کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا

اسلام ناب در صحرای سرخ کربلا

اسلام ناب در صحرای سرخ کربلا

پرویز خرسند

همیشۀ زمان محرّم است 

جای جای زمین، کربلاست 

و تمامی لحظه‌ها عاشوراست. 

‏و در بلندتر قله‌ای که خط راست و بی‌شکست و بی‌قطع و فصل رسولان خدا را –از آدم تا خاتم- با پرچم سرخ و همیشه در اهتزازی مشخص می‌کند و نسلهای آمده و رفته و آینده را ره نموده است و ره می‌نماید و راه خواهد نمود و در آیندۀ –دور یا نزدیک – این پرچم نمادین، که پنداری حلّۀ حریر و سپید بهشتی است که با «آدم» به زمین آمده است و با عشق و خشم و خون «عباس بن علی» با عشق به رهبر و امامش که به خدا راه می‌نمود و می‌نماید، و با خشمی که با خروش علقمه و دستهای بریده و بدن پاره پاره و خونی که به آب برگرفته و به مقصد نرسیده و عطش کودکان منتظر را پاسخ نگفته، می‌آمیخت و در برابر آخرین نگاههایش به دهان همیشه گشودۀ صحرا فرو می‌رفت و هر لحظه بار غمش را چنان سنگین می‌کرد که انگاری می‌خواست «پرواز» از قفس شکسته و فرو افتاده و ویرانش را از او و همه یارانش و خویشان حسین(ع) بگیرد. برای او که پرواز را مشتاقتر از همه بود و اکنون با مشک بی‌آب و صدای بی‌صدا و بی‌کلام منتشر «عطش» «عطش»، از اوج درد به عمق ویرانی‌اش فرو می‌افکند و دیگر بار بر می‌گرفت و رها میکرد. بی‌بال گشودن و پرواز و امکان هول زنده ماندن و بازگشتن، وحشتناک‌ترین سرنوشتی بود که می‌توانست تصورش را بکند. ‏

‏اما خدا با حسین بود و حسین(ع) با دست گرفته بر کمر و فریاد: «آه، کمرم شکست» گویی دعای نجات برادر را می‌خواند و اگر چنان خشمگین و دردمند به سوی علقمه می‌راند و شاید از ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 277
‏قصّه‌های ناگفته و نانوشته برای اولّین و آخرین بار بود که زانوان را بر پهلوهای ذوالجناح می‌فشرد و دهنه را بیشتر می‌کشید و بر سر اسبی که نه اسب، که شهیدی از شهیدان «اساطیر» و «حقیقت» بود فریاد می‌کشید تا پیش از همه قبل از دشمن به برادر و پرچمدار و مأموم مؤمن خویش برسد و رسید... ‏

‏باقی قضایا را خود می‌دانید و دیگران گفته‌اند و نوشته‌اند و من خود نیز در نوجوانیم در آن شط پر خون و درد و اشک غوطه و قلم زده‌ام. و در اینجا فقط می‌خواهم بگویم که حسین(ع) پیکر برادر را در پرچم سرخی پیچید و برداشت که اول بار با خون «هابیل» سرخ شده بود و هابیلیان قرون سرخ و سرخترش کرده بودند و به عنوان نماد و مظهر و سمبل ابدی جهاد با ستمگران تاریخ بر گور پرچمدارش به اهتزاز در می‌آمد تا نگذارد تاریخ فراموشکار، فراموش کند و هابیل زادگان در راه از یاد ببرند که پرچم سرخ بر بلندای چادر و پناهگاه پرچمدار نشان ناتمامی نبرد است و اگر شمشیرها در نیام خفته‌اند و دشمن فرصت تنفسی یافته است به دلیل فرا رسیدن ماههای حرام است و صلح موقّت و آتش زیر خاکستر که پایان آتش‌بس و آغاز دوبارۀ نبرد را ثارجویان انتظار می‌کشند و تا انتقام نگرفتن و خاموش نکردن این پرنده نوحه‌ گر و ضجّه کننده که شب و روز فریاد می‌کشد و خوابها را می‌آشوبد و یادها را زنده می‌دارد تا «ثار» قبیله فراموش نشود و دشمن پیش از کیفر دیدن طعم آسایش و آرامش نچشد. ‏

‏ «... در قرآن و اسلام... دعوت بر اساس یک نظام قبیله‌ای جدید در تاریخ بشر است: یک قبیله با خدا بیعت کرده است و یک قبیله با طاغوت. این دو قبیله هم همان رابطه‌ای را که قبایل جاهلی به خاطر «ثار» با هم داشته‌اند، بر سر ثارشان دارند و همان خونخواهی ثار – که دائماً بیخ گوش تو ضجه می‌کشد و انتقام می‌طلبد – به صورت این «ثار» در می‌آید و سنگینی مسؤولیت خونخواهی آن «ثار» به گردن یکایک افراد قبیلۀ خدا می‌افتد و هر که غیرت دارد مسلماً دائماً این صدا را می‌شنود. این کلمۀ «ثار» است. ‏

‏بنابراین آیا فکر نمی‌کنید که کلمۀ «ثوره»، کلمه‌ای که در زبان و فرهنگ عربی، مترادف با «انقلاب» گرفته شده است و سابقه و وسعت و عمق و بلندای حقیقی و اساطیری «ثار» و «ثورة» فقط مفهوم انقلاب و زیر و رو شدن و فرو کشیده شدگان بالاییها و فرازآمدن فروماندگان قرون بی‌توجه به ارزشها و قابلیت‌هاشان که گاه به قول مولا علی(ع): «هر ملتی لایق شرایطی است که در آن بسر می‌برد» یعنی اگر کسانی باید برویند و ببالند و کسانی گرفتار سرنوشتی اندوهبار و فروماندگی شوند، همیشه نشان ظالمانه بودن جامعه در روابط اجتماعی نیست، بل نتیجه ارزشها و قدرتهای بالفعل و‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 278
‏بالقوه آدمهاست. ‏

‏پس باید خطی سرخ و سخت مشخص میان «ثوره» و «انقلاب» کشید و قبول کرد و قبولاند که «انقلاب» واژه‌ای ساده و روشن است اما «ثار» و «ثوره» ریشه در اعماق فرهنگ قومی و قبایلی و اسلامی ما دارد. و در خون اولین برادر اولین قربانی و از جمجمه و رگان اولین انسانی جوشید و فواره زد که بی‌آن خون و مرگ و برادرکشی، «سلطه» و «تسلط» و «سلطنت» در قاموس بشری راه نمی‌یافت. «بردگی» شکلی از اشکال نظامها نمی‌شد و «برده» و «برده‌دار» و «ارباب» و «رعیّت»، «ظالم» و «مظلوم»، «جنگ» و «غالب» و «مغلوب» پدید نمی‌آمد و باب «استفعال»، در رابطه‌های سیاسی ملتها بیش از هر بابی به خدمت دولتمردان و قدرتمندان در نمی‌آمد و برای انتشار سکوت و سکون و تسلیم، بیشترین و کارسازترین نقشها را نمی‌یافت. ‏

‏ «استبداد»، «استکبار»، استعمار، استثمار، استضعاف، استحمار و صدها واژۀ دیگر که به کمک این باب – استفعال – ساخته می‌شود. ‏

‏قصه‌ها و اساطیر، این آفریده‌های ذهن آدمی که دلیل و نشانی که از خلیفةاللهی و خدایوارگی آدم و خلاقیت اوست به قول آن مسافر همیشۀ زمان: «قصه‌ها دروغهایی‌اند که از هر راستی راستترند». چرا که قصه‌ها، تبلور آرزوهای پاک و آرمانی انسان است. در دنیای حقیقی قصه‌ها، واقعیتها حضور دارند اما حاکم نیستند. واقعیتها اصل و ریشه‌اند که با آرزوها و خواسته‌های زیبا و پاک بشری جوانه می‌زنند، شاخ و برگ می‌یابند و می‌بالند و با خوبترین و شیرین‌ترین و آرزویی‌ترین میوه‌های دلخواه انسانی بارور می‌شوند و از مرزهای ممکن و تنگناهای «هست» به اوج ناممکن و به سوی وسعت «باید باشد» بال می‌گشایند و پرواز می‌کنند. و «بودن» آدمی را چنان غنا و قدرتی می‌بخشند که «زندگی» با همۀ ابعاد بی‌نهایت و گونه‌گونش متولد می‌شود. ‏

‏ «واقعیت» همین است که هست، «واقعیت» صخرۀ عظیم و «آماده» و صافی است که آدمهای متفاوت با دانش و بینش بالا و پایین و در نگاه هر کسی، از هر قشر و طبقه ای، یکسان می‌نماید و شکل و ارزشی همسان دارد. اما وقتی آدمی مثل «میکل آنژ» هنرمند، با آن ذهن و چشم و دستهای خلاق و دگرگون کننده و حقیقت‌بین و حقیقت ساز همینکه آن سنگ و صخره صاف و آماده و بی‌عیب و رگه‌های ویرانگر و شکننده... را می‌بیند نه به هیأت سنگی ساده و بی‌بها که به صورت تندیسی نگاهش می‌کند که با قدرت نگاه و ذهن و دستان آفریننده‌اش سنگ را از انبوه سنگها جدا می‌کند و با کار روز و شبان و ماه و ماهها... سنگ بی‌شکل و بی‌بها را چنان شکل و ارزشی می‌بخشد که در‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 279
‏امتداد خط زمان سفر می‌آغازد و اینک قرنهاست که با همۀ تهاجمات طبیعی و غیر طبیعی  و جنگ و کشتارها و ویرانگری‌هایی که بسیاری از آثار پرارزش هنرمندان بزرگ ایتالیایی، لئوناردو داوینچی و میکل آنژ و... را ناقص یا بکلی نابود کرده‌اند و با این همه تندیس شکستۀ داوود، نقاشی‌های شگفتی که انسان آن روز و دیروز و امروز و فردا و همیشه... درمانده بود و مانده است و می‌ماند که در آن بلندی نامساعد برای نقاشی، چگونه ثبت شده‌اند و مانده‌اند و با زمانی چنین پرشتاب همراه و همتا شوند و پیش آیند. ‏

‏واقعیت «سنگ»ی که بعد با ذهن و دست‌های میکل آنژ تبدیل به تندیس داوود شد و خط و رنگهایی که چنان «لبخند – پوزخند» - یا ترکیبی از تمام لبخند و پوزخندهای ممکن که چنان به هم درآمیخته‌اند که جدا شدن و بازشناسیشان ممکن نیست و در آن موزۀ فراتر از «زندگی» و «حیات» - لوور – گویی از جای جای زمین تنها به دیدن آن بانویی می‌روند که خود و شوهر و شهرت و ثروت و واقعیت وجودیش از میان رفته است اما «جوهر» و «حقیقت» انسان ماندگار دیگری – و «خنده»، «طنز» و «شادی» و درد و غرور و معنای پنهانی که با هر دیدنی چهره می‌نماید و پنهان می‌شود – همچنانکه در هر اثر هنری ماندگار دیگری – و این راز زندگی ابدی هنر است. و در میان هنرها هنر «مردن» در بلندترین مرتبه‌اش نام «شهادت» می‌گیرد و جاودان می‌شود. ‏

‏در تاریخ انسان، هر ملت و امت و مکتب و مذهبی – و حتی علم و صنعت – کسانی را داشته‌اند که خود را قربانی باورهای خویش کرده‌اند و پیروان آن اعتقادها و مذاهب نیز قهرمانان خود را با کلام و تعبیری یاد می‌کنند که معنای «شهادت» ما را دارد. اما طبیعی است که هر چه مکتب عظیم‌تر و کامل‌تر باشد و «شهید»، بهتر و باشکوه‌تر و پرمعناتر خود را در کورۀ باورهایش بیفکند و بر غنای ایمان خود و همکیشانش بیفزاید، عمر و عظمتی افزون‌تر یافته است. ‏

‏... و اگر در رود عظیم خونی که از صدر اسلام سرچشمه گرفته است و تا امروز پرخروش‌تر از روز پیش، زمین و زمان درنوردیده است، خون حسین(ع) و یارانش مفهوم خاص یگانه‌ای یافته است و آن نبرد و آن شهادت با هیچ انقلاب و شهید شدنی قابل مقایسه نبوده است و نیست، به دلیل هنری است که حسین بن علی(ع) در ذرّه ذرّۀ زمان و مکان شهادتش نشانده است و انقلاب و شهادت را برای تمام تاریخ – از آدم تا خاتم و تا امروز – معنا کرده است. و با شکست پیروزمندانۀ خویش آنچه را که بر هابیل و بر قبیلۀ هابیل – از آغاز تا امروز – رفته، برملا کرده است. ‏

‏با اینکه انقلاب کربلا با هیچ انقلابی قابل مقایسه نیست، «پیروزی در شکست» و «هنر خوب ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 280
‏مردن» و شهادتی برتر از تمامی شهادت‌ها را فهمیدن، وقتی ممکن می‌شود که لااقل به چند تفاوت ساده و ظاهری و همه‌فهم انقلاب حسین(ع) با دیگر انقلاب‌های جهان توجه کنیم. ‏

‏آنان که اندک اطلاعی از تاریخ اسلام دارند و صدای فروریختن فریادهای مظلومانۀ علی(ع) را در چاه‌های اطراف کوفه شنیده اند و می‌توانند گوش بر دیوارۀ زمان بگذارند و صدای گریه‌های مردی را بشنوند که نه در زره و جوشن که در تن‌پوش ساده‌اش «بیشه‌ای شیر» پنهان داشت و پیمانۀ قلبش چنان بزرگ بود که دریاها را توان پر کردنش نبود. اما هنوز ربع قرنی بیشتر از سفر پیامبر نگذشته بود که خشمگین از حضور منافقان و خودفروشانی می‌نالید که وجودشان توهینی به ابر زنان و ابر مردانی که هر پارۀ اسلام عظیم را با پیمانه پیمانۀ خونشان آبیاری کرده بودند و با ویرانی وجود خویش روییدن و بالیدنش را امکان بخشیده بودند. ‏

‏ «کو آن کسانی که تا به اسلام دعوت شدند، پذیرفتنش را آغوش گشودند؟ و با قرآن حرکت کردند. نه اینکه به قرائتش نشینند، بل بسان اشترانیکه نوزادانشان را پذیره می‌شوند دعوت حماسی و پرجذبۀ جهاد را با شیفتگی و عشق پاسخ گفتند، شمشیرها را از  نیامها بیرون کشیدند و در صفوفی منظم و فشرده و یورش‌های پیاپی، کران تا کران این سرزمین را از آلایش کفر پاک کردند.» ‏

‏یا دشمن را نشان می‌دهد و بازماندگان اسلام ناب محمدی(ص) را به میدان می‌خواند و با اکثریت مسلمانها اتمام حجت می‌کند: ‏

‏ «اینک دشمن شما را طعمۀ پیکار خویش خواسته، بر سر دو راهیتان قرار داده است: یا با پذیرش ذلت، واپس نشینید، یا شمشیرهاتان را از خون و خود را از آب سیراب کنید. آری، آن زندگی که در آن دیگری بر انسان چیره است، مرگ است و مرگی که انسان با اختیار برش می‌گزیند، زندگی راستین است». ‏

‏این «دیگری» که به قول مولا بر مسلمانان زمانه‌اش چیره است، کیست؟ پیروان مذهبی دیگر یا حاکمان و زورمداران سرزمینی جز از سرزمین وسیع اسلام؟ یعنی در زمانۀ مولا، اسلام – آن قدرت عظیمی که ایران و روم، دو ابرقدرت پیش از پیامبر، را مثل دو استان در قلمرو وسیع خود داشت – همه، یکسره از دست رفته است؟ یا یکی از آن دو یا قدرت دیگری امپراطوری عظیم اسلامی را – که در قرنها بعد هم هنوز بزرگترین قدرت زمان است – مستعمرۀ خود کرده است؟!‏

‏روشن است که هیچ کدام از اینها نیست. اسلام غیر محمدی، اسلام بیگانه با امامت و ولایت است. اسلام نابی که ابوذر و عمّار و مقداد و یاسر و سمیه و سلمان... می‌پرورد، دارد از درون متلاشی ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 281
‏می‌شود. قدرت‌طلبی و سودجویی همه چیز را به خطر انداخته است. حتی انتظار چندانی هم نباید کشید تا در عمل، تنهایی و غربت علی(ع) لمس و احساس شود. شاید وقتی علی(ع) می‌گفت: «حکومت بر شما... – یا این ریاست و رهبری-... همچون آب بینی بزی (یا به هنگام تعمیر کفش) به اندازۀ این پاره پای‌پوش هم برایم ارزش ندارد... بودند کسانی که آهسته یا در دل می‌گفتند: و او خود را بزرگ و مستغنی نشان می‌دهد و مردم عرب را بی‌مقدار و ناچیز (یا سخنانی از این قبیل) تا آن سحرگاه عجیب که اگر شومش بخوانیم به تقدساتی ندانسته توهین کرده‌ایم و اگر مسعود و آرزویی‌اش بدانیم به خود و عشق و رهبر و امامان بد گفته‌ایم. اما اگر صداقتی را که در فریاد پرخون «‏فزت و رب الکعبة‏» امام شعله کشید با گوش جان بشنویم – مخصوصاً اگر در قصه‌هایی چون چنگ انداختن زنجیر بر ردای حضرت یا شیون و جلوگیری مرغابیان از خروج امام، یا بخواب رفتن «ابن ملجم» و بیدار کردنش به وسیلۀ مولا... و هر چه که بی‌سند و با سند گفته‌اند و شنیده‌ایم را باور کنیم – تردیدی نیست که از نفاق و بدخواهی و بدفهمی و مال‌پرستی و بازگشت عرب به جاهلیتی زشت‌تر از آنچه که پیش از پیامبر بود... چنان جان پسر ابیطالب را به لب رسانده بود که با تمام وجود پرواز از زمین و پیوستن به پیامبر و خدایش را آرزو می‌کرد. ‏

‏... و انحطاط جامعۀ اسلامی را در دهۀ پنجاه هجری وقتی عمیق‌تر درمی‌یابیم که به استناد روایت و روایاتی زن و همسر پارۀ وجود پیامبر، برای ازدواج با قدرتی هر چند فاسد و زنباره و شرابخواره، یا به اصطلاح امروز الکلیست – این را از این جهت می‌گویم که بعضی مسأله را چنان ساده نگیرند که مرادم فقط بی‌اعتقادی و شرابخواری ساده است و فقط از نگاه مذهبی نه انسانی و جهانی نگاه کنند – می‌پذیرد که آن جگر پاک و پیامبرانه را تکه تکه کند و معصوم را درست از جایی مورد هجوم قرار دهد که از ذهن و خاطر هیچ کس نمی‌گذشت (و نمی‌دانم این را دردناک‌تر و ناباورتر غیر منتظره‌تر می‌دانید یا دشنۀ دوستی بر وتوس نام را در تراژدی قیصر شکسپیر و فریاد سزار که: «بروتوس! تو هم؟!»؟ که در تاریخ و در همین پاره‌های کوتاه عمرمان کسانی زیادی را می‌توانیم یافت که با چهل پنجاه سال عمر شاهد چندین دوست‌کشی بوده اند، اما هر وقت زنی، مردش را یا مردی، زنش را در خلوت امن و امنیت خانه به خون کشیده است، جامعه تکان خورده است و صدای «واویلا»ها بلند شده است. که آن آنقدر زیاد بوده است که عادی شده است و این آنقدر کم  که هنوز هم مردم را به وحشت می‌اندازد. ‏

‏آیا سرنوشت دردناک فرزند پیامبر، از بیگانگی عمیق مسلمانان از امامت و ولایت و خطر ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 282
‏سر بر افراشتن ضدارزشهای جاهلی و پیروزی و بازگشت جاهلیت خبر نمی‌دهد؟ و هشداری نیست که مردی مرد دستی از غیبت برون آرد و کاری بکند؟ و این مرد بی‌همتای آرزویی جز فرزند دوم پیامبر چه کسی می‌تواند باشد؟‏

‏گفتم فرزند اول و دوم و پیامبر و به جای هر توضیحی این واقعه را یاد می‌کنم: ‏

‏مردی به سراغ امیرالمومنین آمد. امام بر دیواری تکیه زده بود و حسین و محمد بن حنفیه در دو جانبش، مرد با ترس و لرز – نه ترس از ابهت و شکوه امام، که هرگز چنین هیأتی برای خود نساخت، بل هر چه بود احترامی بود که به دانش و تقوا و نگاه و رفتارش داشتند. او خوب و بزرگ و شریف و شجاع و عادل... نبود، او نفس «خوبی»، «بزرگی»، «شرافت»، «شجاعت» و «عدالت» بود – مرد به امام و فرزندانش نزدیک شد. گفت: «من مردی از این دیارم و پرسشهایی دارم»، «مولا» که رنگ ترس و دروغ و ناامنی را در چشم‌های غریبه می‌دید و جدا از دانش و آگاهی‌های الهی امامت، حافظ و شناخت قوی او نیز – که از خصلت‌های معمول رهبری هوشیار و آگاه است – هبه مرد می‌گوید: «بر خلاف ادعایت تو اهل این دیار نیستی. راستش را بگو و پاسخت را بگیر». مرد شرمگین و دست و پا گم کرده و با لکنتی گاه آشکار و گاه پنهان، می‌گوید: «راستش این است که حاکم مردم از خلیفه پرسش‌هایی کرده است و پیام داده که اگر به راستی خلیفۀ مسلمین تویی باید بتوانی این پرسش‌ها را پاسخ گویی و گرنه بر جایی نشسته‌ای که از آن تو نیست...» ‏

‏پوزخندی ناپیدا بر لبان حضرت علی(ع) خلیفۀ بر حق پیامبر که ناگزیر از سکوت و کناره‌نشینی شده است تا اسلام جوان قربانی قدرت‌جویان و جاه طلبان نشود، می‌نشیند و  می‌گوید: «این دو – یعنی حسن و حسین- فرزندان پیامبراند و این – اشاره به محمد بن حنفیه – پسر من، از هر کدام که می‌خواهی پاسخ پرسش‌هایت را بگیر!» ‏

‏و با این سخن، امام، هم خلیفۀ غاصب را تحقیر می‌کند، هم وابستگی تنگاتنگ قربانیان قدرت و فساد و نفاق و جاهلیت را در کنار نام و یاد و خاطرۀ پیامبر می‌نشاند. و هم شایستگی و حق الهی خویش را به خلافت و جانشینی رسول خدا به صراحت یا کنایت باز می‌نماید... ‏

‏اینک سال 60 هجری است. جاهلیت فرو رفته در تن‌پوش اسلام، با فساد و ثروت‌اندوزی و جنایت وارد کاخ‌های خسروان ایران و قیصران روم را بنا می‌کند و بیت المال مسلمین در کار فرا بردن کاخ سبز و دیگر کاخ‌های شام و شهرهای بزرگ اسلامی است، در حالی که مردم مسلمان به صورت فلاکتباری – جز آنها که در جاهلیت نیز اشرافی و مرفه می‌زیستند – زندگی می‌کنند. ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 283
‏سال 60 است، پیروزی نظامی دردی را دوا نمی‌کند. پذیرای مرگی ابوذروار هم شدن گرهی را نمی‌گشاید. کنار ماندن خاندان پیامبر گرچه از راست و درست روییدن و بالیدن اسلام جلوگیری می‌کند، اما تخمه و نطفۀ اسلام هست و بالاخره در جایی و در زمانی می‌روید. اما وقتی خلفای غاصب خود را نمایندۀ اسلام می‌شناسانند و چنان ترتیب داده‌اند که انگار هر چه مورد تأیید کاخ‌نشینان فرزندان امیه نباشد، اسلامی و قرآنی نیست... جانشین، پسر عم، بزرگترین جهادگر و مدافع اسلام و پیامبر، پروردۀ دامان رسول او انتخاب خدا و پیامبرش برای رهبری اسلام، نه تنها سالها خانه‌‌نشین می‌شود که به کفر و بی‌نمازی و خارج شدن از دین نیز متهم  می‌شود. و به گمان من یکی از مهمترین دلایل فریاد علی(ع) در محراب را نمازگزاران در مسجد دیدند و جهان و تاریخ در روز و شبی که فهمید علی(ع) در مسجد کشته شده است و گرسنگان کوفه شب بیستم را گرسنه ماندند هم رهبر مسلمان و قرآن ناطقشان را شناختند و هم یتیمان و بیوه‌زنان و فقیران پدر و سرپرست و نان‌آورشان را. علی(ع) احساس رستگاری می‌کند و فریاد «فزت...» می‌کشد، چون اطمینان دارد که تا خونش را نریزند رهایش نمی‌کنند، اما سعادت و رستگاری این است که حریم مسجد و خانۀ خدا را می‌شکنند و تمام تبلیغات خوارج و مذهبی‌های قشری و حمایتگران ابوسفیانیشان هیچ و پوچ می‌شود. ‏

‏و همینجا آنهایی که دلیل می‌آورند حسین(ع) به این دلیل حج را ناتمام گذاشت و مکه را ترک کرد برای این بود که حریم خانۀ خدا نشکند و خون فرزندان پیامبر در کعبه و مکه نریزد، دلیل بی‌ریشه‌ای است، چه حسین(ع) تلاش مداومش این است دشمن را وادارد که در بدترین و غیر اسلامی‌ترین موقعیت‌ها قرار بگیرد و دست به عمل بزند تا مردم زمان و تاریخ و آینده به کمال، آنها را بشناسند. ‏

‏حسین(ع) شهادتی متفاوت و عجیب را برگزیده است. مرگی که تاریخ به هیچ صورتی نمی‌تواند چشم فروبندد و آن را  نبیند. «شهید کسی است که همه وجود خویش را یکجا در راه آن ایده‌ال مقدسی نفی می‌کند که سرچشمۀ تقدسی است که همه بدان معتقدیم. بنابراین طبیعی است که همۀ تقدس آن ایده‌ال و هدف، یکجا به وجود نفی شده‌اش منتقل گردد. ‏

‏این است که وجودش ناگهان معدوم و صفر می‌شود اما ارزش آن هدف را – که در راه آن خود را نفی کرده است – بطور مطلق به خویش منسوب می‌کند و به همین دلیل است که وی در شناخت و ذهن افراد تبدیل به قداست مطلق می‌شود. ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 284
‏یک انسان نسبی، تبدیل به یک انسان مطلق می‌گردد، زیرا که دیگر او انسان مشخص یا فرد نیست، فکر است، چون فردی بوده است که خود را در راه فکرش فدا کرده و بنابراین تبدیل به فکر شده است. از اینجاست که ما، در حسین(ع)، شخص خاصی را که پسر علی است نمی‌شناسیم. حسین(ع) اسمی است از اسلام، عدالت، امامت و توحید... حسین(ع) فردی بود که خود را، در باشکوه‌ترین امکانی که یک انسان می‌تواند تصور کند با خلوص مطلق در راه یک تقدس مطلق نفی کرده و بنابراین تبدیل به یک تقدس مطلق شده است...» ‏

‏حسین(ع) «ثار» قبیلۀ الهی است. ادامه و تکامل هابیل است و در آغاز سال 61 هجری، شاهد است که خون هابیل و قبیله الله به جوش آمده است. و اگر اندکی دیر کند و بار سنگین «امامت» بر زمین بماند جهان برای همیشه از آن قابیل و قابیلیان خواهد بود. پرنده شگفت «ثار» از پس قرن‌ها پرواز اینک گرد سر حسین(ع) و قبیلۀ خداییش می‌گردد و فریاد می‌زند. و بر خلاف باور کسانی که از بی‌وفایی کوفیان و تنها ماندن امام می‌گویند، گویی یادشان رفته است که بعد از پیامبر خاندانش جز تنهایی و درد و بی‌حرمتی ندیدند نه دختر پیامبر را – که آنهمه عزیز پدر بود و «ام ابیها» یش می‌خواند – قدر دانستند و نه به جانشین و داماد و پسر عم و مهمتر از همه شایسته‌ترین و بزرگترین مرد اسلام را نگاه داشتند و نه از پاره تن پیامبر  - حسن(ع)- گذشتند و همه را، هر جا و هر طور که توانستند از میان برداشتند. پس اگر کوفیان یکسره و به تمامی وفادار می‌شدند و بر سر پیمان خویش می‌ماندند، باز هم حسین(ع) به کربلا می‌رسید – که پیشتر به قول همین حضرات و بر اساس روایات گوناگون پیامبر و علی هر گاه به عراق می‌رسیدند و از نینوا می‌گذشتند، آب در چشم می‌گرداندند و بر غربت و مظلومیت حسین(ع) که ادامه و تکامل مظلومیت خودشان بود اشک می‌ریختند – پس عملکرد کوفیان چه چیز را می‌توانست در جامعه‌ای عوض کند که به علی(ع)، امام و امیر و حاکم، رحم نکردند؟... ‏

‏واقعیت این است که جاهلیت زشت‌تر از آغاز بازگشته است. و حسین(ع) چونان برادر و پدر باید نبردی عظیم‌تر از پیامبر را به سامان برساند. نبردی که پدر و برادرش را پیش از آن بلعیده بود. یعنی در ابتدا باید ثابت می‌کرد که این اسلام نیست و حاکمیت آن عصر جز به نابودی اسلام نمی‌اندیشد تا آنگاه به نشر اسلام راستین بپردازد. علی(ع) و حسن(ع) در این مبارزه قدمهای مؤثری برداشتند و به شهادت رسیدند. حسین(ع) باید مثلث را کامل کند. اینجاست که با تمامی خاندانش به کربلا می‌آید. راه را دور می‌کند و به تأخیری تن می‌دهد و چند روزی در مکه می‌ماند و هنگامی که‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 285
‏کنگرۀ اسلامی کامل و تشکیل شد، فریاد می‌زند که: در حکومت ظلم و بی‌پناهی مظلومان گردش بر گرد خانه، نه حج که تأیید ظلم است. صفوف فشرده را می‌شکافد و چنان از حج بیرون می‌زند که برائت از شرک و کفر و ظلم و بیداد معنا می‌دهد. به کربلا می‌آید تا هم با شهادت خود و عزیزانش، پرده از چهرۀ منافقان مسلمان‌نما بدرد و هم اگر پدر و برادر نتوانستند، یا نگذاشتند و نشد که دو نبرد را با هم بیاغارند و به انجام برسانند، او تمام توانش را به کار گیرد. ‏

‏در شکل زندگی، سفر، زندگی و مرگ و رویارویی با دشمن و خطابه و رجزهایی که ایراد می‌کردند هم تاریخ می‌ساختند، هم اسلام راستین و رفتار مسلمانانه را به نمایش می‌گذاشتند و هم به مردم زمانه و زمان‌های در راه پیام می‌دادند که اسلام راستین چیست و مسلمان واقعی کیست؟‏

‏مثلاً: «عابس» به «شوذب» می‌گوید: «ابتدا تو به میدان برو، و من شنونده – یا شاید هم شوذب – لحظه‌ای فکر می‌کنیم که عابس برای لحظه‌ای بیشتر زندگی کردن می‌کوشد! شوذب می‌پرسد: «چرا اول من؟ گرچه فرقی نمی‌کند و همه برای شهادت آمده‌ایم و هر کس بر دیگری پیشی می‌جوید. پس چرا تو مرا پیش می‌رانی؟!» ‏

‏عابس: «نگاه کن حسین تمامی یاران و خویشان، حتی کودکان و زنان و شیرخوارگان را به مقتل آورده است، در حالی  که مرا نه پدری است و نه برادر و خواهر و زن و کودکی... تنها کس من تویی، به جای پدر و مادر و برادر و فرزند تنها تو را دارم، پس ابتدا می‌خواهم با تو به اندازۀ مهر و عشقم، به جای هر کسی که می‌توانستم داشته باشم در راه امامم و اعتقادم شهید شوم و بعد خود به میدان بروم تا اجر بیشتری بیابم. ‏

‏یاران حسین(ع) به تعداد اندکند اما هر یک ارتش عظیمی بحساب می‌آیند. این تنها سپاهی است که در تمام تاریخ از عالمان و پیران و آگاهان جامعه تشکیل شده است، «دانستن» در برابر «نادانی» و علم در برابر جهل و عشق در برابر مال و مقام و زندگی در برابر بودن صف آراسته است. ‏

‏بیهوده به دنبال سندی نگردیم که سن علی اصغر را بالاتر ببریم و کودک تشنۀ شیرخواره را بر دستهای حسین(ع) دلیل ضعف او نشماریم. بیش از «واقعیت»، خود را به «حقیقت» بسپاریم. و این حقیقت است که می‌گوید: اگر عمر سعد آنقدر سیاست می‌داشت، یا اگر حرمله – یا سنان – فرصتش می‌دادند نه آب که شیر به کودک حسین(ع) می‌رساند تا به مسلمانان زمان و آینده و تاریخ بگوید که: نبرد ما تنها نبرد اعتقادی است، نه ضد انسانی و ضد اسلامی و مخالفت با مظلومان تاریخ... ‏

‏اما خداوند کر و کور و لالش می‌کند و پیش از هر تصمیمی تیر سنان بر گلوی نازک اصغر ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 286
‏می‌نشیند تا چهرۀ ضد بشری یزید، ابن زیاد، عمر سعد و همه مدعیان اسلامی را با همه زشتی و کراهت و دروغشان نشان دهد. ‏

‏این است که امام صادق می‌فرماید: این خونی است که خداوند عالم طلب این خون خواهد کرد و مصیبت به فرزندان فاطمه(س) نرسیده است و نخواهد رسید مثل مصیبت حسین(ع)... و امام رضا(ع) می‌فرماید: ‏

‏ «... او با اهل‌بیت خود برای دین خدا جهاد کردند و برای خدا صبر کردند پس خدا جزا داد ایشان را به بهترین جزاهای صبرکنندگان، چون قیامت برپا شود، حضرت رسالت بیاید و حضرت امام حسین(ع) با او باشد و حضرت رسول دست خود را بر سر مبارک امام حسین(ع) گذاشته باشد و خون از او ریزد. پس گوید که: «پروردگار را سوال کن از امت من که به چه سبب کشتند پسر مرا؟» پس حضرت فرمود: «هر جزع و گریه مکروه است مگر جزع و گریه کردن بر حضرت امام حسین(ع)» (منتهی الآمال ص 358 و 355)‏

‏هابیل بر دوش قابیل سرگردان جای جای زمین را می‌گردد و این سرگردانی می‌گویند که سالی به طول می‌انجامد و در تمام این مدت خون هابیل تازه است و فرو می‌چکد و هرجا که قطره‌ای فرو می‌آید تبدیل به کویری می‌شود و هزارها سال بعد، در آن سوی زمین و زمان در آخرالزمان هم خون حسین(ع) تازه است و چکه می‌کند. چرا که از آدم تا خاتم هر پیامبری مسلمان است و مبشر اسلام نهایی و کامل و «هابیل» مسلمان‌زاده‌ای است که به حسین(ع) می‌رسید و حسین(ع) هر مظلومی که سر و جان در راه حق و عدالت می‌دهد. پس فریاد یا حسین! و اشکی که به قول امام: «اسلام بدان زنده است» و سیل‌ساز ویرانگر بناهای بیداد است و مظلومیت قبیلۀ هابیلی، یا بهتر بگویم قبیله الهی را وسعت و قدرت می‌بخشد و امروزیان و آیندگان در راه را ندا می‌دهد که «شهید» یعنی شاهد، یعنی آگاه، یعنی ستم‌ستیز، یعنی سرباز همیشۀ خدا... و او با شهادتش با سیل خون هابیل به کربلا می‌رسد و در بستر زمین و زمان و هستی جاری می‌شود و با خروش سرخش فریاد می‌کشد که: ‏

‏ «شهید و مظلوم در شهادت و مرگ و شکست ظاهریش پیروزمندتر از فاتحان چند روزۀ زمین است. مهم این نیست که انسان می‌میرد – همه با تولدشان مرگ را لبیک گفته‌اند – مهم این است که بردگی و ننگ و ذلت را نپذیرد و به رود عظیم خون هابیلیان و کربلائیان بپیوندد و بر قدرت دادگران و ستم‌ستیزان بیشتر و بیشتر بیفزاید. ‏


مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 287

‏ ‏

 

مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر 2صفحه 288