آیةالله معرفت
حرکت امام حسین یک حرکت کاملاً الهی بود، یعنی در آن، جهاد فی سبیلالله مطرح بود که نمونههای کوچک آن در صدر اسلام مکرر رخ داده بود و در این جهادها مسلمانان از خود تضحیه و فداکاری در راه تثبیت اسلام و تحکیم پایههای آن، نشان داده بودند و این مجاهدتها و فداکاریها برای حرکتهای جهادی بعد الگو قرار گرفت و نهضت و حرکت امام حسین نمونۀ اعلای این مجاهدتها شد. حرکت و قیام امام در آن ظرف زمانی، یک اقدام و حرکت ضروری تشخیص داده شد و این چنین هم بود و از کسی چون امام حسین که «غیرة الله فی الارض» است و غیرت دینی او برای مسلمانان الگوست، شایسته و بایسته همان بود که انجام گرفت.
نهضت عاشورا، حرکتی سیاسی بر مبنای تکلیف دینی
در زمینۀ چرایی و اهداف نهضت، بسیاری از ابعادی که به عنوان نظریات مختلف مطرح شده(من آنها را به جای نظریات، ابعاد مینامم) مانعةالجمع نیستند، چون حرکت امام حسین بیتردید و به طور قطع یک حرکت سیاسی بود و اینکه امام انگیزه خود را از این حرکت، اصلاح در امت جدش بیان میکند، به این معناست که اکنون فساد بر سرنوشت امت اسلامی حاکم است و او میخواهد حاکمیت ظلم و فساد را از هم بپاشد و پایههای حکومت عدل را پیریزی کند. نمیتوان این حقیقت را انکار کرد و در خطبهها و کلمات امام حسین، این مسئله روشن است که حرکت ایشان، واقعاً یک حرکت سیاسی بود؛ ولی اینکه حرکت امام وظیفۀ شرعی بود، قطعاً وظیفۀ شرعی نیز بود. مگر حرکت سیاسی یک وظیفۀ شرعی نیست؟ حرکتی که امام خمینی انجام داد یک حرکت سیاسی و در عین حال یک وظیفۀ شرعی بود. و اذ قالت امّةٌ منهم لم تعظون قوماً الله مهلکم او معذّبهم عذاباً شدیداً قالوا معذرةً الی ربکم و لعلهم یتّقون
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 108
امر به معروف و نهی از منکر، گاهی نسبت به افراد است و گاهی نسبت به حکومتها. در امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک وظیفۀ شرعی، اگر طرف، دولت یا نظامی باشد، همین وظیفۀ شرعی، یک حرکت سیاسی میشود، زیرا منکر در اینجا یک حکومت است که هدف از امر به معروف و نهی از منکر، از میان بردن آن و یا ایجاد تغییر و اصلاح در آن است و در هر دو صورت – نابودی کلی نظام و یا تغییر و تبدیل در آن ـ یک وظیفۀ شرعی و الهی و در عین حال یک حرکت سیاسی است.
این پرسش که امام حسین از اول میدانست که شهید میشود یا نه، بحث دیگری است؛ انسان وظیفهای بر حسب ظاهر دارد که اگر حکومت را فاسد یافت و زمینه را برای نهضت مساعد یافت و اعوان و انصار نیز در حد کافی داشت، وظیفۀ شرعی او اقتضا میکند که قیام کند و حرکت را آغاز کند، گرچه در باطن امر بداند که در این حرکت شکست میخورد. هیچگاه احتمال شکست مانع اقدام نمیشود. در هر حرکت اصلاحی و سیاسی، احتمال شکست وجود دارد منتها در صد آن متفاوت است، یکی کمتر و دیگری بیشتر. گاهی کسی 90% احتمال شکست میدهد، ولی باز قیام میکند و چه بسا که همان 10% احتمال پیروزی به وقوع میپیوندد و او موفق میشود، و آنکه تنها 10% احتمال شکست داده بود، مغلوب میشود. برای کسی که قصد قیام و مبارزه دارد، هیچگاه احتمال شکست، به هر میزان که باشد، مانع از حرکت به عنوان یک وظیفۀ انسانی ـ اسلامی، نمیشود و بدین روی امام حسین هم مانند سایر مصلحان و مردان سیاسی بزرگ جهان، هنگامی که زمینه را فراهم دید، حرکت و قیام خود را آغاز نمود؛ البته احتمال شکست هم میداد و ما شیعیان عقیده داریم که امام حسین آن احتمال را به صورت صد در صد میدانست، ولی:
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
اگر چنانچه ظواهر و قراین و امارات بر موفقیت این حرکت با احتمال 50%، 60% دلالت دارد، او میبایست بر حسب قانون تمام اصلاحگران جهان قیام کند، گرچه با علم
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 109
عرفانی سر مگویی که دارد، میداند که موفق نمیشود، ولی این علم نباید مانع حرکت و اقدام او شود.
جانبازی و شهادت فرد در راه احیا و پیروزی آرمان و هدف
هنگامی که امام حسین از مدینه حرکت کرد، غالب بنیهاشم با او حرکت نکردند و در مدینه ماندند. وقتی از مدینه بیرون آمد، به خواص بنیهاشم نوشت: من لحق بی استشهد و من تخلّف لمیبلغ الفتح؛ یعنی من راهی و حرکتی را آغاز کردم که هر کس در این راه به من بپیوندد، به شهادت میرسد و آنکه به من ملحق نشود، پیروزی را در آغوش نخواهد گرفت. به بیان دیگر، این حرکت حرکتی است که منتهی به پیروزی میشود، اما سرانجام افراد آن کشته شدن است؛ یعنی فرد بماهو فرد، کشته میشود ولی حرکت بماهو حرکت، پیروز است. کلام امام در ظاهر تناقضآمیز است زیرا بظاهر نتیجۀ هر قیامی یا کشته شدن است یا پیروز شدن. اما حضرت میفرماید که کشته میشوید و پیروز هم میشوید. یعنی چه؟ یعنی حضرت میخواهد حساب فرد را از حساب حرکت جدا کند. این معنای تضحیه (فداکاری) است؛ به این معنا که اگر انسان تشخیص داد که این حرکت یک وظیفۀ شرعی است و باید افشاگری کند و باید امت اسلامی را از این خواب بیدار کند، تا مسلمانان آینده مسیر صحیح خود را پیدا کنند، ولو به قیمت فدا کردن خویش، باید این کار را انجام دهد. این بایدها را امام میدانست و این امور باید محقق میشد و تحقق آنها در گرو حرکت امام بود، گر چه به شهادت او منتهی شود.
اصولاً انسانهای هدفدار و انسانهایی که در زندگی هدف مشخصی ندارند، با هم متفاوتاند. انسانهای هدفدار کسانی هستند که میدانند برای هدفی به این جهان آمدهاند، حال این هدف کوچک باشد یا بزرگ. حیات و ممات چنین افرادی در گرو تحقق و عدم تحقق هدفشان است. یعنی چنین انسانی وقتی مرده است که در هدفش شکست بخورد و وقتی زنده است که به هدفش نایل شود. امام حسین از انسانهای هدفدار است، از اینرو
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 110
برای او فرد معنا ندارد، زنده ماندن یا کشته شدن فرد مطرح نیست، آنچه مطرح است، هدف است و حرکتی را که او آغاز کرده به منظور دستیابی به یک هدف مقدس است و این هدف زنده میگردد، گر چه افراد کشته میشوند. بنابراین میبینیم در کلام امام که بظاهر تناقضآمیز مینماید، در حقیقت تناقضی وجود ندارد، بلکه بیانگر یک واقعیت است.
امام حسین گر چه به لحاظ شخصی بر اساس علم سری ـ که نامش را علم امامت یا هر علم دیگری بگذاریم ـ و یا حتی به واسطۀ شم سیاسی، میدانست که کشته میشود، زیرا بر وی آشکار بود که بنیامیه به وسیله پول و زور، مردم را خریدهاند، ولی از طرفی هم میدانست که با این قیام، آرمان و هدفش پیروز میشود. در هر حال چه بر اساس علم الهی و چه بر مبنای شم سیاسی، اینکه در این راه امام حسین و یارانش به شهادت میرسند، از روز اول بر امام مکشوف بوده است. نوشتههای زیادی از بزرگان قدیم و جدید در این مورد وجود دارد.
به عنوان مثال، کتابی را از یکی از کشورهای خلیج [فارس] برای من فرستادند که ردّی بر آن بنویسم. عنوان کتاب حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بود. کتاب کوچکی است که یک نفر سعودی در ریاض آن را نوشته است. موضوع این کتاب، دفاع از یزید است که یزید آدم خوبی بود، مشمول دعای پیغمبر شده بود، در جنگی که پیغمبر پیشبینی کرده بود(جنگ با روم)، از جمله کسانی بوده که در آن جنگ شرکت کردند... نویسندۀ کتاب خواسته است قضیۀ امام حسین را به نحوی از گردن یزید برداشته و او را تبرئه کند و چنین وانمود کند که او اطلاع نداشت که کار به اینجا کشیده میشود... و از این حرفها که خیلیها گفتهاند، ولی مطلب اصلی کتاب، چیز دیگری است و من گفتم که این کتاب ردّ ندارد و در این جهت برای ما نافع است.
در این کتاب نوشته شده که در آن فترت سه سالۀ حکومت یزید، سه حرکت در جهان اسلام واقع شد: یکی حرکت امام حسین و حادثۀ کربلا؛ دوم، حرکت حَرّه در مدینه و سوم، حرکت ابنزبیر در مکه. این سه حرکت را خیلی عالی تحلیل کرده و میگوید: یکی از این سه حرکت یکسره الهی بود، دیگری تماماً دنیایی بود و سومی تا کنون مبهم است که چه
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 111
حرکتی بود، الهی بود یا مادی.
حرکتی که الهی بود، حرکت امام حسین بود. نویسنده دلایلی ارائه میدهد و اثبات میکند که حرکت امام، یک حرکت سیاسی ـ نظامی بود و غرض آن، انجام وظیفه در راه اسلام بود و ماهیت کاملاً جهادی داشت که به منظور اصلاح در امت اسلامی صورت گرفت و حرکتی صد در صد الهی بود. حرکت دیگر، حرکتی دنیایی بود و هدفش تنها رسیدن به حکومت بود و نه اصلاح دین و جامعه، و آن حرکت ابنزبیر بود.
ولی ماهیت حرکت حَـرّه که در مدینه انجام شد، هنوز تا به امروز بر مورخان و تحلیلگران و ناقدان تاریخ پوشیده است.
این کتاب در مقابل همان کتابی است که در ایران نوشته شد و سعی داشت حرکت امام حسین را شبیه حرکت ابنزبیر نشان دهد، ولی این کتاب میگوید: نه، حرکت امام حسین صرفاً به قصد به دست آوردن حکومت نبود، حکومت جزئی از برنامۀ امام بود، آنکه هدف و اساس حرکت بود، اسلام و خدا و وظیفه دینی بود.
در تفسیر فی ظلال القران، سید قطب در ذیل آیۀ «انّا لننصر رسلنا والّذین آمنوا فی الحیوة الدنیا»، این بحث را پیش کشیده که در این آیه خداوند وعده و نوید میدهد که پیامبرانش و مؤمنین را در حیات دنیا یاری کند، در صورتی که ما میدانیم پیغمبران نوعاً به حسب ظاهر شکست خوردهاند. و غالباً از لحاظ نظامی و سیاسی کفر پیروز بوده است. آن وقت ایشان برای نشان دادن اینکه یک مؤمن چگونه در حیات این جهان تا آخرین لحظه پیروز است، میگوید اگر میخواهی این پیروزی را لمس کنی، روز عاشورا به کربلا برو. انسانی که تمام اهل و عیالش در چنگال دشمن اسیر است، تمام یارانش کشته شدهاند، تمام بستگانش شهید شدهاند، باز قد علم کرده و وسط میدان میایستد و یک تنه مبارز میطلبد. هرگز برای چنین انسانی شکست مفهومی ندارد. این معنای نصرت الهی است که چگونه خداوند یک مؤمن را کمک میکند. این مرد تا لحظۀ مرگ استوار، محکم، باصلابت،
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 112
باقدرت و با شهامت ایستاد و سرانجام نیز هدف را در بر گرفت، گرچه به شهادت رسید.
مسئله، مسئلۀ پیروزیِ هدف است. و از همین روست که نام آن را تضحیه و فداکاری میگذاریم. زیرا مصالح و منافع فرد، یکپارچه در بوته هدف ذوب میشود. حرکت امام حسین به طور قطع یک نهضت سیاسی بود، بیتردید برای نابود کردن حکومت ظلم و برقراری حکومت عدل بود، اما درصد موفقیتش بستگی به ظروف و شرایط موجود داشت، که نشد. ولی آنچه هدف امام حسین بود، در آن جهت ایشان موفق بود و پیروز و شکستناپذیر و از اینرو برای همه حرکتهای سیاسی ـ اصلاحیِ جهان تا به امروز، فردا و برای همیشه تاریخ، الگوست.
قصد تغییر جهت و مسیر و صحبت از مراجعت پس از برخورد با سپاه حر و پس از آن، از جانب امام حسین را چگونه تحلیل میکنید؟
تغییر جهتهایی که در طول مسیر یا پایان مسیر، نزدیک کوفه، از حضرت مشاهده میشود، اتفاقاً مؤید مسئله در همان راستایی است که تحلیل شد، چون حضرت برای موفقیت حرکت کرده بود و حرکت او کاملاً بر اصول سیاسی منطبق بود. امام حسین که دستی در ماوراء و غیب دارد، نباید مسائل و شرایط ظاهری را با مسائل ماورائی و غیبی آمیخته کند و نمیکند. حتی خود پیغمبر هم چیزهایی را میدانست، ولی آن دانستهها را که مخصوص مقام نبوت بود در کارهایش دخالت نمیداد و میفرمود: «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان... و من قطعت له فانما قطعت له قطعة من النار».
پیغمبران و امامان که به عقیدۀ ما شیعه، دستی به ماوراء و غیب دارند و پارهای از مطالب را میدانند، نباید این داستانها را در امور و حوادث جاری زندگی دخالت دهند. این یک اصل است و بیشتر افراد این دو را با یکدیگر خلط کرده و گمان بردهاند که بعضی از حرکات نظامی یا سیاسی پیامبر و ائمه به این ارتباط ماورائی مربوط میشود.
امام حسین به دلیل نامههایی که برایش نوشته بودند، بر حسب قرائن ظاهری تشخیص داده بود که کوفه بهترین موقعیت و مکان برای آغاز حرکت است. پس به طرف کوفه حرکت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 113
کرد، نزدیک کوفه که رسید، با تغییر وضعیت روبرو شد. ابنزیاد به کوفه آمده و کوفه را کنترل کرده و رجالی را که مورد نظر امام حسین است، تحت نظر گرفته و در کوفه حکومت نظامی برقرار کرده است. ماهیت حرکت سیاسی یا نظامی اقتضای آن دارد که حضرت تغییر مسیر دهد و این تغییر مسیر به معنای انصراف حضرت از هدفش نیست. تاکنون زمینه را در کوفه میدانست ولی اینک میبیند که این زمینه دیگر وجود ندارد. پس باید تغییر مسیر دهد و جای دیگری را انتخاب کند. به مدینه بازگردد و یا جای دیگر.
لحظهای که برای حضرت به حسب شرایط ظاهری، محقق میشود که دیگر مسئلۀ پیروزی در کار نیست، آنگاه به یاران خود اجازۀ رفتن میدهد، اما حرکتی که امام آغاز کرده و هدفی که در پی آن است چه اقتضا میکند؟ اقتضا میکند که حضرت تسلیم شود؟ آیا مردان سیاسی جهان در چنین مواقعی تسلیم شدهاند؟ تسلیم نشدهاند! حتی زیر چوبۀ دار رفتهاند و تا آخرین لحظه دست از هدفشان نکشیدهاند. در انقلاب کبیر فرانسه، چقدر افراد جان باختند ولی بر رأی خود استوار ماندند.
تمامی حرکتها، مرهون حرکت همانهاست که تا آخرین لحظه بر عقیده و آرمان خود پای فشردند. یک مرد سیاسی و اصلاحگر بزرگ در آن لحظات آخر که یقین میکند شخص خودش دیگر رفتنی است، ممکن است به اطرافیانش توصیه کند که رها کنند و به دنبال زندگیشان بروند، ولی خودش نباید تسلیم شود. چرا؟ چون اگر امام حسین تسلیم میشد، تمام هدفش پایمال میشد؛ یعنی در این صورت، با ابنزبیر هیچ فرقی نداشت. ابنزبیر کسی بود که اگر شکست میخورد، تسلیم میشد و اگر پیروز میشد جولان میداد. امام حسین این گونه نبود. امام حسین هرگز نمیبایست تسلیم شود. تسلیم شدن او با شکست هدفش مساوی بود.
اینکه امام حسین زن و فرزندان خود را حرکت داد و به همراه آورد، خود یک جنبه سیاسی داشت. چرا؟ چون امام حسین میدانست که اگر زن و فرزندانش را در مدینه میگذاشت و خودش رو به عراق حرکت میکرد، یکی از کارهای دستگاه حکومت این بود که زن و فرزندانش را اسیر کرده و به گروگان میگرفت و امام حسین را مجبور به تسلیم
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 114
میکرد. آنها هم مایل نبودند که امام حسین را بکشند، چون معاویه به یزید سفارش کرده بود که امام حسین را نکش و یکی از وصیتهای معاویه همین بود، زیرا میدانست که کشتن امام حسین برای آنها به قیمت سنگینی تمام میشود و این شد که حکومت بنیامیه با رفتن یزید پایان گرفت و بنیمروان روی کار آمدند. آن همه زحمتی که معاویه برای حکومت بنیامیه کشیده بود همه را یزید بر باد داد. معاویه همه کارها را بخاطر یزید میکرد و همه نیز توسط یزید برچیده شد.
اینکه برخی میخواهند به این پیشامدها تمسک نموده و استشهاد کنند که هدف امام حسین، زنده ماندن و رسیدن به حکومت بود، اشتباه میکنند. نه، از همان ابتدا که حضرت از مدینه حرکت را آغاز کرد، هدف او افشاگری، آگاهیآفرینی و بیداریبخشی به مسلمانان و متمایز نمودن حق از باطل و عدل از ظلم برای آیندگان بود. در راستای این هدف، امام حسین هیچگاه تغییر جهت و تغییر مسیر نداد.
زمانی که امام حسین با فرزندش رو به کوفه حرکت میکرد، قبل از اینکه به کربلا برسند، ایشان را خواب کوتاهی فراگرفت و بعد از لحظهای بیدار شد و گفت: الله اکبر، سبحانالله؛ حضرت علی اکبر عرض کرد: ای پدر چیست؟ فرمود: که من الآن دیدم که کسی میگفت: «القوم یسیرون و الموت یسیر امامهم (یا خلفهم)». حضرت علی اکبر گفت: «ای پدر، آیا ما بر حق نیستیم؟» حضرت فرمود چرا؛ یعنی این حرکت گرچه به مرگ منتهی میشود ولی حرکتی است رو به جانب حق. ولذا حضرت علی اکبر هم که تربیتشدۀ امام حسین است، گفت: «اذن لانبالی اوقع الموت علینا ام وقعنا علی الموت». آنان که چنین هدفهای بزرگی دارند، از مرگ باکشان نیست.
مفهوم «شهادتطلبی» و «حکومتخواهی» در نهضت حسینی
به نظر میرسد که شما تشکیل حکومت را به عنوان یک هدف جانبی در حرکت امام میپذیرید. تشکیل حکومت یک هدف عینی است که تحقق آن در گرو زنده ماندن افراد و پیروزی ظاهری آنهاست. در این صورت،
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 115
چگونه میان این هدف با تضحیه و شهادت میتوان جمع نمود و مجموعه حرکت را چگونه تحلیل میکنید؟
مسئله هدف بودن حکومت، تا حدودی از متشابهات شده است. مقصود ما از حکومت، حکومت عدل است، نه حکومت شخص. ابن زبیر حکومت شخص را میخواست. وقتی که معاویه با امام حسن صلح کرد، در ابتدای سخنرانیش در کوفه بصراحت گفت: «ما جئتکم لآمرکم ان تصلوا او تصوموا»؛ من نیامدم که شما را به نماز خواندن یا روزه گرفتن فرمان دهم بعد دید خیلی بد شد، گفت: چون میدانم این کار را انجام میدهید! ولکنی جئتکم لأتامّر علیکم و با این کلام هدفش را مشخص کرد: اصلاً هدف من امارت و حکومت شخصی است.
هدف امام حسین حکومت شخص نبود، حکومت عدل بود. اینک حکومت جور حاکم است، و امام حسین خواهان حکومت عدل است، خواه چنین حکومتی به وسیله شخص خودش محقق شود یا دیگری. سیاسی بودن حرکت امام را نمیتوان نادیده گرفت زیرا حرکت امام به منزله اعلان جنگ با نظام ظالمانه موجود به قصد تغییر آن و جایگزین کردن نظامی موافق با حق و عدل است. حکومتی که به عنوان هدف قیام امام حسین آن را نفی میکنیم، حکومت شخص است. امام حسین به عنوان یک وظیفه، خواستار حکومت است اما به عنوان یک هدف، نه. همان طور که برای پیغمبر، برای حضرت امیر، برای امام حسن و سایر ائمه (علیهمالسلام) ـ اگر زمینه حکومت وجود داشت ـ مسئله به همین صورت بود. حضرت صادق میفرماید: اگر امر به دست من بود لأخذت الناس بالسیف و السوط؛ یعنی این مردم را به وسیلۀ شمشیر و تازیانه به راه راست وامیداشتم.
حکومت به عنوان یک وظیفه در راه اجرای عدالت، یکی از هدفهای مقدس است. حکومت به این معنا، منظور امام حسین بود، ولی حکومت به عنوان حکومت شخص هیچگاه نه منظور حضرت بود و نه در خور شأن و مقام او.
و اما جملهای که امام میفرماید: «من کان باذلاً فینا مهجته»، به معنای حرکت برای کشته شدن نیست؛ این مطلبی است که به طور خصوصی به بنیهاشم گفته است، زیرا اگر آن
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 116
را به صورت عمومی اعلام میکرد، از اول نمیتوانست از مدینه حرکت کند. «من کان باذلاً فینا مهجته»؛ یعنی کسی که میتواند در راه ما جانفشانی کند و مراد از آن اعلام آمادگی برای فداکاری و جانبازی است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 117