دیدگاهها (مجموعه مصاحبه ها)

شکل گیری حاکمیت نفاق در بطن حکومت اسلامی

آیةالله سبحانی

شکل‌گیری حاکمیت نفاق در بطن حکومت اسلامی 

پیغمبر اکرم هنگامی که در مکّه معظمه ظهور کرد، قریش و در رأس آنها ابوجهل و ابوسفیان از مخالفان سر سخت اسلام بودند. اینها در مکه با پیغمبر اکرم از در جدال و آزار و اذیت در آمدند تا آنجا که مقدمات ترور ایشان را فراهم ساختند و رسول گرامی به فرمان خدا مکه معظمه را ترک کرد و به سوی مدینه هجرت کرد.

باز این قریش، که در راس آنها ابوسفیان و ابوجهل بودند، پیامبر را رها نکردند و جنگها و نبردهای متعددی علیه اسلام راه‌اندازی کردند. در جنگ بدر، در حقیقت دست ابوسفیان و ابوجهل در کار بود. ابوسفیان محرّک قریش بود که به سوی مدینه بیایند و کاروان تجارتی قریش را نجات دهند و ابوجهل هم در صحنۀ جنگ ظاهر شد. ابوجهل کشته شد اما ابوسفیان از طریقی نجات یافت. ابوسفیان به این اکتفا نکرد و جنگ دوّمی را به نام جنگ احد بر پا کرد که در آن 70 نفر از مسلمانان کشته شدند و عموی پیغمبر اکرم نیز به شهادت رسید. باز به این هم اکتفا نکرده و جنگ احزاب را پدید آورد. احزاب، یعنی جمعیتهای مختلف در جزیرةالعرب، جمع شدند و یک جنگ نظامی تمام عیار علیه پیغمبر اکرم به راه انداختند، ده هزار نفر مدینه را محاصره کردند. بعد از یک ماه محاصره، پیغمبر اکرم توانست آنها را به نحوی وادار به عقب نشینی نموده و پراکنده سازد.

اوضاع به همین منوال پیش می‌رفت و ابوسفیان که در حقیقت رئیس بنی‌امیه بود، در راس این مقاومت و در هسته این نزاع قرار داشت. تا اینکه پیغمبر اکرم در سال هشتم هجری مکه را فتح کرد. این حزب اموی که آشکار بود، چون دیگر مجالی برای فعالیت علنی نیافت، به ناگزیر زیرزمینی شد. در حقیقت یک حزب زیرزمینی به تمام معنا به نام حزب اموی شکل گرفت. قانون هر حزب این است؛ تا آنجا که مجال فعالیت آشکار برای او 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 16
هست، آشکارا فعالیت می‌کند، اما وقتی که عرصه را بر خود تنگ ببیند از ظهور به خفا می‌رود. تا زمانی که پیغمبر اکرم(ص) در قید حیات بود اینها نمی‌توانستند تحرکی داشته باشند زیرا حزب ضعیف در مقابل حزبالله نمی‌تواند کاری انجام دهد.

هنگامی که پیغمبر اکرم فوت نمود باز این حزب مخفیانه نقشه ریخت که خودش را با یک جناح متحد کند و قهراً در میان دیگر جناحها اختلاف بوجود آورد، جنگ بر پا شود و به واسطۀ جنگ، وحدت اسلامی از بین برود. مصلحت در آن دیدند که به علی خود را نزدیک سازند. ابوسفیان به در خانه علی بن ابیطالب(ع) آمد ـ در حالی که حضرت مشغول غسل دادن پیامبر بود ـ و گفت: «ابسط یدک لِابایعک...»؛ دستت را به من بده تا با تو بیعت کنم و من فردا اینجا را با سواره و پیاده پر می‌کنم و همه ما پشت سر شما هستیم. در مسئله بیعت با علی، دو قبیله دیگر نقشی ندارند. این سهم مربوط به بنی‌هاشم است. امیر مؤمنان که انسان‌شناس کامل است می‌داند این مرد در روز اول صددرصد علیه اسلام بوده است حالا چه شده که آمده با علی بیعت کند. مسلماً با فراست الهی که ایشان داشت فهمید مسئله چیز دیگری است. دعوت او را رد کرد و گفت: من نیازی به بیعت با تو ندارم و تو از روزی که اسلام آورده‌ای، اسلام به تو چیزی نداده است. در خانه را بست و جوابش کرد. او در کوچه‌های مدینه راه می‌رفت و آن شعر معروف خود را می‌خواند: ‌ای بنی‌هاشم بپا خیزید،‌ ای بنی‌هاشم دیگران بردند و خوردند، بیایید با هم متحد شویم و علی را از شهر بیرون کنیم، خلافت از آن شماست. امیرالمؤمنین هیچ ارزشی برای دعوت او قائل نشد زیرا هدف او این نبود که علی به خلافت برسد، بلکه قصدش ایجاد یک جنگ داخلی در میان مسلمین بود که در نتیجه آن، خودشان بتوانند در نهایت امر همان زنده‌باد هبل، زنده‌باد لات و... را بگویند.

دورۀ خلیفۀ اول و خلیفۀ دوم تظاهرات و فعالیتهای منافقین کم بود، خصوصاً نفاق حزب اموی فوق‌العاده کم بود. اینکه چرا کم بود، یک مسئله تاریخی است. این همه منافقینی که در مدینه بودند، در زمان خلیفه اول و دوم هیچ خبری از آنها نیست. قرآن مجید دربارۀ منافقان بحثهای مفصلّی دارد. به قول آن مرد مصری دو جزء قرآن، بلکه سه جزء قرآن دربارۀ منافقین نازل شده است.


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 17
در حکومت خلیفه اول و دوم فعالیتهایی از اینها دیده نشد تا نوبت به خلیفه سوم رسید. روز اول که لباس خلافت به دوش عثمان افکنده شد، جلسه‌ای در خانۀ عثمان تشکیل شد که شرکت‌کنندگان آن، اکثراً اموی بودند. سیوطی در تاریخ ‌‌‌‌‌الخلفاء می‌نویسد که ابوسفیان در آنجا حاضر بود و حدود 88 سال داشت و چشمهایش هم کم می‌دید. پرسید: در مجلس ما، غیر از بنی‌امیه کسی هست؟ از غیر بیت ما کسی هست؟ گفتند: نه، یکدست از خود ماست. گفت: (همان جمله معروفی که سیوطی در تاریخ الخلفاء نقل می‌کند که این مرد با این سخن کفر خودش را اظهار کرد) «یا بنی‌امیه، تلقّفوها تلقّف الکره، فوالله، ما من جنّة و لا نار ٍ.» هنگامی که عثمان این جمله را شنید، فکر کرد این مسئله ممکن است به بیرون درز پیدا کند و این برای او بد است و ابوسفیان مرتد است و باید مرتد را بکشد، اما با همان نرمشی که در زندگی عثمان مشاهده می‌شود، گفت: این را بیرونش کنید. ابوسفیان را تنها از مجلس بیرون کرد. 

از همان جا فعالیت این حزب مخفی و زیرزمینی دوباره آشکار شد. در عصر پیغمبر(ص)، فعالیت زیرزمینی است. دوره ابوبکر و عمر، فعالیتهای چشمگیری از اینها در تاریخ نمی‌‌‌‌‌بینیم و این هم سؤالی است که چه شد فعالیت اینها کم شد. به اینها مقام داده شد و به خاطر مقام، سکوت اختیار کردند؛ معاویه را به شام فرستادند، برادرش را هم به شام فرستادند، اما در عصر عثمان، این حزب مخفی، آشکار شد.

این حزب از زمان عثمان دوباره رشد کرد و در ظرف سیزده، چهارده سال خلافت عثمان، یک حکومت اموی صددرصد در جهان اسلام تاسیس شد. همه فرمانداران و عاملان خراج در بصره و کوفه و مصر و سایر نقاطی که در قلمرو اسلام قرار داشت و خصوصاً شمال آفریقا، اموی بودند. حزب اموی آشکارا قدرت را به نام اسلام به دست گرفت و بدعتهایی گذارد. در زمان خلیفۀ سوم و بعد از خلیفه سوم که امیرالمؤمنین(ع) به روی کار آمد، رویارویی حزبالله با حزب نفاق یک رویارویی آشکار بود. آنها فقط کم و بیش آشکارا منکر ضروریات نبودند، بلکه سراسر همان احکام و همان عقاید جاهلیت بود.

تا امیر مؤمنان بود و سوابقی در اسلام و در جهاد داشت و قدرت اسلامی وجود 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 18
داشت، توانست با اینها مبارزه و مقابله کند و سرانجام هم به شهادتش منجر شد. بعد از او دوران حسن بن علی(ع) رسید. او هم با آن گرفتاریهایی که در ارتشش بود مصلحت ندید جنگ کند. یک ارتش ناهماهنگ متشکل از طوایف مختلف، که هرگز با این ارتش غیر منسجم نمی‌شد با ارتشی منسجم جنگید و جز شهادت شیعه و ذبح شیعه نتیجه‌ای دیگر نداشت.

بدعت، تحمیق، اختناق و نیاز به روشنگری

در ظرف بیست سال ـ یعنی بین سال چهل تا شصت هجری ـ که معاویه بر سر کار بود، بدعتهای فراوان در اسلام راه یافت، مردم را عمیقاً تحمیق کردند و آنها را از اسلام دور کردند به طوری که در حقیقت ریشۀ همه افکار و آرایی که بعد‌ها به صورت آراء کلامی در آمد، متعلّق به عصر معاویه است. طرفداری از تقدیر و قضا و قدر در این زمان شدیداً قوت گرفت. عقیده به قضا و قدر یکی از ره‌آوردهای یهود است. عقیده به قضا و قدر در معنایی که منافی اختیار انسان باشد و او را در مقابل تقدیر، چون پر کاهی در مقابل تـُندباد بداند، از عقاید یهودیان است و کعب‌الاحبار و تمیم‌داری، این بازیگران و بازرگانان حدیث، چنین مسائلی را وارد جامعۀ اسلامی کردند و معاویه نیز آنها را ترویج می‌کرد و وضع خود را تماماً از این راه توجیه می‌کرد که: «حکم القضا حکم القدر»، خدا خواسته که چنین و چنان باشد و در همین عصر مسئله جبر و مسئله نفی استطاعت مطرح شد که بعدها از مسائل کلامی گردید. ملتی که در روز چهارشنبه نماز جمعه را بخواند و اعتراض نکند، دیگر حال این ملت را بفهمید.

یک چنین حزب به تمام معنا کافر، ولی منافق و متظاهر به اسلام بعد از معاویه به دست یزید افتاد. میان زمان حسن بن علی(ع) و زمان آقا حسین بن علی(ع) تفاوت وجود دارد. در زمان حسن بن علی(ع)، قیافه واقعی این حزب هنوز آشکار نبود و مردم شناخت صحیحی نسبت به آن نداشتند، با وجود اینکه معاویه بالای منبر در کوفه گفت: «من برای نماز و روزه شما جنگ نکردم، من جنگ کردم که بر شما حکومت کنم»، هنوز ماهیت او کاملاً شناخته شده نبود؛ ولی در این بیست سال، اختناقها، کشتارهای دسته‌جمعی، 


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 19
غارتگریها، همه و همه ملت را نسبت به این حکومت بدبین کرده است. اکنون زمان آن فرارسیده است که این حکومت که رسواست، رسواتر شود. قیافه کریه این حکومت باید از طریق شهادتهای پی در پی به مسلمین شناسانده شود.

چرا این حرکت را ما در آن مقطع زمانی خاص از حضرت می‌بینیم؛ یعنی پیش از آن؛ بعد از حضرت امیر، در دورۀ امام حسن یا در دورۀ بعد از امام حسن(ع) تا زمانی که معاویه در رأس حکومت است، حرکتی نمی‌بینیم تا آن لحظۀ خاص که این حرکت شروع می‌شود؟

در مورد اینکه قبل از حضرت چنین حرکتی نبوده، باید گفت قبل از حضرت به این کیفیت نبوده و اما به کیفیت دیگری در بعضی از جهادها بوده است. حضرت در جنگ جمل می‌گوید: «من یأخذ هذا القرآن؟» و جوانی برمی‌خیزد؛ حضرت می‌گوید: کشته می‌شوی می‌گوید باشد، من کشته شوم اشکالی ندارد. به صورت قضیۀ جزئیه در جنگ‌های اسلام بوده و در جنگ جمل داستانش هست.

اما اینکه چرا قبل از دورۀ یزید، در آن زمان چنین قیامی نشد، به خاطر اینکه در آن زمان قیافۀ معاویه شناخته شده نبود و مردم به معاویه به دید یک خلیفه نگاه می‌کردند و می‌گفتند زمانی علی نظام را در دست گرفت و حالا هم معاویه به دست گرفته است.

‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 20