بلافاصله به لبنان آمدم. قضیه را برای داییجان تعریف کردم. حالا صحنه خیلی تماشایی است، ماها به خاطر ایشان آتش گرفتهایم در حالیکه خود ایشان بسیار خونسرد و بیتفاوت بود. گفتیم بابا پدر ما در آمده است و همه این حرفها در مورد شماست. اما
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 204
مطلب برای ایشان بسیار کماهمیت بود. گفتم لااقل ترتیبی بدهید تا ملاقاتی با یاسر عرفات داشته باشیم. همان شب و در ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب، به اتفاق ایشان و آقای دکتر چمران به دفتر یاسر عرفات رفتیم. چند لحظهای نشستیم؛ خانم منشی با قهوه از ما پذیرایی نمود. یاسر عرفات آمد، ما را بغل نمود و از داییجان پرسید: «سیدنا! چه شده که افتخار دادید؟ تنزل الملائکة و الروح!...». داییجان هم به من اشاره کردند و گفتند، همه شیطنتها زیر سر این جوان است، ظاهرا با شما کاری دارد! عرفات پرسید قضیه چیست؟ آن وقت داییجان وضع ما را تشریح کردند، اینکه با چه مشقتی با شاه مبارزه میکنیم، اینکه اغلب مان در بدر هستیم، اینکه با گذرنامههای جعلی و هزار جور خطر سفر میکنیم و در تعقیبمان هستند، اینکه ماها دلمان برای انقلاب فلسطین میتپد و شب و روز خودمان را برای آنها به آب و آتش میزنیم، بعدش هم گفتند، درست نیست که با اینها این گونه بازی کنید. عرفات پرسید مگر چه شده است؟ داییجان هم جواب دادند که من خود ناظر بودم که این جوان ـ اشاره به من ـ آمد و با همه شما مصاحبه کرد، با هانی هم مصاحبه کرد. چرا بعداً هانی با یک نفر دیگر صحبت کرده و
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 205
مطالب خلاف واقعی را عنوان نموده است؟
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 2صفحه 206