مصاحبه با آقای دکتر شریعتمداری
الگو و اسوه در نظام تربیتی را چگونه تعریف میکنید؟
󠆿 الگو و اسوه و نمونه یا مظهر یک مکتب یا یک نظام فکری از چند جهت روی علاقهمندان به این مکتب و نظام تأثیر میگذارد. مبلّغان یک نظام در وهلۀ اول باید خود به آن نظام معتقد و پایبند باشند. و اگر این نظام پیاده شدنی است، در نوع نگرش و اعمال و رفتار آنها این نظام تحقق یافته باشد و به دیگران نیز آن را نشان دهند، تا واقعاً نمایندۀ نظامی باشند که خود را حامی و مبلّغ آن میدانند. این امری طبیعی است و روانشناسان هم در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدهاند که مربیان و معلمان بیشتر از طریق بینش و رفتار و اعمال خود روی شاگردان اثر میگذارند، تا از طریق بحثهای نظری. این یک جنبه است که نقش و اهمیت الگو را از لحاظ اصولاً مکتبهای دینی و بویژه در ادیان الهی، پیامبران واقعاً الگو و مظهر آنچه که تبلیغ میکردند، بودند و شاید یکی از دلایل برگزیده شدن آنها به پیامبری از طرف خداوند همین امر بوده است که اینها استعداد و توانایی اینکه منعکس کنندۀ مکتب خود باشند را داشتهاند. و ما در قرآن مجید که بدون تردید معتبرترین سند الهی است، میبینیم که همۀ پیامبران از حضرت نوح گرفته تا حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و همچنین پیامبر اکرم(ص) در یک مسیر گام میزدند؛ همه روی اصول اعتقادی تکیه میکردند، همه در جهت پیوند دادن انسان به کانون معنوی جهان کوشش مینمودند؛ جملگی میخواستند که رفتار انسان را دگرگون کنند و موازین الهی را بر اعمال و رفتار انسانها و مناسبات میان آنها حاکم کنند، و همگی خود در این
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 287
مسیر پیشگام و پیشقراول بودند؛ مظهر و الگو و مروج بودند و این امر نشان میدهد که اصولاً الگو تأثیر خاصی در تربیت افراد دارد.
در ادیان الهی و بخصوص در اسلام میبینیم که چقدر پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) بر قدرت عقلانی انسان تأکید دارند، با وجود این خودشان عملاً معرّف این مکتب هستند. روایتی هم از امام موسی کاظم(ع) و هم از پیامبر آدم(ص) نقل شده است که: «اِنّللهِ عَلَیالناس حُجَّتین، حُجّةً ظاهرة و هِیَ الانبیاء و حجّة باطنة و هِیَ العقل». عقل را در کنار تعالیم الهی قرار دادن، بیانگر نظر اسلام نسبت به عقل و اهمیت و نقش آن در درک و معرفت الهی است، با این وجود، پیامبران و پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصوم ما عملاً در میان مردم میرفتند تا مردم رفتار آنها را ببینند، زیرا نفس دیدن و مشاهده کردنِ آثار و ویژگیهای یک مکتب در وجود یک فرد، یک مربی واقعی و مربی اساسی برای آدمی است.
از دیگر نکاتی که نقش الگو را در تربیت برجسته میکند، این است که انسان راحت طلب است و کمتر به خود زحمت میدهد، تا شخصاً مسیر درست را بیابد و در آن حرکت کند و الگو بهصورت آماده، مسیر را به انسان نشان میدهد و او را از نتایج تلاشهای انسانهای برجسته بهرهمند میسازد.
تقریباً میتوان گفت شبیه تفاوتی که میان تربیت از طریق فیلم و هنرهای تصویری و تجسمی و تدریس و کلاس و تعلیم نظری وجود دارد.
󠆿 همین طور است. بازیگران فیلمها هنرشان در این است که یک اندیشه را عملاً نشان میدهند و مردم ضمن اینکه از دیدن تصویرها لذت میبرند، چون مطلب بهصورت آماده و روشن و در شکل عامه پسند به آنها ارائه میشود، پیام آن سریعتر تأثیر میگذارد. از این جهت الگو در تربیت مردم نقش فراوان دارد، به همین دلیل میبینیم که پیشوایان الهی همه معصوم بودند. در نظر امامیه و برخی فِرق اسلامی قول امام، فعل امام و تقریر امام حجّت است، زیرا امام معصوم است. امام از وحدت شخصیت برخوردار است؛ آنچه را که امام انجام میدهد، ملهم از تعالیم الهی است. اینها همه نشاندهندۀ نقش الگو در نظام تربیتی اسلام است.
صرفنظر از پیامبران الهی و پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصوم(ع)، رهبران دینی ما نیز به
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 288
پیروی از پیامبر و ائمه کوشش میکردند، درجات بالایی از فضایل دینی و اخلاقی و معنوی را در اعمال و رفتار و عادات و شخصیّت خود منعکس کنند و عامۀ مردم هم این امر را دریافته بودند و به همین دلیل برای مراجع و رهبران دینی ارزش و احترام خاصی قایل بودند و واقعاً هم باید گفت که ما در طول تاریخ در بین رهبران دینی خود کم به افرادی برمیخوریم که دچار انحراف شده باشند و غالب آنان در طریق الهی گام برمیداشتند و آنچه که مردم را به آن دعوت مینمودند، خودشان در عمل به آن پایبند بودند و این هم خود یکی دیگر از مسائلی است که الگو را در نظر مردم و بخصوص مسلمانان و شیعیان برجسته میسازد.
الگوهای مثبت از چه ویژگیهایی برخوردارند؟
󠆿 البته این مسئله در بین پیروان ادیان و بویژه در بین مسلمانان و طرفداران اهل بیت و فرقۀ امامیه وضع خاصی دارد؛ یعنی بواقع در بین مکتبهای غیر الهی، شاید هیچ مکتبی تاکنون موفق نبوده شخصیتهای برجستهای را که نماینده و الگو و مظهر آن مکتب باشند، معرفی کند. البته در تاریخ بودهاند افرادی که اندیشههای بلندی داشتهاند و صفات برجستهای هم در شخصیتشان وجود داشته و همین برجستگیها دیگران را تحت تأثیر قرار میداده و آنان میتوانستند از این طریق پارهای از تعالیم خود را به مردم القاء کنند و مردم را به پذیرش افکار و اندیشههاشان وادارند، ولی وقتی در بین پیروان ادیان مطالعه میکنیم، میبینیم وضع کاملاً فرق میکند؛ یعنی ما در بین پیامبران الهی، ائمه معصومین و اولیای خداوند خصوصیاتی میبینیم که این خصوصیات را در دیگر رهبران، حتی آنهایی که شهرت و معروفیت فراوان دارند، نمیبینیم. مثلاً فرض کنید سقراط را یا در زمان خودمان گاندی را با پیامبران الهی و ائمه مقایسه کنیم، میبینیم فاصله خیلی زیاد است و در زندگی پیامبران و ائمه دورهای را نمیتوان دید که خدای ناکرده دچار انحراف شده باشند. حتی اگر ترک اولایی هم از آنها سر زده باشد، فوراً از پیشگاه خداوند متعال تقاضای عفو و بخشش میکنند. امّا در مورد شخصیتهای دیگر میبینیم، هر کدام در جهاتی از زندگیشان دچار انحراف شدهاند و یا مثل افراد عادی رفتار کردهاند.
بنابراین، ما باید بین این دو دسته فرق بگذاریم. پیامبران تعالیم خود را بهطور مستقیم
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 289
از پیشگاه حضرت حق دریافت کردهاند و قهراً آنچه را که در اختیار بشر قرار دادهاند، عالیترین رهنمودهای اخلاقی و انسانی و اجتماعی در جهت سعادت بشر است و فاصلۀ مربیان الهی حتی با برجستهترین مربیان غیر دینی فاصلۀ زیادی است.
مربیان الهی مستقیماً از کانون وحی استفاده کرده و با اندیشههای حقیقی آشنا شدهاند و فضایل اخلاقی را از این راه کسب کردهاند، دیگران با تحصیل و تجربه و برخورد با دیگران و استفاده از اندیشههای گذشتگان به حقایقی دست یافتهاند، اما چون شناخت آنها شناختی بشری است پارهای از ابعاد انسان را نادیده گرفتهاند.
جامعیّتی را که ما در افکار و اندیشهها و بهطور کلی در شخصیت مربیان الهی مییابیم، در شخصیت افراد غیر الهی حتی برجستگان آنها به هیچ وجه نمیبینیم. بنابراین، دومین ویژگیای که بنده برای پیامبران الهی و ائمه معصومین قائلم، همین جامعیّت در شخصیت است. حال باید این جامعیّت در شخصیت قدری شکافته شود، تا روشن شود مراد ما از جامعیّت شخصیت چیست؟
یکی از اشکالاتی که در علوم انسانی وجود دارد و موجب شکایت از عدم پیشرفت علوم انسانی شده است، بهنظر من همین ناتوانی اندیشمندان مکتبهای مختلف از شناختن انسان است؛ اینها انسان را خوب نشناختهاند. من به تازگی کتابی راجع به شخصیت آدمی که به فارسی ترجمه شده است، مطالعه میکردم. در این کتاب به مطالبی برخورد کردم که برایم تعجبآور بود. مثلاً اینکه انسان از آزادی و اختیار برخوردار است، مورد انکار بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان است، درحالی که شاید اولین بار در تاریخ حیات بشر که مسئله آزادی و اختیار انسان و در عین حال مسئله تکلیف و مسئولیت او مطرح شد، از طرف پیامبران الهی بود. ولی ما اکنون میبینیم که فلان مربی قرن بیستم میگوید نه خیر، اصلاً آزادی خیال و توهمی بیش نیست. انسان از آزادی برخوردار نیست. انسان معلول محیط است و این محیط است که به شخصیت انسان شکل میدهد. این محیط است که اندیشههایی را در انسان به وجود آورده و پرورش میدهد. بنابراین نباید کسی را سرزنش کرد، زیرا رفتار او محصول محیط اوست و خیلی جالب است که رهبران این مکتبها در عمل خود افرادی را تخطئه و مجازات میکنند. میگویند استالین صد هزار نفر از دهقانان را به خاطر مقاومتشان در برابر تشکیل شرکتهای سهامی زراعی اعدام کرد.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 290
اینگونه مجازاتها دلالت بر این دارد که اینها نیز در عمل قائل به اختیار و آزادی انسان بودند.
آیا براساس الگوهای تربیتی غربی میتوان انسان جامع تربیت کرد؟
󠆿 البته وقتی ما دربارۀ غرب بحث میکنیم، خوب است که بین برخی از اندیشمندان غربی و محافل حاکمه غرب تفاوت قائل شویم. دولتهای غربی، حساب عملکردشان، برخوردها و مناسباتشان با دیگر کشورها، با آنچه برخی از اندیشمندان مغرب زمین مطرح کردهاند، کاملاً متفاوت است و ما واقعاً نمیتوانیم همۀ اینها را به یک چوب برانیم. در مغرب زمین، برخوردهای کلیسا با اندیشمندان سبب شد که عدهای از آنان نه تنها نسبت به کلیسا و متولیان آن، بلکه نسبت به دین بدبین شوند و حاصل شیوۀ برخورد نادرست ارباب کلیسا در قرون وسطی این شد که برخی از اندیشمندان را وادار به ارائه یک نظریۀ افراطی کرد، و آن اینکه اصولاً انسان هیچ نوع قداستی ندارد، هیچ گونه معنویتی ندارد، هر چه هست همین حواس و عقل اوست، و اینها میتوانند او را اداره کنند و نیازی به در نظر گرفتن بُعدی معنوی برای انسان نیست.
این واکنش افراطی متأسفانه همچنان در غرب باقی مانده و در حال حاضر پایۀ حکومتهای غربی روی همین مبنا گذاشته شده است که بله، خود مردم، عقل مردم و تمایلات و آرای مردم ملاک است. تازه از این آرا کمتر به صورت طبیعی استفاده میشود، بلکه دولتها با انواع و اقسام وسایل و ابزارهای جمعی، افکار و تمایلات مردم را تحت تأثیر قرار میدهند و آنچه را خودشان میخواهند، به مردم القا میکنند.
به نظر من بسیاری از مکاتب اجتماعی و روانشناختی در مطالعۀ انسان، تحت تأثیر همین پیشفرضها قرار گرفتند و آن طور که باید و شاید نتوانستند انسان را خوب معرفی کنند.
ضعف مکتبهای تربیتی یا روانشناسی یا جامعه شناسی در غرب این است که متأسفانه کمتر تمام جنبههای اساسی شخصیت انسان را مورد توجه قرار دادهاند. مثلاً بعضی از جامعهشناسان فقط به بُعد اجتماعی انسان توجه دارند و جامعه را منشأ همه چیز انسان میدانند و انسان را صددرصد تابع حیات جمعی قلمداد میکنند. این جامعه است
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 291
که اندیشه میآفریند؛ این جامعه است که فکر را پرورش میدهد، این جامعه است که زندگی را تأمین میکند... فقط انسان را محکوم جمع میدانند.
درمقابل این عده، عدهای دیگر فقط «فرد» را اصیل میدانند و بُعد اجتماعی را در شخصیت انسان به چیزی نمیگیرند. مثلاً در آمریکا جمهوریخواهان اصولاً معتقدند که اگر فرد را آزاد بگذارند، خود فرد موجبات سعادت و خیر خود را فراهم میکند.
در همین نگرش فردی به افرادی برمیخوریم که فقط انسان را در جای بالاتری از حیوان میدانند. بنابراین، از نظر آنها هر چه هست، همین مغز و حواس انسان است که فعالیتهای او را هدایت میکند و سایر ابعاد وجودی انسان مانند بُعد معنوی و اخلاقی نادیده گرفته میشود. مکتب رفتارگرایی میخواهد آنچه را که درمورد حیوانات صادق است، به انسان تسرّی و تعمیم دهد، بدون اینکه توجه داشته باشد که انسان با حیوان تفاوت اساسی دارد. حیوان در طول قرون متمادی در رفتار و زندگیش تحوّلی به وجود نیاورده است، امّا این انسان را اگر حتی با پنجاه سال قبلش مقایسه کنید، میبینید چه تحولات و دگرگونیهای عظیمی در زندگی او به وقوع پیوسته است.
مکتبهایی که تمام ابعاد شخصیت انسان را مورد توجه قرار ندادهاند، نمیتوانند الگوی خوبی برای تربیت انسان ارائه دهند؛ ولی در عین حال مربیان بزرگ دنیای غرب از قبیل استانوزی، فرابل، تا حدّی روسو و تا اندازهای جان ری – بخصوص تحولاتی که در افکار او بعد از 1930 پیدا شد – برخلاف تصور بعضی، اینها همه بیدین نیستند. مثلاً فرابل به منزلۀ یک عارف است؛ استانوزی همین طور؛ و کی یرکه گارد اصلاً خودش کشیش بوده است. اگزیستانسیالیستها البته آزادی و اختیار انسان را مورد تأیید قرار میدهند، و به نظر من اصلاً هنر آنها در این بوده که به انسان اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست تفهیم کردند که شما از انسانیّت خارج شدهاید و به صورت ابزارها و وسایل ماشینی درآمدهاید و بنابراین نقشی ندارید. مثل ماهی مرده در کنار جریان آب شنا میکنید. اگر بخواهید واقعاً خودتان را انسان بنامید، باید قدری متوجه نقش خودتان شوید؛ ولی بعضی از همین اگزیستانسیالیستها هم دچار افراط شدند و برای انسان آزادی مطلق قائل شدند، یعنی تصور کردند که انسان هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد، درصورتی که بالاخره محدودیتهایی برای انسان وجود دارد. رشد انسان در بسیاری از زمینهها مختار است، و روی همین زمینه ادیان الهی انسان را مکلف و مسئول نموده و او را مرهون اقدامات خویش
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 292
معرفی کردند، ولی در عین حال، انسان از آزادی مطلق برخوردار نیست و اگزیستانسیالیستها به دلیل همین بینش افراطی در زمینۀ مطلق تلقی کردن آزادی انسان، عدهای را به خود جذب کردند، امّا افکار و اندیشههای آنها جنبۀ غیر واقعی پیدا کرد و نتوانستند انسان را آنچنان که هست معرفی کنند.
ما در اسلام ازلحاظ تربیتی به ویژگیهایی برخورد میکنیم که مکاتب دیگر این ویژگیها را ندارند. انسان به عنوان یک موجود معنوی در قرآن مورد تکریم است و از روح خداوند در او دمیده شده است. این امر بُعد معنوی را در انسان نشان میدهد که میتواند به واسطۀ آن به مقامات بلند و قرب الهی دست پیدا کند. این بُعد معنوی پایۀ بُعد اخلاقی را نیز تشکیل میدهد و در همین زمینه میبینیم در تاریخ حیات بشر، مربیان الهی تخلفی از اصول اخلاقی نداشتهاند. آنان نه تنها اندیشههای معنوی را ارائه میدادند، بلکه این اندیشهها را براساس یک دسته اصول استوار قرار داده بودند.
در اسلام علاوه بر بُعد معنوی و اخلاقی، بُعد اجتماعی و بُعد عقلانی و عاطفی نیز نقش تعیین کننده دارد. حتی جنبۀ بدنی و فیزیکی انسان نیز در اسلام مورد توجه قرار گرفته است. ما معتقدیم چه پیامبر اکرم(ص)، چه ائمه(ع) و چه رهبران واقعی دین مظهر این جامعیّت تربیتی بودهاند. در بُعد معنوی اینها در زمان حیات خود و بلکه در تمام طول تاریخ سرآمد بودهاند. در زمینه اخلاقی و تحکیم مناسبات انسانی در جهت اعلای انسان و نجات او باز هم اینها سرآمد بودهاند. اسلام در زمان بنیامیه به وضعیتی افتاده بود که دیگر از آن نشانی نبود. ارزشهای معنوی از میان رفته بود. اندیشمندان و آزاد فکران همه یا در زندان و یا مورد زجر و شکنجه بودند. فساد و تباهی سراسر دستگاه حاکم را فرا گرفته بود. موازین اسلامی حاکم نبودند. رفاه مردم به خطر افتاده بود. خزانۀ مملکت در دست شهوترانان بود. در چنین شرایطی امام حسین(ع) قیام میکند و انگیزۀ قیام را نیز اصلاح امت جدش معرفی میکند. تعهد اجتماعی امام حسین(ع) در حدّی خود را نشان میدهد که در آن سو یزید است با تمامی امکانات و این طرف امام است با حجمی اندک، ولی با وجود این، سکوت در برابر ظلم و تباهی را برنمیتابد و قیام میکند.
در مورد شخصیت حضرت امام خمینی(س) و تأثیرپذیری ایشان از
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 293
شخصیت سیدالشهداء(ع) اگر مطلبی است، بفرمایید.
󠆿 امام الگوی تربیت اسلامی بود؛ یعنی همان ابعاد جامعی را که اسلام در شخصیت پیامبران و ائمه متبلور کرده است، در امام نیز به درجاتی مشهود بود.
از لحاظ اجتماعی، امام نه تنها ایران، بلکه جوامع اسلامی را از ذلت و خواری و سلطۀ ستمگران و فاسدان نجات داد و تزلزلی در ارکان دستگاههای حاکم به وجود آورد که ما هنوز شاهد آثارش هستیم. در کشور خود ما که گرفتار دو هزار و پانصد سال ستم شاهنشاهی بود، چه کسی تصور میکرد که بتوان رژیم پهلوی را که تحت حمایت آمریکا بود، سرنگون ساخت.
بسیاری از رهبران انقلابی بعد از پیروزی انقلاب و بعد از مسلط شدن هوادارانشان به کشور خود بازمیگردند، درحالی که امام در وقتی که هنوز ارتش شاهنشاهی تا دندان مسلح بود به وطن بازگشت و در همان بحبوحه اعلام تشکیل حکومت کرد و تنفر خود را نسبت به محمدرضا ابراز داشت.
امام در نهایت فداکاری و ایثار، شجاعت، متانت و مقاومت حرکت کرد و این نبود جز به دلیل آنکه ایشان الگوی اساسی تربیت اسلامی بود: چه در بُعد عاطفی و اخلاقی، چه در زمینۀ عقلانی، چه در مسائل اجتماعی، چه در بُعد معنوی و عرفانی و حتی ازلحاظ جسمی.
برای آنکه نظام تعلیم و تربیت (حوزوی و دانشگاهی) ما در جهت تربیت چنین اسوههایی حرکت کند، چه پیشنهادی دارید؟
󠆿 به نظر من، هم استادان و هم دانشجویان باید اولاً قدری با اصول تربیت اسلامی آشنا شوند و توجه داشته باشند که تربیت اسلامی ابعاد مختلف شخصیت آدمی را رشد میدهد و ائمه ما مظاهر و نمونههای کامل تربیت اسلامی بودهاند و رهبران دینی ازجمله امام هم درجات بالایی از رشد ابعاد شخصیتی بر طبق موازین اسلامی را در وجود خود متبلور و منعکس کردهاند. اینها باید امام را در ابعاد گوناگون معنوی و اخلاقی، اجتماعی، عقلانی و عاطفی سرمشق خود قرار دهند و بکوشند تا درجاتی از این فضایل را در وجود خود محقق سازند.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا و مجموعه مصاحبه هادفتر سومصفحه 294