مهربانی با حیوانات
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک برادر و یک خواهر در یک خانه با پدر
و مادر زندگی میکردند. نزدیک خانهی آنها چمنزاری بود و در آن چمنزار حیواناتی
مثل پرندگان و پروانهها زندگی میکردند.
آنها یک روز به آن چمنزار رفتند. آنها صدای جیک جک پرندهای را شنیدند که روی
زمین افتاده بود و بالش زخمی شده بود. خواهر رضا یعنی فاطمه به نزدیک پرنده رفت و
به رضا گفت: رضا برو بابا را صدا بزن تا این پرنده را نجات دهد.
وقتی پدرشان آمد، آن را با هم به خانه بردند و بالش را با دارو و دستمال تمیز بستند.
بعد پدر رو به بچّهها کرد و گفت: «مواظب باشید که حیوانات را اذیّت نکنید زیرا کسانی
که به حیوانات محبّت کنند را، خداوند بسیار دوست دارد.»
حامد زارعی، 11 ساله از قم سیاوش لؤلؤ/ 8 ساله / از تهران
سید امیر احمد صاحبی/ 10 ساله/ از بابل امیر حسین اسماعیلی/ از رشت مرتضی محقق فر/ از قم
بدنش زرد و جامهاش سبز و موهایش
سفید است؟
کجاست که شهرهایش بیخانه است،
دریاهایش بیآب، باغ و جنگلهایش بیگل
و درخت و میدانهایش بیخیابان؟
از کوه و دشت و صحرا میگذرد؛ ولی
هرگز راه نمیرود؟
از بین جوابهای زیر، جوابهای درست
را پیدا کنید و علامت بزنید.
آفریقا- بلال- هوا- بمب- نقشه-
خورشید- صفحه کلید- سگ
سید حمید رضا صاحبی، 12 ساله از بابل
او سؤال کرد: چند وقت است که در گارد
خدمت میکنی؟ سرباز جواب داد: 20 سال
قربان. فرددریک تعجب کرد و پرسید: چند
سال داری؟ گفت: 2 ماه قربان. فردریک
عصبانی شد و گفت: یا تو باید دیوانه باشی
یا من! سرباز گفت: هر دو قربان !!!!!!!
از یه نفر میپرسن: چرا
پرندهها زمستونا از شمال
به جنوب پرواز میکنن؟
میگه: آخه پیاده خیلی
راهه!!
چیستان
هم گرمم، هم سرد؛ هم بارانیام، هم
برفی، حالا بگو من چیستم؟
لطیفه
یه نفر شلوارش رو برعکس
میپوشه، مامانش بهش
میگه: الهی مادر به قربونت
بره! وقتی هم داری میری، انگار داری
میآیی!
فردریک کبیر، پادشان آلمان، هر وقت
سرباز جدیدی در پادگان میدید از او
به ترتیب سؤال میکرد که: چند سال
داری؟ چند وقت است که در گارد خدمت
میکنی؟ غذا، حقوقت هر دو خوب است؟
روزی سربازی وارد گارد شد. سر نگهبان
به او گفت در مقابل سؤالهای فردریک به
ترتیب بگو، 20 سال قربان، 2 ماه قربان،
هر دو قربان، چند روز بعد فردریک از
خلاصهی هفتهی گذشته:
دیدید و خواندید که چگونه سگی به نام «اودی» با « گارفیلد»، گربهی چاق و تنبل هم خانه شد و اما
اودی مجبور شد از خانهی «جان» برود در حالی که نیاز به محبت زیادی داشت. روز بعد از رفتن اودی،
جان به دنبال او میگردد و اینک ادامهی ماجرا...
مجلات دوست کودکانمجله کودک 266صفحه 3