دکتر مهاجرانی
پرسش کلیدی در شناخت حادثۀ عاشورا
مسئلهای که نقش کلیدی در شناخت نهضت عاشورای امام حسین دارد، پاسخ به این پرسش است ـ البته این پرسش را مرحوم مطهری هم در حماسۀ حسینی به تفصیل مطرح کرده است ـ که در طول پنج دهه در تاریخ اسلام، چه حوادثی روی داد و چه تحولاتی به وقوع پیوست که به شهادت فرزند پیامبر به دست امت او انجامید. این پرسش کلیدی است.
علامه کراجکی در کتاب التعجب ذکر میکند که بعد از حادثه عاشورا، نعلهای اسبهایی که بر پیکر شهدا تازانده بودند به قیمت سنگین بین مردم خرید و فروش میشد، یعنی معتقد بودند که اینها نعلهای باارزش و با اهمیتی هستند. این نعلها را عدهای بالای در خانۀ خود میزدند که حضور آنها در حادثه عاشورا را برساند و این مسئله آن قدر رواج پیدا کرد که بعداً مردم نعلهای بدلی میخریدند و بالای در خانه خود میزدند. به نظر من تحلیل این گونه حوادث را در این سؤال بسیار عمیق و تلخ مرحوم مطهری باید جستجو کرد که در تاریخ اسلام چه تحولاتی رخ داد که به شکلگیری حادثه عاشورا انجامید.
داستان سقیفه و انزوای جریان امامت، نقطه آغازین انحراف در تاریخ سیاسی اسلام
به اعتقاد من ـ البته این رأی، تازه نیست اما نحوۀ تحلیلش ممکن است تازه باشد ـ شروع این قضیه به روزهای قبل از رحلت پیامبر و داستان سقیفه و شکلگیری دو گرایش اصلی در بین مسلمانان در تاریخ اسلام باز میگردد. در برابر پیامبر، ما شاهد دو نقطه مشخص مقاومت هستیم که این دو نقطه به مرور تغلیظ میشود؛ همان سخن معروفی که در واقع زاویه چیزی نیست جز انحراف یک نقطه؛ یعنی وقتی یک نقطه بر روی امتداد مستقیم خط، در جای خود قرار نگیرد، زاویه شروع میشود. طبیعی است که به لحاظ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 43
زمانی هر قدر پیش برویم این زاویه بازتر میشود و ممکن است که فاصلۀ دو ضلع به مرحله شگفتآوری برسد، کمااینکه فاصله دو ضلع به جایی رسید که شهادت امام حسین(ع) در عاشورا پیامد آن شد. در واقع فاصله دو ضلع در مرحله نهائی به وضعیتی میرسد که در آغاز چنین نبود.
شروع قضیه که تقریباً در تمام منابع درجه اول تاریخی ما که میتوان آنها را در تاریخ اسلام فهرست کرد ـ کتبی که هم مورد اعتبار و اعتماد عامه است و هم خاصه ـ قابل جستجو است، از زمانی است که پیامبر درخواست کرد برای من قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که بعد از من دچار گمراهی نشوید و این کار را نکردند، به دلایلی که توضیحش در تواریخ ما هست؛ در واقع نوعی بیتوجهی به شخص پیامبر(ص) که بنیانگذار است. این درست شروع یک حرکت انحرافی است، در حالی که در یک روال طبیعی و منطقی انتظار میرود وقتی که پیامبر اشارهای کند، مسلمانها سر از پا نشناسند و به اشاره او عمل کنند، نه اینکه او حتی به یک مورد خاص، به یک مصداق هم تصریح کند و در برابر پیامبر مقاومت نشان داده شود؛ ضمن اینکه آن مرحله، مقطع بسیار حساسی هم بوده است. تقریباً در روزهای آخر عمر پیامبر شاهد شکلگیری شورشهای مختلفی در حوزۀ جزیرةالعرب هستیم. حتی وقتی یک بار خبر فوت پیامبر به مکه میرسد، عامل پیامبر در مکه ناگزیر از فرار و خانهنشینی میشود؛ یعنی در واقع جوّ غالب دست مسلمانها نبوده و گویی مشرکین و کفار منتظر بودند که نام پیامبر به کنار رود و فراموش شود تا آنها بتوانند کاملاً از لانهها بیرون آمده و سلطه خود را نشان دهند. خود فرار کردن و مخفی شدن عامل پیامبر در مکه که در واقع نقش والی را داشته، در آن مقطع نشان میدهد که چقدر وضعیت پیامبر در روزهای پایانی زندگانی ایشان شکننده بوده، به اضافۀ مسائل اهل رَدّه که در کتب مختلف بیان شده است.
در واقع خلاصۀ ماجرا این است که نظام قبیلهای و نظام اشرافیت جاهلی عرب دوباره زنده میشود و جان میگیرد. نوع مقاومتی که در برابر پیامبر شکل میگیرد، همین است. مجموعه مباحثی هم که در سقیفه مطرح میشود، حتی مجموعۀ اشعاری که گروههای
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 44
مختلف میخوانند، مؤید همین مطلب است. به عنوان مثال ابوسفیان به حضرت امیر میگوید من با تو بیعت میکنم، به خاطر اینکه نباید کسی از بنیتمیم بر ما ریاست کند، ما به عنوان قریش نباید زیر بار این برویم که فرد دیگری از گروه دیگری حاکم شود. این مسائل کاملاً نشان میدهد حساسیتها، حساسیتهای قبیلهای است.
این یک مطلب است که در هر حال ما شاهد شکلگیری زاویهای در برابر اندیشه پیامبر(ص) هستیم و بلافاصله هم حضرت امیر و یاران نزدیک او در یک گروه قرار میگیرند و روشن است که حضرت امیر تا زمان رحلت حضرت زهرا(س) با خلیفه اول بیعت نمیکنند و پس از آن است که بیعت میکنند. افراد دیگری هم مثل مسلمان بیعت نمیکنند و حتی روز بیعت هم که آن شرایط تلخ فراهم شده بود، وقتی ابوذر دید که حضرت امیر(ع) را به سختی و با آن وضعیت ناگوار برای بیعت میبرند، گفت که ای کاش شمشیرهای ما در دست ما بود و سلمان گفت: مولای اعلم بما هی. یعنی مولای ما به آنچه هست آگاهتر است و سلمان هم بیعت میکند که معروف است که او گفت: «دست راست من در بیعت حضرت امیر است و من با دست چپ بیعت میکنم». این نقطهای است که بعدها میبینیم از این نقطه زاویهای نسبت به خود پیامبر در تاریخ اسلام شکل میگیرد.
زاویه دوم، یورش به خانۀ حضرت امیر و گرفتن بیعت اجباری و هتک حرمت خانۀ اهل بیت است. در این خصوص در بعضی از منابع به مطلبی برخوردم که به نظر من نکته تازهای بود. معمولاً چنین نقل شده است که وقتی به خانۀ حضرت امیر یورش میبردند، فرزند کوچک حضرت امیر ـ که تقریباً در همۀ منابعی که نام بردهاند، نام محسن را ذکر کردهاند ـ سقط میشود، اما در برخی منابع چنین آمده است که او کودکی دو سه ساله بوده که میتوانسته راه برود، یعنی دنبال حضرت زهرا(س) حرکت میکرده که بعد هم آن حالت یورش به خانه و شکستن در و فشار و آن مجموعه قضایا پیش آمده و او هم در زیر دست و پا شهید میشود. از خود نام محسن بیشتر به ذهن متبادر میشود که این بچه زنده بوده، حضور داشته و معلوم بوده که پسر است که این نام را برای او انتخاب کردهاند زیرا مشخص بودن و صاحب نام بودن فرزند، برای جنینی که هنوز در شکم مادر است، مقداری دور از
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 45
ذهن به نظر میرسد و بعضی از تواریخ دقیقاً ذکر میکنند که نام فرزند کوچک حضرت امیر، محسن بوده و در همین حادثه به شهادت رسیده است. اینکه عدهای از مسلمانها به خانۀ حضرت امیر حمله میکنند و میخواهند از او برای خلیفه مسلمین بیعت بگیرند، نکتۀ دوم است.
اینها سنگ بنایی هستند که بعدها حادثه عاشورا بر اساس آن شکل میگیرد؛ جریان با بیتوجهی نسبت به شخص پیامبر(ص) و نادیده گرفتن حضرت امیر و بیتوجهی به او، هتک حرمت او، اهانت به او و حضرت زهرا(س) و یاران نزدیک پیامبر، آغاز میشود.
نکتۀ دومی که اشاره کردید، یعنی اصل بیتوجهی، مفروض است ولی بعضی اساتید قایل به این یورش نبوده و معتقدند که در آن مناسبتهای قومی ـ قبیلهای امکان وقوع چنین یورشی نبوده، زیرا فرضاً اگر کسی از خاندان یا سران قبیلۀ بنیهاشم که از بهترین قبایل قریش است به آن صورت مورد هتک حرمت قرار میگرفت، حتی خود ابوجهل با این قضیه مقابله میکرد. تلقی شما در این زمینه چیست؟
آنچه که در اختیار ما هست، مجموعهای از منابع تاریخی است که البته طبیعی است منابع شیعی این واقعه را با توصیف و تفصیل بیشتری ذکر کنند و در منابع عامه هم هست؛ به عنوان مثال، ابن قتیبه در الامامة و السیاسة به تفصیل از این حادثه یاد میکند و نیز دیگران، که میتوان مراجعه کرد. به نظر من نکته حائز اهمیت این است که درست است روابط قبیلهای در بعضی از مقاطع حرف اصلی را میزند، مثلاً وقتی ابوسفیان به حضرت امیر میگوید دستت را بده با تو بیعت کنم، پیداست که در واقع گرایش قبیلهای او در میان است که نمیخواهد حکومت و قدرت از قریش خارج شود و به تیرۀ دیگری بپیوندد، اما ما نباید فراموش کنیم ـ که البته بعضی از مستشرقین چون هنری لامس نیز به این مسئله توجه کردهاند ـ که گویا در پشت بعضی از حرکات قبیلهای، گروههای سازمانیافتهای برای بهرهبرداری از حوادث بودهاند.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 46
در همان روزهای سقیفه، دوشنبه و روز بعد یعنی سهشنبه، به طور ناگهانی و غیر منتظره در کوچههای مدینه، قبیلهای به نام بنیاسد در حمایت از ابوکر شروع به سروصدا میکنند و بعداً روشن میشود که با سران قبیله صحبت شده که برای حمایت، فضایی را ایجاد کنند که کسی مقاومت نکند و یک جوسازی وسیع انجام دهند و آن زمان هم که بالطبع ابزار آگاهی دادن یا ارتقاء افکار عمومی (مانند روزنامه و رادیو و تلویزیون) وجود نداشت. خود تجمع افراد در یک نقطه و فریاد زدن و رجز خوانی و خطبه خواندن، اموری است که به عهد سنتهای قبیلهای باز میگردد.
در این قضیه نکتهای وجود دارد و آن اینکه حضرت امیر از نقاط قوتی برخوردار بوده که اگر از آنها تساهل میکردند، حتماً در توازنی که میخواستند بین او و ابوبکر ایجاد کنند، عقب میماندند. ابوبکر به لحاظ سنتهای قبیلهای فردی بوده که تقریباً نقش یک قاضی را در میان قبایل داشته است، گاه که میان آنها اختلافی میافتاده او یکی از ریشسفیدانی بوده که نظر میداده است. حتی در دوران میانسالی نیز این نقش را داشته است و به لحاظ اینکه علم انساب را بسیار خوب میدانسته، گاهی که قبیلهها در تفاخر بر یکدیگر دچار اشتباه میشدند به او مراجعه میکردند و او توضیح میداده که نه، مثلاً چنین است. گاه که بین قبیلهها درگیری ایجاد میشد و خونی اتفاق میافتاد که بایستی براساس قانون ثار آن را پاسخ گویند، کسی که دیه را معین میکرد و نزاع را حل و فصل میکرد باز ابوبکر بود. پس او شخصیتی است که به لحاظ قبیلهای چهرهای موجه دارد.
شکلگیری حکومت شاهنشاهی اموی، انحراف مضاعف در نظام سیاسی جامعه اسلامی
با وقوع این حادثه دو جریان در برابر هم شکل میگیرد. نام این دو جریان را ابوالاعلی مودودی «خلافت» و «ملوکیت» گذاشته و البته به دلیل اینکه او یک متفکر و مورخ اهل سنت است، جریان خلافت را اصیل میداند و معتقد است که این جریان از نیمهراه ـ از حاکمیت عثمان به بعد ـ منحرف میشود؛ تا زمان عثمان، خلافت است، اما از آن به بعد به ملوکیت تبدیل میشود. از دوران معاویه به بعد هم که کلاً به نظام پادشاهی تبدیل میشود.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 47
من معتقدم که بایستی در تحلیل و ریشهیابی یک گام به عقب بازگشت. انحراف با شکلگیری دو جریان «خلافت» و «امامت» در تاریخ اسلام آغاز میشود؛ یعنی جریان امامت در کنار قرار میگیرد و منزوی میشود و جریان خلافت مسلط میشود. جریان ملوکیت در واقع انحراف در انحراف است، یعنی انحراف خود خلافت. طبیعی است که خشت اول چون نهد معمار کج... و جالب است که یک بار که عمر، خلیفه دوم، به سلمان میگوید: «به نظر تو من خلیفه هستم یا ملک، کدام یک هستم؟»؛ سلمان به او میگوید: «اگر تو یک دینار یا درهم از بیتالمال به ناحق خرج کنی، ملک هستی؛ ولی اگر درست حتی همان یک درهم نیز در جای خودش خرج شود، تو خلیفه هستی». این نوع تلقی از بیتالمال در دوران عثمان به جایی میرسد که آن جمله معروف عثمان در توصیف آن رساست که در پاسخ کسانی که او را به خاطر توجه و بخشش زیاد به بنیامیه و مطرودین پیامبر مورد اعتراض قرار میدهند، میگوید: «تمام این ثروت و دارایی مال من است، به هر کس خواستم، میبخشم و از هر کس خواستم، منع میکنم».
در مجموع سیر حوادث به گونهای است که جریان امامت تبدیل به یک جریان منزوی و در حاشیه میشود و جریان خلافت جریان مسلط میگردد. یک نکته بسیار مهم اینکه اسلام در شرایطی بوده است که حضرت امیر همان سکوت معروف خود را که در خطبۀ شقشقیه هم توضیح میدهد، بیشتر از مقاومت به مصلحت میداند، همان گفته سلمان که: «مولای ما آگاهتر است که چگونه رفتار کند»؛ به خاطر اینکه هم حوزه اسلامی در جزیرةالعرب به لحاظ قبایل و قومیتهایی که آنجا هستند در حال انشقاق است و هم از جهت اعتقادی، مدعیان پیامبری پیش آمدهاند و مسائلی که ناشی از این قضایاست. در چنین موقعیتی پیداست که اگر نوع اختلافات بنیهاشم یا قریش با سایر گروهها و بعد گروههای انصار (خزرج و اوس که در مدینه بودند) با مهاجرین بروز کند، به کجا میانجامد و طبیعی است که حضرت امیر سکوت کند.
این سکوت، که به هر حال سکوتی طولانی هم هست، باعث میشود که در دوران خلافت خلفاء؛ یعنی تا زمان قتل عثمان، جریان خلافت عملاً تثبیت شود. جریان ملوکیت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 48
نیز در دوران عثمان شکل میگیرد. با حکومت حضرت امیر فرصت کوتاهی به دست میآید که آن فرصت هم به دلیل بروز مسائل داخلی، تقریباً به طور کامل صرف این قبیل مسائل میشود؛ جنگهایی که پیش میآید: جمل، صفین و نهروان و مسائل دیگری که وجود دارد. این نکته بسیار مهم است که جریان خلافت در شبه جزیره بتدریج در مدینه شکل میگیرد. جریان ملوکیت هم با خلافت عثمان شکل میگیرد؛ اما تحقق کامل جریان ملوکیت در قلمروی مانند شام است که کاملاً نزدیک به پادشاهی رم مسیحی است. اصلاً آنجا فضای دیگری است و معاویه هم برای سالهای طولانی این امکان را مییابد که در آنجا حاکم شود. در واقع معاویه حدود بیست سال در آنجا به عنوان امپراتور یا خلیفه مسلمین حکومت میکند و قبل از آن هم به عنوان حاکم شام حکومت میکرده که در آن مدت نیز فضاسازی کرده است. حتی دربار آنجا، نوع آداب و رسوم، نوع غذا، نوع لباس تحت تأثیر رومیها است و حتی یک بار خلیفۀ دوم در یک سفر حج به او اعتراض میکند که این چه لباسی است و چرا قیافهها این طور شده است و او توضیح میدهد که ما به قلمرو کفر نزدیک هستیم و بایستی به گونهای رفتار کنیم که شهرت مسلمانها حفظ شود. در اینجا ملوکیت شکل جدیتری میگیرد و در واقع معاویه موفق میشود تسلط اشرافیت و ارزشهای جاهلی را در شام بطور کامل تحقق بخشد؛ درست برخلاف جریان امامت که تقوی را ملاک، و سیره و سنت پیامبر را مبنا میداند. نکته جالب توجه این است که معاویه در دورانی که در شام بود مطلقاً اجازه نمیداد که حتی نام حضرت امیر در آنجا مطرح شود؛ یعنی کاملاً از بردن نام حضرت امیر و شناخته شدن ایشان، جلوگیری میکرد. امام حسین نام تمام پسرانش را علی گذاشته است و این مقداری غیر معمول به نظر میرسد که کسی اسم همۀ پسرانش را علی بگذارد و به وصف اکبر و اوسط و اصغر آنها را از هم متمایز کند. نام هر سه فرزند را علی میگذارد زیرا خود این کار، در برابر آن سیاست دستگاه حاکمه که مانع از بردن نام علی است، نشانه یک نوع مقاومت و مخالفت است. معاویه حکم میکند که حجاج در مراسم حج نباید لبیک را بلند بگویند؛ یعنی همین صدای لبیک، اللهم لبیک حجاج را هم به عنوان حرکتی که میتواند اعتراض تلقی شود، نمیتواند
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 49
تحمل کند. در سالهای طولانی که امام حسین و امام حسن(ع) در مدینه هستند، از سال 40 تا 50، و بعد تا سال 60، مجموعه روایاتی که از امام حسین(ع) نقل شده. بسیار کم است. این امر نشان میدهد که شرایط سرکوب و فشار چندان شدید بوده که مجال گفتگو و نقل حدیث نبوده است.
به طور خلاصه زاویهای در برابر شخص پیامبر(ص) ایجاد شد که این زاویه تبدیل به یک واقعه شده: مسئله یورش به خانۀ حضرت امیر و بیعت اجباری و بعد هم تبدیل امامت به خلافت که در درون اشرافیت قبیلهای شکل گرفت و نه در متن گرایش اصیل اسلامی. این انحراف در دوران عثمان عملاً تبدیل به ملوکیت شد؛ یعنی ارزشهای شاهنشاهی ـ به معنای ارزشهایی که ملاکهای استبدادی دارند یا ملاکهای عقلانی ندارند ـ جان گرفت و حاکم شد و در دوران معاویه این فرهنگ بوسیله او تقویت و ترویج شد. مجموعه این قضایا پشتوانههایی هستند که در زمینه آنها شاهد تحقق حادثه عاشورا هستیم.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 50