را مقام هویّت مطلقه می داند، صائب تر و با حدیث امام محمد باقر ‏‏علیه السلام‏‏مطابقت‏‎ ‎‏بیش تری داشته باشد.‏

‏اکنون مقایسه کنید آن دریافت از مقام رفیع «هو» را که «منقطع است از آن اشاره و آمال‏‎ ‎‏عارفین، و مبرّا از اسم و رسم، و منزّه از تجلّی  و ظهور است»‏‎[29]‎‏، با آن برداشت عارف نمایان‏‎ ‎‏که «هو» را نه ذکر لسانی، بلکه ورد قالبی محضی نموده اند و با آن بازاری گرم کرده اند.‏

‏مقایسه کنید آن ادراک ناب را که چون محمّد مصطفی ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ «از افق کثرت و تعیّن منسلخ‏‎ ‎‏شد» و «به قدم عشق و محبت، رفض غبار کثرت اسماء و صفات و تعیّنات کرد» می تواند‏‎ ‎‏«به مقام تجلّی به فیض اقدس، در مقام غیب هویّت وحدت صرف» بگوید: «هو»،‏‎[30]‎‏ و آنان‏‎ ‎‏که ترجمانی از «هو»، بسان «هُم» و «هُنّ» ارائه دادند و یا ضمیر شأن و قصه دانستند؛ در‏‎ ‎‏حالی که عارف کامل، مرحوم شاه آبادی ـ رضوان الله علیه ـ محور و مدار سورۀ توحید را‏‎ ‎‏کلمۀ شریفۀ «هو» می داند و می فرماید:‏

‏«هو» برهان بر شش اسم و کمال دیگری است که در سورۀ مبارکۀ توحید پس از این کلمۀ‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 206
‏مبارکه ذکر شده؛ زیرا که ذات مقدس چون «هو» مطلق است ـ که اشاره به صِرف وجود است ـ‏‎ ‎‏مستجمع جمیع کمالات اسمائیه است، پس «الله » است؛ و چون صِرف وجود به حقیقت‏‎ ‎‏بسیطه دارای جمیع اوصاف و اسماء است و این کثرت اسمائی، وحدت ذات مقدس را منثلم‏‎ ‎‏نکند، «أحد» است؛ و چون صرف را ماهیت نیست، «صمد» است؛ و چون صرف را نقص‏‎ ‎‏حاصل نشود و از غیر حاصل نشود و تکرر بر آن ممتنع باشد، «والد» و «مولود» نیست و‏‎ ‎‏«کفوی»  ندارد.‏‎[31]‎

گفتار پنجم: «هو» و اسم اعظم

‏پیرامون حقیقت اسم اعظم و مصادیق آن، آراء مختلفی وجود دارد. برخی به‏‎ ‎‏لفظی بودن اسم اعظم اعتقادی ندارند و بر این باورند که اسم اعظم متعیّن به اسم خاصی‏‎ ‎‏نیست، بلکه هر اسمی از اسماء حسنای الهی که با حالت انقطاع کامل مورد التجا قرار‏‎ ‎‏گیرد، همان اسم با آن حالت، اسم اعظم خواهد بود.‏

‏در مقابل، برخی به لفظی بودن اسم اعظم معتقدند و برای آن مصادیقی ذکر می کنند:‏

‏طایفه ای معتقدند اسم اعظم در حروف مقطّعه ـ که در اوایل برخی سوره های قرآن‏‎ ‎‏آمده است ـ پنهان است و دعای حضرت امیر ‏‏علیه السلام‏‏ و ندای آن حضرت به کلماتی مانند «یا‏‎ ‎‏کهیعص، یا حمعسق» را دلیلی بر مدعای خویش می دانند. سعد بن طریف از اصبغ بن نباته‏‎ ‎‏نقل می کند:‏

ما کان علی ‏علیه السلام‏‏ فی قتال إلاّ نادی: «یا کهیعص».‏‎[32]‎

‏برخی اسم اعظم را لفظ جلاله «الله » می دانند و به احادیث متعددی که در این باره ذکر‏‎ ‎‏شده است استناد می کنند؛ از جمله حدیثی که از امام سجاد ‏‏علیه السلام‏‏ نقل شده است که آن‏‎ ‎‏حضرت فرمود:‏

«کنتُ أدعو الله سبحانه سنة عقیب کلّ صلاة أن یعلّمنی "الاسم الأعظم". فإنّی ذات یوم‎ ‎قد صلّیتُ الفجر، فغلبتنی عینای و أنا قاعد؛ فإذاً أنا برجل قائم بین یدی، یقول لی:

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 207
سألتَ الله تعالی أن یعلّمک "الاسم الأعظم"؟ قلت: نعم. قال: قل: "اللهمّ إنّی أسألک‎ ‎باسمک الله الله الله الله ، الذی لا إله الاّ هو، ربّ العرش العظیم". قال: فوالله ِ ما دعوتُ بها‎ ‎لشیءٍ إلاّ رأیت نجحه».‎[33]‎

‏طایفه ای دیگر، اسم اعظم را «هو» می دانند؛ اینان نیز به احادیث متعددی در این باره‏‎ ‎‏استناد می جویند؛ از جمله این حدیث مشهور از امام عارفان امیرمؤمنان علی ‏‏علیه السلام‏‏ که‏‎ ‎‏صدوق ‏‏رحمه الله‏‏ در ‏‏توحید‏‏ نقل می کند:‏

عن امیر المؤمنین ‏علیه السلام‏‏ قال: «رأیتُ الخضر فی المنام قبل بدر بلیلة، فقلت له: علّمنی‏‎ ‎‏شیئاً أنصر به علی الأعداء. فقال: قل "یا هو یا من لا هو إلاّ هو". فلمّا أصبحتُ قصصتُها‏‎ ‎‏علی رسول الله . فقال لی: یا علی! علمتَ الاسم الأعظم. فکان علی لسانی یوم بدر».‏‎[34]‎

‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ گرچه کلمۀ شریفۀ «هو» را اشاره به مقام هویّت مطلقه می داند و‏‎ ‎‏والاترین مقام را برای آن قائل است، به قسمی که قلوب اولیا و کاملین و حتی انبیا را از‏‎ ‎‏ساحت قدس آن محجوب می داند،‏‎[35]‎‏ اما در جای جای نوشته های عرفانی اش کلمۀ شریفۀ‏‎ ‎‏«الله » را موصوف به صفت اعظم می کند و عبارت «اسم الله الأعظم» را فراوان به کار می برد‏‎ ‎‏و در کتاب شریف ‏‏سرّ الصلاة‏‏ در تفسیر سورۀ توحید می فرماید:‏

‏پس «هو» اشاره به مقام غیب شد؛ چنانچه در حدیث نیز وارد است و «الله » به مقام اسماء‏‎ ‎‏کمالی و واحدیّت، که مقام اسم اعظم است. و از «أحد» تا آخر سوره، اسماء تنزیهیه است. پس‏‎ ‎‏سورۀ شریفه، نسبت حق است به جمیع مقامات و تواند که «هو» اشاره به ذات مِن حیث هو‏‎ ‎‏باشد؛ و «أحد» اشاره به اسماء ذاتیه باشد؛ والعلم  عنده.‏‎[36]‎

‏ ‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 208

‏ ‏

‏ ‏

کتاب نامه

‏قرآن کریم.‏

‏1. ‏‏بحار الانوار‏‏، محمد باقر مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.‏

‏2. ‏‏ترجمۀ رسالۀ قشیریه‏‏، ابوالقاسم قشیری، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات‏‎ ‎‏علمی و فرهنگی، 1361 ش.‏

‏3. ‏‏التوحید‏‏، شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.‏

‏4. ‏‏توضیح‏‏ (شرح فارسی بر کلمات قصار بابا طاهر عریان)، ملا سلطان محمد، سازمان‏‎ ‎‏چاپ خواجه، 1363 ش.‏

‏5. ‏‏رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم‏‏، سیدمهدی بن سیدمرتضی طباطبائی نجفی،‏‎ ‎‏مقدمه و شرح سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، انتشارات حکمت، 1360 ش.‏

‏6. ‏‏سرّ الصلاة‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1369 ش.‏

‏7. ‏‏شرح چهل حدیث‏‏، امام خمینی، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1368 ش.‏

‏8. ‏‏شرح گلشن راز‏‏، محمّد لاهیجی، مقدمۀ کیوان سمیعی، انتشارات سعدی، 1374 ش.‏

‏9. ‏‏شرح نهج البلاغه‏‏، ابن ابی الحدید، قم، منشورات کتابخانۀ آیة الله مرعشی نجفی، 1404 ق.‏

‏10. ‏‏الطریق الی الله تعالی‏‏، محیی الدین عربی، دمشق، مطبعة نضر، 1411 ق.‏

‏11. ‏‏الکافی‏‏، محمد بن یعقوب کلینی، ترجمه و شرح سیدهاشم رسولی، دفتر نشر فرهنگ‏‎ ‎‏اهل البیت.‏

‏12. ‏‏مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه‏‏، امام خمینی، مقدمه و ترجمه سیداحمد فهری، چاپ‏‎ ‎‏بهرام، 1368  ش.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 209

‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 4مقالات عرفانی (1)صفحه 210

  • )) از کلمات قصار بابا طاهر عریان؛ ر.ک: توضیح، ص 90.
  • )) ترجمۀ رسالۀ قشیریه، ص 348.
  • )) رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص 165.
  • )) همان، ص 165 ـ 166.
  • )) زخرف (43): 36.
  • )) اعراف (7): 201.
  • )) برای آشنایی بیش تر ر.ک: رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص 172 ـ 192.
  • )) همان، ص 188.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 292.
  • )) همان، ص 292 ـ 293.
  • )) الطریق الی الله تعالی، ص 93.
  • )) مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص 375.
  • )) الطریق الی الله تعالی، ص 93.
  • )) کافی، ج 4، ص 54 ـ 55 ، ح 8.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 591 ـ 592.
  • )) الطریق الی الله تعالی، ص 94.
  • )) اخلاص (112): 1.
  • )) حدید (57): 6.
  • )) کافی، ج 1، ص 123 ـ 124، ح 3.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 652 ـ 653.
  • )) اخلاص (112): 1.
  • )) انعام (6): 91.
  • )) اخلاص (112): 1.
  • )) سرّ الصلاة، ص 93.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 652.
  • )) مصباح الهدایه، ص 13.
  • )) اخلاص (112): 1.
  • )) التوحید، ص 88.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 653.
  • )) ر.ک: سرّ الصلاة، ص 93.
  • )) شرح چهل حدیث، ص 654.
  • )) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 5، ص 176.
  • )) بحار الانوار، ج 90، ص 233.
  • )) التوحید، ص 89.
  • )) ر.ک: مصباح الهدایه، ص 13.
  • )) سرّ الصلاة، ص 93 و 94.