حجةالاسلام و المسلمین واعظ زاده
تاریخ سیاسی اسلام بر مبنای جریانی که در بحث از زمینههای تاریخی و بستر وقوع نهضت عاشورا [فصل اول] بتفصیل بیان شد، «خلافتی» بوده است که مردم خلیفه را انتخاب میکردند و این جریان تا امام حسین ادامه یافته است.
از صدر اسلام، مبنای خلافت پس از انحراف از «نص»، بر اساس «شورا» گذاشته شد و خلافت علی و امام حسن ادامۀ همان سنت بوده است. ایشان بعد از مرحلهای که به نص عمل نشد، امر حکومت را به کلی رها نکردند، بلکه از باب ضرورت و به عنوان ثانوی، همان سیره جاریه را پذیرفتند و عمل کردند و خلیفه هم شدند.
حال این جریان، که عامه مسلمین هم آن را قبول داشتند، در خلافت یزید نقض شده و خلافت به جای شورا تابع وراثت گردیده است (البته در اعتقاد شیعه، روال قانونی و بر حق حکومت ـ یعنی امامت ـ از ابتدا نقض شده بود). علاوه بر این، حاکمیت یزید خلاف صلحنامه هم هست؛ یعنی معاویه طبق معاهدهای که با امام حسن بسته بود باید بعد از خود امر را به شورا واگذار میکرد و این کار را نکرد.
امام حسن بر همین اساس به حکومت یزید اعتراض دارد و این نقطۀ مشترک بین شیعه و اهل سنت است. امام حسین تا معاویه زنده بود ـ حتی تا ده سال پس از مرگ امام حسن ـ قیام نکرد، اما پس از درگذشت معاویه، دیگر امام حسین تعهدی ندارد و از اینرو برای تشکیل یک حکومت قانونی که خواست مردم بود، قیام میکند.
امام حسین یک سخن منطقی داشت که تمامی مسلمین آن را پذیرفته بودند و به آن باور داشتند، ولی عمل نکردند و آن این است که «خلافت یزید، انحراف از خلافت اسلامی است که بر مبنای شورا بوده است». معاویه خلافت را بر اساس وراثت نهاد و به زور از مردم برای پسرش بیعت گرفت و حالا هم به زور میخواهند آن را تحمیل کنند. این خلافت،
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 131
خلافت قانونی اسلامی نیست؛ همان خلافتی که از صدر اسلام وجود داشت، علاوه بر اینکه از نظر شیعیان بر خلاف نص هم هست.
انگیزۀ سیاسی قیام امام حسین(ع)
بنابراین قیام امام حسین برای اجرای سنتی بوده است که پس از رحلت پیغمبر ادامه داشته و حضرت علی و امام حسن هم عملاً آن را پذیرفته بودند و طبق همان سنت هم امام حسن با معاویه صلح کرد. پس شعار امام حسین، شعاری بود که همه مسلمین را جلب میکرد، آنهایی را که به اسلام، با همان مبنای تسنن معتقد بودند؛ کما اینکه به طور قطع شعار او شیعیان را هم جذب مینمود و لذا میبینیم فرزدق وقتی بین راه به امام حسین برمیخورد، میگوید: «دلهای مردم با توست، ولی شمشیرهایشان علیه توست» زیرا امام حسین یک عقیده اسلامی را مطرح کرده بود که: خلافت از مسیر خودش منحرف شده است.
من بر این اعتقادم که تمامی انتقاداتی که حضرت در روایات و خطبههای نهجالبلاغه نسبت به خلفای ثلاثه (غیر از عثمان، زیرا مورخین نوشتهاند که امام به عثمان علناً اعتراض داشت.) مطرح کرده است، به تعبیر یکی از علما، «اسرار درون گروهی» بوده است که حضرت برای پیروانش درد دل میکرده و اینها را در سطح جامعه اسلامی بازگو نمیکرده است که اگر میکرد، پذیرفته نمیشد. مردم که با سیرۀ خلافت خو گرفته بودند و آن را حکومت شرعی میدانستند، از روی جهالت و نادانی به او میگفتند: عمر دهها شهر را فتح کرد، اما تو چه کردی؟! تنها جنگ بر پا کردی! و اگر به زبان نمیگفتند، حتماً این شبهه در دل آنها خلجان میکرد. بنابراین، انتقادات حضرت علی به خلفا را نمیپذیرفتند، چون پیش خود تحلیل میکردند که دوران عمر یک دوران پر شکوه برای اسلام بود، ولی دوران علی فقط جنگ و نزاع است و لذا این اسرار حضرت، آشکارا مطرح نمیکرده است، ولی هیچ مانعی نیست که به طور سری گفته باشد. البته شیعه این را درک نکردند که باید این اسرار همچنان سری باقی بماند و نباید در جامعۀ اسلامی مطرح شود، چون اگر در سطح عمومی بیان میشد، همان وقت اختلاف پیدا میشد، ولی حضرت نمیخواست اختلاف پیدا
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 132
شود.
و این مبنای فکر تقریبی ماست که ائمه در عین حفظ اعتقادات خاص خود و انتقال آنها به شیعیانشان، آنها را در سطح عمومی جامعه مطرح نمیکردند، تا اختلاف و دودستگی پیدا نشود. هم اگر حضرت علی این گونه عمل میکرد، مردم او را خلیفه نمیکردند و میگفتند او که خلفای قبلی را قبول ندارد، برای خلافت صلاحیت ندارد؛ چون عموم مردم شیعه نبودند، بلکه به تبع همان سیره حاکم سنی بودند و انسان تعجب میکند که در شام تا چه حد این عقیده راسخ بوده است که میگویند هفتاد هزار نفر از مردم مؤمن در مسجد شام جمع شده بودند و وقتی معاویه پیراهن عثمان را نشان میداد، های های گریه میکردند که حضرت علی یک خلیفۀ بر حق را کشته است.
وقتی زمینه این گونه است، حضرت علی در ملأ عام، چنین نمیگوید که همۀ آنان ملعون و منافق و کافرند و از اول حق با من بوده است و حق من را غصب کردند؛ زیرا اگر این را میگفت، خلیفه نمیشد. وقتی هم که خلیفه شد، همین طور بود. آنچه که هست این مطلب را به طور سری در جمع پیروان خاص خود و با رمز و اشاره در خطبههای خود بیان کرده است تا این حقیقت باقی بماند و باقی هم ماند؛ امام بذر تشیع به معنی خاص را در دوران خلافت خود کاشت و بتدریج به ثمر رسید. بنابراین، قیام امام حسین بر اساس مقابله با انحراف خلافت از جریان سنتیاش بوده است و البته شیعیان هم که عقیده به امامت او داشتهاند، بنا به عقیده خاص خود به کربلا آمدهاند و شهید شدهاند، ولی بسیاری از آنها بر مبنای همان عقیده که حسین صلاحیت برای خلافت دارد و یزید صلاحیت برای خلافت ندارد با امام حسین بیعت کردند و از او پشتیبانی نمودند.
این تحلیل من پیرامون این ماجراست و باید شواهدش را در تاریخ دنبال کرد.
آیا شما یکی از انگیزهها را قضیه انحراف مسیر خلافت میدانید یا تنها انگیزه را همین میدانید و معتقدید که امام حسین از این قضیه برای جبران آن انحراف اصلی که در ابتدای خلافت رخ داد، بهرهبرداری نمود؟
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 133
من نمیتوانم بگویم که حضرت چقدر آن مسئله را مطرح کرده است. همچنانکه گذشت این هر دو فکر، در لابلای تاریخ به چشم میخورد و من بر این عقیدهام که هر دو گروه هم در کل جریانها حضور داشته ولی شیعیان در اقلیت بودهاند و کسانی هم که با امام حسین، مخالفت میکردند شاید عقیدهشان این بوده است که در آن شرائط حضرت باید صبر میکرد ـ همان گونه که برادرش صبر کرد ـ و قیام نمیکرد؛ اما بهتر آن است که بگوئیم در حقیقت مخالفان، همه عمال یزید بودهاند، دیگران دلشان با حسین بوده است ولی قدرت اظهار نداشتهاند یا از باب دلسوزی مطلبی را بیان میکردهاند.
اما اعتقاد به امامت، این گونه که ما میگوییم مسلماً در بین همۀ مردم نبوده است و بدین روی، حضرت هم اگر آن را مطرح کرده است، باز به همان صورت سری و رمزی و با کنایه و اشاره بوده است و شاید مقداری هم روشنتر، چون جریانهای دوران خلافت معاویه غیر از دوران خلافت خلفای ثلاثه بوده است و به همین جهت خود اهل سنت هم میان معاویه و دیگران فرق گذاشتهاند، آنها را «خلفای راشدین» مینامند، ولی از معاویه به بعد را خلفای راشدین نمیگویند؛ حتی از رسول اکرم روایت نقل میکنند که سی سال پس از رحلت پیغمبر بجای خلافت، سلطنت خواهد بود. در هر حال، عامۀ مسلمانها همین اندازه که کسی از مردم بیعتی گرفته، بر مبنای خودشان، به آن ترتیب اثر میدادند، اما در خصوص یزید، چون برخلاف سنت گذشته بوده است، نوع مردم هم این عقیده را نداشتند و از اینرو جریان قلدری و زورمداری بنیامیه پیش آمده است.
نقطه شروع حرکت حضرت و انگیزه قانونی قیام حضرت در تحلیل شما مبتنی بر این است که سیرۀ جاریه و متبعه مسلمانان و نیز حضرت امیر و امام حسن، نقض شده است. اگر این امر را نقطۀ آغاز قیام امام حسین بدانیم، آیا میتوانیم همه مراحل نهضت را با همین انگیزه تحلیل کنیم؟
بلی، مقدار زیادی از آن جریان را میتوان همین طور تحلیل کرد. در سخنان حضرت،
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 134
چه در مدینه ـ در وصیتی که به محمد بن حنفیه کردهاند ـ و چه در مکه، مسئلۀ فساد شخص یزید هم مطرح شده است که: او مرد شرابخواری است و ملتزم به احکام نیست و اگر خلافت او ادامه پیدا کند، اسلام را از بین میبرد.
البته این را هم یادآوری کنم که شاید حضرت بصراحت نگفته باشد چون خلافت از مسیر سنتی خود خارج شده است، من قیام میکنم تا آن را به شورا برگردانم؛ زیرا اگر این را به طور صریح میگفت، مسئلۀ امامت را خدشهدار میکرد، ولی مردم چنین تصوری داشتند و باید بررسی کنیم و ببینیم که آیا حضرت آن را مطرح کرده است یا خیر. بلی حضرت فرمود:
«و علی الاسلام اَلسلام اذا بلیت الأمّة بوال مثل یزید.»
اما از نظر عامۀ مسلمین قیام حضرت هم از لحاظ فساد شخص یزید و هم به جهت انحراف خلافت از مسیر خودش و هم به دلیل عدم وفای به عهد از سوی معاویه در صلح با امام حسن، مورد تأیید و حمایت بود. تمام اینها، مطالب و جهات مستدلی است که قابل طرح در جامعۀ اسلامی بود و همۀ مسلمانهای بیطرف نسبت به دستگاه خلافت آن روز، آنها را میپذیرفتند.
ضرورت تحلیل حرکت امام حسین(ع) از دو دیدگاه «خلافت» و «امامت»
از هنگامی که حضرت میخواست از مکه حرکت کند، ما نمونههایی از اعتقاد به امامت را میبینیم. مثلاً حضرت از آیندۀ خودش خبر داده و تدریجاً آینده را رو کرده است، که خود تفکر خاص شیعی بوده است؛ اما دعوت او منحصر به شیعه نبوده است، بلکه مخاطب او حامیان هر دو فکر بودند. من در تاریخ طبری دیدم که: وقتی حضرت از مکه بیرون میآید و به طرف کوفه میرود، در بیرون مکه به فرزدق شاعر برمیخورد؛ در همان وقت فرزدق وقتی میخواست وارد مکه شود به عبدالله بن عمرو بن عاص برخورد میکند. (که جزء محدثین صحابه است و مقام علمی و حسن شهرت او خیلی از پدرش
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 135
بیشتر بوده است). عبدالله بن عمرو اشاره به کاروان حضرت میکند که در حال حرکت است و به فرزدق میگوید: «او مهدی امت است». فرزدق به او میگوید که اگر او مهدی است چرا تو با او نمیروی؟ او میگوید به تو چه؟؟ و به این ترتیب با هم جر و بحث میکنند و از هم جدا میشوند.
از این جریان، معلوم میشود که نه تنها اصحاب امام حسین، بلکه کسان دیگری هم بودند که عقیده داشتند امام حسین حاکم عادلی است که پیغمبر از او به عنوان «مهدی» خبر داده است و حالا میخواهد حکومت را به مسیر اصلیش برگرداند. در مراحل بعدی هم چنین رگههایی که خاص عقیده شیعه است، در حرکت امام حسین دیده میشود. با همۀ اینها، امام حسین ضوابط عادی حرکت را رعایت کرد و مانند کسی که اصلاً از جریان خبر ندارد و نمیداند آینده چه میشود حرکت کرد:
اولاً وقتی که اهل کوفه نامه مینویسند، حضرت ترتیب اثر نمیدهد، مگر با بیعت کردن آنان و نمایندهای را میفرستد (مسلم بن عقیل) که با او بیعت کنند و وقتی که او خبر داد که مردم بیعت کردهاند، حضرت به سوی کوفه به راه میافتد. ثانیاً وقتی که خبردار میشود که مسلم بن عقیل را کشتند، مثل کسی که نمیداند چه پیش خواهد آمد عمل میکند و به راه خود ادامه میدهد.
در هر حال از این به بعد، این دو جریان را در حرکت امام حسین باید با هم دید و حتی ظاهراً خیلی سری هم نبوده است. کسانی در عصر حضرت علی و امام حسن و در خلال حرکت امام حسین از قبل مستبصر شده و همراه امام حسین بودند و کسانی بعداً بصیرت یافتند و به کاروان او پیوستند؛ مثلاً حر، که به عنوان مامور حکومت ابتدا جلو کاروان امام
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 136
حسین را گرفته است، ولی بعد میبیند که حق با امام حسین است و مستبصر میشود.
به نظر من، از این هر دو دیدگاه باید پیش آمد. وقتی آقای صالحی کتاب شهید جاوید را نوشته بود و نسخهای از آن را برای من فرستاد، به ایشان نوشتم که شما فقط روی مآخذ اهل سنت کار کردید و روی مآخذ شیعه اصلاً بررسی نکردید، در حالی که این دو با هم منافات ندارد زیرا در اصل جریان خلافت حضرت علی هم، هر دو دیدگاه با هم همراه بوده و از هم جدا نبوده است. این نادرست است که تصور کنیم حضرت علی فقط به عنوان امام معصوم روی کار آمده است و هنوز هم که هنوز است در اشتباه هستیم. بله، عدهای مثل عمار یاسر و مالک اشتر معتقد به امامت ایشان بودند ولی آنان اکثریت نداشتهاند و اکثر قریب به تمام، او را خلیفه میدانستند.
این دو جریان پس از علی، در زمان امام حسن و امام حسین هم ادامه داشته است، ولی در زمان امام حسین اعتقاد به امام منصوص آشکارتر و روشنتر بوده است و تقریباً میشود گفت که جریان کربلا و شهادت امام و همراهان و فرزندانش با آن روح حماسی، مکتب خاص اهل بیت را پیش برده است؛ اما نه اینکه تصور کنیم همۀ اهل شام و کوفه شیعه شدند. خیر، ولی مظلومیت اهل بیت به این معنی که حقوق آنان از بین رفته است، کاملاً آشکار شد. بعدها هم در حرکت زید بن علی میبینیم که هر دو جریان با هم است.
به عقیده من، زید مسئلۀ امامت صریح را به آن معنا که ما معتقد هستیم مطرح نمیکرده است.
هدف اصلی امام چه بود و میخواست نهضت را به کجا برساند؟
اظهاراتی که امام در خلال سفر میکرد و شب عاشورا به یارانش گفت: بیعت با شما را فسخ کردم، میتوانید بروید و نرفتند و بعد خطبهای که خواند که من اصحابی بهتر از شما سراغ ندارم و صحنههایی از بهشت را به آنها ارائه داد، اینها به عقیده من رگههایی است که در جریان عاشورا، در رابطه با تشیع خاص بوده است و شاید اگر حضرت موفق میشدند، تدریجاً جریان خلافت از شورا به نص برمیگشت، ولی زمان زیادی لازم داشت تا به آنجا
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 137
برسد. لکن اساس همین تشیع به معنی عام را آن حضرت گذاشتند و اصلاً میتوانیم بگوئیم قبل از او حضرت علی در کوفه آن را رواج داده است، اشاره به این که ما اهل بیت در علم و تقوی بر دیگران مقدم و به خلافت اولی هستیم. حتی در خطبۀ شقشقیه اولویت را مطرح میکند نه نص را. این اساس را زیدیه تا کنون محکم گرفتهاند، ولی در لابلای کلام حضرت علی و دیگر ائمه و بیش از همه در قضیه عاشورا، تشیع به معنی خاص رخ مینماید و پیروان، زیاد میشوند و تشکل رسمی آنان در زمان حضرت باقر بوده است که فرقه خاصی با فقه خاصی به این نام شکل میگیرد. من در یک سخنرانی در کنفرانس «دائرة المعارف اهل بیت» این را گفتهام که شیعه قبل از امام باقر، فقه خاصی نداشته است. پیروان خاص حضرت علی را میبینیم که عملشان همان عمل اهل سنت بوده است و از فتاوای آنها استفاده میکردند؛ ولی در دوران حضرت باقر، هم تشیع به معنی خاص تثبیت شد و هم فقه خاصی به وجود آمد و هم اعتقاد خاصی نسبت به عصمت امام مطرح گردید و ادامۀ آن هم تا زمان حضرت صادق بوده است؛ ولی من تردید دارم که همینها را هم ائمه به طور علنی به همۀ مسلمانان میگفتهاند؛ اینها را برای اصحاب خاص خودشان میگفتند و در مجامع عمومی همان روشهای عام را بیان میکردند. مسئله روایات تقیهای در همین زمینه است. ائمه میدیدند که جو طوری است که نمیشود آنها را از بین برد، لذا مطابق همان افکار عمومی صحبت میکردند ولی در جو خصوصی و جلسات درون گروهیشان، بیش از همه از اسرار خاص امامت صحبت میکردند و این فکر کم کم توسعه پیدا کرد تا دوران «آل بویه» که شیعیان قدرت را به دست گرفتند.
ولی «زیدیه» همان تشیع به معنای عام و اولویت اهل بیت را مطرح میکردند و از مردم بیعت میگرفتند و براساس آن، عمل میکردند (البته نسبت به زید روایت داریم که اگر موفق میشد کار را به اهلش واگذار میکرد). اگر چنین باشد باید گفت حرکت زید هم مانند حرکت امام حسین، جامع هر دو جریان فکری بوده است؛ ولی اثبات آن مشکل است.
پس یک جریان، خلافت سنتی بوده است که ائمه آن را اضطراراً پذیرفتند و بر همان اساس صلح امام حسن و هم قیام امام حسین واقع شده است و جریان دیگر، امامت به
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 138
خاص است که سری است و ائمه به طور خاص به شیعیان میگفتند و تا زمان امام باقر، به صورت مذهب خاصی هم نبوده است و اگر حزبی بوده به معنای تشیع عام بوده است که از دوران حضرت علی در کوفه این فکر پیدا شد که اولویت، با اهل بیت است.
ولایت ائمه: ولایت ظاهر و ولایت باطن
بنابراین در تحلیل باید دو لایه قائل شد: یک لایه ظاهری و یک لایه باطنی. این مطلب را من فقط در مورد حادثۀ کربلا نمیگویم، در مورد حضرت علی هم میگویم. لایه ظاهری را به عامه مسلمین میگفتند و مردم هم همین عقیده را داشتند و به عنوان یک خلیفۀ قانونی آنان را میشناختند و آن لایۀ باطنی هم جزء اسرار درون گروهیشان بود که مربوط به خواص بود. بنابراین شاید، علی به خواص خود گفته است که امام بعد از من، امام حسن است، که شیعه هم نقل میکند، ولی در جایی هم گفته است که مردم مخیرند که هر کس را میخواهند انتخاب کنند و کسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرده است و هر دو با هم قابل جمع است و غیر از این هم نمیتواند باشد؛ مثلاً همین بنبستی که در مورد صلح امام حسن در اذهان است، برای این است که این نکته را درک نمیکنند که آیا امام حسن به عنوان امام معصوم روی کار آمد، یا به عنوان خلیفهای که مردم با او بیعت کردند و حالا که مردم کنار کشیدهاند، خلافت را به کسی که زمام امر را در دست گرفته واگذار میکند، البته با شرایطی. او امامت را که به معاویه واگذار نکرده است و از امامت استعفا نداده است تا مورد اشکال قرار گیرد. امیرالمؤمنین نمیخواست خلافت را بپذیرد، اما از امامت که استعفا نداده بود. اگر حجت بر امام تمام شود، قیام میکند، ولی اگر نشود امامت بر جای خودش باقی است، پیغمبر فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا». این یک مقام معنوی است و بر خلاف خلافت واگذاشتنی نیست. بنابراین، حضرت امام حسن همان گونه که خلافت را به دست آورده است، آن را با عدم موفقیت در خلافت، با شرایطی به دیگری واگذار میکند و این مانعی ندارد، همچنانکه که حضرت علی با خلفای سه گانه بیعت کرد و به خلافت آنان ترتیب اثر داد و مورد شور آنان قرار میگرفت و آنها را راهنمایی میکرد.
از این مطلب، روشن میشود که ولایت ائمه دارای دو لایه است: ولایت باطن و ولایت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 139
ظاهر. ولایت ظاهر را ائمه حفظ کردهاند و اگر بنی عباس آن قدر ستم نمیکردند، با همانها هم طوری رفتار میکردند که ظواهر خلافت محفوظ باشد؛ مانند رفتار حضرت علی با خلفای ثلاثه و مانند رفتار امام حسن و امام حسین با معاویه.
امر به معروف و نهی از منکر، مضمون اصلی نهضت عاشورا
در مجموع تفسیر شما از انگیزه و هدف اصلی نهضت عاشورا چیست؟
من عقیدهام بر این است که همان طور که امام حسین در وصیتش به محمد بن حنفیه و در خطبههای خود اظهار فرموده، انگیزۀ کلی، همان مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر بوده است که انگیزههای دیگر را هم در بردارد.
بعد از دعوت اهل کوفه از حضرت (پس از اینکه شنیدند حسین از بیعت با یزید سرباززده و به مکه رفته است) و بیعت کردنشان با نماینده امام، مسئلۀ خلافت مطرح شده است و این مسئله از ابتدا عنوان نمیشده است. از ابتدا قیام حضرت فقط به منظور جلوگیری از منکر واقع شده است و بزرگترین منکر همان انحراف خلافت از مسیر معمولش بوده است. ما باید در مقام بررسی، هر دو دسته روایات را با هم بسنجیم و نمیشود که فقط به روایات و مآخذ اهل سنت تکیه کنیم و روایات شیعه را نادیده انگاریم؛ حتی در همان روایات اهل سنت هم مواردی دیده میشود که رنگ شیعی دارد. طبری نقل میکند که وقتی حضرت علی شهید شد، امام حسن ایستاد و خطبه خواند و گفت: حضرت علی کسی بود که در جنگها، یک طرفش جبرئیل و یک طرفش میکائیل بود.
این گفتهها با عقاید اهل سنت نمیسازد ولی طبری آنها را نقل میکند. دیگران همینها را از قول خود علی و ائمه دیگر نقل میکنند. اینها را فقط شیعه نقل نمیکند، بلکه جزء تاریخ است.
شما اگر بخواهید این مسئله را که من میگویم کاملاً تحلیل کنید، باید دقیقاً همین تاریخ طبری را مطالعه کنید. نامههایی که از سوی اهل کوفه به امام نوشته میشود، جوابهایی که امام میدهد، خطبههایی که خوانده میشود، شما میبینید که رگههایی از فکر تشیع در آن است و طبری به عنوان یک مورخ سنی آنها را نقل میکند. در عین حال، اگر تصور شود که
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 140
همۀ مردم شیعه شده بودند و به عنوان یک امام معصوم، گرد حضرت علی یا امام حسن یا امام حسین جمع شده بودند، از لحاظ تحلیل تاریخی درست نیست، بلکه باید گفت این دو فکر با هم منافات ندارد. اگر حضرت امام حسین میخواست مطابق با علمش رفتار کند چرا مسلم را به کوفه میفرستد تا از مردم بیعت بگیرد؟ این معنا ندارد و این عمل، نافی علم حضرت در آن مورد خاص نیست.
حضرت امام حسین میبیند همان طور که پدرش این دو تفکر را با هم جمع کرده است و در عین امامت، خلافت بر پایه شورا را پذیرفته است و بر طبق آن عمل کرده است و گاهی در هنگام شور تسلیم رأی مردم میشود؛ او هم همین کار را میکند. میبیند اگر خلافت بخواهد جریان طبیعی خود را طی کند، باید مردم با او بیعت کنند و به قدر کافی برای خلافت او آماده شوند. او این جریان طبیعی را پیموده است و اعتقادات خاص تشیع هم که جزء اسرار بوده، در کل این جریان، وجود داشته است و گاهی هم حضرت آنها را به عنوان خواب دیدن عرضه میکرده است. در داستان کربلا آمده است که در عصر تاسوعا حضرت جلو خیمه خوابش برد و پیغمبر را در خواب دید و پیغمبر به او گفت: «فردا میهمان منی».
در جایی که امام به شهادت خویش علم دارد و از آغاز، فرجام حرکت را به صورت یقینی میداند، به عنوان یک انسان عاقل و محاسبه گر، بر اساس چه منطقی دست به قیام میزند؟
وقتی ابنعباس به امام حسین میگوید که به اهل کوفه اعتماد نکنید چون پیغمبر گفت که یکی از فرزندان من را آنها میکشند (طبق اطلاعاتی که در درون خاندان بوده است)؛ حضرت این مسئله را مطرح میکند که من مأمور هستم، مأمور به قیام و شهادت. اینها دیگر جزء اسرار درون گروهی بود که بعداً هویدا گردید اما در حرکت ظاهری نمیشد این مسائل را مطرح کرد.
چگونه ممکن است از شهادتطلبی امام حسین تحلیل عقلانی
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 141
داشته باشیم؟
تحلیل عقلانی حرکت امام همین است که حضرت وظیفه داشته که قیام کند؛ با یزید بیعت نکند و مردم را به «امر به معروف» و «نهی از منکر» دعوت کند و بعد هم که نامهها رسید و با او بیعت کردند و حجت برای قیام بر او تمام شد، قیام بر او واجب گردید و قیام کرد؛ زیرا اگر کسی ببیند که انحراف در خلافت پیش آمده است، اگر قادر است که به قدر کافی نیرو جمع کند و قیام کند، بر او واجب است. مبنای ولایت فقیه هم، همین است که امام خمینی اصرار داشت به اینکه بر فقیه واجب است که قیام کند و اسباب موفقیت و پیروزی خود را فراهم نماید.
حضرت دید که حجت تمام شده است، قیام کرد. در هر حال، ما اگر این دو جریان را از ابتدا، از عصر حضرت علی، با هم در نظر بگیریم، مشکل حل میگردد. مثلاً، حضرت علی خلافت را قبول نمیکرد. حتی خود حضرت هم میگفت که جز من را به خلافت انتخاب کنید: «لان اکون وزیراً خیرٌ من ان اکون امیراً». در عین حال، وقتی که مردم قیام میکنند میگوید: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر ... لا لقیت حبلها علی غاربها».
تقدیر و گزینش در شهادت امام حسین(ع)
در دیدگاه شما، آیا شهادت برای امام حسین امری ناگزیر و محتوم بود و یا امری گزینشی؟
برای امام حسین شهادت امری «گزینشی» بود، منتهی گزینش ما همیشه قبلاً «تقدیر» شده است. فرض کنیم که در هر کاری، ما فکر میکنیم و انتخاب میکنیم، ولی آنچه را که انتخاب میکنیم، در تقدیر الهی بوده است. انتخاب ما را به سوی تقدیر الهی پیش میبرد و البته ما باید معتقد باشیم که امام از تقدیر هم خبر داشته است و این تقدیر اختصاص به او ندارد، کل کارهای ما بر اساس تقدیر است. برگی از درخت نمیافتد جز اینکه به اذن خدا و به تقدیر الهی است. بنابراین، انتخاب شهادت امام حسین منافاتی با تقدیر ندارد. در اینجا «تقدیر» و «تشریع» یعنی مأموریت الهی با هم گرد آمده است؛ او به تکلیف عمل کرده و
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 142
تقدیر هم همین بوده است. جملۀ «الهی رضیً بقضائک و تسلیماً لأمرک...» که امام حسین هنگام شهادت میگفت، دلیل بر همین امر است.
حال اگر طبق روایات بگوییم که او از شهادت خویش آگاه بوده است، این امر انتخاب او را نفی نمیکند بلکه آن را تقویت میکند، چون حضرت نمیخواسته بیعت با یزید را انتخاب کند، این راه را برگزیده است و راههای دیگری هم به او پیشنهاد کردهاند، ولی آنها را نپذیرفته است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 143