مجله کودک 263 صفحه 32

بود. چشم­هایش دو نقطه­ی سیاه بود و دهانش نقطه­ی سرخ. وقتی که کُتم آماده شد، هوا هم سرد شده بود. برگ­های زردِ درخت­ها می­ریختند. باد می­آمد. مادر گفت: «کُتت حاضر است، بیا آن را بپوش». دوستی من با بچه­های روی کُتم از همان روز شروع شد. وقتی به صورت نرم آن­ها دست کشیدم، به نظرم آمد که لبخند زدند. شب­ها کُتم را در می­آوردم و صاف و مرتب، کنار تختم می­گذاشتم. بچه­های روی کتم با من می­خوابیدند و صبح که بیدار می­شدم، با من بیدار می­شدند. کُتم را می­پوشیدم و با هم راه می­رفتیم. با هم گنجشک­ها و قُمری­ها را تماشا می­کردیم، زیر باران خیس می­شدیم... پاییز پاییز و منطقه­ی موجن شاهرود

مجلات دوست کودکانمجله کودک 263صفحه 32