ریشه های تاریخی و زمینه های اعتقادی نهضت عاشورا
مهدی پیشوایی
همان طور که هر پدیدۀ طبیعی و مادی، زاییدۀ علت یا علل و عواملی است که دست به دست هم داده آن را پدید میآورند، هر پدیدۀ اجتماعی و هر حادثهای هم که در جهان اتفاق میافتد، بدون علت نیست. این مسأله چه در حوادث کوچک روزمره و چه در تحولات و حوادث مهم اجتماعی و رویدادهای مهم جهان صادق است. هر یک از انقلابها، قیامها، جنبشها و نهضتهای ملی و مذهبی از یک سلسله عوامل و انگیزههای اجتماعی و سیاسی و دینی سرچشمه میگیرد که در نهاد جامعه، نهفته است. از این رو تحقیق و بررسی پیرامون چنین حوادثی، بدون توجه به ریشههای آنها، منطقی نیست. از طرف دیگر، حوادث تاریخی مثل حلقههای زنجیر، بهم پیوسته است و اگر این حلقهها را مجزّا از هم، مورد بحث قرار دهیم، به نتیجۀ مطلوب نمیرسیم.
نهضت عاشورا از این معنا مستثنی نیست. از این رو باید این موضوع را از نظر ریشههای تاریخی و اجتماعی، و زمینههای اعتقادی، و با توجه به تسلسل حوادث مهم تاریخ اسلام از سال ده تا شصت هجری مورد بررسی قرار دهیم. اگر مبدأ نهضت عاشورا را سال شصت یا شصت و یک هجری بگیریم، سخت اشتباه کردهایم. مبدأ عاشورا سال شصت نبود بلکه سالهای پس از وفات پیامبر(ص) بود. میتوان گفت: عاشورا حلقهای از زنجیرۀ حوادث بهم پیوستهای بود که یک سر آن به «سقیفه» و سر دیگر آن به «عاشورا» منتهی گردید. اینک تاریخ اسلام را ورق میزنیم و ریشههای این حادثۀ مهم را با استناد به منابع تاریخی جستجو میکنیم:
هشدار در مورد نفوذ دشمن دیرینه در دستگاه رهبری
پس از بعثت پیامبر اسلام، سالها مشرکان و بتپرستان جزیرة العرب، و نیز یهود، در برابر نفوذ و
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 299
پیشرفت اسلام ایستادند و به مخالفت و دشمنی پرداختند و از ایجاد هرگونه توطئه و دسیسه و تحمیل جنگ بر مسلمانان کوتاهی نکردند تا آنکه به ارادۀ خداوند و رهبریهای پیامبر اسلام(ص) و جانبازیهای مسلمانان، اسلام رشد کرد و با سقوط مکه(دژ اصلی مشرکان) در سال هشتم هجری، قدرت طاغوتی بزرگترین دشمنان اسلام، در هم شکست و آنان فهمیدند که دیگر اسلام از بین رفتنی نیست و تلاشهایشان به جائی نمیرسد.
در بازگشت پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان از «حجة الوداع» در سال دهم هجرت، پیامبر اسلام، به دستور خداوند، علی(ع) را در «غدیر خم» به عنوان پیشوا و رهبر آیندۀ مسلمانان معرفی کرد.
خداوند آن روز اعلام کرد:
«.... امروز، کافران از [نابودی] آیین شما نا امید شدند، بنابر این از آنها نترسید! و از [مخالفت و نافرمانی] من بترسید!»
اینک این سؤال پیش میآید که مقصود خداوند از اینکه مسلمانان از کافران نترسند و فقط از مخالفت او بترسند، چیست؟
با توجه به مجموع حوادث و قرائن و شواهد، مانند: شکست قدرت نظامی دشمنان اسلام در داخل جزیرةالعرب در سالهای آخر عمر پیامبر اسلام، استقرار حاکمیت اسلام در سراسر این منطقه و نزدیک شدن درگذشت پیامبر، میتوان نتیجه گرفت که تا آن روز کفار و دشمنان اسلام انتظار داشتند که آیین اسلام قائم به شخص پیامبر اسلام(ص) باشد و با درگذشت او، اوضاع به حال سابق برگردد و بساط اسلام برچیده شود. اما آن روز که پیامبر اسلام(ص) با حضور جمعیت صد هزار نفری، رسماً علی(ع) را به عنوان جانشین خود تعیین کرد، کفار در یأس و نومیدی فرو رفتند زیرا مشاهده کردند که مردی که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت، بعد از پیامبر، در میان مسلمانان بینظیر است، به جانشینی پیامبر منصوب و به مسلمانان معرفی گردید و فهمیدند که با این وضع، دوام و بقای اسلام تضمین شد و با فوت پیامبر، از بین نمیرود.
از آن روز دیگر دشمنی آشکار و نظامی کفار، خطری نبود که اساس اسلام را تهدید کند، بلکه از آن روز دشمنان دیرینۀ اسلام تصمیم گرفتند از درون به اسلام ضربت بزنند و به ویژه در دستگاه رهبری اسلام نفوذ کرده آن را قبضه کنند یا به انحراف و آشفتگی بکشانند یا به نحوی در جامعۀ اسلامی شکاف و اختلاف ایجاد کنند.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 300
نقشۀ تخریبی حزب ضداسلامی اموی برای ایجاد جنگ داخلی
حزب ضداسلامی اموی به رهبری «ابوسفیان» که پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام و مسلمانان، در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، کفر و نفاق خود را پنهان ساخت و پس از رحلت پیامبر اسلام، با قیافۀ ظاهراً اسلامی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.
گرچه سران و صحنهگردانان اصلی این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربتزدن به اسلام از داخل، و زندهکردن نظام جاهلیت، پنهان میساختند، اما هم مطالعۀ اقدامات و کارهای آنان این معنا را بخوبی نشان میدهد و هم گاهی در مجالسی که گمان میکردند صحبتهای آنجا به بیرون درز نمیکند، پرده از روی مقاصد خویش بر میداشتند (که در صفحات آینده نمونههایی از آنها را نقل خواهیم کرد).
نخستین حرکت تخریبی ابوسفیان، رهبر این حزب را پس از سقیفۀ بنی ساعده و به قدرت رسیدن ابوبکر مشاهده میکنیم: او که در آن هنگام هیچ امیدی برای رسیدن به قدرت یا مشارکت در حکومت نداشت، با پیشنهاد مرموزانهای درصدد ایجاد جنگ داخلی بود ولی هشیاری، موقع شناسی، و گذشت علی(ع) نقشۀ خائنانۀ او را خنثی ساخت. مینویسند: او هنگام رحلت پیامبر اسلام(ص) در مأموریت جمعآوری زکات بسر میبرد. وقتی به مدینه برگشت و از درگذشت آن حضرت، و آغاز خلافت ابوبکر آگاه شد، گفت: طوفانی میبینم که جز خون چیز دیگری آن را فرو نمینشاند!
آنگاه به سراغ علی(ع) رفت و او را به قیام و حرکت تشویق کرد و شعری بدین مضمون سرود:
«فرزندان هاشم! بپاخیزید تا مردم مخصوصاً قبیلۀ «تیم» یا «عدی» در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما و حق شما است و برای آن جز علی کسی شایستگی ندارد. ای علی! زمام خلافت را خوب در دست بگیر زیرا تو برای بر آوردن آرزوها و آرمان مردم شایستهای».
علی(ع) که متوجه نیت شوم او شده بود، پاسخ داد: تو در پی کاری هستی که ما اهل آن نیستیم.
او از علی ناامید شد و به خانۀ عباس بن عبدالمطلب رفت و به وی گفت:
«و شایستۀ خلافت و به تصاحب میراث برادرزادهات اولی هستی. دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم که اگر من بیعت کنم احدی با تو مخالفت نمیکند!»
عباس خندید و گفت: «ابوسفیان! چگونه ممکن است پیشنهادی را علی رد کند ولی عباس بپذیرد؟!»
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 301
«جوهری» میگوید او به علی گفت: «ناتوانترین خاندان قریش، حکومت بر شما را در دست گرفته است. به خدا سوگند اگر بخواهی، مردم را بر ضد ابوبکر بسیج میکنم و این شهر را پر از سواره و پیاده میسازم!»
علی(ع) گفت: «تو مدتها بدخواه اسلام و مسلمانان بودی ولی نتوانستی ضرری به آنها برسانی، ما را به سواره و پیادۀ تو نیازی نیست!»
از طرف دیگر، عمر با آگاهی از بازگشت ابوسفیان، از دسیسههای او احساس خطر کرد و به ابوبکر گفت: «ابوسفیان از سفر برگشته و من از شرّ او ایمن نیستم!»
ابوبکر زکاتی را که وی آورده بود، از او نگرفت و به وی بخشید و او سکوت کرد!
نخستین گام در جهت نفوذ حزب اموی در پستهای کلیدی
تا آنجا که تاریخ نشان میدهد، نخستین بار که بعضی از اعضای مهم این حزب به پستهای کلیدی در حکومت اسلامی دست یافت، در نیمۀ دوم حکومت عمر بود، «یزید بن ابیسفیان» از طرف او به حکمرانی «دمشق» منصوب شده بود و در سال هفده هجرت در اثر طاعون مرد و عمر برادرش «معاویه» را به جای او منصوب کرد و خبر درگذشتش را به ابوسفیان اطلاع داد. ابوسفیان گفت: «حق خویشاوندی را ادا کردی.» بدین ترتیب او حکمرانی دمشق و اردن را عهدهدار گردید و تا هنگام مرگ عمر (حدود پنج سال) در این سمت باقی بود. او که همچون پدرش در فتح مکه به ظاهر مسلمان شده بود، در پی حکومت و ریاست بود و تصاحب چنین منصبی برای او بسیار مغتنم بود. روزی که عمر حکمرانی شام را به وی واگذار کرد، او نزد مادرش هند رفت. هند به او گفت: این مرد (عمر) تو را شغلی داده است، بکوش تا چنان کنی که او میخواهد، نه ان کنی که خود میخواهی. چون پدرش ابوسفیان را از مأموریت خود آگاه ساخت، او نیز گفت: مهاجران پیش از ما مسلمان شدهاند و ما پس از ایشان به این دین درآمدیم، آنان حالا مزد خود را میگیرند، آنان رئیسند و ما پیرو. به تو شغل مهمی دادهاند، بنگر که بر خلاف میل آنان رفتار نکنی، چه تو نمیدانی پایان کار چه خواهد شد؟ این گفتگو نشان میدهد که پدر و مادر چگونه مسلمانی را وسیلۀ برخورداری از دنیا و رسیدن به حکومت و ریاست میدانستند و با دو بیان، هر دو یک موضوع را توصیه کردند!
معاویه در شام قصر مجلل و زندگی اشرافی و حاجب و دربان برای خود فراهم ساخت و روش شاهان و سلاطین را در پیش گرفت و در زندگی شخصی، از امپراتوران روم تقلید کرد. یک سال عمر
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 302
به شام سفر کرد، «عبد الرحمن بن عوف» در این سفر همراه عمر بود و هر دو سوار بر خر میرفتند. معاویه با کبکبه و جلال به استقبال وی رفت، ولی او را نشناخت! از مقابل او گذشت. چون به وی گفتند: «این خر سوار خلیفه بود»، بازگشت و پیاده شد. عمر به او توجهی نکرد و معاویه همچنان در کنار او پیاده به راه افتاد... سرانجام عبدالرحمن گفت: «معاویه را خسته کردی». در این هنگام عمر رو به او کرد و گفت:
- معاویه با خدم و حشم راه میروی؟! شنیدهام مردم بر در سرای تو معطل میایستند تا به آنها رخصت ورود بدهی؟»
- آری امیرالمؤمنین چنین است.
- برای چه؟
- ما، در سرزمینی هستیم که جاسوسهای دشمن از هر سو مراقب هستند، باید چنان رفتار کنیم که از ما بترسند. اگر تو میخواهی این روش را ترک میکنم.
- اگر راست میگویی خردمندانه پاسخی است و اگر دروغ میگویی خردمندانه فریبی است، تو را نه به آن امر میکنم و نه از آن نهی!
این سخن از خلیفهای همچون عمر پذیرفته نبود. عمر که به سختگیری در مورد حکمرانان و فرمانداران معروف بود، چگونه با این توجیه ناروا از کنار این قضیه گذشت؟ او وقتی شنید که «عمروعاص» حکمران مصر مال فراوانی اندوخته است نامۀ توبیخآمیزی به وی نوشت و مأموری را روانۀ مصر کرد و نیمی از دارایی عمروعاص را ضبط کرد. همچنین وقتی شنید که «عیاض بن غنم»، حکمران «حِمص» لباس گرانبها میپوشد و زندگی اشرافی دارد، او را احضار کرد و یک عصا و یک جامۀ شبانی به وی داد و رمۀ گوسفندی را نشانش داد و گفت: «برو اینها را بچران، ولی خوب بچران!» آیا انحراف معاویه کمتر از عیاض بن غنم بود که عمر آن را نادیده گرفت؟!
در هر حال معاویه تا قتل عمر همچنان در این سمت باقی بود و موقعیت خود را استحکام بخشید و شالودۀ حکومت آیندۀ خویش را در شام ریخت. میگویند فتح مصر که در سال نوزدهم هجرت رخ داد، با رخصت معاویه اما بدون اجازۀ عمر صورت گرفت. نگارنده سند این موضوع را در منابع قدیم تاریخ اسلام مانند «تاریخ طبری»، «فتوح» اعثم کوفی، «فتوح مصر و اخبارها» تألیف ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم و «فتوح البلدان» تألیف بلاذری نیافت. اما اگر چنین چیزی درست باشد، نشانگر قدرت فوقالعادۀ معاویه در زمان حکومت عمر میباشد زیرا در هیچ
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 303
کشوری، فتح خارجی به دستور استاندار یک استان، و بدون اجازۀ، رئیس کشور صورت نمیگیرد. اما در هر حال اسناد دیگری حاکی از نفوذ بیش از حد معاویه و آگاهی عمر از این موضوع – و نیز چشمپوشی و موافقت عملی وی با آن –می باشد که به برخی از آنها اشاره میشود:
عمر در روزهای آخر عمر خویش که اعضای شورای شش نفری (علی(ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن وقاص و عبدالرحمن بن عوف) را احضار کرد و ترتیب انتخاب خلیفۀ بعدی از میان این گروه را به آنها توصیه کرد، هشدار داد که: «پس از من با هم اختلاف و کینه ورزی نکنید وگرنه معاویه حکومت را از چنگ شما بیرون میآورد!»
عمر در همان جلسه ضمن برشمردن ویژگیهای هر یک از اعضای شورا، خطاب به عثمان گفت: «گویا میبینم که قریش تو را به حکومت برگزیدهاند و تو بنیامیه و بنیابیمحیط را بر مردم مسلط کردهای و بیتالمال را در انحصار آنها قرار دادهای و گروههای خشمگینی از عرب بر ضد تو شوریدهاند و تو را در خانهات کشتهاند. به خدا سوگند اگر قریش چنان کنند، تو نیز چنان خواهی کرد و اگر تو چنان کنی، مردم نیز چنان خواهند کرد. اگر چنین حادثهای اتفاق افتاد سخن مرا به یادآور زیرا که همان گونه گفتم خواهد شد!
اینک باید پرسید چه کسی به معاویه آن قدر میدان داده بود که به پایهای از قدرت برسد که بتواند اعضای شورای انتخابی عمر را کنار بزند و حکومت بر کشور اسلامی را بزور قبضه کند؟ کسی جز خود عمر؟!
از طرف دیگر اخطار عمر به عثمان، نشان میدهد که بنیامیه چقدر برای قبضه کردن قدرت دندان تیز کرده بودند؟ و عمر میدانست که به محض انتخاب عثمان به خلافت، آنان با استفاده از وجود وی، تمام امور را قبضه خواهند کرد. در این صورت چرا عمر با آگاهی از این موضوع، عثمان را در شورای شش نفری عضویت داد؟ خدا میداند! و خدا دربارۀ آن داوری خواهد کرد!
معاویه بعدها در زمان خلافت عثمان(که خواهیم گفت در پست خود ابقا شد)، در برابر اعتراض مخالفان حکومت عثمان و ستمگریهای خود وی، روی موضوع اعتماد عمر به وی تکیه میکرد و میگفت: «اگر من صلاحیت نداشتم، عمر این مقام را به من واگذار نمیکرد.» معلوم میشود معاویه به توصیۀ پدر و مادرش در جلب رضایت عمر، خوب عمل کرده بوده است!
خلافت عثمان و قبضۀ حکومت توسط امویان
با روی کار آمدن عثمان که از طریق شورای شش نفری به خلافت رسید، درهای امید به روی
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 304
بنیامیه باز شد و فهمیدند که فرصت طلایی برای دستیابی به آرزوهای دیرینه فرا رسیده است. روز انتخاب عثمان به خلافت، بنیامیه در خانۀ او اجتماع کردند و در را بستند، ابوسفیان خطاب به حاضران گفت: «غیر از شما کسی اینجا هست؟» (آن روز ابوسفیان نابینا بوده است). گفتند: نه؛ گفت: «اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویی به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنیامیه بیرون نرود. سوگند یاد میکنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست، نه جهنمی، و نه قیامتی!
نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزی از «احد» عبور میکرد، با لگد به قبر «حمزة بن عبد المطلب» زد و گفت: «چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما میجنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازی میکنند!»
با آغاز خلافت عثمان مسلمانان خیلی زود به این حقیقت تلخ پی بردند که مقدراتشان به دست بنیامیه افتاده است چون از همان آغاز کار روشن بود که عثمان یک شکل ظاهری بیش نیست و در واقع امویان هستند که حکومت خواهند کرد. سیر حوادث نیز این موضوع را تأیید کرد زیرا عثمان حکومت و استانداری استانهای مهم کشور اسلامی یعنی مصر، شام، کوفه و بصره را به نزدیکان خود از بنیامیه واگذار کرد. این چند منطقه از لحاظ نظامی، اقتصادی و اجتماعی دارای موقعیت مهمی بودند زیرا هم مرکز ثروت و تجارت و زراعت بودند و اموال و خواروبار از آنها به نقاط دیگر حمل میشد و هم مرکز تجمع سپاهیان اسلامی بودند که از نقاط مختلف کشور اسلامی در آنها گرد میآمدند. علاوه بر این، مرکز عملیات و فتوحات بزرگ اسلامی بودند که هنوز در اوج پیشرفت بود. بقیۀ شهرها در درجۀ دوم اهمیت قرار داشتند و چندان قابل توجه و عنایت نبودند. از میان این حکمرانان هم قدرت معاویه از همه بیشتر شد زیرا عثمان نه تنها او را در حکمرانی «دمشق» و «اردن» ابقا کرد بلکه «حمص» و «فلسطین» و «قنسرین» نیز به آنها ضمیمه ساخت و به این ترتیب موجبات تسلط و نفوذ معاویه را تا آخرین حد ممکن فراهم ساخت. عثمان، «عبدالله بن عامر بن کریز» (پسر دایی خود) را به حکمرانی «بصره» و «عبدالله بن سعد بن ابی سرح» (برادر رضاعی خود) را به حکمرانی مصر منصوب کرد. و «ولید بن عقبة بن ابی محیط» (برادر مادری خود) را والی کوفه قرار داد ولی پس از آنکه داستان مشهور شرابخواری و لاابالیگری او ثابت شد، زیر فشار افکار عمومی او را برکنار کرد و به جای او «سعید بن عاص» (یکی از بزرگان بنیامیه و پسر عاص بن وائل که در جنگ بدر کشته شد) را منصوب کرد. و تا هنگام کشته شدن او سعید بن عاص در این سمت
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 305
باقی بود. نمایندگان عثمان با استبداد و خودکامگی با مردم رفتار میکردند و بیتالمال را به یغما میبردند.
امیر مؤمنان(ع) از این یورش بنیامیه برای تصاحب قدرت، چنین یاد میکند: «... تا آنکه سومی [عثمان] به قدرت رسید. او [همچون شتری پرخور] با شکم برآمده هنری جز چریدن و سرگین انداختن نداشت! خویشان او نیز با او همدست شدند و همچون شتران گرسنهای که علف بهاری را با آزمندی و اشتهای زیاد ببلعند، اموال خدا را بلعیدند! اما سرانجام، رشتههایش[برای استحکام قدرت] پنبه شد و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام، شکمبارگی و ثروتاندوزی نابودش ساخت.»
معاویه در تمام مدت دوازده سال حکومت عثمان همچنان حاکم دمشق و اردن و حمص و فلسطین و قنسرین بود و در این مدت چنان پایههای قدرت خویش را استوار ساخت که در اواخر عمر عثمان، در واقع مرکز حکومت، دمشق بود نه مدینه! یکی از مورخان معاصر در این زمینه چنین مینویسد:
«شاید مبالغه نکرده باشیم اگر مدعی شویم در زمان عثمان، شام پایتخت دولت جدیدالتأسیس شده بود. و شاید بتوان گفت که در آن وقت معاویه خلیفۀ بالفعل بود به این دلیل که در آن وقت هر کس را که عثمان، یا حکامش از سایر شهرهای اسلامی تبعید میکردند به شام و نزد معاویه میفرستادند. مثلاً ابوذر و انقلابیهای بصره و کوفه به سوی معاویه فرستاده شدند تا تصمیم خود را دربارۀ آنان اتخاذ کند... پس واضح میشود که در آن وقت معاویه بود که امور سیاسی اسلام را برای عثمان یا به نام او اداره میکرد و هر کس دعوت جدیدی میکرد خواه خطرناک یا بیخطر باشد، نزد معاویه فرستاده میشد...»
معاویه و قتل عثمان
خلافکاریها و روش ضد اسلامی عثمان و در رأس آنها سپردن قدرت به دست امویان و غارت بیتالمال توسط آنان و بیتوجهی او به تذکرها و انتقادهای حقجویان و اصلاحطلبان و تبعید و شکنجۀ آنان، خشم مردم مسلمان را برانگیخت و سرانجام با یک شورش عمومی، مدتی خانۀ عثمان را محاصره کردند و سپس او را کشتند. قتل عثمان سکوی پرشی بود برای معاویه جهت دستیابی به آرزوهای دیرینهاش زیرا بیشترین سود را از این حادثه و آشفتگیهای پس از آن معاویه برد. او با قدرت و امکاناتی که در اختیار داشت، میتوانست به سهولت با اعزام یک نیروی نظامی، محاصرۀ خانۀ
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 306
عثمان را در هم بشکند و حفاظت از او را به عهده بگیرد. اما او نه تنها اقدام جدی در این باره نکرد بلکه شواهدی در دست است که به آشفتگی اوضاع دامن میزد تا از آب گلآلود ماهی بگیرد! او به صورت نمایشی، در پاسخ استمداد عثمان در مدت محاصرۀ خانۀ وی، یک ستون نظامی را به سمت مدینه فرستاد و به فرمانده آن دستور داد که وقتی به «ذیخشب» رسیدند، در آنجا توقف کرده منتظر دستور ثانوی او باشند. آنان در «ذیخشب» آن قدر در انتظار دستور ثانوی منتظر ماندند تا عثمان کشته شد! آنگاه آنان را به شام فراخواند!
«یعقوبی» مینویسد: خود او با یک لشکر دوازده هزارنفری تا مرز شام حرکت کرد و سربازان را در آنجا متوقف ساخته نزد عثمان رفت. عثمان از او پرسید چه قدر نیروی نظامی آورده است؟ او گفت: «آمده ام تا از نظرت آگاه شوم و بعد برگردم و کمک بیاورم». عثمان گفت «نه، به خدا سوگند، میخواهی من کشته شوم، آنگاه خونخواهی مرا دستاویز قرار دهی! زود برگرد و مردم را بیاور» معاویه بازگشت و به مدینه برنگشت تا آنکه عثمان کشته شد!
پس از قتل عثمان بلافاصله پیراهن خونین او توسطـ «امحبیبه»، خواهر معاویه به شام فرستاده شد. معاویه دستور داد آن را بالای منبر مسجد دمشق قرار داده برای عثمان عزاداری کنند و خود را «ولی دم» او معرفی کرد. در حالی که عثمان پسران و دختران متعددی داشت که «اولیاءدم» بودند.
«دکتر وردی» در این زمینه مینویسد:
«عجیب و دهشتآور است که پیراهن خونین عثمان که در آن کشته شد و انگشتان بریده شدۀ زنش که در موقع قتل عثمان قطع شده بود فوراً برای معاویه فرستاده شود! مثل این است که پیشبینی شده بود و چنین مینماید که نقشه خوب طرح شده و اطراف آن را محکم کرده بودند و به همین جهت همه چیز مطابق پیشبینی که شده بود جریان یافت. به هر حال معاویه از کشته شدن عثمان کمال استفاده را برد و هیچ پیراهنی را تاریخ مانند پیراهن عثمان به خود ندیده که مؤسس دولتی بشود!»
پس از قتل عثمان که مردم عموماً با علی(ع) بیعت کردند، معاویه زیر بار حکومت قانونی علی(ع) نرفت و او را متهم به قتل عثمان کرد. حضرت که کوششهای زیادی برای فرونشاندن آشوب و در جهت وساطت بین عثمان و شورشیان به عمل آورده بود، در پاسخ ادعای بیاساس او نوشت:
«... اما دربارۀ عثمان و قاتلان او سخنان زیادی مطرح میکنی. تو وقتی عثمان را یاری کردی
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 307
که یاری خود کرده باشی. و وقتی او را خوار کردی که پیروزی برای تو باشد.»
امام طی نامۀ دیگری چنین نوشت:
«... دربارۀ من و عثمان سخن به میان آوردهای. جا دارد در این باره پاسخ تو که از خویشان و بستگانش هستی، داده شود: آیا کدام یک از ما با او دشمنتر بود و راه را برای کشندگانش مهیاتر ساخت؟ آیا کسی که به یاریش برخاست ولی خود عثمان از وی خواست که سر جایش نشیند و دست از کوشش بکشد؟ یا کسی که عثمان از او یاری خواست و او تأخیر کرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگیش به سر آمد...؟!»
از طرف دیگر معاویه، طلحه و زبیر را تحریک به ایجاد شورش کرد و طی نامهای به زبیر نوشت:
«از مردم شام برای تو بیعت گرفتهام و همۀ شامیان در این باره اتفاق نظر دارند. هر چه زودتر کوفه و بصره را – پیش از تسلط علی بر این دو شهر– تصرف کن. بعد از تو نیز برای طلحه بیعت گرفتهام. خونخواهی عثمان را علم کنید و در این راه جدی باشید.»
آن دو نیز که مایۀ مخالفت با علی(ع) در نهادشان بود از معاویه خط گرفتند و به کمک سران بنیامیه و استانداران و فرمانداران اموی و معزول عثمان و با استفاده از بیتالمال غارتشده که از محل مأموریت خود آورده بودند، شهر بصره را تصرف کردند که منتهی به جنگ جمل و موجب تلفات زیادی از مسلمانان شد. معاویه با اتکا به قدرتی که طی هفده سال گذشته به دست آورده بود، به سرکشیها و تحریکها ادامه داد که منتهی به جنگ صفین شد و جنگ صفین نیز جنگ خوارج را به دنبال داشت و موجبات تضعیف جبهه علی(ع) را فراهم ساخت.
علی(ع) همچنان گرفتار جنگهای داخلی و فرونشاندن آشوبها و فتنهها بود تا آنکه با توطئۀ خوارج به شهادت رسید. هنگام شهادت علی(ع) بیست و دو سال بود که معاویه در شام حکمرانی میکرد و در این مدت پایههای قدرت خویش را کاملاً استوار ساخته بود. پیدا بود کسی که در برابر حکومت مرد مقتدری مانند علی(ع) ایستادگی کرده، به سهولت میتواند حکومت نوپای حسن بن علی(ع) را با ناکامی روبرو سازد. چنین بود که پس از شش ماه از حکومت امام حسن(ع) شرائط جبری، او را ناگزیر به پذیرش صلح با معاویه و واگذاری حکومت به وی کرد و معاویه حاکم مطلق کشور اسلامی شد. این سخن به آن معنا است که دشمن دیرین اسلام که مدت بیست و یک سال (از ظهور اسلام تا فتح مکه) در برابر آن ایستاده و کمر به نابودی آن بسته بود، اینک پس از تقریباً نیم قرن از ظهور این آیین، تمام مقدرات آن و پیروانش را در دست گرفت! (چیزی که شاید در مورد هیچ نظام
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 308
و آیینی سابقه نداشته باشد!) و این همان چیزی بود که خداوند در مورد آن هشدار داده بود:
«... امروز کافران از [نابودی] آیین شما ناامید شدند، بنابراین از آنها نترسید و از [مخالفت و نافرمانی] من بترسید!»
حرکتهای ضداسلامی معاویه
معاویه هیچ ایمان و اعتقادی به اسلام نداشت. او در زمان حکومت خود، در یک شبنشینی با «مغیرة بن شعبه» (یکی از استاندارانش) آرزوی خود را مبنی بر نابودی اسلام با وی در میان گذاشت و این معنا توسط «مطرّف»، پسر مغیرة فاش شد. مطرف میگوید: با پدرم، مغیرة در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد رفت و آمد میکرد و با او به گفتگو میپرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان، از عقل و درایت او یاد میکرد و وی را میستود. اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است. فهمیدم حادثهای پیش آمده که موجب ناراحتی او شدهاست. وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: «پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار میآیم!» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: «اکنون که به مراد خود رسیده و حکومت را قبضه کردهای چه میشد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکی رفتار میکردی و با بنیهاشم این قدر بدرفتاری نمیکردی چون آنها بالأخره خویشان تو هستند و علاوه بر این در وضعی نیستند که اکنون خطری از ناحیۀ آنها متوجه حکومت تو گردد؟»
او پاسخ داد: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالتگستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس برادر ما عثمان که کسی در شرافت نسب به پای او نمیرسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز مرد و دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام(ص)) فریاد میکنند و میگویند: اشهد انّ محمداً رسولالله. اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقی است) جز آنکه نام او نیز بمیرد، چه راهی باقی مانده است؟!»
این گفتار معاویه که به روشنی از کفر وی پرده برمیدارد، زمانی که از طریق راویان به گوش «مأمون»، خلیفۀ عباسی رسید، او طی بخشنامهای دستور داد در سراسر کشور اسلامی معاویه را لعن کنند!
اینها نشان میدهد که حزب اموی چگونه درصدد نابودی اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعی را
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 309
رهبری میکردهاست؟ و معاویه با این تفکر و در رأس جامعۀ اسلامی قرار گرفته بود!
بیعت برای ولیعهدی یزید
معاویه در زمان حیات خود، برای ولیعهدی پسرش یزید بیعت گرفت، اما این کار به سهولت و آسانی پیش نرفت بلکه او در این راه کوششها کرد، پولهای فراوان خرج کرد، سفرها نمود، پستها و سمتهایی به اشخاص متنفذ واگذار کرد، ترفندهایی به کار بست، تهدیدها نمود تا سرانجام در آخرهای عمرش، ولیعهدی یزید تقریباً تثبیت شد.
راز دشواری این کار این بود که از یک سو یکی از مواد صلحنامۀ امام حسن(ع) با معاویه این بود که وی کسی را بعد از خود جانشین قرار ندهد، بنابراین تا حسن بن علی(ع) زنده بود این کار عملی نبود. از سوی دیگر تا آن زمان هیچ یک از خلفای پیشین فرزند خود را به عنوان جانشین منصوب نکرده بود، و اصولاً خلافت یک منصب موروثی نبود تا پسر بعد از پدر به خلافت برسد. از سوی سوم، یزید جوانی لاابالی، فاسق، هرزه، بیبندوبار و آلوده بود و افکار عمومی به این آسانی زمامداری او را تحمل نمیکرد. اما معاویه همۀ این موانع را از میان برداشت. مورخان مینویسند نخستین کسی که این موضوع را مطرح کرد، «مغیرة بن شعبه»، حکمران معاویه در کوفه بود و اگر معاویه تا آن زمان به فکر این موضوع بود به خاطر مشکلاتی که به آنها اشاره کردیم، جرأت ابراز آن را نداشت. مغیره که فردی قدرت طلب و از سیاستمداران برجستۀ آن زمان محسوب میشد، وقتی آگاهی یافت که معاویه حکم بر کناری او را از حکومت کوفه صادر کرده و شخص دیگری را به جای او منصوب کردهاست، به فکر افتاد که با طرح موضوع ولیعهدی یزید، در پست خود باقی بماند، از این رو رهسپار شام شد و به یاران خود گفت: «اگر امروز نتوانم حکومت و امارت بر شما را به چنگ آورم، دیگر هرگز به آن نخواهم رسید.» از این رو ابتدا نزد یزید رفت و به وی گفت: «اکنون بزرگان اصحاب پیامبر و سران و سالخوردگان قریش از دنیا رفتهاند و جز فرزندان آنها کسی باقی نمانده است و تو از بهترین و سیاستمدارترین و با تدبیرترین و داناترین آنها نسبت به سنت پیامر هستی، ولی نمیدانی چرا امیرالمؤمنین (معاویه) برای تو از مردم بیعت نمیگیرد؟» یزید گفت: «مگر این کار شدنی است؟» مغیره گفت: «بلی».
آنگاه یزید نزد پدرش رفت و قضیه را با او در میان گذاشت و گفتار مغیره را برای او تشریح کرد.
معاویه مغیره را احضار کرد و گفت: «یزید از شما مطالبی نقل میکند.»
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 310
مغیره گفت: «ای امیرالمؤمنین دیدی که پس از عثمان چه اختلافی به وجود آمد و چه خونهایی ریخته شد. یزید جانشین توست، اینک برای او بیعت بگیر تا اگر برای تو حادثهای پیش آمد وی پناهگاه مردم باشد و خونی ریخته نشود و فتنه و آشوبی رخ ندهد.»
معاویه گفت: «چه کسی در این کار با من همکاری خواهد کرد؟»
مغیره گفت: «من اهل کوفه را مطیع میکنم، زیاد (بن ابیه) نیز اهل بصره را آرام خواهد ساخت، بعد از این دو شهر هم احدی با تو مخالفت نخواهد کرد.»
معاویه خوشحال شد و گفت: «به محل مأموریت خود برگرد و موضوع را با افراد مورد اعتماد در میان بگذار. در این هنگام مغیره که به هدف خود رسیده بود با معاویه خداحافظی کرد و کاخ او را ترک گفت.»
او وقتی که به همراهانش پیوست، به وی گفتند: «چه خبر؟» او پاسخ داد: «پای معاویه را در چالهای عمیق فرو بردم که برای امت محمد(ص) گران تمام خواهد شد و چنان شکافی در میان مسلمانان به وجود آوردم که پر نخواهد شد!»
مغیره به کوفه برگشت و افرادی را که طرفدار بنیامیه بودند، نزد خود فراخواند و جریان را با آنان در میان گذاشت، آنان نیز پذیرفتند.
آنگاه ده نفر از آنان را انتخاب کرد و به آنان سی هزار درهم داد و به سرپرستی فرزندش «موسی» به عنوان نمایندگان اهل کوفه به شام اعزام کرد.
اینان وقتی نزد معاویه حاضر شدند، از وی درخواست کردند که یزید را ولیعهد قرار دهد. معاویه گفت: «در این باره شتاب نکنید، و فعلاً این موضوع را جایی اظهار نکنید.»
آنگاه به موسی گفت: «پدرت دین اینها را به چند خریده است؟» وی گفت: «به سی هزار درهم!» معاویه گفت: «چه دین ارزانی دارند؟»
مورخان این قضیه را مربوط به سال پنجاه و شش هجری میدانند ولی در هر حال پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع) بودهاست زیرا با وجود او معاویه جرأت این کار را نداشت، موید این معنا این است که برخی از مورخان مینویسند: «در سال پنجاه و یک هنگامی که والی مدینه خبر بیماری حسن بن علی(ع) را به معاویه داد» وی به والی دستور داد که هر روز وضع جسمی حسن بن علی(ع) را به وی گزارش دهد و وقتی که حضرت درگذشت و والی این موضوع را به وی گزارش کرد، معاویه اظهار شادمانی کرد و سجده شکر بجای آورد!
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 311
معاویه که فکرش از جانب حسن بن علی(ع) آسوده شده بود، قضیۀ ولیعهدی را تعقیب کرد و از مردم شام بیعت گرفت و به سایر شهرها نیز دستور داد بیعت کنند.
معاویه در راستای تلاش به منظور اخذ بیعت برای ولیعهدی یزید نامهای نیز به «مروان» والی مدینه نوشت و طی آن دستور داد که از مردم مدینه بیعت بگیرد، مروان وقتی این دستور را دریافت کرد، از این کار خودداری کرد، قریش نیز زیر بار نرفتند. و به معاویه نوشت که اقوام شما از این کار خودداری کردند، اینک نظر خود را بنویس.
وقتی که معاویه نامۀ مروان را دریافت کرد فهمید که این کار، کار خود مروان است لذا او را از کار برکنار کرد. مروان سخت ناراحت شد و با گروه انبوهی از خویشان خود رهسپار شام گردید و با معاویه دیدار کرد و سخنان تندی به وی گفت. معاویه خشمگین شد ولی عمداً خونسردی نشان داد و با نرمی و ملایمت با وی سخن گفت و آنگاه برای جلب موافقت او ماهی هزار دینار برای او و ده هزار دینار برای بستگانش مقرر کرد.
معاویه در این راه از هر گونه بذل و بخشش و واگذاری پست و مقام برای مخالفان دریغ نداشت، چنانکه وقتی «سعید» پسر عثمان بن عفان در این زمینه به وی اعتراض کرد، استانداری خراسان را به وی محول نمود و خلعت و انعام به وی بخشید و تا یک فرسخ او را بدرقه کرد و به این وسیله دهنش را بست و رضایت او را خرید!
معاویه پس از برکناری مروان، سعید بن عاص (یکی دیگر از عناصر پلید اموی) را به حکمرانی مدینه منصوب کرد و طی نامهای به وی نوشت که از اهل مدینه بیعت بگیرد، و گزارش کند که چه کسانی قبول و چه کسانی رد کردهاند.
سعید مردم را به بیعت یزید فراخواند و در این راه خشونت و شدت عمل به خرج داد ولی با این حال جز تعداد اندکی زیر بار نرفتند، به ویژه از بنیهاشم احدی بیعت نکرد. سعید مراتب را به وی گزارش کرد، معاویه نامههای جداگانهای توسط سعید به بزرگان مدینه یعنی عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن علی فرستاد و آنان هر کدام طی نامۀ جداگانهای پیشنهاد معاویه را رد کردند.
اعلام حمایتهای نمایشی
معاویه در این راه از هیچ کوششی فرو گذار نمیکرد و برای مشروع نشان دادن بیعت یزید دست به هر حیله و نیرنگی میزد، از آن جمله عمال خود را در شهرها وامیداشت که گروههایی را به
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 312
شام بفرستند تا به صورت نمایشی اعلام حمایت از ولیعهدی یزید بکنند.
یک سال هنگامی که نمایندگان شهرهای مختلف بر اساس همین برنامهریزی وارد دمشق شده بودند معاویه رئیس پلیس خود «ضحاک بن قیس» را خواست و به وی گفت: وقتی که من به فراز منبر نشستم و به سخنرانی پرداختم از من اجازه بگیر و بپاخیز و از یزید ستایش بکن و از من بخواه که یزید را ولیعهد قرار دهم. آنگاه چهار نفر دیگر از درباریان خود را خواست و به آنان گفت: «وقتی که ضحاک سخن گفت بپاخیزید و پیشنهاد او را تأیید کنید»، آنان نیز به همین ترتیب عمل کردند در این هنگام شخصی از قبیلۀ ازد بپا خاست و با اشاره به معاویه گفت: «امیرالمؤمنین تو هستی و وقتی که تو مردی، یزید است، و هر کس قبول نکند این است» (اشاره به شمشیر برهنه که در دست داشت)؛ معاویه گفت: «تو بهترین خطیبان هستی»
سفر معاویه به مدینه و مکه
معاویه در راه اخذ بیعت برای یزید، در شام و عراق چندان مشکلی نداشت زیرا آنان را فریفته و یا مرعوب کرده بود، تنها مشکل وی در مدینه بود که شخصیتهای بزرگ این شهر هنوز مقاومت میکردند، از این رو تصمیم گرفت به بهانۀ حج، سفری به حجاز بکند، بلکه بتواند حضوراً مخالفین را رام سازد، او وقتی که وارد مدینه شد، جلسات مختلفی تشکیل داد و سخنرانیهای زیادی ایراد کرد، از آن جمله در دیداری که با حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عباس داشت طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را مطرح کرد و کوشش نمود که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن علی(ع) در پاسخ سخنان وی با ذکر مقدمهای چنین گفت:
«... تو در برتری و فضیلتی که برای خود قائلی، دچار لغزش و افراط شدهای و با تصاحب اموال عمومی مرتکب ظلم و اجحاف گشتهای، تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداری و بخل ورزیدی، و آن قدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی که از حد خود تجاوز نمودی و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختی، شیطان به بهرۀ کامل و نصیب اعلای خود رسید. آنچه دربارۀ کمالات یزید و لیاقت وی برای ادارۀ امور امت اسلامی گفتی، فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را میخواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیدهاست و یا از غایبی خبر میدهی که مردم او را ندیدهاند، و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آوردهای. نه، یزید آنچنان که باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است یزید را آنچنانکه هست معرفی کن. یزید جوان سگباز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانی سپری میشود، یزید را
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 313
این گونه معرفی کن و این تلاشهای بیثمر را کنار بگذار. گناهانی که تاکنون دربارۀ این امت بر دوش خود بار کردهای بس است کاری نکن که هنگام ملاقات پروردگار بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آن قدر به روش باطل و ستمگرانۀ خود ادامه دادی و با بیخردی، مرتکب ظلم شدی که کاسۀ صبر مردم را لبریز نمودی، اینک دیگر ما بین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن باقی نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوی آنها باشی.»
در هر حال حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر با ولیعهدی یزید بیعت نکردند و کوششهای معاویه در این باره بیثمر ماند.
در نیمۀ رجب سال شصت هجری، معاویه مرد، و یزید بر کرسی خلافت تکیه زد و طی نامهای از حاکم مدینه خواست که از مردم مدینه به ویژه از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر برای او بیعت بگیرد و در این کار هرگز به آنها مهلت ندهد.
وقتی که حاکم مدینه موضوع بیعت را با حسین بن علی(ع) در میان گذاشت حضرت از بیعت خودداری کرد و به فاصلۀ چند روز، مدینه را به عزم مکه ترک گفت، در مدت اقامت در مکه، دعوتنامههای مکرری از مردم عراق رسید و سرانجام به دعوت آنان رهسپار کوفه شد و همین سفر منتهی به حادثه عاشورا گردید.
اینک ماهیت و عوامل پیدایش حادثۀ عاشورا را بررسی میکنیم و سپس به ارزیابی میزان اهمیت و ارزش هر یک از آنها میپردازیم:
ماهیت حادثۀ عاشورا
در مورد نهضت امام حسین(ع) سئوالاتی مطرح است که روشن شدن کیفیت قیام آن حضرت بستگی به پاسخ این سئوالات دارد، سئوالات چنین است:
1-آیا اگر یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(ع) به او فشار نمیآورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت میکرد؟
2-آیا اگر مردم کوفه امام حسین(ع) را به عراق دعوت نمیکردند، باز هم این انقلاب رخ میداد؟
3-آیا این قیام و نهضت یک اقدام حسابنشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجاری بود، از نوع قیامها و انفجارهای اجتماعی که امروز مادیها مطرح میکنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 314
برای روشن شدن پاسخ این سؤالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیدههای طبیعی که معمولاً تکماهیتی هستند، پدیدههای اجتماعی ممکن است چند ماهیتی باشند، مثلاً یک فلز نمیتواند در یک زمان هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولی پدیدههای اجتماعی میتوانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفی در پیدایش آنها مؤثر باشد، مثلاً یک نهضت میتواند دارای ماهیت عکس العملی باشد یعنی صرفاً یک عکسالعمل باشد و در عین حال ماهیت آغازگری نیز داشته باشد. و در صورت داشتن ماهیت عکسالعملی، ممکن است در برابر یک جریان، عکسالعمل منفی، و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت باشد. قیام امام حسین(ع) از این گونه پدیدهها بود و همۀ اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلاً توضیح میدهیم:
عوامل پیدایش عاشورا
سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بیعت از امام حسین(ع) برای یزید و وارد آوردن فشار به این منظور.
2- دعوت مردم کوفه از امام حسین(ع) به عراق.
3- عامل امر به معروف و نهی از منکر که امام حسین(ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حرکت کرد.
اکنون هر کدام از اینها را توضیح میدهیم تا ببینیم قیام امام حسین(ع) با توجه به هر یک از اینها چه ماهیتی داشته و سهم هر کدام از اینها در این انقلاب چه قدر بودهاست؟
1-مخالفت با بیعت یزید
از نظر زمانی، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین(ع) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانکه مورخان میگویند، پس از مرگ معاویه در نیمۀ ماه رجب سال 60 هجری یزید به «ولیدبن عتبة بن ابیسفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن علی(ع) برای خلافت او بیعت بگیرد و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامۀ یزید، حاکم مدینه حسین بن علی(ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین(ع) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدی یزید به شدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معنای صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینی مانند او بود، بلکه به معنای تأیید بدعت بزرگی همچون تأسیس رژیم سلطنتی بود که معاویه آن را پایهگذاری کرده بود.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 315
چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولی حسین بن علی(ع) در برابر آن مقاومت میکرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28رجب با اعضای خانواده و گروهی از بنیهاشم، مدینه را به سوی مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد.
انتخاب مکه از میان شهرهای مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریبالوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا برای ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.
نهضت امام حسین(ع) تا اینجا ماهیت عکسالعملی داشت، آن هم عکسالعمل منفی در برابر یک تقاضای نا مشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت میخواست و او خودداری میورزید؛ ولی در هر حال این موضوع روشن است که امام پیش از آنکه دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشارحکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمیکرد.
2-دعوت کوفیان از امام حسین(ع)
امام حسین(ع) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشای ماهیت ضدّ اسلامی رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین(ع) با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطرۀ حکومت عدل علی(ع) در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمؤمنان(ع) در آن شهر به کلی از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایی که علی(ع) بزرگ کرده و بیوههایی که از آنها سرپرستی کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند و با ارزیابی اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن علی(ع) جهت رهبری خود دعوت کنند و از او پیروی نمایند.
به دنبال این مذاکرات، سران شیعیان کوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نَجَبه»، «رفاعة بن شداد بَجَلی»، «حبیب بن مظاهر» نامههایی به حضور امام حسین(ع) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبری آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجری به دست امام حسین رسید.
ارسال نامهها از طرف شخصیتها و گروههای متعدد کوفی همچنان ادامه یافت به طوری که تنها در یک روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامههایی که به تدریج میرسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 316
امام حسین(ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامهها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کرد که درخواست عراقیان را بپذیرد، عکسالعمل مثبت نشان داد و پسر عموی خود، «مسلم بن عقیل» را به نمایندگی خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملاً به آنچه نوشتهاند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد...
چنانکه ملاحظه میشود، برخورد امام حسین(ع) با دعوت کوفیان عکسالعمل مثبت بوده و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعی همکاری و تعاون با عراقیان به شمار میرود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن میگردد که امام حسین(ع) در مکه از نظر خودداری از بیعت یزید دیگر وظیفهای به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بعد تازهای به قضیه داد و وظیفۀ تازهای برای امام ایجاد کرد. گویی ارزیابی امام حسین(ع) این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کردهاند، به عراق میروم، اگر آنان به وعدههای خود وفادار بودند که چه بهتر و اگر چنین نبود، باز به مکه برمی گردم یا به یکی از مناطق اسلامی میروم.
بدین ترتیب از نظر زمانی، خودداری از بیعت یزید پیش از آن بود که اسمی از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامۀ کوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین(ع) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد، بلکه ابتدائاً از بیعت یزید خودداری کرد و سپس نامههای کوفیان را دریافت داشت، یعنی اگر کوفهای هم نبود و اگر مردمی هم او را دعوت نمیکردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ میگرفتند، باز با یزید بیعت نمیکرد.
3-عامل امر به معروف و نهی از منکر
امام حسین(ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین(ع) بیعت خواستهاند و او بیعت نکرده، پس قیام میکند، بلکه اگر بیعت هم نمیخواستند، باز قیام را لازم میدانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کردهاند، قیام میکند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خودداری از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگی فراگرفته، و حکومت وقت به صورت سرچشمۀ فساد در آمده است، او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفۀ الهی خود باید قیام کند.
* * * * *
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 317
چنانکه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین(ع) نقش داشتند و هر کدام یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام ایجاد میکردند و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق میکرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعی داشت، زیرا از او به زور بیعت میخواستند و او خودداری میورزید.
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکاری داشت زیرا او را به جهت همکاری دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد.
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و متعرض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمیخواستند باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامی میخواند.
ارزش هریک از عوامل سه گانه
اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه کدامیک ارزش بیشتری دارد؟
بی شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشی بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمی که از اطاعت یزید سرپیچی نموده و او را برای رهبری خود دعوت کرده بودند آمادگی خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی مینمود. اما خودداری حضرت از بیعت یزید ارزشی بیشتر دارد؛ زیرا امام بارها اعلام کرد که به هر قیمت و در برابر هر گونه فشاری، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگی و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان میدهد ولی بیشترین ارزش را عامل سوم یعنی امر به معروف و نهی از منکر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبۀ عکسالعمل و دفاع داشت و نه جنبۀ همکاری و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبۀ تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت. اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسی بود، وقتی که خبر رسید که زمینۀ کوفه منتفی شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود بر میداشت و از ادامۀ سفر به سوی عراق صرفنظر میکرد، اما میبینیم داغترین خطبههای امام حسین(ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجرای شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن میگردد که امام حسین(ع) تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟
با توضیحاتی که تا اینجا دادیم پاسخ سئوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(ع) فشار نمیآورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت میکرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود باز هم این قیام
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 318
رخ میداد. اینک برای آنکه پاسخ سئوال سوم نیز روشن گردد ذیلاً چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین(ع) به وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر در این قیام و نهضت است، یادآوری میکنیم:
1-وصیت نامۀ اعتقادی- سیاسی امام
امام حسین(ع) پیش از حرکت از مدینه، وصیتنامهای خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طی آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر، و زنده کردن سیرۀ جدش پیامبر و پدرش علی معرفی کرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیدۀ خویش دربارۀ توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «... من، نه از روی خودخواهی و سرکشی و هوسرانی (از مدینه) خارج میگردم، و نه برای ایجاد فساد و ستمگری، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهی از منکر است و میخواهم سیرۀ جدم(پیامبر) و پدرم علی بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروی کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داوری کند که او بهترین داوران است...»
چنانکه میبینیم امام در این وصیتنامه، انگیزۀ قیام خود را چهار چیز اعلام میکند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهی از منکر؛
4- پیروی از سیرۀ جدش پیامبر و پدرش علی(ع) و زنده کردن سیرۀ آن دو بزرگوار.
2- سکوت نابخشودنی
امام حسین(ع) هنگام عزیمت به سوی عراق در منزلی به نام «بیضه» خطاب به سپاه «حرّ» خطبهای ایراد کرد و طی آن انگیزۀ قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا(ص) فرمود: هر مسلمانی با سلطان ستمگری مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهی را در هم میشکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و عدوان و دشمنی در پیش میگیرد، ولی او در مقابل چنین سلطانی، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد.
مردم! آگاه باشید اینان (بنی امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را بر خود فرض
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 319
نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پیامبر است) به خود اختصاص دادهاند و من به هدایت و رهبری جامعۀ مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایستهترم...»
3-محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین(ع) پس از ورود به مکه نامهای به سران قبایل «بصره» فرستاد و طی آن پس از اشاره به دوران خلفای گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنۀ سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان برای جلوگیری از اختلاف تفرقه و به خاطر مصالح عالی اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:
«... اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما میفرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت میکنم، زیرا در شرائطی قرار گرفتهایم که سنت پیامبر بکلی از بین رفته و بدعتها زنده شدهاست. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد!»
4-دیگر به حق عمل نمیشود
حسین بن علی(ع) در راه عراق در منزلی بنام «ذو حُسُم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبهای بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است که میبینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندکی مانند قطرات ته ماندۀ ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلّتباری به سر میبرند و صحنۀ زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و کم علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شدهاست. آیا نمیبینید که دیگر به حق عمل نمیشود، و از باطل خودداری نمیشود؟ در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان(از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد. در چنین محیط ذلّتبار و آلودهای، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمیدانم.
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقۀ زبانشان میباشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است که زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آنگاه که در بوتۀ امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.»
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 320
قیام آگاهانه
براساس تفسیری که امروز مادیها در مورد قیامهای اجتماعی میکنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچههای اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود بخود رخ میدهد، زیرا هنگامی که فشارها و تضادهای طبقاتی افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز میگردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیدۀ طبیعی انجام میگیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجاری در مقیاس کوچک مانند انفجار عقدۀ یک فرد خشمگین و پر عقده است که هنگام لبریز شدن کاسۀ صبرش بی اختیار آنچه را در دل دارد بیرون میریزد، گر چه بعداً پشیمان میگردد.
با توجه به نمونههایی از سخنرانیها و نامههای امام حسین(ع) که یادآوری کردیم، به خوبی روشن میشود که قیام این پیشوای بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و براساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بودهاست. امام حسین(ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه میخواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستند، بروند، اعلام کرد که هر کس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همۀ اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند.
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهای انفجاری، رهبران و شخصیتها چندان نقشی ندارد، بلکه نقش «ماما» را در تولّد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقی است در حالی که نقش رهبری امام حسین(ع) در قیام کربلا بر احدی پوشیده نیست.
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 321
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 322
پای نوشتها:
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 323