حجةالاسلام والمسلمین صالحی نجفآبادی
با توجه به نقشهای که نمودار خط سیر امام حسین است، میخواهیم متن تاریخ را در مورد حرکت امام توضیح دهیم؛ متن تاریخی که تقریباً مورد توافق همه مورخین است و در قدیمیترین منابع یعنی مقتل ابومخنف و مقتل هشام کلبی آمده است. ارشاد مفید هم از همین منابع گرفته شده است.
با مراجعه به متن تاریخ روشن میشود که حرکت امام حسین از آغاز تا انجام در چهار مرحله مختلف انجام پذیرفته است که در هر مرحلهای آن حضرت به اقتضای شرایط زمان، تصمیم مناسب خاص آن مرحله را گرفته است و در همه مراحل روح حرکت امام و محور اصلی آن، امر به معروف و نهی از منکر و به تعبیر دیگر، اقامه معروف و انکار منکر بوده است.
مرحلۀ اول: امتناع امام(ع) از بیعت و حرکت از مدینه به مکه
حرکت امام حسین از زمانی آغاز میشود که یزید به حاکم مدینه نوشت که از امام حسین بیعت بگیر. شروع از اینجاست و باید گفت که تهاجم از اینجا آغاز شده است.
وقتی فرمان یزید به حاکم مدینه رسید که از حسین و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیر، بیعتی که لیس فیه رخصة؛ یعنی در گرفتن آن بیعت باید سختگیری شود، حاکم مدینه از امام حسین و عبدالله بن زبیر دعوت کرد. عبدالله بن زبیر به جلسه نرفت ولی امام حسین به جلسۀ حاکم رفت. این دعوت شبانه بود (به نقل از ارشاد مفید). در جلسه حاکم گفت: فرمان رسیده که شما با یزید بیعت کنید؛ یعنی خلافت یزید را بپذیرید و قانونی اعلام کنید. (که متضمن اطاعت از یزید هم هست). بیعت؛ یعنی تعهد به اطاعت، که این تعهد
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 154
دربردارندۀ رأی موافق هم هست؛ یعنی هم تعهد به اطاعت و هم رأی موافق به خلافت یزید.
امام حسین در جلسۀ اول به گونهای صحبت کرد که بیعت را نه نفی کرد و نه قبول، امام به حاکم فرمود: تو که به بیعت سری قناعت نمیکنی، لابد میخواهی آشکار شود و همۀ مردم بدانند. حاکم گفت: بله همین طور است. امام فرمود: اگر این طور است که این بیعت مخفیانه فایدهای ندارد، صبر کن تا فردا که همه مردم جمع میشوند.
حاکم دید که امام خشونتی به خرج نداد و تمردی از ایشان دیده نشد، گفت: مانعی ندارد.
مروان حکم که در جلسه حاضر بود گفت: رهایش نکنید. همینجا از او بیعت بگیرید. اگر برود دیگر نمیتوانید به او دست بیابید. یا بیعت کند و یا گردنش را بزنید. امام ناراحت شد و گفت: یابن الزرقاء انت تقتلنی ام هو؛ البته امام پیشبینی کرده بود که اگر خطری متوجه ایشان بشود بتواند دفاع کند، به جماعتی از خویشان و نزدیکانش فرمود مسلح شوند و آنان را با خود برد و دستور داد بیرون بایستند تا در موقع لزوم به کمک امام بروند. امام بیرون آمد و با جماعت همراه به منزل رفتند. حاکم مدینه دوباره نزدیک غروب به سراغ امام فرستاد و پیغام داد که بیائید و بیعت کنید. امام فرمود عجله نکنید و بگذارید صبح شود: تصبح و نصبح و تری و نری.
شب بعد امام از مدینه حرکت میکند، حرکتی که با وحشت و اضطراب توأم است. خطر تهاجم حکومت وجود دارد و به قول سیّد هبة الدّین شهرستانی تلخترین و سختترین ساعات و آنات برای امام حسین شبی است که از مدینه میخواهد حرکت کند که باید جمعیت پنجاه شصت نفری از خانواده و برادرها و بچهها و خواهرها و فرزندان امام حسن و... کل عائله را شبانه حرکت دهد و حرکت هم طوری باشد که حکومت متوجه نشود و تعقیبش نکند.
به هر سختی بود حرکت به طرف مکه انجام شد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 155
امام شب بیست و هشتم ماه رجب از مدینه حرکت کرده است و بنابر قولی پنجم شعبان و بنابر قول دیگر سوم شعبان به مکه رسیده است (پنج روز یا هفت روز از مدینه تا مکه در راه بوده است). در مکه بنابر قولی، ابتدا خیمۀ بزرگی برپا کردند و تمامی همراهان در آن خیمه مستقر شدند. سپس ابنعباس آمد و خواهش کرد که منزل پدری من در مکه در اختیار شماست؛ به آنجا منتقل شوید. امام قبول کرد و به منزل عباس بن عبدالمطلب منتقل شد.
حرکت امام از مدینه به مکه، در میان مردم منعکس شد و خبرش در همه جا پیچید و به کوفه هم رسید.
کوفه چهار پنج سال مرکز خلافت حضرت علی بوده است و طبیعی است که این خبر، خبر فوقالعادهای است و انتشار این خبر که امام حسین از حکومت پیروی نکرده و به آن دست بیعت نداده و به مکه آمده است، مردم را به وجد آورد.
سران و بزرگان کوفه، نمایندگان خود را به صورت پی در پی و مکرّر با نامه نزد امام فرستادند و تصمیم گرفتند که امام حسین را به کوفه دعوت کنند و به سرکردگی و رهبری ایشان، حکومت مستقلی که تابع حکومت دمشق نباشد، تشکیل دهند. همین خواستهشان را به صورت شفاهی و کتبی به محضر امام حسین رساندند. عبارتشان این بود: لیس علینا امام؛ ما رهبر سیاسیای که فرمانده ما باشد نداریم و از تو میخواهیم زمامدار ما شوی.
امام حسین فوراً به آنها جواب مثبت نداد، مبادا که این دعوت از روی احساسات زودگذر باشد. امام به پسر عموی خود مسلم بن عقیل که به او اطمینان داشت، مأموریت داد تا مخفیانه به کوفه رود و کارش را هم به صورت مخفیانه انجام دهد. وظیفه مسلم، کار اطلاعاتی بسیار پیچیده و مشکلی بود و بایستی بدون اینکه مخفیگاهش فاش شود، اطلاع کامل و دقیق از نیروهای طرفدار امام تحصیل کند و به امام گزارش دهد. مسلم بن عقیل مدت 27، 28 روز این کار بسیار دشوار و خطرناک را انجام داد و به تحقیق پرداخت و
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 156
نتیجۀ مطالعات طولانی و دقیق خود را به امام گزارش داد و نوشت: انّ جمع اهل الکوفة معک فاقبل حین تقرأ کتابی والسّلام.
امام از این نامه اطمینان حاصل کرد که زمینه، زمینه خوبی است و از طرفی هم در مدینه امنیت نداشت (زیرا در تعقیبش بودند) و هم در مکه (خبر آوردند که عدهای آماده حمله به ایشان و یا دستگیری و یا حتی کشتن ایشان هستند). از طرفی تحت تعقیب حکومت است و از سوی دیگر نامۀ اطمینانبخش مسلم رسیده است. از اینجا تصمیم گرفت که دعوت اهل کوفه را بپذیرد.
امام رهبری سیاسی نیروهایی را که اهل کوفه میخواستند تا با آن نیروها تشکیل حکومت دهد، پذیرفت و حرکت کرد.
مرحلۀ دوم: حرکت به سوی کوفه به قصد سرنگونی حکومت اموی و تشکیل حکومت اسلامی
حرکت امام به طرف عراق از هشتم ذیحجه تا دوم محرم طول کشیده است (ماندن ایشان در مکه چهار ماه و ده روز به طول انجامیده است).
در حین حرکت امام به طرف کوفه، حوادثی در کوفه رخ داد که به اطلاع امام نرسیده بود. ماجرا این بود که مخفیگاه مسلم کشف شد و مسلم را دستگیر کردند و کشتند و میزبان مسلم، هانی را نیز فردای آن روز به قتل رساندند.
خبر کشته شدن هانی و مسلم در ثعلبیه به امام رسید. بعد از رسیدن این خبر، امام مردد شد که آیا با این وضعیت، رفتن به کوفه صلاح است یا نه و آیا نیروهایی که مسلم خبر داده بود، هنوز آمادگی دارند یا ندارند؟ بدین جهت با جماعت همراه خود به مشورت پرداخت. مشورت سخت و دشواری بود و نتیجۀ این مشورت آن شد که رفتن به کوفه به مصلحت نزدیکتر است تا رفتن به مکه یا مدینه و بدین ترتیب امام راهش را به طرف کوفه ادامه داد تا در ذو حسم به حرّ برخورد کرد. ذو حسم جایی بود که تقریباً در بلندی قرار
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 157
داشت. امام در ذو حسم استقرار یافت و کاروانیان خیمهها را به پا کردند. حر روبروی امام موضع گرفت و مأموریتش را بیان کرد. حر از قادسیه آمده بود، چون ابنزیاد به حصین بن تمیم یا نمیر (رئیس شهربانی کوفه) دستور داده بود که نیروها را در قادسیه مستقر کند و از آنجا نیرویی به استقبال امام بفرستد و ایشان را محاصره کند.
در پی مذاکراتی که بین امام و حر صورت گرفت، معلوم شد که حر تصمیم دارد مأموریتش را که جلب امام و تحویل ایشان به ابنزیاد در کوفه بود، اجرا کند.
امام از حر پرسید که میخواهی چه کار کنی؟ حر گفت: مأموریت من جلب شما و تحویل شما به ابنزیاد است و مأمور جنگ هم نیستم.
در اینجا امام دو بار سخنرانی کرده است. یک دفعه قبل از نماز ظهر و یک بار بعد از نماز عصر.
موقع اذان ظهر امام به مؤذن فرمود اذان نماز بگوید و به حر هم گفت اگر میخواهد برود و با اصحاب خودش نماز بخواند. ولی حر گفت که ما هم با شما نماز میخوانیم. بعد از اینکه همه آمادۀ نماز شدند، پیش از شروع نماز امام خطبهای خواند که مضمونش این بود که: آمدن من به دلیل خواست مردم و افکار عمومی است، ملت خواستند و من آمدم و اگر نمیخواهند، برمیگردم.
بعد از دو سه ساعت، نماز عصر را هم به جماعت خواندند و بعد از نماز عصر دوباره امام خطبۀ قبلی را با کما بیش اختلافی تکرار کرد. در سخنرانی دوم، این جمله را فرمود:
«نحن اهل البیت اولی بولایة هذا الامر من هولاء المدعین ما لیس لهم»؛
ما خانوادۀ پیامبر برای زمامداری بر مردم شایستهتریم از کسانی که اکنون حکومت میکنند.
از لحن امام بر میآید که تلاش این بوده است که حر را جذب کند که اگر حر جذب میشد، این خود فتح بزرگی بود؛ ولی با همۀ خوشرفتاریهایی که با آنها کرد نتوانست آنها را جذب کند، و حر گفت که من با تمام احترامی که برای شما قائلم، باید مأموریتم را انجام
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 158
دهم.
بعد از این جریان، رأی امام تغییر میکند و تصمیم به بازگشت میگیرد(تا کنون تصمیم رفتن به کوفه را داشت). دستور داد که کاروان را آماده کردند و فرمود مرکبها را به طرف حجاز برگردانند. حر که دید کاروان امام برمیگردد، به سربازانش دستور داد که مانع حرکت آنها شوند. در اینجا گفتگوها قدری تند شد. امام فرمود: چه میخواهی بکنی؟ ثکلتک امک، مادرت به عزایت بنشیند. حر با احترام جواب داد: مأموریت من این است که شما را تحویل ابنزیاد بدهم. امام گفت: من تسلیم نمیشوم؟ حر گفت: من هم شما را رها نمیکنم. سه بار این گفتگو تکرار شد(با حالت تندی).
حر گفت: پس شما کاری کنید که نه زیر نظر من به کوفه بیائید و نه اینکه به حجاز برگردید، زیرا من مسئولیت دارم و نمیتوانم اجازه دهم شما برگردید. پس یک راه میانه انتخاب کنید که من مسئولیت خودم را انجام داده باشم و شما هم تسلیم من نشده باشید. پیشنهاد میکنم که از همین محل به دست چپ حرکت کنید که به طرف کوفه نمیرود و من هم دورادور مراقب شما هستم.
امام پذیرفت؛ بنابراین به سمت چپ در راه فرعی حرکت کرد و حر هم آنها را همراهی میکرد.
حر به ابنزیاد نامه نوشت و کسب تکلیف کرد.
مرحلۀ سوم: محاصرۀ کامل نظامی و تصمیم به بازگشت
مدتی آنها حرکت کردند تا به نینوا رسیدند. در اینجا جواب نامۀ حر از ابنزیاد رسید که مضمون نامه این بود: با رسیدن نامه، حسین را در بیابانی که نه پناهگاه داشته باشد و نه آب، پیاده کن و این نامهرسان مأمور است و قضایا را گزارش میدهد.
حر به امام حسین گفت: یابن رسولالله نامه این است، شما میفرمائید که من چه کار کنم؟
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 159
امام فرمود: در این بیابان ما با زن و بچه نمیتوانیم پیاده شویم؛ بگذار تا یکی از روستاهای اطراف که پناهگاه دارد، پیاده شویم. حر گفت: که نمیشود مأموریت من این است که شما همینجا پیاده شوید. این مأمور گزارش کارهای مرا میدهد.
حر امام را اجباراً در همینجا پیاده کرد.
در این شرایط خیلی سخت و تلخ و غیر قابل تحمل، امام چه باید بکند؟ زیر برق سرنیزه و زور و فشار باید زن و بچه را در این بیابان پیاده کند. بیابانی که امام هیچ وقت نه در مکه و نه در مدینه فکرش را نمیکرد و اساساً کربلا رفتن جزء برنامۀ امام نبود در هر حال بناگزیر پیاده شدند. حر هم پیاده شد و امام را زیر نظر گرفت.
فردای آن روز عمر سعد با 4000 نیروی جنگی از کوفه به امر ابنزیاد به کربلا آمد و حر هم از این تاریخ زیر فرمان عمر سعد بود.
از روز دوم محرم که امام در کربلا پیاده شد تا عاشورا (هشت روز) تلاش امام بر این بود که عمر سعد را قانع کند که بگذارد امام با همراهانش برگردد(که طبیعی است بازگشت به حجاز خواهد بود). حتی در مذاکراتی که امام با عمر سعد کرد (دو سه بار مذاکره به پیشنهاد امام حسین با عمر بن سعد انجام شد)، تأکید بر این داشت که عمر بن سعد او را آزاد بگذارد تا برگردد.
عمر به ابنزیاد نامه نوشت که حسین راضی شده است که برگردد. ابنزیاد نامه را خواند و گفت اشکالی ندارد. وقتی او با ما کاری ندارد، ما هم با او کاری نداریم. نخلّی سبیله یذهب حیث یشاء؛ او را آزاد میگذاریم که هر جا میخواهد برود. شمر در جلسه حاضر بود و گفت این اشتباه است و این مسئله ضعف شما را نشان میدهد. فرمان بده که یا تسلیم بلاشرط شود و یا اینکه با او جنگ کن که نتیجهاش به سود شما خواهد بود. این پیشنهاد شمر در دل ابنزیاد جا گرفت، چون با طبیعت و روحیات او موافق بود و بدین ترتیب به ابنسعد نامه نوشت که: فرمان این است که حسین را وادار کنی تسلیم بلاشرط من شود و
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 160
بعد از آن خودم میدانم که با وی چه کنم و اگر تسلیم نشد با او جنگ کن و وقتی او را کشتی اسبها را بر بدنش بتازان؛ البته میدانم که بعد از مرگش تأثیری ندارد، ولی عهدی است که با خود کردهام!! به این دستور عمل کنید؛ و به شمر هم محرمانه دستور داد که اگر عمر بن سعد فرمان را اجرا کرد چه بهتر، اگر نکرد، گردنش را بزن و فرماندهی نیرو با خودت باشد و با حسین بجنگ و کار را تمام کن.
نامه به عمر بن سعد رسید(نامه را خود شمر آورد). عمر بن سعد دستور گرفت و فهمید که خرابکاری را شمر کرده است و با ناراحتی گفت: تو نگذاشتی و الا کار با مسالمت تمام میشد.
شمر گفت: چه میکنی؟ میجنگی یا من فرماندهی را به عهده بگیرم.
عمر بن سعد گفت: نه، به تو نمیدهم. تو فرماندۀ نیروهای پیاده نظام باش: کن علی الرجاله.
مرحلۀ چهارم: نبرد و رویارویی با دشمن به قصد دفاع اضطراری تا شهادت
از اینجا تصمیم به جنگ آغاز میشود؛ البته میخواستند همان عصر تاسوعا کار را تمام کنند که با درخواست امام یک شب به تأخیر افتاد.
صبح عاشورا تلاش امام و اصحاب امام این بود که ابنسعد و قشون ابنسعد را قانع کنند که دست از امام حسین بردارند و بگذارند که ایشان آزاد باشد و برگردد. حتی امام حسین ضمن سخنرانیهایش گفته است: «دعونی انصرف الی مأمنی من الارض»، چرا میخواهید مرا بکشید. انگیزۀ شما از این کار چیست؟
هر چه تلاش کرد نپذیرفتند. قیس بن اشعث روز عاشورا ضمن سخنرانی امام، صحبتی کرد و گفت: یا حسین، تو تسلیم ابنزیاد شو، اینها با تو بدرفتاری نخواهند کرد و خونی ریخته نخواهد شد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 161
امام فرمود: بله، برادر تو، محمد اشعث هم با مسلم همین کار را کرد. تو میخواهی مرا ذلیلانه پیش ابنزیاد ببری تا او مرا بکشد و بعد از آن بنیهاشم دو خون از قوم تو مطالبه کنند، یکی خون مسلم و دیگری خون من. نه به خدا قسم من هرگز تسلیم نمیشوم:
لااعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقرّ لهم اقرار العبید.
امام تسلیم نشد و بعد از آن دستور حمله صادر شد که نتیجهاش کشته شدن خود امام و اکثریت اصحاب آن حضرت به استثنای 10، 11 نفر از مردان و به اسارت درآمدن خانوادۀ ایشان بود.
آنچه بیان شد یک گزارش تاریخی بسیار فشرده بود.
چرایی اعتماد امام(ع) به کوفیان و بیعت با آنان
امام حسین با اینکه بیوفائی مردم کوفه را نسبت به حضرت علی و امام حسن دیده بود، چرا به آنان اعتماد کرد که چنان سرانجامی داشته باشد؟
این سئوال چند جواب نقضی دارد و یک جواب حَلّی. جوابهای نقضی بدین شرح است:
الف: رسول خدا هنگام حرکت برای جنگ احد سستعنصری و نفاق گروهی از نیروهای هزار نفری خود را دید و حتی مشاهده کرد که یک ثلث از این نیروها به پیروی از عبدالله بن اُبیّ رئیس منافقان، از بین راه برگشتند و در دفاع شرکت نکردند. چرا پیغمبر اکرم باز به همین نیروها اعتماد کرد و به کمک آنان به دفاع پرداخت که سرانجام به علت عمل نکردن بعضی از آنان به دستور آن حضرت و خالی کردن موضع خود برای جمع
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 162
غنیمت، مسلمانان آن شکست سخت را خوردند و پیشانی و دندان نبی اکرم شکست؟
ب: حضرت علی بیوفائی و نافرمانی مردم کوفه را نسبت به خودش در جنگ صفین دیده بود و مکرر از آنان شکایت میکرد. چرا از همین مردم یک نیروی چهل هزار نفری بسیج کرد که بار دیگر با معاویه بجنگد؟ اما در خطبهای که از سست عنصری مردم کوفه مینالد و بر فقدان شهدای صفین میگرید، همین نیروها را به جهاد با معاویه فرا میخواند که در همین ایّام آن حضرت ضربت میخورد و شهید میشود. چرا امام به این نیروهای بیوفا بار دیگر اعتماد کرد؟
ج: امام حسن مجتبی بیوفایی مردم کوفه را نسبت به پدرش علی دیده بود. چرا ایشان حدود چهل هزار از همین نیروها را برای دفع تهاجم معاویه بسیج کرد که سرانجام با خیانت خائنان، بییاور ماند و ناچار صلح تحمیلی با معاویه را پذیرفت؟ این سه جواب نقضی به سئوال بود. هر راه حلّی برای سه مورد مزبور ارائه شود، همان را در مورد اعتماد امام حسین به مردم کوفه نیز میتوان گفت.
پاسخ حلّیِ مسئله این است: در زمانی که به علت تهاجم دشمن حتماً باید دفاع انجام گیرد، در حالی که غیر از نیروهای موجود نیرویی در اختیار رهبر نیست، هیچ گریزی جز به کار گرفتن نیروهای موجود نیست. نهایت اینکه رهبر باید حداکثر کوشش را برای ارشاد و تشویق و سازماندهی همین نیروها بکند و به کمک آنها به دفاع برخیزد، زیرا اگر در مقابل تهاجم دشمن به بهانۀ اینکه به این نیروها اعتماد نیست، هیچگونه دفاعی نکند شکست او حتمی است؛ ولی اگر دفاع کند، نتیجۀ کار گاهی پیروزی است و گاهی شکست و گاهی هیچکدام. در اینجا اگر احتمال پیروزی ضعیف هم باشد باز باید دفاع انجام گیرد چون اگر انجام نگیرد، شکست حتمی خواهد بود.
رسول خدا در جنگ احد هیچ چارهای جز دفاع در مقابل تهاجم نیروی سه هزار نفری دشمن نداشت و اگر دفاع نمیکرد، معلوم نبود هجوم سه هزار نیروی متجاوز به مدینه
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 163
چه بلائی بر سر عاصمۀ اسلام میآورد؛ از اینرو ناچار به کمک همین نیروهایی که امتحان خوبی نداده بودند، به دفاع برخاست و در این اقدام نظامی، نهایت کوشش را در سازماندهی نیروی هفتصد نفری خود و ارشاد و توجیه آنان و ارائۀ دستورات مؤکد برای پایداری و عمل به وظایف محوله به کار برد، ولی سرانجام به علت عمل نکردن تیراندازان به دستور آن حضرت و ترک کردن موضع خود، مسلمانان شکست خوردند و پیغمبر اکرم نیز مصون نماند.
حضرت علی نیز در مقابل تهاجمات مکرر معاویه به مرزهای کشور، حتماً باید همین نیروهای موجود را بسیج کند؛ اگر چه در بین آنان منافقانی هستند، زیرا اگر برای دفاع اقدامی نکند، تهاجمات معاویه روزبروز، بیشتر و بیشتر میشود و سرانجامش جز تسلط کامل معاویه بر کشور علی نخواهد بود. از اینرو آن حضرت همین نیروها را که از سستعنصری ایشان شکایت دارد، بسیج میکند و نهایت کوشش خود را برای تشویق و ارشادشان به کار میبرد. اگر امام علی شهید نمیشد و با همین نیروهای بسیج شده دوباره به جنگ معاویه میرفت، نتیجه نهائی آن یا پیروزی بود و یا شکست و یا هیچکدام و اگر میجنگید و شکست میخورد، کسی نمیتوانست حضرت علی را ملامت کند که چرا به مردم کوفه، که بیوفائی آنان را دیده بود، اعتماد کرد؛ چنانکه کسی نمیتوانست در مورد شکست در جنگ احد، چنین ملامتی را متوجه رسول اکرم کند.
امام حسن مجتبی نیز در مقابل تهاجم نظامی معاویه که پس از شهادت علی شروع شد، حتماً میباید به دفاع برخیزد و هیچ چارهای جز این ندارد که همین نیروهای موجود را که افراد منافق نیز در میان آنان هست، به کار گیرد؛ اگر چه احتمال پیروزی ضعیف باشد و اگر این نیروها را به کار نگیرد مورد مؤاخذه واقع میشود که چرا در مقابل تهاجم نظامی معاویه اقدام به دفاع نکرد، ولی وقتی اقدام کرد و به علت خیانت نیروهای خود بییاور ماند و مجبور به صلح تلختر از زهر شد، ملامت و اعتراضی متوجه او نیست زیرا وی میگوید: من اقدام کردم، ولی خیانت نیروهایم مرا ناچار کرد صلح تحمیلی را، که از آن خوشنود نبودم، بپذیرم.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 164
امام حسین نیز در زمانی که در مدینه و مکه امنیت جانی ندارد و از طرفی فریاد استغاثه و عدالتطلبی مردم عراق و خصوصاً کوفه بلند است و میخواهند در مقابل هجوم همه جانبۀ نظام حاکم به دین و مال و عرض و آزادی و همه چیز مردم، بایستند و حال که با مرگ معاویه، حکومت آلابیسفیان متزلزل شده است، خود را به رهبری امام حسین از ظلم بنیامیّه برهانند، در چنین شرایطی، امام که خود نیز مورد تهاجم حکومت واقع شده است، چارهای جز بسیج کردن همین نیروها که در میان آنان منافق نیز هست ندارد، زیرا اگر اقدام به بسیج نیرو نکند نه تنها مسئولیت خود را در مقابل اسلام انجام نداده است، بلکه حتی حیات وی نیز در معرض تهدید است. در این اوضاع و احوال اگر احتمال پیروزی ضعیف هم باشد، باز اقدام به بسیج نیرو و حرکت نظامی برای در هم شکستن ظلم و احیای اسلام و نجات مسلمانان، واجب است و این مصداق بارزی از اقامۀ معروف و انکار منکر است. از اینرو امام حسین اقدام به بسیج نیرو کرد و در این اقدام همه گونه محکم کاری و دوراندیشی و احتیاط را نیز معمول داشت و به همین علت به درخواست مردم کوفه برای رفتن به آن شهر فوراً جواب مثبت نداد، بلکه اول مسلم بن عقیل را برای تحقیق فرستاد و پس از دریافت نامه مسلم که حاکی از آمادگی نیروها و مساعد بودن شرایط بود، تصمیم به حرکت به سوی کوفه گرفت.
از آنچه گذشت، روشن شد که امام برای مبارزه با ظلم و اقامۀ معروف و انکار منکر هیچ راهی جز به کار گرفتن همین نیروها که طبعاً منافق نیز در میان آنان بود، نداشت و در این حرکت اقتدا به جد و پدر و برادرش کرد که راهشان راه عمل به قوانین اسلامی و موازین فقهی بود و این راه، راه همۀ عقلا در سراسر تاریخ، و در این زمان و در آینده تا قیام قیامت است.
در اینجا توجه به این نکته لازم است که در جنگ احد نیروهای رسول خدا بد امتحان دادند و خلافکاری آنان موجب شکست شد، و نیز در قضیه امام حسن نیروهای آن حضرت امتحان بدی دادند و خیانت بعضی از آنان موجب شکست امام شد، ولی در قضیه بسیج نیروها از طرف حضرت علی برای جنگ دیگری با معاویه، چون امام شهید شد و جنگ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 165
پیش نیامد، امتحانی واقع نشد تا معلوم شود که آیا مردم کوفه این بار خوب امتحان میدادند یا بد و نیز در قضیه امام حسین چون آن حضرت، محاصرۀ نظامی شد و به کوفه نرفت، معلوم نشد که مردم کوفه در مقابل امام خوب امتحان میدادند یا بد. بنابراین، آنچه بعضی تصور کردهاند که مردم کوفه در مقابل امام حسین بد امتحان دادند منطبق با واقع نیست زیرا اساساً چنین امتحانی صورت نگرفت و اگر کسی بگوید مردم کوفه در مقابل مسلم بن عقیل بد امتحان دادند، زیرا وقتی چهار هزار از آنان به دستور مسلم قصر ابنزیاد را محاصره کردند و میتوانستند بر او غالب شوند، چنین نکردند و فرصت بسیار خوبی را از دست دادند، پاسخ این است که در این مسئله ابهامات و نقطههای تاریکی وجود دارد و درست روشن نیست علت شکست مسلم و نیروهایش در این قضیه ضعف فرماندهی بود یا سست عنصری نیروها یا هر دو یا هیچکدام؛ و اگر کسی جرأت کند و بگوید: علت اصلی شکست مسلم و نیروهایش در مقابل ابنزیاد، ضعف فرماندهی بوده است، نمیدانم میتوان نظر او را پذیرفت یا نه؛ و به فرض اینکه این نظر پذیرفته شود، ضعف فرماندهی قصور است نه تقصیر و بر قاصر ملامتی نیست که «لا یکلف الله نفساً الا وسعها»؛ یعنی خداوند هیچکس را بیش از ظرفیتش تکلیف نمیکند.
نکتۀ دیگر اینکه حضرت علی مردم کوفه را فقط ملامت نکرده است، بلکه آنان را تمجید و ستایش نیز کرده است. امام پس از آنکه در جنگ جمل به کمک نیروهای کوفه بر ناکثان متجاوز پیروز شد، به مردم کوفه نامهای متضمن تشکر و تمجید نوشت و دربارۀ آنان دعای خیر کرد. در این نامه خطاب به مردم کوفه میفرماید: «خدا به شما مردم کوفه از طرف اهل بیت پیغمبرتان نیکوترین پاداش عمل کنندگان به طاعت و شکر کنندگان نعمتش را بدهد که شما سخن مرا شنیدید و اطاعت کردید و دعوتم را اجابت نمودید». میبینیم در اینجا امیرالمؤمنین از نیروهای کوفه که در بین آنان افراد سست عنصر نیز وجود داشت، مدح و تمجید نموده و برای ایشان دعای خیر میکند زیرا به کمک همین نیروها بود که بر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 166
نیروهای مهاجم طلحه و زبیر پیروز شد، چنانکه با کمک همین نیروها در جنگ نهروان پیروز شد و نیز با فداکاری همین نیروها در جنگ صفین تا آستانۀ پیروزی پیش رفت که با فتنهانگیزی معدودی منافق و فریب خوردن متحجران احمق، طبق نقشه معاویه جنگ تعطیل شد. حقیقت این است که نیروهائی که در بین آنان منافق نیز هست، اگر موجب پیروزی حق شوند، مستحق تمجیدند و در عین حال اگر سستی و دوروئی در آنان دیده شود، سزاوار ملامتاند.
علاوه بر این آنجا که حضرت علی مردم کوفه را به علت سستی و تعلل ملامت میکند، بدین معنا نیست که امام یکسره از آنان مأیوس شده و هیچ امیدی ندارد که با فداکاری این نیروها بار دیگر بر دشمن غلبه کند. از اینرو میبینیم در همان سخنرانی که امام از سستی مردم کوفه شکایت دارد، آنان را به جهاد دعوت میکند و به یاری و فداکاری ایشان امیدوار است.
امام حسین نیز آنجا که طبق گزارش مسلم، یکپارچگی و همدلی بزرگان و خردمندان کوفه را میبیند که آماده شدهاند تا آن حضرت را یاری کنند و خلافت را به مرکز اصلی آن برگردانند، از آنان تمجید و تشکر نموده و بر ایشان دعای خیر میکند، ولی آنجا که از دگرگونی اوضاع کوفه و تسلط دشمن ناخشنود میشود، از سست عنصری مردم کوفه شکایت دارد. اما باید توجه داشت که نه آن تمجید معنایش این است که در بین مردم کوفه منافق وجود ندارد و نه این گله و شکایت بدین معناست که همۀ مردم کوفه، بیوفا و عهدشکن هستند، بلکه تمجید متوجه نیکان و فداکاران و گله و شکایت متوجه نالایقان و پیمانشکنان است.
زبان ناظر و زبان عامل در تحلیل تاریخی حادثۀ عاشورا
تاریخنگار که فقط ناظر صحنههای تاریخی است، نمیتواند خود را
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 167
به جای عامل بگذارد و او وقایع تاریخی را از کانال فکری خود تعبیر میکند و برداشت خود را مینویسد و آنچه را که واقع شده است، منعکس نمیکند. بنابراین در تحلیل وقایع تاریخی و از جمله واقعه کربلا، نباید تنها به گفتههای تاریخنگار اکتفا کرد بلکه باید از زبان عامل نیز استفاده کرد.
آنچه را که تاریخنگار مینویسد، اگر برداشت و استنباط خودش باشد، اعتبار ندارد و نمیتوان آنرا به عنوان تاریخ پذیرفت، ولی اگر متن وقایع تاریخی را نقل کند، اعتبار دارد و قابل استناد است و در قضیۀ قیام امام حسین، آنچه را که تاریخنویسان به عنوان قول و فعل و تقریر امام یا قول و فعل دیگران نقل کردهاند، قابل استناد است؛ به عنوان مثال ابومخنف مینویسد: «وقتی که ولید بن عقبه حاکم مدینه در جلسۀ خصوصی از امام حسین خواست که با یزید بیعت کند، امام فرمود: لااراک تجتزی بها منی سرّاً دون ان تظهرها علی روؤس الناس علانیة قال: اجل قال: فاذا خرجت الی النّاس فدعوتهم الی البیعة دعوتنا مع الناس فکان امراً واحداً»؛ یعنی چنین میبینم که به بیعت مخفیانه من اکتفا نخواهی کرد، بلکه میخواهی که در حضور مردم بیعت کنم. گفت: آری فرمود: پس وقتی که مردم را دعوت به بیعت کردی مرا نیز دعوت کن که بیعت من و مردم یکجا انجام شود. در اینجا تاریخنگار عین قول امام را نقل کرده است نه برداشت و تحلیل خود را که قول امام را از کانال فکری خود تعبیر و تفسیر کرده باشد و آن تفسیر را به امام نسبت بدهد.
و نیز وقتی که مینویسد: «و اما الحسین...فانّه خرج ببنیه و اخوته و بنی اخیه و جلّ اهل بیته الّا محمّد بن الحنفیّه»؛ یعنی امام حسین با فرزندان و برادران و برادرزادگان و بیشتر اهل بیت خود از مدینه خارج شد؛ تاریخ نگار فعل امام یعنی خروج وی را از مدینه منعکس کرده نه برداشت و تحلیل خود را.
وقتی که نامۀ بزرگان کوفه را به امام حسین نقل میکند که ضمن آن نوشتهاند: «انّه لیس علینا امام فاقبل لعل الله ان یجمعنا بک علی الحق»؛ یعنی ما رهبر سیاسی نداریم، پس
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 168
شما به کوفه بیایید که امید است خداوند ما را به وسیلۀ شما بر حق مجتمع سازد؛ در اینجا نیز تاریخنگار عین نامۀ سران کوفه را آورده است نه برداشت خود را.
و نیز وقتی که نامۀ امام حسین را در پاسخ سران کوفه نقل میکند که ضمن آن فرموده است: «بعثت الیکم اخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی... فلعمری ما الامام الّا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق»؛ یعنی من برادر و پسر عم خود را که به وی وثوق دارم فرستادم... به جان خودم قسم امام فقط کسی است که به کتاب خدا عمل کند و با عدالت رفتار نماید و ملتزم به حق باشد؛ عین مکتوب امام را نوشته است نه برداشت خود را.
وقتی که نامۀ مسلم بن عقیل را برای امام حسین مینویسد که ضمن آن آمده است: «عجّل الاقبال حین یأتیک کتابی فانّ الناس کلهم معک»؛ یعنی نامه من که رسید فوراً به کوفه بیا که همۀ مردم با شما هستند؛ در اینجا نیز عین مکتوب مسلم را نوشته است نه برداشت خود را.
و نیز وقتی نقل میکند که امام حسین ضمن سخنانی خطاب به حر بن یزید و اصحابش فرمود: «نحن اهل البیت اولی بولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم... و ان انتم کرهتمونا انصرفت عنکم»؛ یعنی ما اهل بیت پیغمبر برای رهبری سیاسی اولی هستیم از اینان که به ناحق ادعای رهبری دارند... و اگر شما ما را نمیخواهید، من باز میگردم؛ عین سخنان امام را نقل کرده است نه برداشت خود را.
و نیز وقتی که مینویسد: امام حسین در جواب فرستادۀ عمر بن سعد که در کربلا از او پرسید برای چه به اینجا آمدهاید، فرمود: «کتب الیّ اهل مصر کم هذا ان اقدم فاما اذ کرهونی فأنا انصرف عنهم»؛ یعنی اهل شهر شما به من نوشتند بیا، حالا که مرا نمیخواهند
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 169
باز میگردم؛ عین سخنان امام را نوشته است نه برداشت خود را.
و نیز وقتی سخنان امام را در روز عاشورا نقل میکند که ضمن آن فرمود: «فانظروا هل یحل لکم قتلی؟... اما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی؟...انطلبونی بقتیل منکم قتلته؟»؛ یعنی بیندیشید که آیا کشتن من برای شما جایز است؟... آیا آنچه گفتم شما را از ریختن خون من باز نمیدارد؟... آیا من کسی را از شما کشتهام که میخواهید به قصاص او مرا بکشید؟ در اینجا عین سخنان امام را نقل کرده است نه برداشت خود را.
میبینیم که در همۀ این موارد، تاریخنگار عین قول و فعل امام و دیگران را نقل کرده و از خودش چیزی مایه نگذاشته است و در حقیقت تاریخنگار حکم سیم رابط را داشته است. بنابراین سید مرتضی و شیخ طوسی که در تشریح قیام امام حسین به متن تاریخ استناد کردهاند، استنادشان به قول و فعل امام و به تعبیر دیگر، استناد به قول و فعل عامل بوده است که خود در متن جریانات تاریخی حضور داشته است، نه به قول تاریخنگار ناظری که برداشت خود را نوشته است نه عین وقایع را.
اگر در مواردی معلوم شود که تاریخ نگار برداشت و درک خود را به عنوان تاریخ نقل کرده است، چنین نقلی اعتبار ندارد و یک نمونه آن، مطلبی است که استاد مطهری در مورد شعارهای امام حسین در روز عاشورا فرموده است که: «امام حسین در روز عاشورا شعارهای زیادی دارد که در آنها مشخص کرده است که من چرا آمدهام تا آخرین قطرۀ خون خود را بریزم؟»
آنچه استاد شهید بیان کرده است، برداشت و استنباط ایشان بوده و نیز امام حسین در روز عاشورا چنین سخنانی نفرموده است، بلکه بر خلاف گفتۀ استاد، امام روز عاشورا، در یک خطبه حداقل سه بار سپاه ابنسعد را از کشتن خود برحذر داشت که چند سطر قبل سخنان آن حضرت در این باره نقل شد. و نیز سخنان زهیر بن القین را که دشمن را از کشتن آن حضرت نهی میکرد، تقریر فرمود.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 170
منشأ این گفتۀ استاد این بوده است که ایشان معتقدند از وقتی که خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام رسید، کشته شدن آن حضرت قطعی شد و بدین روی از آن پس، امام به قصد کشته شدن خود و اصحابش به حرکت خویش ادامه داد و افراد دیگری را نیز دعوت کرد، نه برای یاری وی، بلکه برای اینکه آنان نیز کشته شوند تا ندای امام بیشتر به جهانیان برسد.
استاد چون عقیده داشته است بعد از شهادت مسلم، امام کشته شدن خود را قطعی میدانست، بر مبنای این عقیده فرموده است: «امام حسین در روز عاشورا در شعارهایش مشخص کرده است که چرا من آمدهام تا آخرین قطرۀ خون خود را بریزم؟» و این یک نوع تاریخنویسی اختراعی و اجتهادی است که با واقع منطبق نیست، بلکه اجتهاد در مقابل نص است. میدانیم وقتی که خبر شهادت مسلم به امام رسید، با اصحاب خود مشورت کرد که آیا با وجود شهادت مسلم باز مصلحت در رفتن به کوفه است یا برگشتن به حجاز؟ و برادران مسلم گفتند: باید به کوفه رویم تا بر دشمن غالب شویم و انتقام خون مسلم را بگیریم و یا ما نیز مثل مسلم شهید شویم. اگر بعد از شهادت مسلم، کشته شدن امام نزد آن حضرت قطعی شده بود، معنی نداشت مشورت کند که آیا به کوفه برویم یا برگردیم و معنی نداشت برادران مسلم بگویند: یا بر دشمن غالب میشویم و انتقام خون مسلم را میگیریم و یا ما نیز آنچه را مسلم چشیده میچشیم.
به طور خلاصه، هر جا معلوم شود تاریخنگار اجتهاد و برداشت شخصی خود را به عنوان تاریخ نقل کرده است، بدون اینکه گفتۀ او مستند به متن وقایع تاریخی باشد، نقل او معتبر نیست و این گونه نقلها هم در تاریخ قیام امام حسین و هم در موضوعات دیگر، نمونههای فراوانی دارد و تشخیص موارد آن با محققان تیزبین و هشیار است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 171
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 172