آیةالله سبحانی
آنچه میتواند اجمالاً نهضت حسین بن علی را منعکس کند این کلام معروف است که میگویند: «الاسلام محمدی الحدوث و حسینی البقاء». هر چند این کلام، کلام معصوم نیست و متعلق به یک عالم و دانشمند است، اما عالم و دانشمندی که تاریخ را مطالعه کرده و از تاریخ این اصل را استخراج نموده است.
شهادت روشنگرانه، جوهره و درونمایۀ اصلی نهضت عاشورا
نهضت حسین بن علی تماماً برای این هدف بوده است که با شهادت عالمانه خود، شهادت روشنگرانه خود، دشمن را از پا درآورد، که اگر کسی اندکی از سنن تاریخ و قواعد تاریخشناسی اطلاع داشته باشد، میفهمد که حرکت امام حسین با این جمعیت، به اصطلاح مردم، حرکتی پیروزمندانه نبود، جمعیت کمی که 800 نفر بیشتر در کربلا حاضر نشدند، آن هم با زن و بچه. فردی که به قصد تشکیل حکومت اسلامی حرکت کرده، زن و بچه همراه خودش نمیآورد، بلکه آنها را در مکان امنی میگذارد. معلوم میشود مسئله، نه مسئله حکومت اسلامی بوده است و نه جنگ نظامی با یزید، نظر امام همین بوده است که اینک زمان آن فرارسیده که باید این مرد را رسوا کرد و دست بیعت به او نداد و به مردم او را شناساند و اگر هم در این راه به شهادت رسید، چه بهتر! در پی آن نهضتی میآید، نهضت دوم میآید، نهضت سوم میآید و... و این چنین هم شد. نهضت توابین رخ داد، بعد هم به دنبال آن نهضت عبدالله بن زبیر آمد. سپس نهضت دیرالجماجم واقع شد، بعد نهضت زید بن علی پدید آمد .... نهضتها یکی پس از دیگری ظاهر شدند. بالاخره این شهادت در مردم، روح شهادتطلبی، روح مبارزه و تسلیمناپذیری را ایجاد کرد و همه به این باور رسیدند که اینها صلاحیت برای زمامداری جامعه اسلامی ندارند.
بنابراین قیام امام حسین ظواهری دارد و باطنی. بله، ظواهر حرکت امام این است که:
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 73
آمدهام تشکیل حکومت دهم، اصلاح در امر جدم کنم؛ کما اینکه در آن نامهاش خطاب به محمد بن حنفیه نوشت. اینها به تعبیر عربها، واجهة القضیه است، صورت ظاهری قضیه است، ولی معلوم بود که هیچکدام از این امور تحققپذیر نیست. در نیمه راه فرزدق به حضرت گفت: آقا، اینها بظاهر دارند به شما اظهار ارادت میکنند، قلوبهم معک و سیوفهم علیک؛ قلباً شما را دوست دارند اما شمشیرهایشان علیه شماست. هر که به جای امام بود از آنجا برمیگشت، زن و بچه را میفرستاد. بعد امام به نزدیکیهای کوفه که رسید ماجرای مسلم برایش پیش آمد، آن دو نفر را که از آنجا عبور میکردند، خواند و از آنها پرس و جو کرد و فهمید که مسلم به شهادت رسیده است و مردم کوفه به عهد خود وفا نکردند. اگر یک فرد سیاسی عادی بود از همانجا مسیر را تغییر میداد اما امام باز به راه خویش ادامه داد. همه اینها نشان میدهد که جریان دارای ظواهری بوده و یک باطنی، نه باطن غیر قابل تفسیر، بلکه باطن قابل تفسیر: شهادتطلبی، که باعث شد در ملت روح مبارزه، روح مقاومت، روح مخالفت و اعتراض را بیدار کند و با ایجاد نهضتهای پیدرپی این شجرۀ خبیثه را از ریشه بیرون آورد.
در صحبت خود حرکت حضرت را به انگیزۀ شهادتطلبی تحلیل کردید و سپس اشاره فرمودید که ایشان به منظور امر به معروف و رسوا کردن بنیامیه قیام کردند، گرچه منتهی به شهادت بشود. قهراً این دو نظر ممکن است دو نتیجه متفاوت داشته باشد. یکی اینکه بگوییم از ابتدا امام به عنوان شهادت حرکت میکند؛ دیگر اینکه، هدف امام امر به معروف و نهی از منکر و رسوا کردن بنیامیه است، گرچه منتهی به شهادت شود.
شهادتطلبی و امر به معروف و نهی از منکر در حرکت امام، در طول هم هستند، نه در عرض هم، یعنی قیام امام ظواهری داشت: اصلاح در امر جدم کنم، امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم؛ اینها مقدمه بودند، ولی امام میدانست همه این امور به شهادت منجر خواهد شد و آنچه که نتیجه نهایی این قیام است، شهادت است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 74
مفهوم و انگیزۀ شهادتخواهی در قیام حسینی
هدف حرکت امام همین است که با شهادت خویش به جهانیان ثابت کند که این نوع حکومت هیچگونه لیاقت برای سرپرستی مسلمین ندارد. البته این هدف نیز یک برنامهریزی دارد. آقا برای چه آمدی؟ برای کشته شدن! اینکه نمیشود. آمدهام امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم، اصلاح در امور جدم کنم، در ظاهر هم اگر مایلید بر گردم، اگر مایلید بمانم. اینها ظواهر قضیه است. اما از نخستین مرحله، کیفیت حرکت نشانگر این است که امام میداند این حرکت به شهادت میانجامد، و شهادت برای حضرت نه یک امر طریقی، بلکه یک مسئله موضوعی بود. میدانست که با این شهادت، آن هدف زنده میشود و لذا در آن خطبه که در روز هشتم یوم الترویه خواند آشکارا فرمود:
خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیر لی مصرعٌ انا لاقیه کانّی باوصالی تقطّعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا.... من کان باذلاً فینا مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیر حل معنا فاننی راحلٌ مصبحاً ان شاءالله.
بنابراین ما باید ظواهر قضیه را از عنصر واقعی قیام امام که شهادت بود، تمیز بگذاریم. البته این عنصر واقعی برای مردم پسند بودن به یک عده مجوزهای اجتماعی، عرفی، سیاسی و... نیازمند بود و الا امام میدانست هیچکدام از اهداف ظاهری قیام تحقق نمیپذیرد و آنچه محقق میشود شهادت است و همین هم مفید است و سودمند.
چه مانعی دارد که از همین ظواهر تحلیل را آغاز کنیم، یعنی هدف را برای مثال، امر به معروف و نهی از منکر یا اصلاح دین و رهایی جامعه از شر نظام فاسد اموی بدانیم و شهادت را ابزاری تلقی کنیم که حضرت در
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 75
زمانی که دیگر هیچ وسیلهای برای تحقق اهدافشان در اختیار ندارند، به آن متوسل میشوند؟
ما مخالف این بیانات نیستیم، ولی این اهداف با قیام حضرت محقّق نشد، نه اصلاح در امت جدش ـ اصلاح به معنای اینکه فوراً کار به صلاح آید ـ و نه امر به معروف و نهی از منکر. ما باید امّ القضایا را بگیریم و بگوییم امام با شهادت خود، اهدافش را محقق ساخت و گمان نکنیم که شهادت حضرت موضوعیت دارد.
شما در تعابیرتان فرمودید موضوعیت دارد.
موضوعیت نه به معنای اینکه نفس خود کشته شدن و شهادت هدف امام باشد، بلکه به این معنا که امام به قصد شهادت آمد، چون میدانست این شهادت آثار و نتایج سازندهای در پی دارد. آثار سازندهاش رسوا کردن حکومت و ایجاد روح نهضت در مردم بود و فراخواندن آنها به اینکه راه همین است که من رفتم، شما هم بروید. اگر از کلام من شما چنین برداشت کردهاید که شهادت موضوعیت دارد، من از آن کلمه استغفار میکنم. هیچگاه شهادت یک معصوم، ریخته شدن خون یک معصوم در حالی که هیچ اثر و بهرهای در مقابل از آن حاصل نشود، درست و مطلوب نیست.
شهادت در دست حضرت ابزاری بود برای نیل به غایات، غایاتی چون ایجاد روح نهضت، امر به معروف و ارائۀ طریق، ایجاد به اصطلاح گروههای فشار، تا به واسطه همۀ اینها زمینههای نابودی حکومت فراهم شود.
شما در باب امر به معروف و مبارزه با بنیامیه تعبیر «صورت ظاهری قضیه» را به کار بردید. مطلب این است که این مسائل با آنچه شما روی آن تکیه دارید، یعنی مسئله علم امام به شهادت، منافاتی ندارد. امام ممکن است علمی داشته باشد، اما واقعاً امر به معروف صورت ظاهری قضیه نباشد، یعنی خود امر به معروف و نهی از منکر یک نوع موضوعیت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 76
داشته باشد.
مسائل، ظاهری دارد و باطنی. ظاهر نه به معنای ساختگی، یعنی نامههای حضرت و حرکت حضرت، مکالمه حضرت با کسانی که اهل کوفه بودند و داعیه امر به معروف و نهی از منکر از سوی ایشان، همه واقعی بود، اما قراین سیاسی داخلی و خارجی نشان میداد که هیچکدام از اینها امروز قابل تحقق نیست. امر به معروف شرایط دارد و اهم شرایطش این است که انسان بتواند در طرف نفوذ و تاثیر کند، ولی آنها که هرگز حضرت را تحمل نمیکردند چه امر به معروفی؟!
مراد ما از کلمه ظاهر، یعنی آنچه که امام میتوانست با مردم مطرح کند. این را نمیتواند بگوید: مردم، من میروم تا کشته شوم. این قابل گفتن نیست؛ آنچه که میتواند بیان کند این است که آمدهام تا امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم، تشکیل حکومت دهم، این مرد لایق نیست و...
اینها همهاش مربوط به ظواهر قضیه است؛ یعنی آنچه در صحنه سیاست میتوانست مطرح شود ولی آنچه در حقیقت میتوانست در اصحاب حضرت کارساز شود، این بود که حضرت، با همان شهادت خود درسها را به مردم بیاموزد که: مردم، اگر دین در خطر افتد، عزیزترین فرد باید فدای دین شود. مردم، این راه را من، که عزیزترین فردم رفتم، وظیفۀ شماست که این راه را شما نیز بروید و این چنین بود که به دنبال قیام امام، نهضت توّابین پیش آمد. همان سال بعد اینها به کنار قبر حضرت رفتند و اشک ریختند و عجیب این است که در مقتلها مشهور است که در عصر عاشورا زنی از قبیله بنیبکر آمد و عمود خیمه را کشید و «یا لثارات الحسین» را او گفت. در واقع نه اینکه امام رفت تا کشته شود که حرف آن ملای رومی صحیح باشد، نه، حسین با این شهادت به مردم درس داد که وظیفهشان در این عصر چیست و در نتیجه، آن نهضتها پیش آمد، والّا آن ریشۀ خبیثه و حزب نفاق هنوز هم سرکار بود ولو اینکه نامشان بنی عباس باشد.
آیا رأی شما این است که نتیجۀ حرکت حضرت، که حضرت هم به آن
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 77
واقف بودند با هدف اولیه و انگیزۀ اولیه ایشان در قیام، یکی بود و هر دو بر هم منطبق بودند؟ آنچه در مجموع از تحلیل حضرتعالی برمیآید این است که حرکت حضرت یک حرکت تهاجمی در مقابل دستگاه خلافت یزید بود که حضرت با قصد شروع کردند، یک حرکت تدافعی نبود. این حرکت تهاجمی باید دارای یک انگیزه و هدف بدوی باشد و همانطور که اشاره کردید شهادت نمیتواند هدف و انگیزۀ اولیه امام معصوم باشد، چرا که اگر امام در قید حیات باشند، قطعاً برکات و خیرات وجودشان بیشتر از این است که شهید شوند. در این صورت هدف حرکت امام را چه میدانید؟
البته هدف اخیر نمیتواند مفسر آن حرکتهای ابتدایی باشد. این حرکتهای ابتدایی غایات متناسب با خویش میخواهد و آن غایات متناسب، امر به معروف است، نهی از منکر است، تشکیل حکومت است اما جوجه را در آخر پاییز میشمارند. مجموع این حرکت یک شیء واحد است، یک حرکت منسجم است. باید غایةالغایات را در نظر گرفت، غایةالغایات این بود که با شهادت خود، این نتایج را ببار آورد و اما اینکه میفرمایید که امام اگر بماند بیشتر منشأ اثر است تا شهید بشود، امامی که مثل موسی بن جعفر در زندان بماند، آیا میتواند کاری کند؟ وقتی که امام در حیاتش دستش باز باشد بله، مانند امام صادق و امام باقر که آنها شهادتشان تأثیر نداشت، تعلیمشان اثر داشت، اما در جایی که همۀ درها بسته است و جز شوراندن مردم راه دیگری نیست، آنجا شهادت امام افضل است.
ادله و قراین شهادتطلبی به عنوان روح و فلسفۀ اصلی نهضت عاشورا
برای عدول از ظاهر یک امر، ظاهر یک کلام یا یک جریان تاریخی، باید قراینی در دست باشد که این قراین به منزله قرینۀ متّصلهای بتواند ظاهر را بکلی به باطن و به وجه دیگری عدول دهد. در تحلیلی که بیان کردید جریان نفاق را از زمان حضرت رسول شروع کردید تا به زمان امام حسین رسیدید. سوال این است که آیا برای از بین بردن این حزب منافق به نام
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 78
حزب اموی و نشان دادن چهره واقعی آن، تنها یک راه وجود داشت و آن شهادت امام حسین بود یا اینکه راه دیگری هم در برابر امام وجود داشت و آن اینکه این حکومت و این حزب را متلاشی کند و توسط شیعیان و طرفدارانش حکومت تشکیل دهد. حضرتعالی میفرمایید که دلایل ما برای اینکه حضرت شقّ دوم را نمیتوانست داشته باشد و شقّ اول متعیّن بود، این است که حضرت هشتاد و اندی نفر بیشتر نیرو نداشته و از این عده نیز تعدادی خانواده و اقوام خودش بودند و تعداد معدودی هم از اصحاب. برای تشکیل حکومت، حضرت باید اول آنها را در جای امنی بگذارد و خودش بیاید و بعد خانوادهاش را بیاورد. اینها درست است، اما باید دید آیا طرفداران امام حسین در مکه بودند یا در کوفه. از یک طرف نامههای ده هزار تایی و به گفته بعضی هجدههزار تایی از طرف کوفه برای امام حسین میآید؛ همه اینها درخواست حکومت دارند: شمشیرهای ما برای توست و ما خواهان یک حکومت عدل اسلامی هستیم. حضرت در تمام آن موارد پاسخ مثبت میدهد و بعد هم مسلم را به عنوان نماینده میفرستد، منتظر جواب او هم هست و حرکتش را هم قبل از اینکه جواب مسلم بیاید شروع میکند و جواب مسلم هم مثبت است. بعداً در بین راه خبر شهادت میرسد. در آنجا که خبر شهادت میرسد و مخصوصاً وقتی که قضیه جدّیتر میشود و حرّ در مقابل حضرت میایستد، حضرت میگوید: من را رها کنید تا برگردم. در اینجا صورت طبیعی قضیه این است و تحلیل میتواند این گونه باشد که امام برای گرفتن حکومت آمده است. اینکه به همراه آوردن زن و بچه را دلیل بر این مسئله میگیرید که امام به هدف ایجاد حکومت اسلامی حرکت نکرده، این دلیل قانع کننده نیست. همراهی تعدادی از زنها و بچهها با امام نیز با حرکت به قصد تشکیل حکومت منافات چندانی ندارد. قراینی باید ارائه شود که ما بتوانیم همه این ظواهر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 79
را از ظاهرش عدول بدهیم و برگردانیم و بگوییم امام از ابتدا برای شهادت آمده است؛ اما ظاهر جریان این است که او برای امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با سلطان جائر قیام کرده است و... قراین باید آنچنان محکم و زیاد باشند که بتوان از ظاهر امر عدول کرد.
قراین، زیاد هستند: اول آنکه در عصر رسولالله، حضرت در طول حیاتش ماتمهای زیادی برای حسین بن علی تشکیل داده است. متأسفانه در کتب شیعه این ماتمها نقل نشده و اینها همه در کتب اهل سنّت آمده است که حضرت در دوران خویش در خانۀ فاطمه(س)، در خانۀ امّسلمه جریان حسین بن علی را ذکر میکند و خودش گریه میکند و اشک میریزد. اینها را معروفین اهل سنّت نوشتهاند ولی در کتابهای ما کم است.
مسئله دوم، مسئله خاکی است که حضرت به امّسلمه داد و گفت این خاک را از من بگیر، هر موقع این خاک تبدیل به خون شد، نشانۀ شهادت حسین است و اتفاقاً اهل سنّت میگویند خود پیغمبر اکرم این خاک را به امّ سلمه داد.
نکتۀ سوم اینکه در مسیر حرکت، قبل از آنکه امام با حرّ روبرو شود، مسئله روشن شد. وقتی که آن دو نفر آمدند، امام هنوز به حر نرسیده بود، چند منزلی آنجا بود، ولی حضرت ادامه داد و باز نگشت. در ثعلبیه که خبر مرگ مسلم رسید، حضرت فرمود: شیعیان ما از در حیله با ما وارد شدهاند. معلوم است که اگر شیعیان در کوفه بودند، مسلم کشته نمیشد. باز امام به راه خود ادامه داد، فرمود آب بردارید شما در آینده به گروه تشنه لبی میرسید. آب برداشتند و آمدند تا با حر روبرو شدند.
اگر واقعاً هدف، حکومت بود که امام میدانست حکومت قابل دستیابی نیست. البته ظواهر قضیه را نمیتوان منکر شد: فرستادن مسلم و آمدن نامهها و... اما هر نهضتی یک قیافۀ ظاهری مردمپسند میخواهد، ولی در باطن امام میدانست هیچکدام از اینها تحقّقپذیر نیست و آنچه که میتواند عملی شود شوراندن مردم بر ضد حکومت است. نه یک قرینه، نه دو قرینه، بلکه قرینهها فراوان است که حضرت میدانست که این کار شدنی نیست، اما با این وجود ادامه داد. باید معتقد شویم که این راه، راه الهی بوده است اما نه غیر قابل تفسیر، غیر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 80
قابل تفسیر چیست؟ یک تفسیر روشن سیاسی و اجتماعی داشت.
روایات فراوانی داریم که میرساند امام از قبل، روز شهادتش را خبر داده و همچنین حضرت پیغمبر و حضرت علی. یکی از محققان این روایات را ضعیف دانسته و یک یک آنها جواب میدهد. در این صورت قرائنی که شما شاهد بر رأی خود میآورید با ادله طرف مقابل تضعیف میشود. در اینجا چه باید کرد؟
اصلاً این مسئله به علم امام مربوط نیست، پیغمبر یک خبر غیبی را به ایشان گفته است. ما معتقدیم که پیغمبر اکرم علم غیب جزئی داشت، اما علم غیب کلی نداشت. یکی از دلایل نبوت پیامبر اکرم خبر از مغیّبات است؛ حال میخواهد امام علم غیب داشته باشد یا نه، اینها نه مبنی بر علم کلام است نه مبنی بر اعلمیت امام. اینکه ما مسائل کلامی را در اینجا خرد کنیم، نه مسائل کلامی را حل میکند و نه مسائل تاریخی روشن میشود.
این یک نکته، و اما اینکه ایشان میآید و اینها را تقطیع میکند، باید دانست که مقیاس جرح و تعدیل در تاریخ این نیست که یکیک بگیریم و سر ببریم. ابن حجر در فتحالباری کلام خوبی دارد؛ هنگامی که در مسئلۀ تلک الغرانیقُ العلی بحث میکند، میگوید درباره چیزهایی که در تاریخ ثابت میشود، معنا ندارد که بگوییم این سندش خراب است، آن دلالتش ضعیف است. هنگامی که متضافر شد، حکم متواتر پیدا میکند. سُبکی کتابی دارد به نام شفاءالثقال فی زیارت خیر الانام، هیجده روایت را از سال 200 تا به حال جمع کرده و تصحیح اساتید هم کرده، بعد شخصی ردّی بر این کتاب نوشته و تکتک روایات را تضعیف کرده است. روایتی را که حداقل چهل محدث و مفسر نقل کردهاند، به این صورت مطالعه نمیکنند و الّا خبر متواتر هم از بین میرفت. این روایات یکی و دوتا نیست ـ که آقای امینی آنها را جمع کرده ـ که رسولالله در طول حیاتش چند ماتم یعنی عزاداری برای امام حسین برپا کرده است. امیر مؤمنان از صفین رد میشود، همان جا نسبت به کربلا اظهار علاقه میکند و میگوید اینجا چنین و چنان. بعدها اصلاً معروف شد که حسین شهید است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 81
عبدالله بن عمر گفت: نرو، حسین بن علی، نکند آن شهید کربلا تو باشی. اصلاً در میان اصحاب پیامبر هم معروف بود که این حضرت شهید است.
همۀ اینها میرساند که این حرکت ـ البته محرّکهای مقدماتی داشت ـ یک حرکت جامع و منضبط و عقلایی و دنیاپسند بود، اما در باطن به این نتایج نمیرسد. آنچه که نتیجه این حرکت است و به آن منتهی خواهد شد، شهادت است؛ نه به عنوان موضوع، بلکه به عنوان رسوا کردن حکومت و درس آموختن به امّت که آنها نیز این راه را بپیمایند. خلاصه درس عملی نافذتر از درس کلامی است. در امر به معروف هم تأثیر عمل بیش از تأثیر قول است. اگر آقا حسین بن علی نشسته بود و به همین نامهپراکنیها اکتفا کرده بود که این دستگاه جبّار است و چنین و چنان، این کار اثر مختصری داشت، اما خودش به میدان میآید و حاضر میشود کشته شود تا اسلام زنده بماند و این درسی است که اولین بار حسین بن علی به امت داد. قبل از حسین بن علی چنین درسی نبوده، بله، جهاد بوده، کشور گشایی بوده، نشر اسلام به این طرف و آن طرف بوده، اما به صورت یک حرکت و یک جریان مشخص نبوده است.
در مدت ده سال پس از حسن بن علی هیچ صحبتی نکرده است، یکباره نامه تندی به معاویه نوشته و در آن نامه به او اعتراض کرده است و این نامه یکی از نامههای یادگار حضرت است که ابن قتیبه در الامامة والسیاسة نقل میکند و مرحوم مجلسی نیز این نامه را ضبط کرده است. این نامه از اول تا به آخر ده ماده دارد که به معاویه انتقاد میکند. یک پرخاشگری امام این نامه است و یکی هم اینکه حضرت در نیمۀ راه جمعیتی را که خراجی از یمن به شام میآوردند، مصادره کرد؛ چون ایشان احتیاج داشت، بنیهاشم محتاج بودند و معاویه هم حرفی نزد، او هم سیاستمدار بود؛ میدانست که حرف زدن به صلاح او نیست و اکنون نیز امام این حرکت را آغاز کرده و در آن شرایط، به راه افتاده است، که عبدالله بن عمر میگوید: نرو، ممکن است آن شهید کربلا تو باشی، محمدبن حنفیه گفت نرو، با اینکه برادر مهربان حضرت بود. امام هیچیک از این نصایح را نشنید و آمد. معلوم است چرا، برای اینکه چیزی است که او میبیند و اینها نمیبینند.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 82