فصل هفتم: نکاتی پیرامون مقام و شخصیت انبیا(ع)

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

فصل هفتم

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نکاتی پیرامون مقام و شخصیت انبیا(ع)

‏ ‏

‏ ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 299

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 300

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نکاتی پیرامون مقام و شخصیت انبیا(ع)[1]

‎ ‎

‏ ‏

حضرت آدم ـ علیه السلام ـ

‎ ‎

‏ ‏

تعلیم اسما

حقیقت تعلیم اسما

‏«‏و عَلَّم آدَمَ الاسماء کُلَّها‏.»‏‎[2]‎‏ فإنّ «التعلیم» فی ذلک المقام بإیداع صور‏‎ ‎‏الأسماء و الصفات بنحو اللفّ و الإجمال و أحدیّة الجمع فیه؛ لا أنّه‏‎ ‎‏خلقه مجرّداً عن العلم بالأسماء ثمّ علّمها إیّاه.‏‎[3]‎‏(314)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

معنای تعلیم اسما

‏از حضرت صادق(ع) منقول است که فرمودند: « در مقام اسمایی‏‎ ‎‏که به آدم تعلیم کردند حضرت آدم حتّی به این جانمازی که زیر من‏‎ ‎‏است و رویش نشسته ام نیز معلّم شد.» البته تعلیم الهی از آن نوع‏‎ ‎‏تعلیمهایی نیست که مثلاً مکتب دارها می کنند. اینکه گفته شده آدم‏‎ ‎‏به اسماءالله‌ معلَّم شد نه اینکه مثلاً «الله‌»، «رحمان» یا «رحیم» و‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 301

‏«علیم» را برای او نوشته باشند بلکه تعلیمش به این نحو بوده که‏‎ ‎‏جلوات رحمت و علم و... را دیده است.‏

‏     بعد از تعین اسما ـ توجه به کثرات شروع شد و آدم لوازم هر‏‎ ‎‏کثرتی را ـ که عبارت از کثرات دیگر است ـ مشاهده کرد و تمام‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت که آخرین مرتبه از مراتب کثرت هستند ـ‏‎ ‎‏را مشاهده نمود که حتّی سجاده حضرت هم در آنجا بود. پس،‏‎ ‎‏تعلیم الهی از آن نوع تعلیمها نیست که جمعی گمان کرده اند.‏‎ ‎‏بعضی حتّی گفته اند که خواصّ نباتات و ادویه جات را هم به آدم‏‎ ‎‏تعلیم کردند. مگر آدم می خواست دوا فروش باشد و به نسخه های‏‎ ‎‏مریضها دوا بدهد که اسم دواها را به او آموخته، و خواص آنها را‏‎ ‎‏به او فهمانیده باشند؟!(315)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

نظر آلی اسمی حضرت آدم به اسما

‏اعْلم انّ الفیض المنبَسط وَالظّلّ النّوری المُمتدّ عَلی هیا کل سُکّانِ‏‎ ‎‏الملک وَ الملکوت وَ قطّان الجَبروت له اعْتباران: اعتبار الوَحْدة و‏‎ ‎‏البْساطة، وَ هو اعتبار اضمحْلال الکثرات فی ذاته وَ فناءِ الصّوَر وَ‏‎ ‎‏التّعیّنات فی حضرتهِ، وَ بهذا الأعتبار لَیْسَ له ظهوُر ولا تعیّن فی‏‎ ‎‏مظـهَر مِـنَ المظاهِر وَ هذا مقام الباطِنیَّة وَ الأوّلیَّـةِ الفِعلیَّة؛ نَعم هُوَ‏‎ ‎‏متَعیّنٌ بذاتِه عنْد اعْتبارها و النّظر الیها اسْتِقلالاً وَ بالمعنی الأسْمی،‏‎ ‎‏وَ انْ کانَ هـذا النّـظر نَظراً باطـلاً شیْطانیّاً؛ و النّـظر المحقّق الّذی کانَ‏‎ ‎‏لأبینا آدَم ـ عَلیْه السَّلام ـ غیْر ذلِکَ؛ ایْ کانَ نظرهُ الیْه وَ الی کُلّ‏‎ ‎‏الأسْماءِ نَظراً آلیّاً اسْـمیّاً. فأنّهُ ـ عَلیه السَّلام ـ کانَ متعَلّماً بالتّعلیم‏‎ ‎‏الألهی کما شَهدَالله‌ بقوله تعالی: «وَ عَلّم آدَم الأسْماء کلّها»‏‎[4]‎‏ هذا‏‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 302

‏احَد الأعتباریْن.‏‎[5]‎‏(316)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

رمز برتری آدم بر ملائکةالله‌

‏تفکّر کنیم در همین قصّۀ شریفه و سبب مزیت آدم و برتری او را از‏‎ ‎‏ملائکة الله‌ ببینیم چه بوده، ... می بینیم «تعلیم اسماء» سبب آن‏‎ ‎‏بوده؛ چنانچه فرماید: ‏وَعَلَّمَ آدَمَ اْلاَسْماءَ کُلَّها‏. و مرتبۀ عالیۀ تعلیم‏‎ ‎‏اسماء تحقّق به مقام اسماء الله‌ است؛ چنانچه مرتبۀ عالیه از احصاء‏‎ ‎‏اسماء که در روایت شریفه است: اِنَّ لله‌ تِسْعٌ وَ تِسْعینَ اِسْماً؛ مَنْ‏‎ ‎‏اَحْصاها، دَخَلَ الْجَنَّة،‏‎[6]‎‏ تحقّق به حقیقت آنها است که انسان را به‏‎ ‎‏جنّت اسمائی نائل کند.(317)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

 

سبب افضلیت آدم بر ملکوتیین

علم به حقیقت اسما

‏در تشریف آدم ـ علیه السلام ـ فرماید: (‏وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا‏). و‏‎ ‎‏تعلیم اسماء را سبب تقدّم او بر صنوف ملائکة الله قرار داد، و‏‎ ‎


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 303

‏فضل او را بر ملکوتیّین به دانش و تعلّم اسماء اثبات فرمود. و اگر‏‎ ‎‏چیزی در این مقام از حقیقت علم بالاتر بود، خدای تعالی به آن‏‎ ‎‏تعجیز می فرمود ملائکه را، و تفضیل می داد ابوالبشر را.‏

‏     ‏‏از این جا معلوم شود که علم به اسماء افضل همه فضایل است‏‎ ‎‏و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلیّات و‏‎ ‎‏اعتباریّات نیست؛ زیرا که در آن فضلی نیست که حق تعالی آن را‏‎ ‎‏موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد. پس مقصود، علم به‏‎ ‎‏حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیّت‏‎ ‎‏بدان متقوّم است؛ در مقابل نظر ابلیس که نظر استقلال به طین آدم‏‎ ‎‏و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است. و این امتیاز آدم‏‎ ‎‏از ابلیس دستور کلّی است از برای بنی آدم که باید خود را به مقام‏‎ ‎‏آدمیّت که تعلّم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر‏‎ ‎‏آیه و اسم باشد؛ نه نظر ابلیس که نظر استقلال است.(318)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

در عظمت مقام «تعلّم اسما»

‏در این حدیث شریف‏‎[7]‎‏ اشارات و بشارات و آداب و دستوراتی‏‎ ‎‏است؛ چنانچه «تزیّن» به «نور بهاءالله‌» و «اظلال» در تحت «ظلّ‏‎ ‎‏کبریاءالله‌» و «تکسّی» به «کسوۀ اصفیاءالله‌»، بشارات به وصول به‏‎ ‎‏مقام تعلّم اسمائی و عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ کُلَّها است. و تحقّق به مقام‏‎ ‎‏فناء صفاتی و حصول حالت صحو از آن مقام است؛ زیرا که مزیّن‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 304

‏فرمودن حقْ عبد را به مقام «نور بهاء» متحقّق نمودن او است به‏‎ ‎‏مقام اسماء که حقیقت تعلیم آدمی است. و او را در ظلّ و سایۀ‏‎ ‎‏«کبریا» که از اسماء قهریّه است، بردن و در فناء آن جای دادن،‏‎ ‎‏اِفنای عبد است از خویشتن؛ و پس از این مقام، او را در «کسوۀ‏‎ ‎‏اصفیاء» در آوردن اِبقاء او است پس از اِفناء.(319)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

آدم مظهر تمامی اسما

انسان، مظهر بالقوّۀ اسمای الهی

‏آدم، مظهر تمام اسمای الهیه است و فوق تمام ملائکه، بلکه فوق‏‎ ‎‏تمام موجودات عالم است، و چون بدن جسمانی نمی تواند مظهر‏‎ ‎‏اسمای الهی باشد معلوم می شود چیز دیگری در کار است که فوق‏‎ ‎‏التّجرد است، و آن «نفس» است. نفس از صعق ربوبی است و به‏‎ ‎‏تمام ملائکه امر شد بر او سجده کنند و آن، همان مظهر اسم جامع‏‎ ‎‏«الله‌» است.‏

‏     ملائکه اعتراض کردند که ما تسبیح و تقدیس می کنیم، خداوند‏‎ ‎‏فرمود: «‏اِنّی اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمونَ‏».‏‎[8]‎‏ سپس به آدم فرمود: خود را به ملائکه‏‎ ‎‏عرضه کن‏‎[9]‎‏ و ملائکه تا دیدند بلافاصله گفتند: «خدایا می دانی که‏‎ ‎‏ما نمی دانیم، مگر آنچه تو به ما تعلیم فرموده ای».‏‎[10]‎‏ معنی «تعلیم»‏‎ ‎‏این نیست که به آدم بیشتر درس داده شده، و به اینها کمتر، بلکه‏‎ ‎‏معنی تعلیم این است که وجود اینها مظهریّت محدودی داشته‏‎ ‎‏است و تنها وجود آدم بود که می توانست مظهر همۀ اسمای الهیّه‏‎ ‎‏باشد. انسان مظهریّت اسم اعظم الهی را داشته، و اسم اعظم،‏‎ ‎‏جامع همۀ اسمای الهی است و تمام اسما در او فعلیّت دارند؛ لذا‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 305

‏آدم توانست خودش را به ملائکه عرضه بدارد تا بدانند کمالات او‏‎ ‎‏از آنان بیشتر است، هرچه آنان بر روی هم دارند او به تنهایی دارد:‏‎ ‎‏آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.‏

‏     البتّه فقط آدم(ع) نبود که مظهر همۀ اسما بود، بلکه ما همه‏‎ ‎‏آدمیم، ولیکن فرق ما و او این است که در ما قوّه ای هست که به‏‎ ‎‏واسطه آن مظهر اسمای الهی بودن می تواند در ما فعلیّت پیدا‏‎ ‎‏کند،‏‎[11]‎‏ لیکن این قوه در حالت قوّه مانده، و به فعلیّت نرسیده است‏‎ ‎‏و نخواهد رسید، در نتیجه ما نمی توانیم خودمان را به ملائکه‏‎ ‎‏عرضه بداریم و نمی توانیم آن اسمای الهیّه را نمایان کنیم. ما فقط‏‎ ‎‏می توانیم حیوانیّت را به خوبی عرضه بداریم، تمام شئون‏‎ ‎‏حیوانیّت را به طور کمال فعلی و به نحو فعلیّت اتم ـ از شهوت و‏‎ ‎‏حرص و طمع و غضب و درندگی و حقد و حسد ـ می توانیم‏‎ ‎‏عرضه کنیم؛ ولی هیچ یک از شئون انسانی را نمی توانیم عرضه‏‎ ‎‏کنیم، به خلاف آدم که این مظهریّت تامّه در او فعلیّت داشت و‏‎ ‎‏توانست آن را عرضه بدارد، و ملائکةالله‌ هم تا دیدند دانستند که‏‎ ‎‏آدم اشرف است و قابلیّت آن را دارد که مقدّم باشد؛ چرا که‏‎ ‎‏برخلاف آدم، مظهریّت اینها محدود بوده، و بلکه اینها خود از‏‎ ‎‏«ابوالبشر» روحانی متعلّم بودند، و اگر آن «ابوالبشر» نبود این‏‎ ‎‏کمالات محدود هم برای آنان نبود. و آن «ابوالبشر» عبارت از «نور‏‎ ‎‏نورانی محمّد ـ صلی الله‌ علیه و آله ـ است که مظهر اسم اعظم الهی‏‎ ‎‏است؛ لذا در روایات فرمودند: «سبّحنا فسبّحت الملائکه و قدّسنا‏‎ ‎‏فقدّست الملائکه.»‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 306

‏     پس، آن آدم روحانی، ابوالبشر نورانی اوّلی است که به‏‎ ‎‏ملائکةالله‌ تعلیم الهیّه داد و ملائکه از اظّله او هستند.‏

‏     اما آن آدمی که در دامنۀ کوه سرندیب‏‎[12]‎‏ افتاد ابوالبشر روحانی‏‎ ‎‏نیست، بلکه او «آدم(ع)» بود، و فرقش با ما این است که آنچه ماها‏‎ ‎‏بالقوه داریم، او بالفعل داشته است. وجود این «آدم» بعد از وجود‏‎ ‎‏ملائک بوده، در حالی که آن ابوالبشر روحانی قبل از تمام‏‎ ‎‏موجودات بوده است و حتّی صدور ملائک هم از اوست.(320)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تفاوت «آدم اوّلی» با آدم ابوالبشر

‏ثبوت عقل مجرد، بلکه عوالم عقلیه، موافق احادیث اهل بیت‏‎ ‎‏عصمت‏‎[13]‎‏ واشارات بعض آیات شریفه الهیه‏‎[14]‎‏ و ضرورت عقول‏‎ ‎‏اُولواالألباب‏‎[15]‎‏ و نتیجۀ ریاضات اصحاب معارف است. و این جوهر‏‎ ‎‏مجرد، عقل عالم کبیر است و در لسان بعضی،‏‎[16]‎‏ از آن به «آدم اوّل»‏‎ ‎‏تعبیر شده. و این غیر آدم ابوالبشر است، بلکه روحانیت آدم ـ علیه‏‎ ‎‏السلام ـ ظهور آن است.‏‎[17]‎‏(321)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 307

نظر به ظاهر سجدۀ شیطان

‏فان أول من وقف عند الظاهر و عمی قلبه عن حظّ الباطن هو‏‎ ‎‏الشیطان اللعین، حیث نظر الی ظاهر آدم، علیه السلام، فاشتبه علیه‏‎ ‎‏الامر و قال: خلقتنی من نار و خلقته من طین، و انا خیر منه؛‏‎[18]‎‏ فإن‏‎ ‎‏النار خیر من الطین. ولم یتفطن ان جهله بباطن آدم، علیه السلام،‏‎ ‎‏والنظر الی ظاهره فحسب بلا نظر الی مقام نورانیته و روحانیته‏‎ ‎‏خروج من مذهب البرهان، و یجعل قیاسه مغالطیّاً علیلاً.‏‎[19]‎‏(322)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

خودبینی، مانع سجدۀ شیطان

‏در قصۀ شریفۀ حضرت آدم علیه السلام ببیند سبب مطرود شدن‏‎ ‎‏شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادتهای طولانی چه‏‎ ‎‏بوده... از آیات شریفه استفاده شود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس‏‎ ‎‏خودبینی و عجب بوده که کوس ‏اَنَا خَیضْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ‎ ‎طینٍ‎[20]‎‏ زد، و این خودبینی اسباب خودخواهی و خودفروشی ـ که‏‎ ‎‏استکبار است ـ شد؛ و آن، اسباب خودرأیی ـ که استقلال و‏‎ ‎‏سرپیچی از فرمان است ـ شد، پس مطرود درگاه شد.(323)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

استنکاف شیطان از سجده بر آدم(ع)

‏جهل هر چه رو به ترقّیات جهلیّه رود، این خاصیت ـ یعنی‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 308

‏خودخواهی و خودبینی ـ در آن افزون گردد و از این جهت، نماز چهار‏‎ ‎‏هزار سالۀ شیطان‏‎[21]‎‏ جز تأکد انانیّت و کثرت عجب و افتخار، ثمره[ای]‏‎ ‎‏از آن حاصل نشد و به آن جا رسید که در مقابل امر حق، قیام کرد و‏‎ ‎‏(خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ)‏‎[22]‎‏ گفت و از غایت جهل و خودبینی و‏‎ ‎‏خودخواهی، نورانیّت آدم (ع) را ندید و قیاس مغالطی کرد.(324)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

پیرامون خطیئه آدم و شجرۀ منهیّه

‎ ‎

‏ ‏

سبب توجه آدم به عالم ملک و خروج از بهشت لقا

‏رُوِیَ عَن الاْئِمَّةِ اْلاَطْهارِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ: اِنَّ آدَمَ(ع) لَمّا مَشی اِلی الشَّجَرَةِ‏‎ ‎‏وَ تَوَجَّهَ اِلَیْها وَ تَناوَلَها، فَوَضَعَها عَلی رَأسِهِ طَمَعاً لِلْخُلُودِ وَ اِعْظاماً لَها اُمِرَتْ‏‎ ‎‏هذِهِ الاُْمَّةُ الَّتی خَیْرُ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ، بِاَنْ یُطَهِّرُوا هذِهِ الْمَواضِعَ بِالْمَسْحِ وَ‏‎ ‎‏الْغَسْلِ لِیَتَطَهَّروُا مِنْ جِنابَةِ اْلاَبِ الَّذی هُوَ اْلاَصْل.‏‎[23]‎‏ و قریب به این روایت‏‎ ‎‏روایتی است که از مجالس شیخ صدوق منقول است.‏‎[24]‎

‏    ‏‏بدانکه آدم علیه السلام در حال جذبه در بهشت لقا بود، و توجه‏‎ ‎‏به شجرۀ طبیعت نداشت؛ و اگر به آن جذبه باقی می ماند، از‏‎ ‎‏آدمیت ساقط می شد و به سیر کمالی که باید در قوس صعودی‏‎ ‎‏نایل شود نمی شد، و بسط بساط رحمت در این عالم نمی گردید.‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 309

‏پس، ارادۀ ازلیه تعلق گرفت که بساط رحمت و نعمت را در این‏‎ ‎‏نشئه بسط دهد و فتح ابواب خیرات و برکات نماید و جواهر‏‎ ‎‏مخزونۀ نفوس عالم ملک و طبیعت را از ارض طبیعت خارج کند و‏‎ ‎‏اثقال آن را بیرون آورد؛ و این در سنت الله‌ حاصل نمی شد مگر به‏‎ ‎‏توجه آدم به طبیعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از‏‎ ‎‏بهشت لقا و جذبۀ الهیّه که اصل همۀ خطیئات است؛ پس، بر او‏‎ ‎‏مسلط فرمود قوای داخلیه و شیطان خارجی را، که او را دعوت به‏‎ ‎‏این شجره کنند که مبدأ بسط کمالات و منشأ فتح ابواب فیوضات‏‎ ‎‏است. پس، او را از بساط قرب قبل التّنزّل تبعید کردند و به توجه به‏‎ ‎‏طبیعت دعوت نمودند تا آنکه وارد حجب ظلمانیه گردد؛ زیرا که تا‏‎ ‎‏وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند کرد. قالَ تَعالی: ‏لَقَدْ خَلَقْنَا‎ ‎الاِْنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ، ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلین.‎[25]‎‏ ردّ به اسفل سافلین، که‏‎ ‎‏آخرین حجب ظلمانیه است، از جامعیت این اعجوبۀ الهیّه است و‏‎ ‎‏لازمۀ تعلیم اسما و صفات در حضرت علمیه است.‏

‏     و چون آدم (ع) از ظهور ملکوتیِ ایجادی به توجه به ملک خود‏‎ ‎‏خارج شد، محدث به حدث اکبر و مجنب به جنابت عظما گردید؛‏‎ ‎‏و چون این توجه در حضرت مثال یا بهشت دنیا متمثّل شد، دنیا به‏‎ ‎‏صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشی به سوی آن و برداشتن‏‎ ‎‏به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن، مبتلای به خطیئه شد.‏‎ ‎‏پس، این خطیئه را و موارد آلودگی به آن را، باید خود و ذرّیۀ او،‏‎ ‎‏خصوصاً این امت که خیر امم و عارف به اسرارند از نور اولاد‏‎ ‎‏اطهار، جبران کنند.(325)‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 310

هبوط، یگانه راه کسب کمالات ملکیّه

‏آدم ـ علیه السلام ـ در تحت جذبۀ غیبیّه اگر مانده بود، و در آن حالِ‏‎ ‎‏فنا و بی خبری ـ که بهشت دنیا به آن معبر است ـ باقی می ماند، از‏‎ ‎‏تعمیر عالم و کسب کمالات ملکیّه، آثاری نبود. پس به واسطۀ‏‎ ‎‏تسلط شیطان بر او، توجه به کثرات حاصل شد و از درخت گندم،‏‎ ‎‏که صورت دنیا در عالم جنت است، تناول نمود. پس از آن توجه،‏‎ ‎‏باب کثرت مفتوح و راه کمال و استکمال، بلکه باب کمال «جلا» و‏‎ ‎‏«استجلا» باز شد. پس با آن که در مذهب محبت و عشق، این توجه‏‎ ‎‏خطیئه و خطا بود، در طریقۀ عقل و سنّتِ نظام اَتمّ لازم و حتم بود،‏‎ ‎‏و مبدأ همه خیرات و کمالات و بسط بساط رحمت رحمانیّه و‏‎ ‎‏رحیمیّه گردید.(326)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

سرّ توجه دادن آدم به شجرۀ طبیعت

‏شیخ عارف کامل شاه آبادی، روحی فداه، می فرمود حالت روحی‏‎ ‎‏حضرت آدم، علیه السلام، این بود که توجه به ملک خود نکند و‏‎ ‎‏مجذوب عالم غیب و مقام قدسی باشد؛ و این حرکتْ آدم، علیه‏‎ ‎‏السلام، را از آدمیت سلب می کرد؛ پس حق تعالی شیطان را بر او‏‎ ‎‏مسلط فرمود تا او را متوجه به شجرۀ طبیعت کند و از آن جاذبۀ‏‎ ‎‏ملکوتی او را به مُلک منصرف کند.(327)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تصرفات ابلیس در جلب توجه به شجره

‏بعضی معصومین از انبیاء و اولیاء علیهم السلام صاحب عصمت‏‎ ‎‏مطلقه نیستند و از تصرّف شیطان خالی نمی باشند؛ چنانچه توجّه‏‎ ‎‏آدم علیه السلام به شجره از تصرّفات ابلیس بزرگ است که ابلیس‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 311

‏الابالسه است؛ با آنکه آن شجره شجرۀ بهشتی الهی بوده، با این‏‎ ‎‏وصف دارای کثرت اسمائی است که منافی با مقام آدمیّت کامله‏‎ ‎‏است.(328)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

خطیئه آدم و مقام «صفی اللهی»

مراتب و مظاهر خطیئه آدم

‏جاءَ نَفَرٌ مِنَ الیَهُودِ اِلی رَسُولِ الله‌ صلّی الله‌ علیه و آله. فَسَأَلُوهُ عَنْ‏‎ ‎‏مَسائِلَ؛ وَ کانَ فیما سَئَلوُهُ: اَخْبِرْنا، یا مُحَمّدُ(ص)، لاِیِّ عِلَّةٍ تُوَضَّأُ‏‎ ‎‏هذِهِ الْجَوارِحُ الاَرْبَعُ وَ هِیَ اَنْظَفُ الْمَواضِعِ فی الْجَسَدِ؟ فقال النَّبیُّ‏‎ ‎‏صلّی الله‌ علیه و آله: لَمّا اَنْ وَسْوَسَ الشَّیْطانُ اِلی آدم (ع) وَ دَنا مِنَ‏‎ ‎‏الشَّجَرَةِ، فَنَظَرَ اِلَیْها، فَذَهَبَ ماءُ وَجْههِ؛ ثُمَّ قامَ وَ مَشی اِلَیْها، وَ هِیَ‏‎ ‎‏اَوّلُ قَدَمٍ مَشَتْ اِلَی الْخَطیئَةِ؛ ثُمَّ تَناوَلَ بِیَدِهِ مِنها ما عَلَیْها وَ اَکَلَ،‏‎ ‎‏فَتَطایَرَ الحُلِیُّ وَالْحُلَلُ عَنْ جَسَدِهِ. فَوَضَعَ آدَمُ یَدَهُ عَلی اُمِّ رَأْسِه و‏‎ ‎‏بَکی. فَلَمّا تابَ الله‌ عَلَیْه، فَرَضَ الله‌ عَلَیْه و عَلی ذُرِّیَّتِه تَطْهیرَ هذِهِ‏‎ ‎‏الْجَوارِحِ الاْرْبَعِ: فَاَمَرَ الله‌ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَسْلِ الْوَجْهِ، لِما نَظَرَ اِلَی‏‎ ‎‏الشَّجَرَةِ؛ َوَ اَمَرَهُ بِغَسْلِ الْیَدَیْن اِلَی الْمُرْفَقَیْنِ، لِما تَناوَلَ بِهِما؛ و اَمَرَ‏‎ ‎‏بِمَسْحِ الرَّأْسِ لِما وَضَعَ یَدَهُ عَلی اُمِّ رَأْسِهِ؛ وَ اَمَرَهُ بِمَسْحِ الْقَدَمَیْنِ،‏‎ ‎‏لِما مَشی بِهِما اِلَی الْخَطیئَةِ.‏‎[26]‎

‏    حاصل ترجمه آن که: یهودان سؤال کردند از حضرت رسول‏‎ ‎‏صلّی الله‌ علیه و آله که به چه علّت وضوء مختصّ به این چهار‏‎ ‎‏موضع شد، با آن که اینها از همۀ اعضاء بدن نظیف ترند. فرمود:‏‎ ‎‏چون شیطان وسوسه کرد آدم را و او نزدیک آن درخت رفت و نظر‏‎ ‎‏به سوی آن کرد، آبرویش ریخت؛ پس برخاست و به سوی آن‏‎ ‎‏درخت روان شد ـ و آن اوّل قدمی بود که برای گناه برداشته شد.‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 312

‏پس از آن با دست خویش آنچه در آن درخت بود چید و خورد،‏‎ ‎‏پس زینت و زیور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالای‏‎ ‎‏سرش گذاشت و گریه نمود. پس چون خداوند توبۀ او را قبول‏‎ ‎‏فرمود، واجب نمود بر او و بر ذریّه اش پاکیزه نمودن این چهار‏‎ ‎‏عضو را؛ پس، امر فرمود خدای عزّ و جل به شستن روی، برای آن‏‎ ‎‏که نظر نمود به شجره؛ و امر فرمود به شستن دستها تا مرفق، چون‏‎ ‎‏با آنها تناول نمود؛ و امر فرمود به مسح سر، چون دست خود را به‏‎ ‎‏سر گذاشت؛ و امر نمود به مسح قدمها، چون که با آنها به سوی‏‎ ‎‏گناه رفته بود.‏

‏     و در باب علّت وجوب صوم نیز در حدیث شریف است که‏‎ ‎‏یهودان سؤال نمودند که به چه علّت واجب نمود خداوند بر امّت‏‎ ‎‏تو سی روز روزه در روزها. فرمود: همانا آدم علیه السلام چون از‏‎ ‎‏آن درخت خورد باقی ماند در شکمش سی روز؛ پس، واجب‏‎ ‎‏فرمود خداوند بر آدم و بر ذریه اش سی روز گرسنگی و تشنگی را؛‏‎ ‎‏و تفضّل فرمود بر آنها به این که در شبها اجازۀ خوردن داد به آنها.‏‎[27]‎

‏    ‏‏از این احادیث شریفه اهل اشارات و اصحاب قلوب را‏‎ ‎‏استفاده هایی باشد که خطیئۀ آدم علیه السلام با آن که از قبیل‏‎ ‎‏خطیئات دیگران نبوده، بلکه شاید خطیئۀ طبیعیّه بوده یا خطیئۀ‏‎ ‎‏توجّه به کثرت که شجرۀ طبیعت است بوده یا توجّه به کثرت‏‎ ‎‏اسمائی پس از جاذبۀ فنای ذاتی بوده، لکن از مثل آدم علیه السلام،‏‎ ‎‏که صفیّ الله‌ و مخصوص به قرب و فنای ذاتی است، متوقّع نبوده.‏‎ ‎‏لهذا به مقتضای غیرت حبّی ذات مقدّس حق اعلان عصیان و‏‎ ‎‏غوایت او را در همۀ عوالم و در لسان همۀ انبیاء علیهم السلام‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 313

‏فرمود. و قال تعالی: ‏وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی.‎[28]‎‏ با این وصف، این همه‏‎ ‎‏تطهیر و تنزیه لازم است برای خود و ذریّه اش که در صلب او‏‎ ‎‏مستکنّ بودند و در خطیئه شرکت داشتند، بلکه پس از خروج از‏‎ ‎‏صلب نیز شرکت نمودند.‏

‏ ‏

‏     ‏‏پس خطیئۀ آدم و آدم زادگان را چنانچه مراتب و مظاهری است‏‎ ‎‏ـ چنانچه اوّل مرتبۀ آن توجه به کثرات اسمائیه و آخر مظهر آن اکل‏‎ ‎‏از شجرۀ منهیّه است که صورت ملکوتی آن درختی است که در آن‏‎ ‎‏انواع اثمار و فواکه است؛ و صورت مُلکیِ آن طبیعت و شئون آن‏‎ ‎‏است و حبّ دنیا و نفس که اکنون در این ذریّه است از شئون همان‏‎ ‎‏میل به شجره و اکل آن است ـ همینطور  از برای تطهیر و تنزیه و‏‎ ‎‏طهارت و صلوة و صیام آنها، که برای خروج از خطیئۀ پدر که اصل‏‎ ‎‏است مراتب بسیاری است مطابق مراتب خطیئه. و از این بیان‏‎ ‎‏معلوم شد که جمیع انواع معاصی قالبی ابن آدم از شئون اکل‏‎ ‎‏شجره است و تطهیر آن به طوری است؛ و جمیع انواع معاصی‏‎ ‎‏قلبیۀ آنها نیز از شئون آن شجره است؛ و تطهیر آن به طوری است.‏‎ ‎‏و جمیع انواع معاصی روحیّه از آن، و تطهیر آن به طوری‏‎ ‎‏است.(329)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

توجه به کثرات و اشتغال به تعیّنات

‏     ‏‏... امّا اِدبار عقول جزئیّه عبارت است از: توجه آنها به کثرات و‏‎ ‎‏اشتغال به تعیّنات، برای اکتساب کمال و ارتزاق روحانیّ و ترقیات‏‎ ‎‏باطنیّه روحیّه، که بدون این وقوع در کثرت صورت نگیرد. و این به‏‎ ‎‏یک معنی، خطیئه آدم یا یکی از معانی خطیئه آدم ـ علی نبینا وآله‏‎ ‎


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 314

‏و علیه السلام ـ است.(330)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

صَرف توجه از محبوب اصلی به اسما و لوازم آن

‏در قوس صعودی وجود، هر یک از مراتب فوق مرتبۀ دیگر است‏‎ ‎‏و معنی «هبوط» تنزّل شعاع مراتب است، و مرحوم آخوند هم در‏‎ ‎‏آیۀ «‏قُلنَا اهْبِطُوا مِنهَا جَمیعاً»‎[29]‎‏ هبوط آدم را به این معنی حمل کرده‏‎ ‎‏است، ولیکن آیات مرموزۀ قرآنی مانند «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ» و یا‏‎ ‎‏کیفیّت اکل از شجره و یا اغوای شیطان و غیره، بهتر است که مطابق‏‎ ‎‏آنچه اهل طریقت می گویند تفسیر شود.‏

‏     انبیای بعد از آدم که به مقام فنا رسیدند، از کثرات، حتّی کثرت‏‎ ‎‏اسمایی گذشتند، یعنی اسما را فانی در مبدأ دیدند و برای همۀ‏‎ ‎‏کثرات افول قائل شدند، مثل حضرت ابراهیم(ع). البتّه به مقتضای‏‎ ‎‏حکمت الهی لازم بود اینها برای هدایت خلق به عالم کثرت‏‎ ‎‏برگردند و خطای آدم(ع) این بود که به کثرت اسما متوجّه شد و‏‎ ‎‏بعد از کثرت اسما، متوجّه لوازم اسما شد و نظر خود را از محبوب‏‎ ‎‏قطع کرد. این توجّه به غیر، در پیشگاه بزرگان مکروه است‏‎ ‎‏بخصوص که خلاف قانون حبّ و محبّت می باشد. پس، باید گفت‏‎ ‎‏آن شجره «شجرۀ کثرات» است و اصل آن شجره «عالم طبیعت و‏‎ ‎‏هیولای اولی» می باشد که تعیّنات در آن استقلال پیدا کرده، و‏‎ ‎‏شرکها به وجود آمده است و عدم نماها خود را نمایان کرده اند، و‏‎ ‎‏حضرت آدم هم از آنچه که باید مدّنظر قرار می داد غفلت نمود.‏‎ ‎‏شاید مراد از «شجره خبیثه» که مورد نهی واقع شده بود همین‏‎ ‎‏باشد و شیطان [با اغوای خود‏‎ ‎‏]آدم را به شجرۀ کثرت و دنیا هدایت‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 315

‏کرد و نظر او را از محبوب انحراف و انعطاف داد.‏

‏     و بالجمله چون آدم بعد از فنا، متوجّه کثرات شد، به این کثرات‏‎ ‎‏برگشت، و این اندوه و درد بود که آدم را به شکوِه و گریه درآورد،‏‎ ‎‏وگرنه از دست دادن گلابی و امثالهم، آنقدر اهمیّت ندارد.‏

‏     آدم نظر را از محبوب اصلی متوجّه کثرت اسما نمود، [و البتّه‏‎ ‎‏نظر به کثرت اسما، نظر به کثرات لوازم هم خواهد بود.] و چون‏‎ ‎‏محبوب این امر خلاف قانون محبّت را دید با صدای رسای قرآنی‏‎ ‎‏صلا به رسوایی آدم زد و این ندا به گوش همۀ ذرّات جهان و‏‎ ‎‏جهانیان رسید و آدم به کیفر نظر کردن به عالم طبیعت، اهباط شد‏‎ ‎‏تا در این کثرات و قعر عالم وجود سیر کند و بداند که این کثرات‏‎ ‎‏لایق توجّه نبوده، و در واقع اینها متن جهنّم است.(331)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

شروع توجّه به کثرت با تعلیم اسما

‏خطیئۀ حضرت آدم، توجّه به کثرات طبیعت و توجّه به وجهۀ‏‎ ‎‏کثرت، برای اتّجاه به ذریۀ خود بوده است، گرچه این توجّه هم به‏‎ ‎‏امر الهی صورت گرفته، و مصلحتی وجود داشته که لازمۀ‏‎ ‎‏حصولش توجّه به کثرات عالم طبیعت بوده است. لازم بوده که آدم‏‎ ‎‏از آن مقام شامخ به یک مأوای نازل توجّه داشته باشد، یعنی هم به‏‎ ‎‏«الله‌» توجّه داشته باشد و هم به ذریّه توجّه داشته باشد؛ بلکه‏‎ ‎‏می توان گفت خطیئه آدم از همان تعلّم اسما شروع گردیده است‏‎ ‎‏زیرا توجّه به اسما هم، نوعی خطیئه است چرا که به سبب آن،‏‎ ‎‏انقطاع از آن جذبه که «فنای در ذات و هویّت و اصل الحقیقة»‏‎ ‎‏باشد حاصل شده است در آن مقام شامخ هیچ گونه غیر و غیریّتی‏‎ ‎‏نیست، و اگرچه جهت وجودیّۀ اسما همان وجهۀ یلی الرّبی است؛‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 316

‏اما تعیّن اسما و صفات به نحوی که مثلاً علم از اراده تمیّز داشته‏‎ ‎‏باشد و اراده از حیات و حیات از قدرت، وجهۀ غیریّت اسماست،‏‎ ‎‏و این غیریّت و تعیّنِ کثرت در مقامِ اسما و توجّه به تعیّنات‏‎ ‎‏اسمایی، مستلزم توجّه به لوازمِ جهتِ غیریتِ اسما و صفات است‏‎ ‎‏و آن امّ المهیّات است، که در لسان عرفا از آن به «اعیان ثابته» تعبیر‏‎ ‎‏می شود؛ و توجه به اعیان ثابته هم مستلزم توجّه به کثراتی است که‏‎ ‎‏تحت این ماهیات است و اینها عبارتند از وجودات ذی ماهیت و‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت.(332)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

شجرۀ منهیّه، توجه به کثرات و طبیعت

‏مقام تعلّم اسما و صفات جهت وجودیّۀ آن اسما است و جهت‏‎ ‎‏وجودی، ملاک وحدت است. در جهت وجودی هیچ اسمی از‏‎ ‎‏اسم دیگر غیریّت ندارد و این همان «شجرۀ طیبه» است و تعیّن و‏‎ ‎‏تحدید اسمی از اسم دیگر که از ناحیّۀ لاحِظ ملاحظه می شود‏‎ ‎‏«شجره خبیثه» است، و همۀ خطیئات از این شجره که ام الخبایث‏‎ ‎‏است منشأ می گیرد. تعیّنات، جهتِ کثرت و تعیّنِ اسمی، امّ‏‎ ‎‏المهیّات است، و ماهیّات از لوازم این کثرتند چنانچه کثرات عالم‏‎ ‎‏طبیعت هم از لوازم ماهیّات است.‏

‏     پس، این خطیئۀ «توجّه به کثرت و غیریت است که آدم را‏‎ ‎‏مستعد کرد تا شیطان را که خیال الکل باشد، به خود متوجّه سازد‏‎ ‎‏و او نیز آدم را به عالم طبیعت متوجّه نماید، و این امر گرچه به‏‎ ‎‏اجازۀ الهیّه بوده؛ ولی اگر وسوسه شیطانی هم باشد منافاتی ندارد.‏

‏     گفتیم که «عالم طبیعت» همان شجره منهیّه است. عالمی که‏‎ ‎‏عالم استقلال ماهیات و ضعف وجود و ضعف نور وجود و غلبۀ‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 317

‏جهت ظلمت و عدمیات و جهات کثرت و شرور است، و این‏‎ ‎‏کثرات است که توجّه را جلب و انقطاع از مقام قدسی را فراهم‏‎ ‎‏می آورد، و این مقام مناسب آدم نبود؛ ولی برای تربیت امّت و ذریّه‏‎ ‎‏ناچار بود به این مقام توجّه کند. در بعضی از اخبار وارد شده است‏‎ ‎‏که شجره منهیّه درختی بوده که در آن، همه چیز بوده است از‏‎ ‎‏سیب زمینی و گلابی و جو و گندم و عسل و روغن و بادام الی‏‎ ‎‏ماشاءالله‌ از آنچه در طبیعت و زیر گنبد فلک است. البتّه چنین‏‎ ‎‏درختی، غیر از درخت عالم طبیعت نیست، و متوجّه شدن به این‏‎ ‎‏جهات کثرت، خطیئۀ آدم است و خطیئه اولی از مقام تعلّم اسما‏‎ ‎‏شروع شد.(333)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

شجرۀ خبیثه، رجوع به طبیعت

‏... عقل به حسب فطرت ذاتیّۀ مخمورۀ خود، محتجب نیست، و‏‎ ‎‏حجاب از رجوع به طبیعت است که شجرۀ خبیثه است، و آن در‏‎ ‎‏عالم تنزّل، شجرۀ مَنهیّه می باشد؛ از این جهت، به حسب فطرت‏‎ ‎‏اصلیۀ خود، معرفت فطری به حق تعالی دارد.(334)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

سرّ خطیئه، روح شجره

‏توجّه به کثرت ـ ولو کثرت اسمائی ـ از سرائر توحید و حقایق‏‎ ‎‏تجرید بعید است؛ و لهذا شاید سرّ خطیئۀ آدم علیه السلام توجّه به‏‎ ‎‏کثرت اسمائی است که روحِ شجرۀ منهیّه است.(335)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 318

توجه به غیر و اقبال به دنیا اصل شجره منهیّه

اکل آدم از شجره، از اسرار علوم قرآن

مظاهر شجرۀ منهیّه

‏... و باطن روح را، که نفخۀ الهیّه است و با نفَس رحمانی در او‏‎ ‎‏منفوخ شده، از حظوظ شیطانی، که توجّه به غیر که اصل شجرۀ‏‎ ‎‏منهیّه است [می باشد] تطهیر کند تا لایق جنّت پدرش، آدم‏‎ ‎‏علیه السلام گردد؛ و بداند که اکل از این شجرۀ طبیعت و اقبال به‏‎ ‎‏دنیا و توجّه به کثرتْ اصل اصول جنابت است. و تا طهارت از این‏‎ ‎‏جنابت به انغماس یا تطهیر تامّ به آب رحمت حقّ که از ساق عرش‏‎ ‎‏رحمانی جاری است و خالص از تصرّف شیطانی است نکند، لایق‏‎ ‎‏صلوة، که حقیقت معراج قرب است، نشود؛ ‏فانّه لا صَلوةَ اِلاّ بِطَهُور.‎[30]‎‏ و‏‎ ‎‏اشاره به آنچه ذکر شد فرموده در حدیث شریف که در ‏‏وسایل‏‏ از‏‎ ‎‏شیخ صدوق رضوان الله‌ علیه نقل نماید. قال: وَ بِاسنادِهِ قال:‏

‏     جاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ اِلی رَسوُلِ الله‌ صلّی الله‌ علیه و آله و سلم.‏‎ ‎‏فَسَئَلَهُ اَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسائِلَ؛ وَ کانَ فیما سَئَلَهُ اَنْ قالَ: لاِیِّ شَیْ ءٍ اَمَرَ‏‎ ‎‏الله‌ تَعالی بالاِغْتِسالِ مِنَ الْجَنابَةِ، وَلَمْ یَأْمُرْ بالغُسل مِنَ الْغائِطِ و‏‎ ‎‏الْبُوْلِ. فَقالَ رَسوُلُ الله‌(ص): اِنَّ آدَمَ(ع) لَمّا اَکَلَ مِنْ الشَّجَرَةِ: دَبَّ‏‎ ‎‏ذلِکَ فی عُروُقِهِ و َشَعْرِهِ وَ بَشَرِهِ. فَاِذا جامَعَ الَّرجُلُ اَهْلَهُ، خَرَجَ الْماءُ‏‎ ‎‏مِنْ کُلِّ عِرْقٍ شَعْرَةٍ فی جَسَدِهِ، فَاَوْجَبَ الله‌ عَزَّ و جَلَّ علی ذُرِّیَّتِهِ‏‎ ‎‏الاْغْتِسالَ مِنَ الْجَنابَةِ الی یَوْمِ الْقِیامَةِ‏‎[31]‎‏... الخبر.‏

‏    ‏‏و فی روایَةٍ اُخری عَنِ الرّضا علیه السّلام: و اِنَّما اُمِرُوا بالْغُسْل‏‎ ‎‏مِنَ الْجَنابَةِ: وَ لَمْ یُؤْمَروُا باِلْغُسْلِ مِنَ الْجَنابَةِ وَ اَقْذَرُ، مِن اَجْلِ اَنَّ‏‎ ‎‏الْجَنابَةَ مِنَ نَفْسِ الاِنْسانِ، وَ هُوَ شَیْ ءٌ یَخْرُجُ مِنْ جَمیعِ جَسَدِهِ؛‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 319

‏وَالخَلاَءُ لَیْسَ هُوَ مِنْ نَفْسِ الاِنْسانِ: اِنَّما هُوَ غَذاءٌ یَدْخُلُ مِنْ بابٍ وَ‏‎ ‎‏یَخْرُجُ مِنْ بابٍ.‏‎[32]‎

‏ ‏

‏     ‏‏گرچه ظاهر این احادیث نزد اصحاب ظاهر آن است که چون‏‎ ‎‏نطفه از تمام بدن خارج می شود، غسل جمیع بدن لازم شد؛ و این‏‎ ‎‏مطابق با رأی جمعی از اطبّاء و حکمای طبیعی؛ ولی معلّل نمودن‏‎ ‎‏آن را به اکل شجره چنانچه در حدیث اول است، و نسبت دادن‏‎ ‎‏جنابت را به نفس چنانچه در حدیث دوّم است برای اهل معرفت و‏‎ ‎‏اشارت راهی به معارف باز کند؛ چه که قضیّۀ شجره و اکل آدم علیه‏‎ ‎‏السلام از آن از اسرار علوم قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت‏‎ ‎‏علیهم السلام است که بسیاری از معارف در آن مرموز است، و‏‎ ‎‏لهذا در احادیث شریفه علّت تشریع بسیاری از عبادات را همان‏‎ ‎‏قضیّۀ آدم و اکل شجره قرار داده اند. من جمله باب وضوء و نماز و‏‎ ‎‏غسل و صوم شهر رمضان و سی روز بودن آن و بسیاری از مناسک‏‎ ‎‏حجّ. و نویسنده را سالها در نظر است که در این باب رساله ای‏‎ ‎‏تنظیم کنم و اشتغالات دیگر مانع شده؛ از خدای تعالی توفیق و‏‎ ‎‏سعادت می خواهم.‏

‏     بالجمله، تو آدم زاده که بذر لقائی و برای معرفتْ مخلوق و‏‎ ‎‏خدای تعالی تو را برای خود برگزیده و با دو دست جمال و جلال‏‎ ‎‏خود تخمیر فرموده و مسجود ملائکه و محسود ابلیس قرار داده،‏‎ ‎‏اگر بخواهی از جنابت پدر که اصل تو است خارج شوی و لایق‏‎ ‎‏لقای حضرت محبوب شوی و استعداد وصول به مقام انس و‏‎ ‎‏حضرت قدس پیدا کنی، باید با آب رحمت حقّ باطن دل را غسل‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 320

‏دهی و از اقبال به دنیا، که از مظاهر شجرۀ منهیّه است، توبه کنی و‏‎ ‎‏قلب خود را، که محفل جناب جمیل و جمال جلیل است، از حبّ‏‎ ‎‏دنیا و شئون خبیثۀ آن، که رجز شیطان است، شست و شو دهی که‏‎ ‎‏جنّتِ لقای حقّ جای پاکان است ـ و لا یدْخُلُ الجنَّةَ. اِلا الطَّیِّبُ.‏‎[33]‎‎ ‎‏«شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام».‏‎[34]‎‏(336)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

باطن شجره منهیّه

‏بدان که ازالۀ حدث ـ چنانچه گذشت ـ خروج از انّیّت و انانیّت و‏‎ ‎‏فنای از نفسیّت است، بلکه خروج از بیت النّفس است بالکلّیة؛...‏‎ ‎‏پس تطهیر از حدث تطهیر از حدوث است و فنای در بحر قِدم‏‎ ‎‏است. و کمال آن، خروج از کثرت اسمائی است که باطن شجره‏‎ ‎‏است؛ و با این خروج، از خطیئۀ ساریۀ آدم، که اصل ذرّیه است،‏‎ ‎‏خارج شود.(337)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

لطیفه ای در باب خطیئۀ آدم و اوقات نماز

‏وقت صلوة عصر، هنگام خطیئۀ آدم ـ علیه السّلام ـ به ورود در‏‎ ‎‏حجاب تعیّن و میل به شجرۀ طبیعت است.‏

‏     و اما صلوة عشائین در اوقاتِ ظلمتِ دیجورِ طبیعت و احتجاب‏‎ ‎‏تامّ شمس حقیقت است، برای خروج از این ظلمت به توبۀ‏‎ ‎‏صحیحه از خطای غریزی ابوالبشر ـ علیه السّلام ـ به صلوة مغرب؛‏‎ ‎‏و خروج از ظلمات قبر و صراط و قیامت که بقایای ظلمت طبیعت‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 321

‏است، به طریق مشایعت؛ چنانچه در حدیث اهل بیت عصمت و‏‎ ‎‏طهارت است که مغرب وقتی است که آدم توبه کرد پس، سه‏‎ ‎‏رکعت نماز خواند، یکی برای خطیئۀ خود، و یکی برای خطیئۀ‏‎ ‎‏حوّاء ـ علیها السّلام ـ و یکی برای توبۀ خود.(338)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

خلق آدم بر صورت الهی

‏وَ اِنَّما وردَ: «انّ الله‌ خلقَ آدم عَلی صُورتِه دوُن سائر الأشیاء».‏‎[35]‎‏ فانّه‏‎ ‎‏مظهر الأسم الجامع الألهی، فهوَ صورة الحقّ علی ما هی علیه مِنَ‏‎ ‎‏الأسْماءِ الحسْنی و الأمثال العلیا، وَ امّـا غیره فلیْسَ مظهراً تامّاً الاّ‏‎ ‎‏فی نظر الأسْتِهْلاک.‏‎[36]‎‏(339)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

پیرامون خلق آدم بر صورت الهی

‏«و هو کما قال ـ عَلیه السَّلام ـ : «انّ الله‌ خَلَقَ آدَمَ عَلی صوُرتِهِ»‏

‏     وَ ما ذکر فی تحقیق «العدَد» احَد المقَربات لقوْله «خَلق الله‌ آدَمَ‏‎ ‎‏عَلی صوُرتهِ فَانّ «الوحْدة» باعتبار احَدیَّة جمْع الکثرة صارَ مثالاً‏‎ ‎‏للحقّ، حتّی قال موْلینا السجّاد ـ عَلیه السَّلام ـ «لـکَ یا الهـی‏‎ ‎‏وَحْـدانیّة العَدد»‏‎[37]‎‏ ـ وَ الأنسان ایْضاً بوَحْدتِه کلّ التعیّنات الخَلقیَّة وَ‏‎ ‎‏الأمریّة و له احدیّة جمْع الکثرة. فهوَ، تَعالی شَانُه، عَلی صُورته وَ‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 322

‏صُورة الأنسان مثاله ـ تعالی.‏‎[38]‎‏(340)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

حضرت نوح ـ علیه السلام ـ

‎ ‎

‏ ‏

نحوۀ دعوت حضرت نوح ـ علیه السلام ـ

اندراج دعوت به تنزیه و تشبیه در یکدیگر

‏«فلوْ انَّ نوُحاً جَمع لقوْمِهِ بَیْن الدَّعوَتَیْن لأجابُوه...»‏

‏     قال شیْخنا العارف الکامل الشّاه آبادی ـ مُدّظلّه العالی ـ : «فلو‏‎ ‎‏انّ نُوحاً جَمع بیْن الدّعوَتین لما اجابُوه اصْلاً، فانّ قومَه کانُوا واقعینَ‏‎ ‎‏فی الکثرة والتّشبیه. بطَریق التقْیید لاَ التّشبیْه الأطلاقی الّذی هوَ حقّ‏‎ ‎‏التّشبیه. فَانّهُمْ کانُوا یعْبُدوُنَ الأصْنام وَ هو تَقیید فی التّشبیه. فَلوْ انَّ‏‎ ‎‏نوحاً تفوّهَ بالتّشبیه او اطلاقه بانْ یقول: ‏‎"‎‏انّ التّقیید باطِل و الأطلاق‏‎ ‎‏حَقّ‏‎"‎‏ لما توجّهوُا الی التّنْزیه وَ الوَحْدة اصْلاً، فکانَ علیه انْ یَدعْو الی‏‎ ‎‏«التّنْزیه»، فیُعالج قومَه معالجة الضّدّ کما فَعل.‏

‏     فهوَ ـ علیه السَّلام ـ وَ ان کانَ صاحب التّشْبیه وَ التّنزیه جَمعاً لا‏‎ ‎‏تفْرقَة، الاّ انّه ما دَعا اِلاّ الی التَّنزیه لمناسبَة حال المدْعوّین، نعم کان‏‎ ‎‏نبیّنُا(ص). صاحب مقام التّشبیه و التّنزیه و کان جمعهما مقاماً له،‏‎ ‎‏بخلاف سایر الأنبیاء ـ علیهم السّلام ـ فانّهم لم یکونوا صاحب‏‎ ‎‏المقام، بل کانا فیهم بطریق الحال».‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 323

‏     اقول: الدّعوة الی التّنزیه هی الدّعوة الی التّشبیه وَ بالعَکس، فانّ‏‎ ‎‏التّنْزیه مَحجُوب فی التّشْبیه و التّشْبیه مسْتوُر فی التَّنْزیه نعم کانَ منْ‏‎ ‎‏دأب الأنْبیاءِ ـ عَلیْهم السَّلام ـ التّصْریح بالتّنزیه و جَعْل التّشْبیه فی‏‎ ‎‏الحجاب لأصْحاب السّرّ و ارباب القلوُب وَ بحَسب حالات قومهم‏‎ ‎‏وَ غلبة جهات الکثرة وَ الوَحْدة عَلیْهم کانَ الدّعْوة مختلفة فی‏‎ ‎‏التّصْریح و الرّمز، وَلِهذا مِنْ اخذ موُسی ـ علیه السَّلام ـ بلحْیة اخیه‏‎ ‎‏ما فهم القوم الاّ «التّنزیه» مَع انَّ ارباب المعْرفة فهموُا منْه «التّشْبیه»،‏‎ ‎‏وَ عَلی هذا یمْکن انْ یَکونَ قوله: «ثمّ انّی دعْوتهمْ جهاراً ثمّ انّی‏‎ ‎‏اعلنتُ لهمْ واسررْت لهمْ اسْراراً»‏‎[39]‎‏ اشارة الی انَّ الجهر وَ الأسْرار‏‎ ‎‏منْ کیْفیّة الدّعوَة، فیَکونُ دعْوتهُ جهراً وَ صراحةً الی التّنْزیه المطلق‏‎ ‎‏وَ سرّاً و فی الحجاب الی التّشبیه المطْلق و العطْف بِثُمَّ لدلالة انّ‏‎ ‎‏الدّعْوة الأسْراریّة الیَ التّشْبیه منضمّة فِی الدّعْوَة الجهْریّة الیَ‏‎ ‎‏التّنْزیه، وَ لعَلّ قولهُ «دَعَوْت قومی لیْلاً و نَهاراً»‏‎[40]‎‏ حکایَة عَن الدّعْوة‏‎ ‎‏الجهْریّة والأسراریّة و تقْدیم اللّیْل عَلی النّهارِ لعَلّه للأشارة الی عدمِ‏‎ ‎‏احْتجاب نفسُه ـ عَلیه السَّلام ـ عَن الکثرة فی عیْن الوحْدة و عَن‏‎ ‎‏الوحْدة فی عیْن الْکثْرة.‏‎[41]‎‏(341)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 324

دعای نوح علیه قوم، رحمت در صورت غضب

‏اهل معرفت می دانند که شدت بر کفار که از صفات مؤمنین است و‏‎ ‎‏قتال با آنان نیز رحمتی است و از الطاف خفیّۀ حق است، و کفار و‏‎ ‎‏اشقیا در هر لحظه که بر آنان می گذرد بر عذاب آنان که از خودشان‏‎ ‎‏است افزایش کیفی و کمی «اِلی ما لا نِهایَةَ لَهْ» حاصل می شود. پس‏‎ ‎‏قتل آنان که اصلاح پذیر نیستند رحمتی است در صورت غضب و‏‎ ‎‏نعمتی است در صورت نقمت، علاوه بر آن رحمتی است بر‏‎ ‎‏جامعه، زیرا عضوی که جامعه را به فساد کشاند. چون عضوی‏‎ ‎‏است در بدن انسان که اگر قطع نشود او را به هلاکت کشاند.‏

‏     و این همان است که نوح نبی الله‌ ـ صلوات الله‌ و سلامه علیه ـ از‏‎ ‎‏خداوند تعالی خواست: وَ قَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ‏‎ ‎‏الْکَـفِرِینَ دَیَّارًا، إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلاَّ فَاجِرًا‏‎ ‎‏کَفَّارًا.‏‎[42]‎‏ و خداوند تعالی می فرماید: وَ قَـتِلُوهُمْ حَتَّی لاَتَکُونَ فِتْنَةٌ.‏‎[43]‎‏ و‏‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 325

‏بدین انگیزه و نیز انگیزۀ سابق، تمام حدود و قصاص و تعزیرات از‏‎ ‎‏طرف ارحم الرّاحمین رحمتی است بر مرتکب و رحمتی است بر‏‎ ‎‏جامعه. از این مرحله بگذرم.(342)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ

‏ ‏

‏ ‏

نفی شرک و تعلیم توحید

‏ابراهیم با «برهان غروب» که از خواص ممکن است ستاره پرستان‏‎ ‎‏و ماه و خورشید پرستان را محکوم کرد و قرآن، برهان ابراهیم را‏‎ ‎‏برای ابطال مشرکین عرب نقل نموده، فرموده: «چون شب شد‏‎ ‎‏ابراهیم کوکبی را دید، گفت: آیا این خدای من است؟ چون غروب‏‎ ‎‏کرد گفت: خدا غروب ندارد پس، این خدا نیست؛ و همین طور ماه‏‎ ‎‏و خورشید را از خدایی انداخت و توحید خدای عالم را به قوم‏‎ ‎‏خود تعلیم کرد.»‏‎[44]‎‏(343)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 326

مراحل سلوک عرفانی حضرت ابراهیم (ع)

‏بدان که از برای سالک الی الله‌ و مهاجر از بیت مُظلمۀ نفس به‏‎ ‎‏سوی کعبۀ حقیقی یک سفر روحانی و سلوک عرفانی است که‏‎ ‎‏مبدأ آن مسافتْ بیت نفس و أَنانیّت است، و منازل آن، مراتب‏‎ ‎‏تعینات آفاقی و انفسی و مُلکی و ملکوتی است که از آنها به حجب‏‎ ‎‏نورانیه و ظلمانیه تعبیر شده: إن لله‌ سَبْعینَ أَلْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَ‏‎ ‎‏ظُلْمَةٍ.‏‎[45]‎‏ یعنی انوار وجود و ظلمات تعین؛ یا انوار ملکوت و ظلمات‏‎ ‎‏مُلک؛ یا ادناس ظلمانیۀ تعلقات نفسانیه و انوار طاهرۀ تعلقات‏‎ ‎‏قلبیه. و از این هفتاد هزار حجب نوریه و ظلمانیه گاهی به طریق‏‎ ‎‏جمع تعبیر به هفت حجاب شده؛ چنانچه در خصوص تکبیرات‏‎ ‎‏افتتاحیه از ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابی تکبیری‏‎ ‎‏فرموده....‏‎[46]‎‏ و حضرت ابراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، در آن‏‎ ‎‏سیر روحانی، که حق تعالی از آن حکایت می فرماید، منازل را به‏‎ ‎‏سه مقام تعبیر فرموده؛ و از یکی به «کوکب»، و دیگری به «قمر»، و‏‎ ‎‏سومی به «شمس» تعبیر فرموده.(344)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

مراحل سلوک عرفانی حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ

‏واعلم ان السالک بقدم المعرفة الی الله‌ لا یصل الی الغایة القصوی،‏‎ ‎‏ولا یستهلک فی أحدیة الجمع، ولا یشاهد ربه المطلق إلا بعد‏‎ ‎‏تدرجه فی السیر الی منازل ومدارج ومراحل ومعارج من الخلق الی‏‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 327

‏الحق المقید. و [بعد أن] یزیل القیدیسیراً یسیراً، وینتقل من نشأة‏‎ ‎‏إلی نشأة ومن منزل الی منزل، حتی ینتهی الی الحق المطلق. کما هو‏‎ ‎‏المشار الیه فی الکتاب الإِلهی [مبیناً‏‎ ‎‏]لطریقة شیخ الأنبیاء، علیه‏‎ ‎‏وعلیهم الصلاة والسلام، بقوله تعالی ‏فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَباً قَالَ‎ ‎هذا رَبِّی،‎[47]‎‏ الی قوله ‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ حَنیفاً مُسْلِماً و ما‎ ‎أَنَا مِن المُشْرِکین.‎[48]‎‏ فتدرّج  من ظلمات عالم الطبیعة، مرتقیاً الی طلوع‏‎ ‎‏ربوبیة النفس، متجلیة بصورة الزهرة. فارتقی عنها فرأی الأفول‏‎ ‎‏والغروب لها. فانتقل من هذا المنزل الی منزل القلب الطالع قمرُ القلب‏‎ ‎‏من افق وجوده، فرأی ربوبیته. فتدرّج عن هذا المقام ایضاً الی طلوع‏‎ ‎‏شمس الروح؛ فرأی غروب قمر القلب، فنفی الربوبیة عنه، فأثبت‏‎ ‎‏الربوبیة ثالثة لشمس الروح. فلما افلت بسطوع نور الحق وطلوع‏‎ ‎‏الشمس الحقیقی نفی الربوبیة عنها وتوجه الی فاطرها. فخلص من کل‏‎ ‎‏اسم ورسم وتعیّن ووسم، واناخ راحلته عند الرب المطلق.‏‎[49]‎‏(345)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 328

اشارات و لطایف عرفانی در سیر حضرت ابراهیم(ع)

‏از کریمۀ شریفۀ «‏فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللّیْلُ رأَی کَوْکَباً‏... الخ»،‏‎[50]‎‏ مثلاً، اهل‏‎ ‎‏معرفت کیفیّت سلوک و سیر معنوی حضرت ابراهیم ـ علیه‏‎ ‎‏السّلام ـ را ادراک می کنند، و راه سلوک الی الله‌ و سیر الی جنابه را‏‎ ‎‏تعلّم می نمایند، و حقیقت سیر انفسی و سلوک معنوی را از منتهای‏‎ ‎‏ظلمت طبیعت، که به «‏جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ‏» در آن مسلک تعبیر شده تا‏‎ ‎‏القای مطلق إنّیّت و انانیّت و ترک خودی و خودپرستی و وصول به‏‎ ‎‏مقام قدس و دخول در محفل انس، که در این مسلک اشارت به آن‏‎ ‎‏است «‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ‏... الخ»‏‎[51]‎‏ از آن دریابند. و‏‎ ‎‏دیگران از آن، سیر آفاقی و کیفیّت تربیت و تعلیم جناب‏‎ ‎‏خلیل الرّحمن امّت خود را ادراک کنند.(346)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

شهود اسمای مقیدۀ الهی در آینه های خلقی و حقّی

‏لمّا وَصل العبْد الی مقامِ المحبوبیَّة بحُصول جَمعیّة الأسماءِ‏‎ ‎‏الظّاهرة یصیر سیْره باسْراءالحقّ، فیسیرُ بقَدَمه فانَّ الْمحبوبَ‏‎ ‎‏مَجذوُب. فیقَع الْمکاشفَة بیْن الحَقّ وَ العبْد برؤیَة کلّ منْهما جمیع‏‎ ‎‏الأحکام وَ الآثار فی الآخر وَ یَصیر کلّ مرْآة الآخر. الاّ انَّ هذا السّیْر وَ‏‎ ‎‏الاسراء یکونُ فی بادئ الأمر منْ وَراء حجابِ العقائد وَ التّعلّقات وَ‏‎ ‎‏غَلبة بَعض الأسماء فیَکونُ المشهودُ اسْماء مقیّدَة الهیَّة فی مرآة‏‎ ‎‏خَلقیّ اوْ حقّی، مجرّد اوْ مادّی، کَما اخبَرَ الله‌ تعالی عَنْ خلیله‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 329

‏ابراهیم ـ علیه السَّلام ـ بقوْله: «‏فَلمّا جَنَّ عَلیْه اللّیْل رَأی کوکباً ‏الخ»‏‎[52]‎‎ ‎‏المراتب وَ التّدرّجات وَ الکمالات ثُمَّ یخلصهُ عَنِ المظاهِر و یسیّرهُ‏‎ ‎‏فی الظّاهِر. الاّ انّه مع تمیّز بین الحق و العبد، فیقع المشاهدة. ثمّ‏‎ ‎‏یسیّره حتّی یعاین کل منهما الآخر بلاوصف و تمیّز، الاّ کون الحق‏‎ ‎‏ظاهراً بهویّة العبد و باطناً الی آخر المراتب و المقامات.‏‎[53]‎‏(347)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

تجلی حق به اسم اطلاقی بر حضرت ابراهیم(ع)

‏«قدمرّ فی الفصّ الشّیثی منْ انّ لله‌ تجلّییْن تجلّی غیْب وَ تجلّی‏‎ ‎‏شهادة فبالتّجلّی الغیبی یهب للقلْب الأستعْداد، فیتّسِع فیتجَلّی عَلی‏‎ ‎‏حَسَبِ ذلکَ الاستعْداد»‏

‏     قوله: «فیتّسع الخ»، کما فی شیخ الأنبیاء ابراهیم ـ صَلوات الله‌‏‎ ‎‏عَلیه ـ فانَّ اختلاف التّجلیّات جَعل قلبه متّسعاً قابلاً للتّجلّی باِسْمهِ‏‎ ‎‏الأطلاقی. فقال: «‏إنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ‎ ‎اَلاْرْضِ»‎[54]‎‏.‏‎[55]‎‏(348)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 330

کشف حقیقت، تجلی در صورت زهره و ماه و خورشید

‏التّجلی بالصّورة النّوریّة المقیّدة کالصّورة الشّمسیّة او القمریّة ایضاً‏‎ ‎‏ممّا یردّه العقل النّظری، فلابد من ارجاعها الی الحق المشروع کما‏‎ ‎‏فعل شیخ الأنبیاء فی رؤیاه الزّهرة وَ القمرَ وَ الشّمْس فی قوله: «‏فَلمّا‎ ‎جنَّ علیه الّلیْل رَأی کوکباً»‎[56]‎‏ الی آخرِ الآیة. فَالتّجلّی اوّلاً وقعَ بالصّوُرة‏‎ ‎‏الکوکبیَّة المقیَّدة فی المظهَر النّفْسی، ثمَّ بالصّوُرَة القَمریّة الّتی‏‎ ‎‏مظهرهَا العَقْل، ثمّ بالصُّورَة الشّمْسیَّة الّتی مظهرهَا الرّوُح، ثمَّ خرجَ‏‎ ‎‏عَنْ حَدّ التّقْیید و وقع فی مقام الأطلاق بمقامه الْقدْسی فقال اخباراً‏‎ ‎‏عنْ حاله وَ مقامه: «‏إنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ ‏الأرواح‏‎ ‎‏الشّمْسیّةَ وَ العقول القمریّة و اراضی الأشباح الکوکبیّة حنیفاً مسْلماً‏‎ ‎‏و ما انا مِنَ المشرکینَ.»‏‎[57]‎‎[58]‎‏(349)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 331

رؤیت ملکوت توسط حضرت ابراهیم(ع)

‏«‏وَکَذلِکَ نُرِی ابراهیمَ ملکوتَ السَّمواتِ والاَْرضِ لِیَکونَ مِنَ المُوقِنین‏.»‏‎[59]‎‏ رؤیت‏‎ ‎‏ملکوت توسط حضرت ابراهیم با چشم ظاهر نبوده است، بلکه‏‎ ‎‏رؤیت او، شهودی و حضوری و عقلانی بوده است، و البتّه‏‎ ‎‏«رؤیت» به طریق «عقلانی» هم امکان دارد و لازم نیست که حتماً‏‎ ‎‏انسان با دو دیده چیزی را ببیند تا رؤیت متحقّق گردد. حتی در‏‎ ‎‏خواب هم رؤیت رخ می دهد، با اینکه در آن حال دیدگان روی هم‏‎ ‎‏گذاشته شده، و انسان در خواب است.(350)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

معنای اوّل ملکوت

معنای دوم ملکوت

معنای سوم ملکوت

فانی کردن وجهۀ جسمانی نفس و توجه تام به وجهۀ الهیّه

‏مقام «رؤیت ملکوت» توسّط حضرت ابراهیم، کأنّه بالاتر از مقام‏‎ ‎‏«تعلیم اسما» به حضرت آدم(ع) است، برای اینکه آنجا به «عَلَّم»‏‎ ‎‏تعبیر آورده است و در اینجا «نُری» تعبیر کرده است (در آیۀ‏‎ ‎‏شریفه: ‏نُریَ اِبراهیمَ مَلکوتَ السَّمواتِ و الاَْرضِ)‎[60]‎

‏    ‏‏«ملکوت» را به هر معنایی بگیریم، اثبات تجرّد نفس ابراهیمی‏‎ ‎‏می کند. ابتدا ملکوت را به عنوان حقیقت و وصفی مربوط به مرتبه‏‎ ‎‏اسما و صفات حق در نظر می گیریم. ملکوت مبالغه در مالکیّت‏‎ ‎‏است، مثل طاغوت که مبالغه در طغیان است. عالم ملک از آنجا که‏‎ ‎‏از نظر وجودی خیلی ضعیف است، گویا اصلاً وجود ندارد، چه‏‎ ‎‏رسد به اینکه مبالغه در مالکیّت در آن مصداق داشته باشد. در‏‎ ‎‏مرتبۀ ذات هم، اسما و صفات کثرت ندارند و آن مرتبه، غیب‏‎ ‎‏الغیوب و غیب مطلق و بی نام و نشان است و در آن مرتبه ذات‏‎ ‎‏مسمّی به اسم «مالک» نیست، چنانچه در آن مرتبه سایر صفات‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 332

‏هم اعتبار نمی شود... مرتبۀ تجلّی به اسم ملکوت، یعنی مالکیّت‏‎ ‎‏خیلی قویم، که طبق آن تمام موجودات عالم تحت مالکیّت حقّۀ‏‎ ‎‏الهیّه هستند و سماوات و ارضین و سرتاسر عالم در مملوکیّت‏‎ ‎‏احدی اداره می شوند، و تعلّق صرفه موجودات به خداوند طوری‏‎ ‎‏است که: «کیف یشاء یتملّک و یتصرّف» به نحوی که در جوهرۀ‏‎ ‎‏اشیا نیز تصرّف می کند، مرتبه دیگری از عالم وجود [نه مرتبۀ ذات‏‎ ‎‏و نه مرتبۀ عالم ملک] است و اگر این مرتبه بخواهد به حضرت‏‎ ‎‏ابراهیم ارائه بشود باید حضرت ابراهیم با آن وجه از عالم،‏‎ ‎‏سنخیّتی داشته باشد تا بتواند وجهۀ الهی و ملکوتی حق را‏‎ ‎‏مشاهده نماید. این سنخیّت متحقّق نمی شود مگر اینکه در‏‎ ‎‏حضرت ابراهیم یک قوّه الهی که فوق قوای تمام موجودات، حتّی‏‎ ‎‏مجرّدات است، وجود داشته باشد تا به وسیله آن بتواند تجلّی‏‎ ‎‏مالکیّت حقّه حق در همه چیز، و حتی در مجرّدات را نیز رؤیت‏‎ ‎‏کند و این معنی، مقامی فوق تجرّد را برای آن حضرت اثبات‏‎ ‎‏می کند. حاصل سخن اینکه حضرت بدین وسیله می تواند «وجهۀ‏‎ ‎‏یلی الربی» تمام عالم امکان و موجودات هستی ـ از عالم هیولا‏‎ ‎‏گرفته تا آخرین مجرّدی که در رأس ممکنات قرار گرفته است ـ را‏‎ ‎‏ببیند، و ببیند که در این بخش از عالم به چه نحوی نظام هستی‏‎ ‎‏تدبیر و تصرف می شود.‏

‏     مشاهده اسما و صفات الهیه و ارائه دادن اینگونه مشاهدات‏‎ ‎‏حضوریه به حضرت ابراهیم(ع) مستلزم این است که او مقام و‏‎ ‎‏جنبه ای داشته باشد که به واسطۀ آن قادر بر رؤیت مرتبۀ اسمیّۀ‏‎ ‎‏الهیّه باشد و این مقامی فوق تجرّد است.‏

‏     در بیانی که گذشت تمام مطلب در این بود که «ملکوت» را‏‎ ‎‏صفت «مالکیّت حقّه الهیه» و «تجلّی حق به اسم مالک» بگیریم.‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 333

‏البته در این صورت، مرتبۀ حضرت ابراهیم(ع) از حضرت آدم(ع)‏‎ ‎‏بالاتر است و لذا از آن تعبیر به «و نری ابراهیم» شده است.‏

‎ ‎‏     می توانیم ملکوت را آنطور که در لسان اشراقیون و مشائین و‏‎ ‎‏در لسان شرایع آمده است معنی کنیم که در لسان اشراقیون و‏‎ ‎‏افلاطونیها به «ارباب انواع» و در لسان مشائین به «عقول قادسه» در‏‎ ‎‏لسان شرایع به «ملائکة الله‌» تعبیر شده است، ملائکه ای که به‏‎ ‎‏تدبیر عالم مشغولند و مالک عالم ملکند، از کرسی تا عرش [که‏‎ ‎‏آخرین و بالاترین نقطۀ عالم ملک است.‏‎ ‎‏]ملائکة الله‌ حَمَلۀ‏‎ ‎‏عرشند، البتّه معنی «حَمَله بودن» آنها این نیست که مثل حمالها‏‎ ‎‏چیزی را به دوش گرفته باشند، بلکه به این معنی است که تدبیر‏‎ ‎‏عرش به عهدۀ آنهاست. در بعضی از روایات گفته شده که حملۀ‏‎ ‎‏عرش هشت تا هستند‏‎[61]‎‏ و چون اینها مجرّد هستند رؤیت اینها‏‎ ‎‏ممکن نیست؛ مگر برای کسی که نفس مجرّد داشته است مانند‏‎ ‎‏حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ .‏

‏     نیز می توانیم ملکوت را «سرتاسر عالم ملک و سرای‏‎ ‎‏جسمانی» بگیریم که در این صورت می گوییم: با در نظر گرفتن‏‎ ‎‏خصوصیات بسیار گسترده ای که در زمان حاضر برای عالم‏‎ ‎‏جسمانی کشف کرده اند، ممکن نیست رؤیت ملکوت عالم با‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 334

‏همین رؤیت بصری جسمانی باشد برای اینکه اگر بنا باشد که این‏‎ ‎‏عالم را به یک نفر نشان بدهند، چون فرض این است که این بصر و‏‎ ‎‏دیدن، جسمانی است و با بصر جسمانی، حتی نمی شود پشت این‏‎ ‎‏دیوار را دید و اگر کسی بخواهد به مشاهده حضوری و رؤیت‏‎ ‎‏بصری پشت را ببیند، ناچار لازم است به پشت دیوار برود. خوب،‏‎ ‎‏اگر قرار باشد رؤیت به این نحو باشد، حتی اگر کسی به اندازه‏‎ ‎‏زمان بعد از حضرت آدم به این طرف هم فرصت سیر در عالم‏‎ ‎‏داشته باشد، باز رؤیتش تمام نمی شود. بالجمله، با فرض اینکه‏‎ ‎‏ملکوت را به معنی عالم ملک بگیریم؛ با توجّه به آنچه گفتیم‏‎ ‎‏نمی توان با استمداد از قوای جسمانی در یک مدت کوتاه، تمام‏‎ ‎‏عالم را به حضرت ابراهیم نشان داد؛ پس، به ناچار تجردی لازم‏‎ ‎‏است که به وسیله آن، حضرت بتواند به تـمام عالم ملک احاطه‏‎ ‎‏پیدا کند تا معنای رؤیت تحقق بیابد.‏

‏     علاوه بر همه اینها، می توان از قضیّۀ حضرت ابراهیم(ع) با‏‎ ‎‏توّجه به صدر و ذیل آن، به نحو دیگری هم بر مطلب استدلال کرد‏‎ ‎‏به این ترتیب که حقیقت معنی آیات شریفه، توجّه به سیر حضرت‏‎ ‎‏ابراهیم(ع) است و اینکه ایشان حجابهای طبیعت را پاره نموده، و‏‎ ‎‏هر موجودی که پرده ای از خود نمودار می نمود را نفی کرد و‏‎ ‎‏فهمید که اینها از خود هیچ نوری ندارند، فلک قمر و زهره و‏‎ ‎‏شمس هم که ظاهراً از خود نور دارند، نورشان از خودشان نیست،‏‎ ‎‏بلکه از یک مبدأ دیگر است. مراد از گذشتن از قمر و شمس این‏‎ ‎‏است که حضرت ابراهیم(ع) از عالم طبیعت بکلّی گذشت و دید‏‎ ‎‏که اینها همه نمود «بود» هستند، و هیچ یک مستقلاً جمالی ندارند‏‎ ‎‏بلکه همه محوند و افول دارند. وجود ممکن، وجود آفل است و‏‎ ‎‏در مغرب وجود، همۀ موجودات آفلند. ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 335

‏     حضرت ابراهیم چون همه چیز را آفل دید و در عالم امکان‏‎ ‎‏غیر از افول، چیزی ندید، همه اینها را رد کرد و گفت: «‏اِنّی وَجَّهتُ‎ ‎وَجْهَی لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ والاْرضِ حَنیفاً و ما اَنا مِنَ المُشرِکین»‎[62]‎‏ یعنی تمام‏‎ ‎‏انواع شرک را نفی کرد چرا که دیدن ممکن، شرک است و وجود‏‎ ‎‏ممکن وجود افول کننده است، و البتّه «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ‏‎ ‎‏السَّمواتِ» را که گفت نه اینکه فقط در عالم ملک، فاطریّت حق‏‎ ‎‏تعالی را دید، بلکه چون آن حضرت حتّی مرتبۀ اسما را هم آفل در‏‎ ‎‏مرتبۀ ذات دید، تعبیر «فطر» آورد که آوردن این لفظ از باب اشاره‏‎ ‎‏به مرتبۀ ذات حق است.‏

‏     و اما توجّه به حق و فاطر السموات، با این وجه و صورت عادی‏‎ ‎‏ممکن نمی شود برای اینکه خدا روبه روی انسان نیست که با‏‎ ‎‏جسمانیّت به او توجّه شود معنی «وجّهت» در اینجا این است که‏‎ ‎‏حضرت وجهۀ نفسی را وجهۀ الهی کرده، و غیر از وجهۀ الهی به‏‎ ‎‏چیزی قائل نیست.‏

‏     حاصل سخن اینکه حضرت ابراهیم تمام روزنه ها و درهایی که‏‎ ‎‏از طریق آنها موجودات ممکنه را به گمان اینکه از خودشان نور‏‎ ‎‏دارند، می دید بست و به این ترتیب وجهۀ جسمانی نفس نابود شد‏‎ ‎‏و تمامی وجود حضرت به وجهه الهیّه برگشت و چنین امری‏‎ ‎‏ممکن نیست، مگر اینکه نفس ابراهیمی مجرد باشد.(351)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

اتکا به حق در تمامی نیازها

‏آنان که از جام محبت دوست نوشیدند، و از آب زندگانی وصال او‏‎ ‎‏زندگی ابدی پیدا کردند، هر دو عالم را لایق دشمن دانند. خلیل‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 336

‏الرّحمن که در وجهۀ قلبش «‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ»‎[63]‎‎ ‎‏بود، چون جبرئیل امین ـ آن ملک بزرگوار وحی و علم ـ به او گفت:‏‎ ‎‏آیا حاجتی داری؟ فرمود: اَمّا به تو حاجتی ندارم.‏‎[64]‎

‏    آنها بار حاجات خود را به کوی دوست انداختند، حاجتی جز‏‎ ‎‏خود او ندارند، مقصودی جز قبلۀ حقیقی برای عشاق جمال‏‎ ‎‏نیست؛ «قبلۀ عشق یکی آمد و بس».(352)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

نیل به مقام اطمینان

‏حضرت ابراهیم، خلیل الرّحمن ـ علیه السّلام ـ از حق تعالی مرتبۀ‏‎ ‎‏اطمینان را طلب کرد و به او مرحمت گردید.(353)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

نیل به مقام اطمینان

‏حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ به مقام بزرگ ایمان و علم خاصّ به‏‎ ‎‏انبیا ـ علیهم السّلام ـ قناعت نکرد، عرض کرد: «‏رَبِّ اَرنی کَیْفَ تُحیی‎ ‎الْمؤتی‏».‏‎[65]‎‏ از ایمان قلبی خواست ترقّی کند به مقام اطمینان‏‎ ‎‏شهودی.(354)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 337

صاحب مقام خلّت

‏قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلّت‏‎ ‎‏رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده.‏

‏خلیل آسا درِ علم الیقین زن ‏

‏ندای لااُحبّ الآفلین زن.(355)‏

‏15 / 2 / 1323‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

درسی از ایثار حضرت ابراهیم(ع)

‏این پدرِ توحید و بت شکنِ جهان به ما و همۀ انسانها آموخت که‏‎ ‎‏قربانی در راه خدا، پیش از آنکه جنبۀ توحیدی و عبادی داشته‏‎ ‎‏باشد، جنبه های سیاسی و ارزشهای اجتماعی دارد. به ما و همه‏‎ ‎‏آموخت که عزیزترین ثمرۀ حیات خود را در راه خدا بدهید و عید‏‎ ‎‏بگیرید. خود و عزیزان خود را فدا کنید، و دین خدا را و عدل الهی را‏‎ ‎‏برپا نمایید. به همۀ ما، ذریّۀ آدم، فهماند که «مکّه» و «منی» قربانگاه‏‎ ‎‏عاشقان است. و اینجا محل نشر توحید و نفی شرک؛ که دلبستگی به‏‎ ‎‏جان و عزیزان نیز شرک است. به فرزندان آدم درس آموزندۀ جهاد‏‎ ‎‏در راه حق را داد که از این مکان عظیم نیز فداکاری و از خودگذشتن‏‎ ‎‏را به جهانیان ابلاغ کنید. به جهانیان بگویید در راه حق و اقامۀ عدل‏‎ ‎‏الهی و کوتاه کردن دست مشرکان زمان باید سر از پا نشناخت، و از‏‎ ‎‏هر چیزی حتی مثل اسماعیل ذبیح الله‌، گذشت. که حق جاودانه‏‎ ‎‏شود. این بت شکن و فرزند عزیزش، بت شکن دیگر، سید انبیا،‏‎ ‎‏محمد مصطفی ـ صلی الله‌ علیه و آله و سلم ـ به بشریت آموختند که‏‎ ‎‏بتها هرچه هست باید شکسته شود؛ و کعبه، که اُمّ القُری است، و‏‎ ‎‏آنچه از آن بسط پیدا کرده تا آخرین نقطۀ زمین، تا آخرین روز جهان،‏‎ ‎‏باید از لوث بتها تطهیر شود: بت هرچه باشد، چه هیاکل، چه‏‎ ‎‏خورشید، چه ماه، و چه حیوان، و انسان. و چه بتی بدتر و خطرناکتر‏‎ ‎‏از طاغوتهای در طول تاریخ از زمان آدم صفی الله‌ ، تا ابراهیم‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 338

‏خلیل الله‌، تا محمد حبیب الله‌ ـ صلی الله‌ علیهم و آلهم اجمعین ـ تا‏‎ ‎‏آخر الزمان که بت شکن آخر از کعبه ندای توحید سر دهد.(356)‏

‏12 / 6 / 62‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

نمونه ای از اوج معرفت حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ

‏حضرت ابراهیم... بنیانگذار ایثار است، صورت عمل، یک‏‎ ‎‏معناست و معنا و محتوای عمل، یک باب دیگر. اینجا صورت‏‎ ‎‏عمل هم یک مشکلی است برای حلّش و یک امری است که فوق‏‎ ‎‏طاقت نوع بشر است. اما آن چیزی که ابراهیم را ابراهیم می کند،‏‎ ‎‏مسئلۀ این صورت نیست، مسئله آن سیری است که فرموده است‏‎ ‎‏و منتهی به این مسائل شده است.‏

‏     ابراهیم که به حسب روایات شریفه ما، در آن وقتی که طرف‏‎ ‎‏آتش داشت می رفت، ملائکۀ آسمان به او گفتند که حاجت دارید؟‏‎ ‎‏گفت به شماها نه. آن یک باب دیگری از معارف را داشته است. و‏‎ ‎‏ما صورت عمل را می بینیم و از آن هم اعجاب می کنیم و اعجاب‏‎ ‎‏آور هم هست. لکن آنهایی که اهل معارف الهی هستند، باطن این‏‎ ‎‏صورت را ملاحظه می کنند.(357)‏

‏15 / 6 / 63‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

قربانی کردن تمامی نفسانیّت و خودیّت

‏مسئلۀ قربانی فرزند یک باب است که به حسب البته دید نوع بشر،‏‎ ‎‏مسئلۀ مهمی است، لکن آن چیزی که مبدأ این عمل می شود، آن‏‎ ‎‏چیزی که مقابله مابین پدر و پسر را در آن جا متحقق می کند، این‏‎ ‎‏یک مسائل قلبی و روحی و معنوی است، فوق این مسائلی که ماها‏‎ ‎‏می فهمیم. ما همین می گوییم که ایثار کرد، قربانی کرد و واقعاً‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 339

‏این طور بوده است، مهم هم هست. لکن آیا درنظر ابراهیم هم‏‎ ‎‏ایثار بوده است؟ ابراهیم هم در نظرش این بوده است که حالا یک‏‎ ‎‏چیزی، تحفه ای می برد پیش خدا؟ اسماعیل هم ـ سلام الله‌ علیه ـ‏‎ ‎‏در نظرش بوده که یک جانفشانی دارد می کند برای خدا؟ یا مسئله‏‎ ‎‏این نیست. این مسئله ای است که تا نفسانیت انسان هست،‏‎ ‎‏خودیت انسان هست، ایثار اسمش هست. من ایثار می کنم در راه‏‎ ‎‏خدا فرزندم را، من ایثار می کنم در راه خدا جان خودم را. این،‏‎ ‎‏برای مامهم است و زیاد مهم است، برای ابراهیم نیست مسئله‏‎ ‎‏این، ایثار نیست. ابراهیم خودی نمی بیند تا ایثاری کرده باشد،‏‎ ‎‏اسماعیل خودی نمی بیند تا ایثار کرده باشد. ایثار این است که من‏‎ ‎‏هستم و تو هستی و عمل من و برای تو و ایثار. این، در نظر بزرگان‏‎ ‎‏اهل معرفت و اولیای خدا شرک است، در عین حالی که در نظر ما‏‎ ‎‏کمال بزرگی است، ایثار بزرگی است.‏

‏     عید برای ما یک معنا دارد، برای ابراهیم و برای پیغمبرها یک‏‎ ‎‏معنای دیگری دارد، ما هم عید می کنیم، آنها هم عید می گیرند،‏‎ ‎‏لکن آنهایی که عید می گیرند عید لقاست، آنها عود می کنند به آن‏‎ ‎‏جایی که از آنجا ظاهر شدند و عید می گیرند برای این امر، البته‏‎ ‎‏بعد از ارجاع به ـ باز از آن معنای سیرالهی ـ بعد از ارجاع اسمش‏‎ ‎‏عید می شود. و بعدهای معنوی اش بسیار زیاد است.(358)‏

‏15 / 6 / 63‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

پیرامون حقیقت ذبح

‏«‏قالَ یا ابَت افعَل ماتؤمْر»‎[66]‎

‏    وَ لمّا کانَ الولد سرّ ابیه الظّاهِر فی صُورة الْولد فهوَ بالحَقیقة اَبوه‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 340

‏الظّاهر؛ و کانَ نسْبة الأب الی الأولاد کنسْبة الحَقیقة الی العالم وَ‏‎ ‎‏کنِسْبَة الواحِد الَی الأعداد تمثّل الحقیقَة الظّاهِرةُ فی الأکوانِ‏‎ ‎‏المنزّهة عنْها کمالاً و نقْصاناً تارةً بالواحد وَ الأعداد و تارة بالوالد وَ‏‎ ‎‏الأولاد فقال «یا ابت افعل» الخ.‏

‏     «فمارای یذبح سوی نفْسـه، و ذبْـحه صوُرة افنائه مِنْ انانیّتهِ...»‏

‏     قال شیخنا الأسْتاد العارف ـ ادام الله‌ ظلّه العالی ـ : «انّ ما رأی‏‎ ‎‏ابْراهیم ـ علیه السّلام ـ فی النّوم هوَ حقیقة الْعبوُدیّة الاّ انّ الخیال‏‎ ‎‏لکثرة اشْتغاله بالأموُر الْحسیَّة تمثّل «حَقیقَة الْعبُودیّة» بصوُرة ذبح‏‎ ‎‏الولد الّذی اَعزّ الأشیاء عنْدَه.» اقول: حصُول العبُودیّة لا یمکن الاّ‏‎ ‎‏بالخروُج عَنْ الأنانیّة وَ افناء الأنیة. فهیهنا امْران: افناء الأنیّة وَ‏‎ ‎‏الخروُج عَن الأنانیَّة، وَ حُصُول الْعبودیّة. وَ ما راهُ ـ علیه السّلام ـ هوَ‏‎ ‎‏حقیقَة الخروُج عَن الأنانیّة، لأنّ ذبْح الولَد الّذی هُو نفْسه وَ ظهوُره‏‎ ‎‏صوُرة افناء الأنانیّة لا صوُرة العبُودیّة. وَ یمْکِنْ انْ یَکونَ المرْئی‏‎ ‎‏«حقیقَة الْعبوُدیَّة» وَ بعْد ذلکَ الرّؤیَة انْتقلتْ نفْسه الی سَبَبها الّذی‏‎ ‎‏هوَ افناء الأنیّة وَ الخرُوج عَن الأنانیَّة فتَمثل لَه صوُرة المُسبّب.‏‎[67]‎‏(359)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 341

بیان عرفانی پیرامون رؤیای حضرت ابراهیم(ع)

ذبح فرزند و فدای آن

‏«لأنّ الأنبیاء و الْکمَّل اکثر ما یشاهدوُن الأمور فی العالم المثالی‏‎ ‎‏المطْلق...»‏

‏     لمّا کانَ الشّـارح منْ اصْحاب القیاس، قاسَ ابراهیم ـ عَلیْه‏‎ ‎‏السَّلام ـ بنفْسه فی انّه ـ عَلیه السَّلام ـ قاسَ رؤیاه هذه بسائر ما رَأی‏‎ ‎‏فی عالَمِ المثال المطْلق، مَعَ انّه رَأی فِی المثال المقیَّد او قاس ـ علیهِ‏‎ ‎‏السَّلام ـ ذلکَ عَلی حال کثیرٍ منَ الأنبیاءِ ـ عَلیْهم السَّلام ـ من کونهِمْ‏‎ ‎‏محلّ الوحی فی المنامِ وَ لیْسَ الأمرْکما تَوهّم الشّارح بَل یمْکن. انْ‏‎ ‎‏یَکونَ حُبّه المفرط بمقام الرّبُوبیَّة وَ عشقه و خلّته حجب عن انْ یعبّر‏‎ ‎‏رؤیاه. فانّ العشق المفرط یوُجبُ انْ یفْدی ما هُوَ اَحَبُّ عنْده فی‏‎ ‎‏طریق محْبوبه، فَالأسْتغراق فی جمال المحبوُب یمْنعهُ عَنْ انْ یعبّر‏‎ ‎‏فَالْحقیقَة غلبتْ عَلی الشّریعَة معَ انَّ حکم الشّریعَة انّه «‏لاتقْتلوُا النّفْسَ‎ ‎الّتَی حَرَّم الله‌ اِلاّ بالحقِّ‏».‏‎[68]‎‏ هذا ما افاد شیْخنَا الْعارف ـ دامَ ظِلّه الْعالی ـ .‏

‏ ‏

‏     ‏‏«ولأنّه توهّم انَّ المرْئی لا ینبَغی انْ یعبّر، فقصَدَ ذبْح ابْنَه...»‏

‏     لیسَ الأمر کما ذکرهُ الشّـارحُ، بَلْ مراد المصَنِّف مِنْ قولهِ: «منْ‏‎ ‎‏وهم ابراهیم» انَّ اطْلاق «الْفداء» عَلی الْکبْش کانَ بحَسب وهم‏‎ ‎‏ابراهیم ـ علیه السّلام ـ فَانّهُ توهّمَ انّه مَأمُورٌ بذبْح ابْنه ـ مَعَ انّه کانَ‏‎ ‎‏مَأمُوراً بذبح الْکبْشِ ـ فذبْحُ الْکبْشِ لم یَکنْ فداء، بَل التّحْقیق انَّ ما‏‎ ‎‏رَأی ابراهیم ـ عَلَیه السَّلام ـ هُوَ حَقیقَة «الفَناء التّامّ» وَ «الأضمحْلال‏‎ ‎‏الْکُلّی» فی الحَضْرة الأحدَیَّة، وَ ذبح الأبن او الکبش هو رقیقة هذه‏‎ ‎‏الحقیقة، الاّ انّ الجمع بین الشریعة و الحقیقة یقتضی ذبح الکبش‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 342

‏ولکن شدّة محبّة ابراهیم و عشقه احتجبه عن الجمع بینهما، فاراد‏‎ ‎‏ذبح الابن. فالفداء یکون علی وهمه.‏‎[69]‎‏(360)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

ذبیح، اسماعیل یا اسحاق

‏«وَ اعْلم انّ ظاهِر القرْآن یَدُلّ عَلی انّ الْفداء عَنْ اسمعیل، وَ هُوَ الّذی‏‎ ‎‏رَآه ابراهیم(ع) انّهُ یذبحهُ، وَ الیه ذهَب اکثر المفسّرین. وَ ذهَب‏‎ ‎‏بعضهم الی انِّه «اسحق»، و الشّیخ مَعْذوُر فیما ذهَبَ الَیْهِ. لأنّهُ به‏‎ ‎‏مَأمُورٌ کَما قالَ فی اوّل الْکتاب...»‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 343

‏     قال شیخنَا العارف الکامِل ـ دامَ ظلّه الْعالی ـ : «انّ الشیخُ‏‎[70]‎‎ ‎‏بِحسبِ کشْفِه فی عالم المکاشفَةِ رَای فی العیْن الثّابتَة الاسْحاقیّة‏‎ ‎‏اقتضاء هذا المعْنی الَّذی ظهَر فی اسْمعیل ـ عَلیهِ السَّلام ـ فی عالم‏‎ ‎‏الملْک مِنَ العبوُدیّة التّامّة وَ الفناء التّام فَاخبَر عمّا ظهر عَلیْه منَ‏‎ ‎‏العیْن الثّابتَة. وَ هذه المکاشفَة صَحیحَة الاّ انّ عَدَم الظّهوُر فی عالم‏‎ ‎‏الملْک لقوّة العیْن الثّابتَة الأسْماعیلیَّة اوْلِمانعٍ آخر.»‏

‏     هذا و قَداسْتشکلت، عَلیْه بانّ الظّاهِرَ منْ کَلام الشّیْخ وُقوُعه‏‎ ‎‏بالنّسبة الی اسْحق فی عالم الملک، فَصَدق ذلِکَ؛ و قال ـ دام ظلّه ـ :‏‎ ‎‏«یمْکن انْ یکونَ کشفهُ صَحیحاً، الاّ انَّ خیاله لمّا کانَ مشوباً تمثّل له‏‎ ‎‏الْمعنَی المجرّد عَن اللّباسِ فی عالم خیاله بصُورَة اسْحق ـ عَلیْه‏‎ ‎‏السّلام ـ فَانّ المکاشفات تَقعُ مجَرَّدة عَن الصّوُرة وَ لکن الخیال یُمثّلها‏‎ ‎‏بایّ صُـورة شـاء بمُـجرّد مُناسـبة، و الغـالب دخـالة المأنوسات و‏‎ ‎‏المعْتقدات فی ذلِکَ التّمثّل.» هذا ما افاد ـ دام ظلّهُ.‏‎[71]‎‏(361)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 344

حضرت یعقوب و یوسف ـ علیهما السّلام ـ

 

 

ویژگی حضرت یعقوب(ع) در میان فرزندان ابراهیم(ع)

رحمت خداوندی بر یعقوب(ع) پس از فراق یوسف(ع)

سرایت روحانیت حضرت یعقوب به ظاهر حسّ خویش

‏قوله: «فی کَلمَة یعْقُوبیَّة»‏

‏انّما خصّصَ هذِه الحکمة «بکلمَته» لاخْتصاصِه مِنْ بیْن اولاد‏‎ ‎‏ابراهیم ـ علیه السّلام ـ فی ظهور الدّین و اظهاره و بسطه کما قال‏‎ ‎‏الله‌: «‏و وصّی بها ابراهیم بَنیه وَ یعقوُب یا بَنِیَّ انَّ الله‌ اصْطَفی لکم الدّین فَلا تموتنَّ‎ ‎الاّ وَ انْتم مُسْلِموُنَ»‎[72]‎‏ و لأنّه ـ عَلیه السَّلام ـ بَعْد مَا ابْتلی بفراق یوُسُفِه «‏وَ‎ ‎ابیضَّتْ عیْناهُ منَ الحزْن»‎[73]‎‏ تَدارکه الرّحْمَة الألهیَّة بالقاءِ السَّکینَة فی قَلْبهِ‏‎ ‎‏و اَراد اَنْ یبْسطها فی بنیهِ فقال: «‏یا بَنِیَّ اذهبُوا فتحسَّسُوا مِنْ یُوسف و اخیهِ وَ‎ ‎لا تیْأسوُا مِنْ روح الله‌ انَّهُ لا ییْأس منْ روح الله‌ الاَِّ القوْم الکافرون‏.»‏‎[74]‎‏ و لأنّ‏‎ ‎‏روْحانیّتهُ سرت بظاهر حسِّه وَلذا وَجَدَ ریحَ یُوسُف بالقوّة الشّامّة‏‎ ‎‏کماشمّ النّبیّ ـ صَلّی الله‌ عَلیه وَ آله و سَلَّم ـ ریحَ اویْس القَرنی منْ‏‎ ‎‏جانِبِ یَمَن.‏‎[75]‎

‏ ‏

‏... فَانّه کانَ یَجدُ فی مقامِ روحهِ بقاء یوْسف وَ اَخیهِ وجْدانیّاً اجمالیّاً‏‎ ‎‏کما قال: «‏انّی لاَجدُ ریحَ یُوسف»‎[76]‎‏ وَلا یَجدهُ عیاناً تفْصیلیّاً لذلِکَ «‏ابْیضّتْ‎ ‎عیْناهُ مِنَ الحُزْنِ‏».‏‎[77]‎

‏ ‏

‏قدْ عرفتَ انّ وجْدانَه لریح یُوسف کانَ عیاناً بعد ما تدارکه الرَّحْمة‏‎ ‎‏الألهیَّه بالقاء السّکینَة فی قلْبه وَ ذلِکَ بَعْد ارتیاضِه وَ ابْیضاض عیْنهِ‏‎ ‎


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 345

‏مِنَ الحزْن وَ هُوَ کظیمٌ کَما اَخْبَرَالله‌ تَعالی عَنْهُ.‏‎[78]‎‎[79]‎‏(362)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

پیرامون رؤیای حضرت یوسف(ع)

‏«فلمّا لم یکن لهمْ عِلم بمارآهُ یوسُف، کانَ الأدراک منْ یوُسف فی‏‎ ‎‏خزانةِ خیاله، وَ علم ذلِک یعْقوُب حینَ قصَّها عَلَیْه، فقال: «‏یا بُنَیّ لا‎ ‎تقْصصْ رُؤیاکَ عَلی اِخوَتِکَ‏.»‏‎[80]‎

‏    قوله: «وَ عَلم ذلِکَ یعْقُوب» الخ، یحْتمل فیه وَجهان: الأوّل ـ وَ‏‎ ‎‏لعلّه الأظهر ـ انّ یَعقُوب ـ عَلیْه السَّلام ـ ایضاً لم یعْلم بمارآهُ یُوسُف،‏‎ ‎‏ایْ لمْ یکنْ رؤیاه بقصْده، الاّ انّهُ علم بالمقصوُدِ حینَ قصّها عَلیْه منْ‏‎ ‎‏جَهة عِلم التّعْبیر. الثّانی انْ یکونَ المراد انّ رؤیاه وَ انْ لم یکنْ بارادةِ‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 346

‏اِخْوتهِ وَ خالتهِ الاّ انَّه کانَ بارادَة یعْقوُب ـ عَلیْهِ السَّلام ـ.‏

‏     «... فکانَ قول یُوسفْ(ع): «‏قدْ جَعَلها ربّی حَقّا»‎[81]‎‏ بمَنزِلَةِ مَنْ رأی فی‏‎ ‎‏نوْمِه انَّه قَد اسْتیقَظ مِنْ رؤیا رآها ثُمَّ عبّرها وَ لمْ یعْلمْ انّه فی النّومِ‏‎ ‎‏عیْنِهِ.»‏

‏     قوله: «انّه قد استیْقظ» الخ، فَانَّ یقظتهُ نوْم عنْد المحمّدیین.‏‎ ‎‏فقوله «‏قد جَعَلَها رَبّی حَقّاً»‎[82]‎‏ تعبیر عَنِ المنام الخیالی فی المنام الحسّی‏‎ ‎‏الخیالی. فَاستیْقاظه انتقال من نوم الی نومٍ.‏

‏     «... وَ جَعل یُوسف(ع) الصّور الْحسّیّة حقّاً ثابتاً و الصّور الخیالیّة‏‎ ‎‏غیر ذلک. فصار الحسّ عنده مجالی للحقّ و المعانی الغیبیّة دوُن‏‎ ‎‏الخیال...»‏

‏     قوله: «دُون الخیال»، انْ کانت العبارة کذلِکَ یکوُن المراد انَّ‏‎ ‎‏الْحِسَّ عنْده لمّـا کانَ حَقّاً یکونُ مجلّی للحقّ وَ المعانی الغیْبیَّة، و امّا‏‎ ‎‏الخیال فَیکوُن عبْرة الی الحسّ فلا یکشف الاّ عَن الحسّ، وَ هذا‏‎ ‎‏«کشف یُوسفی»؛ و امّا «کشف المحمّدیین» فغیر ذلِک. فانّ الخیال‏‎ ‎‏عنْدهم مجلی للحقّ و المعانی الغیبیَّة کما انّ الحسّ کذلکَ. ایْ انَّ‏‎ ‎‏الخیال عبْرة الی الغیْب کما هُو عبْرة الی الحسّ الّذی هُوَ عبْرة الیَ‏‎ ‎‏الغیْب.‏‎[83]‎‏(363)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 347

حضرت یوسف(ع) صاحب کشف مثالی

‏قوله: «و کانَ کشْفُ یوُسُف مثالیّاً» الخ‏

‏     لیْس المراد اَنَّ مقام یوُسُف محْدُودٌ بالکشْفِ المثالی»، وَ کیفَ‏‎ ‎‏ذا و هُوَ نَبّی عَظیم الشّأن، لابدّ له منْ حصُول الفناء التّامّ و البقاء‏‎ ‎‏بالحقّ بَعد الفناء کما هو شَأن الأنبیاءِ ـ عَلیهُم السَّلام ـ بَل المراد انّ‏‎ ‎‏الکشفَ المثالی مَقامُه وَ هُو ـ عَلیْه السَّلام ـ صاحبُ الکشف المثالی‏‎ ‎‏وَ قطبهُ وَ یسْتفیدُ سائِر اهْل الْکشفِ الْمثالی منْ مقامِه، وَ انْ کانَ هُوَ‏‎ ‎‏ایْضاً یسْتفیدُ منْ مقام «قطب الأقطاب» ازَلاً و ابَداً.‏‎[84]‎‏(364)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 348

حضرت موسی ـ علیه السلام ـ

‏ ‏

‏ ‏

سیر تربیتهای معنوی حضرت موسی(ع) به دست خدا

‏خداوند رحمن به رحمت رحیمیّۀ خود در جمیع زمین نظر فرمود‏‎ ‎‏و متواضعترین و کاملترین نوع بشر، یعنی نبیّ عظیم الشّأن و رسول‏‎ ‎‏عالی مقام مکرّمی مثل موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه‏‎ ‎‏السلام، را انتخاب فرمود و با دست تربیت خود تعلیم و تربیت کرد‏‎ ‎‏او را؛چنانچه فرماید: ‏وَلمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ واسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ‎ ‎نَجْزیِ الْمُحْسِنین.‎[85]‎‏ و پشت او را قوی فرمود به برادر بزرگواری مثل‏‎ ‎‏هارون علیه السلام؛ و این دو بزرگوار را، که گل سرسبد عالم‏‎ ‎‏انسانیت بودند، خدای تعالی انتخاب فرمود؛ چنانچه فرماید: ‏وَاَنَا‎ ‎اخْتَرْتُکَ.‎[86]‎‏ و فرماید: ‏وَلِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی.‎[87]‎‏ و فرماید: ‏وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‎ ‎اِذْهَبْ اَنْتَ وَ اَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا فی ذِکری.‎[88]‎‏ و دیگر آیات شریفه که در‏‎ ‎‏این موضوع وارد شده که از حوصله بیان خارج است و قلب عارف‏‎ ‎‏را از آن نصیبی است که گفتنی نیست؛ خصوصاً از این دو کلمۀ‏‎ ‎‏شریفۀ ‏وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی واصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏. تو نیز اگر چشم دل باز‏‎ ‎‏کنی، یک نغمۀ روحانی لطیفی می شنوی که جمیع مسامع قلبت و‏‎ ‎‏شراشر وجودت از سرّ توحید پر شود.‏

‏     بالجمله، با همه تشریفاتْ خدای تعالی این همه تهیّه را دید و‏‎ ‎‏موسی کلیم را ورزید به ورزشهای روحانی؛ چنانچه فرماید:‏‎ ‎وَفَتَنَّاکَ فُتُوناً.‎[89]‎‏ و سالها در خدمت شعیب پیر، مرد راه هدایت و‏‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 349

‏ورزیدۀ عالم انسانیّت، او را فرستاد؛ چنانچه فرماید: ‏فَلَبِثْتَ سِنینَ فی‎ ‎اَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلی قَدَرٍ یا موسی.‎[90]‎‏ و پس از آن، برای اختبار و افتتان‏‎ ‎‏بالاتری، او را در بیابان در طریق شام فرستاد، و راه او را گم کرد، و‏‎ ‎‏باران بر او فرو ریخت، و تاریکی را بر او چیره فرمود، و درد‏‎ ‎‏زائیدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جمیع درهای طبیعت به‏‎ ‎‏روی او بسته شد و قلب شریفش از کثرات منضجر شد و به جبلّت‏‎ ‎‏فطرت صافیه منقطع به حق شد و سفر روحانی الهی در این بیابان‏‎ ‎‏ظلمانی بی پایان به آخر رسید، ‏آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً‏ الی أن قال:‏‎ ‎فَلَمّا اَتیها نُودِیَ مِنْ شاطِئ الوادِی الاَْیْمَن فِی البُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ اَنْ یا‎ ‎مُوسی اِنّی اَنَا الله‌ رَبُّ الْعالَمین.‎[91]‎‏.(365)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

طریقۀ حضرت موسی(ع)

‏در قرآن بیشتر از همۀ انبیا ذکر حضرت موسی شده است، و تاریخ‏‎ ‎‏حضرت موسی در قرآن گفته شده است، یک تعلیمات ارزنده ای‏‎ ‎‏است. و ترتیبی که حضرت موسی رفتار کرده است با فرعون، یک‏‎ ‎‏شبان بوده است با یک عالَم قدرت و اراده، و این بر ضد قدرت‏‎ ‎‏بزرگ فرعون قیام کرد، و فرعون را از بین برد. [تکیه بر] قدرت‏‎ ‎‏الهی و توجه به مصالح مستضعفین در قبال مستکبرین که اولش‏‎ ‎‏فرعون بود، قیام بر ضد مستکبرین، طریقۀ حضرت موسی‏‎ ‎‏ـ سلام الله‌ علیه ـ بوده.(366)‏

‏24 / 2 / 58‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 350

نیل به مقام صعق و صحو و میقات محبوب

‏قیام لله‌ است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و‏‎ ‎‏تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب‏‎ ‎‏رساند و به مقام صَعْق و صَحْو کشاند.(367)‏

‏15 / 2 / 1323‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

وجود موسی(ع) به عصا قدرت اعجاز داد

‏موسی شبانی بیش نبود و سالها شبانی می کرد؛ آن روز که برای‏‎ ‎‏مبارزه با فرعون مأمور شد، یاور و پشتیبانی نداشت؛ ولی بر اثر‏‎ ‎‏لیاقت ذاتی و ایستادگی خود با یک عصا اساس حکومت فرعون را‏‎ ‎‏برچید. شما خیال می کنید اگر عصای موسی دست من و جنابعالی‏‎ ‎‏بود، این کار  از ما  می آمد؟ همت و جدیت و تدبیر موسی‏‎ ‎‏می خواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به هم بریزد.(368)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

ملاقات حضرت موسی با حضرت خضر ـ علیهما السلام ـ

‏حضرت موسی بعد از تمام سیرهایی که کرد آمد روی منبر نشست‏‎ ‎‏و خواست برای مردم وَعظ کند. به قلبش خطور کرد که: من از کجا‏‎ ‎‏به کجا رسیدم، چقدر بزرگ و افضل شدم. فوراً حکم شد بیا پایین،‏‎ ‎‏چون هنوز ناقصی. برو تا وقتی که تربیت کامل بیابی، بعد که تربیت‏‎ ‎‏یافتی می توانی بیایی تربیت کنی، فوراً از منبر پایین آمد. مردم‏‎ ‎‏هرچه التماس کردند که نرو، گفت: خیر، باید بروم؛ لذا با رفیقش‏‎ ‎‏آمد تا خضر ـ علیه السلام ـ را پیدا کرد و چه تربیتها از او گرفت. در‏‎ ‎‏آیۀ شریفه ای که حکایت حال او را می فرماید چقدر آداب تعلم‏‎ ‎‏وجود دارد: «‏قال له موسی هل اتّبعک علی ان تعلّمن ممّا علّمت رشدا‏.» شهید‏‎ ‎‏ثانی در منیة المریدش می فرماید: «دوازده ادب از آداب تعلم،‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 351

‏بلکه بیش از این، در آیه هست.»(369)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

ملاقات حضرت موسی با حضرت خضر ـ علیهما السلام ـ

‏حضرت موسی کلیم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نکرد و‏‎ ‎‏به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آنکه شخص‏‎ ‎‏کاملی را مثل خضر ملاقات کرد با آن تواضع و خضوع گفت: ‏هَلْ‎ ‎اَتَّبِعُکَ عَلی اَن تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.‎[92]‎‏ و ملازم خدمت او شد تا علومی‏‎ ‎‏که باید استفاده کند فرا گرفت.(370)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

علّت اختلاف برخورد حضرت خضر و حضرت موسی(ع) در موارد سه گانه

‏قال شیخنا العارف الکامل، الشاه آبادی، أدام الله‌ ظلّه الظلیل علی‏‎ ‎‏رؤوس مریدیه و مستفیدیه، إنّ مخالفة موسی، علی نبیّنا و آله و‏‎ ‎‏علیه السلام، عن خضر (ع) فی الموارد الثلاثة،‏‎[93]‎‏ مع عهده بأن‏‎ ‎‏لایسأل عنه، لحفظ حضور الحقّ. فإنّ المعاصی هتک مجلس الحقّ‏‎ ‎‏والأنبیاء، علیهم السلام، مأمورون بحفظ الحضور، و حیث رأی‏‎ ‎‏موسی (ع) أنّ خضراً (ع) ارتکب مابظاهره ینافی مجلس الحضور.‏‎ ‎‏نسی ما عاهد معه و حفظ الحضرة. و کان خضر النبی لقوّة مقام‏‎ ‎‏ولایته و سلوکه یری ما لا یری موسی (ع). فموسی (ع) حفظ‏‎ ‎‏الحضرة، و خضر (ع) الحاضر. و بین المقامین فرق جلی، یعرفه‏‎ ‎‏الراسخون فی المعرفة.‏‎[94]‎‏(371)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 352

رؤیت نور الهی در شجره

‏مرتبۀ ‏لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی‎[95]‎‏ هم غیر آن مسائلی است که انبیا داشتند. این‏‎ ‎‏مرتبه ای است و قدم مشاهده فوق اینهاست؛ که مشاهدۀ جمال‏‎ ‎‏حق تعالی: ‏تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ‎[96]‎‏ برای موسی تجلّی کرده است. میقاتی‏‎ ‎‏که برای حضرت موسی بوده است، اول سی روز و بعد چهل روز‏‎ ‎‏و بعد هم آن مسائلی که واقع شده است. بعد از آنکه از منزل‏‎ ‎‏شعیب، پدر زنش، بیرون آمد و با بچه هایش راه افتاد، به عائله اش‏‎ ‎‏می گوید: ‏إِنِّی ءَانَسْتُ ناراً.‎[97]‎‏ این نار را که او ادراک کرده بود، بچه هایش‏‎ ‎‏و زنش اصلاً نمی دیدند. [گفت]: بروم آنجا ‏لَعَلِّی ءَاتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ؛‎[98]‎‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 353

‏ [شاید] از این نار یک جلوه ای بیاورم. وقتی که نزدیک شد، ندا‏‎ ‎‏آمد: ‏إِنَّنِی أَنَا الله‌‏؛ همان ناری که در شجر بود، از او ندا آمد: ‏إِنَّنِی أَنَا‎ ‎الله‌‏. قدم مشاهده، یعنی آنکه آن کور با عصا رفت و آن عارف به‏‎ ‎‏قلبش رساند، موسی مشاهده کرد.‏

‏     اینها حرفهایی است که ما می گوییم و شما هم می شنوید؛ و‏‎ ‎‏لکن مسائل فوق اینهاست. ‏إِنَّنِی أَنَا الله‌‎[99]‎‏؛ نوری که در شجر بود، آن‏‎ ‎‏نور را کسی نمی توانست ببیند.(372)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

فرمان خلع تمام محبّتها به موسی(ع)

‏خار طریق انسان در هر مقصد و مقصود دینی، حبّ دنیا و نفس‏‎ ‎‏است. اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حبّ دنیا و نفس‏‎ ‎‏بزرگترین حجابهای رخسار محبوب است:‏

‏«مادر بتها بت نفس شما است».‏‎[100]‎


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 354

‏موسی کلیم ـ عَلی نَبِیِّنا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلام ـ با مقام بزرگ نبوّت و‏‎ ‎‏معرفت، پس از آن ریاضات، چون در مقام مقدّسین و اصحاب‏‎ ‎‏محبّت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب کرد، ندای (‏فَاخْلَعْ‎ ‎نَعْلَیْکَ إنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویً‏) او را از محبت زن و فرزند، منع کرد که‏‎ ‎‏هان! اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت ـ که وادی مقدَّسین و‏‎ ‎‏مُخلَصین است ـ داری، با محبتِ دیگران نتوان در آن قدم نهاد با آن‏‎ ‎‏که محبت موسوی چون محبّت اَمثال ما نخواهد بود، و شاید از‏‎ ‎‏این جهت تعبیر شده است به «نعلین» که در اَسفل اعضا است و‏‎ ‎‏سهلُ الخلع است.(373)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

میقات حضرت موسی و رؤیت حق

فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقًا‎[101]‎‏، موسی بعد از اینکه تحت‏‎ ‎‏ربوبیّت حق تعالی واقع شد و از این منازل گذشت، آن وقت عرض‏‎ ‎‏کرد: ‏أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ‎[102]‎‏؛ به من خودت را ارائه بده. ارائه بده، یعنی من‏‎ ‎‏با چشمم ببینمت. اینکه از یک نبی بزرگی صادر نمی شود، آن نحو‏‎ ‎‏ارائه و آن نحو رؤیتی که مناسب با مرئی و رائی که دست ما به آن‏‎ ‎‏نمی رسد. در عین حالی که به آنجا رسیده بود که متکلم بود، با‏‎ ‎‏خدا تکلم می کرد، [عرض کرد:] ‏رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ‏؛ جواب آمد که‏‎ ‎


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 355

لَن تَرَینِی‏؛ یعنی ـ محتملاً ـ تا موسی هستی، رؤیت نمی شود، تا تو‏‎ ‎‏هستی نمی شود؛ لکن مأیوسش نکرد؛ ارجاعش کرد به اینکه: ‏انظُرْ‎ ‎إِلَی الْجَبَلِ.‎[103]‎‏ این «جبل» چیست؟ این جبلی که تجلی حق بر موسی‏‎ ‎‏نمی شود و بر آن می شود، این «جبل طور» است. آیا این تجلی،‏‎ ‎‏یک تجلی بود که اگر آن روز مردم در کوه طور بودند، آن را‏‎ ‎‏می دیدند؟ [آیا‏‎ ‎‏]مثل [رؤیت] شمس بود؟ این ‏وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ‏،‏‎ ‎‏وعدۀ ملاقات است؛ نمی بینی ‏وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانهُ‎ ‎فَسَوْفَ تَرَینِی.‎[104]‎‏ محتمل است که «إسْتَقَرَّ عَلی مَکانِهِ» مراد این جبل‏‎ ‎‏باشد؛ این جبل محتمل است که همان انانیّت، نفس موسی بوده‏‎ ‎‏[باشد] که باز بقایا داشته است، با همان تجلی جبل را «دک» کرد،‏‎ ‎‏به هم زد اوضاع انانیّت را، و موسی به مقام موت رسید: ‏خَرَّ مُوسَی‎ ‎صَعِقاً.‎[105]‎‏(374)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

سرّ بیان «لن ترانی»

‏دربارۀ موسی بن عمران علی نبیّنا وآله و علیه السلام در قرآن‏‎ ‎‏شریف وارد شد که: ‏لَنْ تَرانی‎[106]‎‏ یا مُوسی. با آن که تجلّی ذاتی یا‏‎ ‎‏صفاتی از برای آن سرور شد به دلیل ‏فلمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ‎ ‎موُسی صَعِقاً‎[107]‎‏، و به دلیل فقرات دعای شریف عظیم الشأن «سمات»‏‎ ‎‏چنانچه پر واضح است. و این را نکته نیز آن است که : ای موسی،‏‎ ‎‏تا در حجاب موسوی و احتجاب خودی هستی، امکان مشاهده‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 356

‏نیست. مشاهدۀ جمال جمیل برای کسی است که از خود بیرون‏‎ ‎‏رود؛ و چون از خود بیرون رفت، به چشم حق ببیند، و چشم حق‏‎ ‎‏حق بین خواهد بود.(375)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

اقسام تجلیات بر حضرت موسی(ع)

‏شاید تجلّی به موسی بن عمران در اول امر که گفت: ‏آنَسْتُ ناراً‎[108]‎‏، به‏‎ ‎‏تجلّی افعالی بوده؛ و آن تجلّی که اشاره به آن است قول خدای‏‎ ‎‏تعالی: ‏فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً‎[109]‎‏، تجلّی اسمائی یا‏‎ ‎‏ذاتی بوده.(376)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تقاضای دیدن عابدترین بندۀ خدا

‏و در حدیث وارد است که حضرت موسی ـ علی نبیّنا و آله و علیه‏‎ ‎‏السلام ـ عرض کرد به خدای تعالی که: به من ارائه بده محبوبترین‏‎ ‎‏مخلوق خود را و عابدترین بندگان خود را. خداوند امرش فرمود‏‎ ‎‏که به سوی قریه ای رود که در ساحل دریا است، که در آن مکان که‏‎ ‎‏اسم برده شد، او را می یابد.‏

‏     چون به آن مکان رسید، برخورد به یک مرد زمینگیر دارای جذام‏‎ ‎‏و برصی که تسبیح می کرد خدای تعالی را. حضرت موسی به‏‎ ‎‏جبرئیل گفت: کجا است آن مردی که از خداوند سؤال کردم به من‏‎ ‎‏ارائه دهد؟ جبرئیل گفت: یا کَلِیْمَ الله! آن مرد همین است. فرمود: ای‏‎ ‎‏جبرئیل، من دوست داشتم که او را ببینم در صورتی که بسیار روزه و‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 357

‏نماز به جا آورد. جبرئیل گفت: این شخص محبوبتر است پیش خدا‏‎ ‎‏و عابدتر است از بسیار روزه گیر و نماز کن. اکنون امر نمودم که‏‎ ‎‏چشمان او کور شود، گوش کن چه می گوید! پس جبرائیل اشاره‏‎ ‎‏فرمود به چشمهای او، پس فرو ریخت چشمان او به رخسارش.‏

‏     ‏‏چون چنین شد، گفت: خداوندا! مرا برخودار فرمودی از‏‎ ‎‏چشمان تا هر وقت خواستی، و مسلوب فرمودی از من آنها را هر‏‎ ‎‏وقت خواستی، و باقی گذاشتی برای من در خودت طول أمل، یا‏‎ ‎‏بارُّ یا وَصُوْلُ!‏

‏     موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: ای بندۀ خدا، من مردی‏‎ ‎‏هستم که دعایم اجابت می شود. اگر دوست داشته باشی دعا کنم‏‎ ‎‏خداوند اعضای تو را به تو رد فرماید، و علتهای تو را شفا مرحمت‏‎ ‎‏کند. گفت: هیچ یک از اینان را که گفتی نمی خواهم. آنچه خداوند‏‎ ‎‏بخواهد برای من، پیش من محبوتر است از آنچه خودم برای‏‎ ‎‏خودم می خواهم.‏

‏     پس موسی ـ علیه السلام ـ فرمود که: شنیدم می گفتی به حق‏‎ ‎‏تعالی «یا بارّ یا وَصول». این «برّ» و «وصله» چیست؟ گفت: در این‏‎ ‎‏شهر کسی نیست که او را بشناسد یا عبادت کند غیر از من. موسی‏‎ ‎‏تعجب فرمود و گفت: این شخص عابدترین اهل دنیا است.‏‎[110]‎‏(377)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ

‎ ‎

‏ ‏

کیفیت حاضر کردن تخت بلقیس

‏«وَ انّما کانَ اعدام وَ ایجاد منْ حیْث لا یشْعر احَد بذلِکَ الاّ من‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 358

‏عرفه، ای اعدمه فی سبا و اوجَده عِنْد سُلیمان(ع).»‏

‏     قوله: «و انّما کانَ اعدامَ و ایجاد» الخ‏

‏     لیْس هذا الأعدام اعْداماً مُطلقاً حتّی یکون الأیجاد منْ قبیل‏‎ ‎‏اعادة المعْدوُم، بَل الأعدام هُوَ الأدخال تحْت الأسماء الباطنة‏‎ ‎‏المناسبَة، و الایجاد هُوَ الأظهار منَ الأسماء الظّاهِرَة المناسبَة وَ‏‎ ‎‏لیْسَ هذا البطون وَ الظّهوُر بطَریق الأنتقال؛ فانّ افعال الکمَّل الّتی‏‎ ‎‏هیَ افعال الله‌ اجَلّ منْ انْ یکونَ للزّمانَ وَ الحَرکة سَلطنة عَلیها، وَ‏‎ ‎‏یمکن انْ یکونَ امْثال هذه الأفاعیل «بطیّ المکان» کما انّه یمْکن انْ‏‎ ‎‏یکونَ ببَسْط الزّمان. فَانّ العَوالم کلّها خاضعَة لِلوَلیّ الکامِل الّذی‏‎ ‎‏عنْده مِنَ الاسْم الأعظم شئ، و قد ورد عنْ موالینا: انّ عنْد آصف‏‎ ‎‏حرفاً واحداً منَ الاسْمِ الأعظمِ، فتکلّمَ به، فانخرقتْ لَهُ الأرض فیما‏‎ ‎‏بیْنَهُ و بَین سَبا، فتناوَل عرْش بِلقیْس حتّی صَیّرهُ اِلی سلیمان ثم‏‎ ‎‏انبسطت الأرض فی اقلّ من طرفة عین...‏‎[111]‎

‏    «فانَّ مسْئلة حُصُول عرْش بِلقیْس منْ اشْکَلِ المَسائل الاّ عنْد‏‎ ‎‏منْ عرف ما ذکرناه.»‏

‏     اَقول: وَ لکونها مِنْ اشکَلِ المَسائل اشْتبهَ عَلی الشیْخ وَ زعَمَ انَّهُ‏‎ ‎‏بطریق الأیجاد وَ الأعدام فحْسب ای لا یمْکن حصوُل امْثالِها الاّ‏‎ ‎‏بهذا الطّریق. فقیّد قدْرة الولیّ الّذی له مِنَ الإِسْم الأعظم نَصیب.‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 359

‏فَهذا مقدار مَعرفة هذا العارف وَ کشفه؛ وَ امَّا الکشْف‏‎ ‎‏المحمّدی(ص) الکاشف عنه اهْل بیْتهِ ـ صَلّی الله‌ عَلیه وَ عَلیْهم‏‎ ‎‏اجمَعینَ ـ فهُوَ یقتضی انْ لا یقیّد القدْرة الأ لهیَّة و یحْکم بصحَّة‏‎ ‎‏الإِنتقال منْ مَسافاتٍ بَعیدة قبل ارْتدادِ الطّرف وَ اقلّ مِنْه الا تری انّ‏‎ ‎‏النّور الحسّی مَعَ کونهِ منْ عالم الملْکِ و القُوی الملکیَّة لا یقاسُ‏‎ ‎‏بالقوی الرّوحانیَّة یقطع فی ثانیةٍ واحدة منَ المسافة قریباً مِن سِتّین‏‎ ‎‏الف فرسخاً عَلی ما عیّنَه اهْل الهیْئة الجَدیدة، فاجعَل هذا مقْیاساً‏‎ ‎‏لما لا یقاسُ بالعالم الطّبیعی و قواه.‏‎[112]‎‏(378)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 360

رحمت و حلم حضرت سلیمان در مواجهه و مشافهه با مخلوقات

‏در روایات ما هم هست که لَعَلَّ که نَمْلَه خیال کند برای خدا دو تا‏‎ ‎‏شاخ است،‏‎[113]‎‏ این حبِّ نفس است. معلوم می شود در نمله هم این‏‎ ‎‏هست. این نمله هم چیز عجیبی است. حالا آنجا دارد که لعل خیال‏‎ ‎‏کند [خدا] دو تا شاخ [دارد]. این شاخ را کمال می داند. ما هم وقتی‏‎ ‎‏بخواهیم تعبیر بکنیم [به] یک چیزهایی که پیش خودمان است،‏‎ ‎‏یک مطالب، یک کمالاتی که پیش خودمان است، اینطور خیال‏‎ ‎‏می کنیم.‏

‏     این نمله همان است که [راجع] به حضرت سلیمان می گوید:‏‎ ‎‏«بیشعورند اینها!»؛ ‏یَـأَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَـکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَـنُ وَ‎ ‎جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَیَشْعُرُونَ، فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِّن قَوْلِهَا‎[114]‎‏؛ که این به من می گوید‏‎ ‎‏«بیشعور». این همین حرف نمله است که همه جا هست. هدهد‏‎ ‎‏هم مثل او [بود که] گفت: ‏أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ‎[115]‎‏ [به] آن آدمی که‏‎ ‎‏پیغمبر است، و یکی از جلیسهای او، اصحاب او، آن است که‏‎ ‎‏تخت بلقیس را به طرفةالعینی [حاضر کرد]. تا حالا چنین چیزی‏‎ ‎‏برای بشر هیچ اتفاق نیفتاده [است]. این، چه بوده؟ خود این هم‏‎ ‎‏یک چیز مجهولی است. آیا مخابره بوده؟ اعدام و ایجاد بوده‏‎ ‎‏است؟ مخابرۀ برقی بوده؟ تبدیل [کرده] به برق و رسانده؟ چه‏‎ ‎‏است، نمی دانم؛ اما یک حضرت سلیمانی که یکی از اصحابش ـ‏‎ ‎‏که به حسب روایت یک حرف از اسم اعظم را می دانسته ـ اینطور‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 361

‏بوده است که ‏قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ‎[116]‎‏ این را می رسانده اینجا، آن‏‎ ‎‏وقت هدهد [به ایشان‏‎ ‎‏]می گوید: ‏أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ‏. حضرت هم‏‎ ‎‏بنایشان بر این بوده است که همان طوری که اینها می فهمیدند،‏‎ ‎‏همان طوری گفتند و عمل می کردند.(379)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ

‏ ‏

‏ ‏

درود و سلام بر حضرت مسیح و مریم(ع)

‏صلوات و سلام خدای بزرگ بر حضرت عیسی بن مریم روح الله‌ و‏‎ ‎‏پیغمبر عظیم الشأن که مردگان را احیا و خفتگان را بیدار فرمود!‏‎ ‎‏صلوات و سلام خدای بزرگ بر مادر عظیم الشأنش مریم عذرا و‏‎ ‎‏صدیقۀ حَوْرا، که با نفخۀ الهی چنین فرزند بزرگی را به تشنگان‏‎ ‎‏رحمت الهی تسلیم نمود.(380)‏

‏2 / 10 / 57‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

اسلام و احترام به مسیح(ع)

‏اسلام نسبت به حضرت مسیح (ع) احترام بسیار قائل است و او را‏‎ ‎‏پیغمبر بزرگ خدا می داند و از او در قرآن مجید و همچنین از‏‎ ‎‏حضرت مریم بسیار دفاع شده است. ما مسلمین، مسیح را پیغمبر‏‎ ‎‏بزرگ خدا می دانیم، قرآن حضرت مسیح را پیغمبر بزرگ خوانده‏‎ ‎‏است.(381)‏

‏30 / 9 / 57‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 362

پیامبری سراپا معجزه

‏عیسی مسیح همه چیزش معجزه بود. معجزه بود که از یک مادر‏‎ ‎‏باکره متولد شد. معجزه بود که در مهد سخن گفت. معجزه بود که‏‎ ‎‏برای بشر صلح و صفا و روحانیت آورد.(382)‏

‏4 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

پیامبر صلح

‏عیسی مسیح که پیامبر صلح هست و می خواهد صلح در دنیا‏‎ ‎‏باشد.(383)‏

‏4 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تواضع حضرت عیسی(ع)

‏زیرا که اگر [اعمال و علومشان] برای تقرّب به خدا بود، باید به‏‎ ‎‏تواضع متّصف شوند که از همه چیز، انسان را به خدا نزدیکتر‏‎ ‎‏می کند. و در کافی شریف نقل کند که: «عیسی بن مریم به حَواریّین‏‎ ‎‏گفت: من حاجتی به شماها دارم آن را برآورید. گفتند: حاجتت روا‏‎ ‎‏است ای روح الله‌! پس برخواست و پاهای آنها را شست و شو داد.‏‎ ‎‏گفتند: ما سزاوارتر بودیم در این کار از تو. فرمود: سزاوارترین مردم‏‎ ‎‏به خدمت نمودن به خلق، عالِم است. و من برای شما این گونه‏‎ ‎‏تواضع کردم که شما نیز برای مردم بعد از من این گونه تواضع کنید. و‏‎ ‎‏آن گاه عیسی گفت: به تواضع تعمیر می شود حکمت، نه به تکبُّر.‏‎ ‎‏چنان که در زمینِ نرم زراعت می روید، نه در کوهستان»‏‎[117]‎‏.(384)‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 363

ظهور رحمت و جمال حق

‏قلوب اولیاء به حسب فطرت اصلیّه، مختلف و متمیّزند، یک قسم‏‎ ‎‏از قلوب است که به افق رحمت نزدیکتر و مناسبتر است، و آن‏‎ ‎‏قلوبی است که از اسماء جمال و رحمت، ظاهر شده، و خود ظهور‏‎ ‎‏تجلّی رحمت و جمال است؛ چون قلب عیسوی‏‎[118]‎‏ ـ علی نبینا و آله‏‎ ‎‏و علیه السّلام ـ . در این قلوب، رجاء غلبه بر خوف دارد، و تجلّیات‏‎ ‎‏جمال غالب بر تجلّیات جلال است.‏

‏     و یک طایفه از قلوب است که به افق جلال و عظمت‏‎ ‎‏نزدیکترند و آن قلوبی است که از تجلّی جلال ظاهر شده، و خود‏‎ ‎‏ظهور تجلی جلالند؛ چون قلب یحیوی [علیه السلام]. در این‏‎ ‎‏قلوب، خوف غلبه بر رجا و تجلّیات جلالیّه غالب بر تجلّیات‏‎ ‎‏جمالیّه است.(385)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

انبساط حضرت مریم(س) از بشارت جبرئیل

اسم جامع واسطه در افاضۀ روح عیسوی ـ علیه السلام ـ

‏«فَلمّا قال لها: «انّما انَا رَسُولُ ربِّکَ جئت لاِهَبَ لَکِ غلاماً زکیّاً»‏‎[119]‎‎ ‎‏انبَسَطت عَنْ ذلک القلب و انشرَحَ صَدْرها»‏

‏     قوله: «انبَسطتْ عنْ ذلِکَ»الخ، و انّما قبلتْ مرْیم ـ عَلیْهَا السَّلام ـ‏‎ ‎‏قولهُ بمجرَّد الأظْهار و انبسَطَتْ منْ قولهِ، اِمّا لما ذَکَرهُ الشارحُ او‏‎ ‎‏لحُصُولِ الرّوُح المعْنَوی لها منْه اوْ لِکلَیْهما.‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 364

‏     «لمّا کانَ وُجُود عیسی(ع) بالنّفخ الجبْرئیلی بلاواسطَة أب‏‎ ‎‏بشری، روُحه فائضاً من الحَضرة الألهیَّة بلاواسطَةِ روُح منَ الأرواح‏‎ ‎‏اوْ اسْمٍ مِنَ الأسماءِ، حصل فی الوُجُودِ الخارجی متّصِفاً بالصّفَة‏‎ ‎‏الألهیّة وَ هُو احْیاء الموْتی.»‏

‏ ‏

‏     قولهُ: «او اسْم منَ الأسْماءِ»، ایْ اسْم خاصّ منَ الأسماءِ بَل‏‎ ‎‏بتوسّط الأسم الجامِع، وَ الاّ فالفیْض منَ الحَضْرة الالهیَّة بلاتوسّط‏‎ ‎‏اسْمٍ مُطْلقاً غیْر مفاض. فانَّ الذّاتَ منْ حیْث هِیَ بَل منْ حیْث مقامِهَا‏‎ ‎‏الأحَدی غیْر مرْبوُط بالخَلق و َلمْ یَکُنْ منشأً للآثار وَ الفیوُضات. و‏‎ ‎‏قد اشبعْنَا التّحقیق فی ذلکَ فی رسالتنا الموْسومَةِ بمصْباحِ‏‎ ‎‏الْهدایَة.‏‎[120]‎‏(386)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

اجمالی از اعتقادات مسیحیان و فرق آنان

‏پس از آنکه عیسی به آسمان برده شد حواریین و دیگران دربارۀ او‏‎ ‎‏اختلافاتی کردند و عمدۀ اختلافات آنها در دو امر بود: یکی در‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 365

‏کیفیت نزول عیسی و اتصال او به مادرش بود، دیگر در کیفیّت‏‎ ‎‏صعودش و اتصالش به ملائکه. در کیفیت نزول عیسی حرفها و‏‎ ‎‏عقایدی است و در باب تجسد کلمه خرافاتی در بین ملت مسیح‏‎ ‎‏شایع شد که ذکر آنها لزومی ندارد. آنها از برای خدای تعالی اقانیم‏‎ ‎‏ثلثه قائل شدند و خدا را در جوهر، یک و در اقنوم سه دانستند، و‏‎ ‎‏«اقنوم» سریانی است و به معنی «اصل» است. به ذات خدا با اقنوم‏‎ ‎‏وجود «اَب» می گفتند و با اقنوم علم «ابن»، و با اقنوم حیات‏‎ ‎‏«روح القدس» می گفتند، و عقیده داشتند که علم تجسّد پیدا کرده،‏‎ ‎‏و عیسی بن وحید خداست؛ یعنی پسر یگانۀ اوست. پس، نصارا به‏‎ ‎‏هفتاد و دو فرقه متفرّق شدند و عمدۀ آنها سه فرقه است.‏

‏     «ملکائیه» که عقیده داشتند مسیح ناسوت کلّی است و قدیم و‏‎ ‎‏ازلی است و مریم خدای ازلی را زایید، و مسیح را پسر خدا و غیر‏‎ ‎‏مخلوق و از جنس پدرش می دانستند. و یک طایفه «نسطوریه»‏‎ ‎‏می باشند. آنها اقانیم ثلثه را نه زاید بر ذات و نه متّحد با آن‏‎ ‎‏می دانستند، و بعضی از اینها اقانیم ثلثه را خدا می دانستند و بعضی‏‎ ‎‏عیسی را اله و انسان می گفتند و لاهوت را با ناسوت متحد‏‎ ‎‏می دانستند؛ و یک طایفه «یعقوبیه» است. آنها اقانیم ثلثه را‏‎ ‎‏همان طورها قائل شدند، لکن می گفتند لاهوت منقلب شد به‏‎ ‎‏ناسوت، پس خدا مسیح شد و مسیح همان خداست که متجسّد‏‎ ‎‏شده.(387)‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تحریف در مذهب مسیح

‏مذهب مسیح [نیست] یعنی این مذهبی که حالا دست مسیحیها‏‎ ‎‏هست؛ و من گمان ندارم که مسیح ـ علیه السلام ـ مذهبش این بوده‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 366

‏است که اینها الآن می گویند که هیچ کاری نداشته باشند به زندگی‏‎ ‎‏مردم و هیچ کاری به وضع سیاسی نداشته باشند، و همین بروند و‏‎ ‎‏یک زنگی بزنند و دنبال آن زنگ هم یک عبادت مختصری بکنند‏‎ ‎‏و تمام بشود برود سراغ [کارش]. من گمان نکنم که در دنیا همچو‏‎ ‎‏مذهبی مذهب مسیحی باشد؛ منحرف شده است این مذاهب.‏‎ ‎‏مذهب یهود و همین طور مذهب نصارا انحرافات پیدا کرده است،‏‎ ‎‏دست در آن وارد شده است.(388)‏

‏20 / 8 / 57‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تحریف تورات و انجیل

‏مذهب مسیح هم حالا نسخش کردند و الاّ مذهب مسیح هم این‏‎ ‎‏نبوده است که همه اش روحانیت [باشد] و [امور مادی‏‎ ‎‏]نباشد،...‏‎ ‎‏حضرت موسی ـ علیه السلام ـ که از انبیای معظم و از انبیای‏‎ ‎‏اولی العزم است، کامل بوده است [شریعتش]، به اندازه ای که‏‎ ‎‏محتاج بوده است بشر، لکن از بین رفته است؛ کتاب حضرت‏‎ ‎‏موسی، کتاب حضرت عیسی ـ هر دو تایشان از بین رفته اند؛ اینکه‏‎ ‎‏الآن دست اینهاست، اینها خودِ متنشان دلالت بر این می کند که‏‎ ‎‏اینها تورات اصلی و انجیل اصلی نیستند.(389)‏

‏6 / 8 / 57‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

مسخ مسیحیت عیسوی

‏کوشش کردند تا اینکه اسلام را بگویند اگر چیزی هم باشد، یک‏‎ ‎‏دعا و یک وِرْدی است! یک آدابی است بین بشر و خدا. آنطوری‏‎ ‎‏که در مسیحیت هست. مسیحیت هم ـ این مسیحیت منسوخ ـ این‏‎ ‎‏جور است، مسیحیتی که نسخ شده است. مسیحیت حضرت‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 367

‏عیسی نمی تواند اینطور باشد.(390)‏

‏14 / 11 / 57‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

خطای انحصار تعالیم عیسی به معنویات

‏حضرت عیسی ـ سلام الله‌ علیه ـ که این اشخاصی که تابع او هستند‏‎ ‎‏خیال می کنند که حضرت عیسی فقط یک معنویاتی می گفته است،‏‎ ‎‏ایشان هم همین طور بوده؛ از اول بنا بوده بر این که معارضه کند. آن‏‎ ‎‏وقتی که متولد شده، تازه متولد شده است، می گوید که من کتاب‏‎ ‎‏آوردم. قرآن این را نقل می کند که تازه متولد شده بود، وقتی که‏‎ ‎‏مادرش به واسطۀ آن تهمتهایی که می زدند ـ یهود بَرِش می زدند ـ‏‎ ‎‏ناراحت بود؛ همچو که متولد شد، گفت که نه، غصه نخور اگر‏‎ ‎‏کسی آمد پیشت باهات صحبت بکند، تو بگو که من صایمم ـ و‏‎ ‎‏صایم بوده لابد ـ و بروید از آن بچه بپرسید. اینها آمدند، حضرت‏‎ ‎‏تازه متولد شده بود. آمدند بنا کردند به حضرت مریم حرفهای‏‎ ‎‏نامربوط زدن. حضرت مریم هم اشاره کرد به او که بروید آنجا.‏‎ ‎‏گفتند: ما چه جور با این [بچه] تکلم کنیم؟ بعد ایشان شروع کرد که‏‎ ‎‏خدا به من کتاب داده است.‏‎[121]‎‏ ببینید چی می گوید! این مسئله کتاب‏‎ ‎‏دادن معلوم می شود یک مسائلی قبل از این است که ایشان متولد‏‎ ‎‏بشود. «کتاب بِهِم داده، به من توصیه کرده چه بکنم، چه بکنم»؛‏‎ ‎‏همان مسائل را می گوید. یک همچو حضرت عیسایی نمی نشیند‏‎ ‎‏تو خانه و مسئله بگوید تا چه بشود. اگر مسئله می خواست بگوید‏‎ ‎‏و مسئله گو بود، دیگر چرا دارش می کشیدند؟! دیگر چرا اذیتش‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 368

‏می کردند؟!(391)‏

‏19 / 8 / 66‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

خطای انحصار تعالیم عیسی به معنویات

‏حضرت عیسی ـ سلام الله‌ علیه ـ اگر به او مهلت می دادند، آن هم‏‎ ‎‏همین ترتیبی که حضرت موسی ـ سلام الله‌ علیه ـ عمل می کرد،‏‎ ‎‏همان طوری که حضرت نوح ـ سلام الله علیه ـ عمل می کرد، آن‏‎ ‎‏هم با کفار آن طور عمل می کرد. این اشخاصی که گمان می کنند که‏‎ ‎‏حضرت عیسی اصلاً سر این کارها را نداشته است و فقط یک‏‎ ‎‏ناصح بوده، اینها به نبوت حضرت عیسی لطمه وارد می کنند.(392)‏

‏20 / 9 / 63‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

عیسی، طرفدار مظلومان

‏خوشا به حال آنان که گرسنه و تشنۀ عدالتند؛ از آن رو که سیر‏‎ ‎‏نخواهند شد. (انجیل متی) خوشا به حال آنان که از بهر عدالت‏‎ ‎‏زحمت می کشند؛ به سبب آنکه مملکت آسمانی از آنهاست.‏‎ ‎‏(انجیل متی).‏

‏     ... مسیح پیامبر عظیم الشأن، که برای طرفداری مظلومان و‏‎ ‎‏برقراری عدل و رحمت مبعوث ، و با گفتار آسمانی و کردار‏‎ ‎‏ملکوتی خود ظالمان و ستمکاران را محکوم، و مظلومان و‏‎ ‎‏مستضعفان را پشتیبانی فرمود.(393)‏

‏2 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

پیامبر عدالت

‏عیسی که برای عدالت آمده است و مردم را به عدالت می خواهد‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 369

‏وادارد، و شما موظفید که عمل کنید به آن چیزی که عیسی مسیح‏‎ ‎‏فرموده است و ظالمها را وادار کنید به عمل کردن.(394)‏

‏4 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

بیزاری عیسی از ستم

‏هان ای پدران کلیسا! بپاخیزید و عیسی مسیح را از چنگال این‏‎ ‎‏دژخیمان نجات دهید؛ که آن پیامبر بزرگ از ستمگری که دین را‏‎ ‎‏وسیلۀ ظلم، و دعا را وسیلۀ رسیدن به مَسند ستمگری به بندگان‏‎ ‎‏خدا قرار می دهد بیزار است؛ که دستورهای آسمانی همه برای‏‎ ‎‏نجات مظلومان، از ملکوت نازل شده است.(395)‏

‏2 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

سیلی بر گونه ظلم

‏آنها که خودشان را طرفدار حضرت مسیح جا زدند و ادعا می کنند‏‎ ‎‏که حضرت مسیح فرموده است که: اگر چنانچه کسی به شما سیلی‏‎ ‎‏زد آن طرف صورتتان را بگیرید تا سیلی بزند، گرچه این دروغ‏‎ ‎‏است، حضرت مسیح، پیغمبر بزرگ خدا یک همچو حرف‏‎ ‎‏غیرصحیح را نخواهد زد. اگر به مسیح مجال داده بودند، همان‏‎ ‎‏طوری که موسی با قوم خودش با فراعنه عمل کرده بود، آن هم‏‎ ‎‏عمل می کرد. لکن مجال نداشت.(396)‏

‏10 / 4 / 63‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‏ ‏

تعالیم عیسی(ع)

‏به حضرت عیسی هم نسبت داده اند که یکوقت فرمود که اگر این‏‎ ‎‏طرف من سیلی بزنند، آن طرف [هم] سیلی [بزنند]! همچو‏

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 370

‏حضرت عیسی را ما نمی خواهیم. حضرت عیسی نمی گوید همچو‏‎ ‎‏چیزی. این منطق تنبلهاست. حضرت عیسی پیغمبر اعظم است؛‏‎ ‎‏آن کسی است که در مهدش شروع می کند به گفتن که من چه‏‎ ‎‏می کنم، چه می کنم، اقامۀ صلات می کنم، چه می کنم، چه می کنم.‏‎ ‎‏در مهدْ پیغمبرِ مبعوث بوده به حَسَب مثال قرآن یک همچو‏‎ ‎‏موجودی حرفهای تنبلها را می زند؟! حرفهای بی عرضه ها را‏‎ ‎‏می زند که اگر این طرف بزنند؟ این را همین، همین اشخاص،‏‎ ‎‏همینهایی که به عیسی منتسبند ـ اینها عیسوی که نیستند، منتسبند ـ‏‎ ‎‏همین اشخاص اینها را درست کرده اند که این عیسویها و این‏‎ ‎‏کاتولیکها و اینها را بازی شان بدهند.آنها هم ـ احمقها ـ بازی‏‎ ‎‏خوردند و لهذا در مقابل حکومتشان هیچ نمی کنند.(397)‏

‏29 / 11 / 56‏

‏*  *  *‏

‎ ‎

‏ ‏

مخالفت عیسی با ستمگری

‏مگر امکان دارد که حضرت مسیح تعلیمش این داده که ظلم قبول‏‎ ‎‏کنی. صورتت را اینطور بگیری وقتی می زنند، آن طرف می گیری،‏‎ ‎‏این تعلیم خدا نیست. این تعلیم مسیح نیست. حضرت مسیح‏‎ ‎‏مبرای از این است. حضرت مسیح با زور مخالف است. حضرت‏‎ ‎‏مسیح مبعوث شدند، اینها برای اینکه رفع کنند این ظلمها را.(398)‏

‏7 / 10 / 58‏

‏*  *  *‏


کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 371

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابنبوت از دیدگاه امام خمینی(س)صفحه 372

  • . جهت کاملتر شدن این بحث به کتاب «سیمای معصومین در اندیشه امام خمینی(ره)»، بخش دوم، خصوصاً فصل چهارم نیز مراجعه شود.
  • . بقره  /  31.
  • «و همه اسما را به آدم آموخت.» تعلیم در آن مقام، به ایجاد صور اسما و صفات به صورت درهم پیچیده و اجمالی و به گونۀ احدیت جمع در [ذات] آدم است نه به این ترتیب که خداوند آدم را بدون علم به اسما خلق نمود، و سپس خود اسما را به او آموخت.
  • . بقره  /  31.
  • . بدانکه فیض منبسط و ظلّ نوری که بر پیکرۀ تمامی ساکنان عالم ملک و ملکوت و سکنۀ عالم جبروت گسترده شده است دو اعتبار دارد: [یک] اعتبار وحدت و بساطت که عبارت است از اعتبار اضمحلال کثرات در ذات آن و فنای صور و تعیّنات در حضرت او؛ و به این اعتبار، در هیچ یک از مظاهر، ظهور و تعیّن ندارد، و این [همان ]مقام باطنیّت و اوّلیت فعلی است؛ بلی، فیض منبسط هنگامی که مستقّلاً اعتبار شود و با نظر استقلالی و به معنای اسمی در نظر گرفته شود، بذاته متعیّن است، اگر چه این نظر [استقلالی و مستقل اعتبار کردنش] نظر باطل و شیطانی است.     و نظر صحیح و محقّق که پدرمان آدم ـ علیه السّلام ـ داشت [چیزی] غیر از این است، یعنی نظر آن حضرت ـ علیه السّلام ـ به آن [فیض منبسط] و به تمام اسما، نظر آلی اسمی است چرا که آن حضرت ـ علیه السّلام ـ تعلیم یافتۀ تعالیم خداوندی بود، چنانکه خداوند هم با فرمودۀ خود [بر این امر] شهادت می دهد: «به آدم تمامی اسما را آموخت» این یکی از دو اعتبار است.
  • . «همانا خدا را نودونه اسم است، هرکس آنها را شمارش کند وارد بهشت می شود»؛ بحارالانوار؛ ج 4، ص 186 ـ 187، «کتاب التوحید»، «باب عدد اسماءالله تعالی و فضل احصائها و شرحها»، ح 1.
  • . عن مِصباحِ الشَّریعَةِ، قالَ الصَّادِقُ ـ عَلیه السَّلام ـ : «لا یَرْکَعُ عَبْدُ لله رُکُوعاً عَلی الْحَقیقَةِ، اِلاّ زَیَّنَهُ الله تَعالی بِنُورِ بَهائِهِ، وَ اظَلّهُ فی ظِلالِ کِبْرِیائِهِ، وَ کَساهُ کِسْوَةَ اَصْفیائِهِ. و الرُّکوعُ اَوَّلٔ و َالسُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اَتی بِمَعْنَی الاَْوَّلِ، صَلُحَ لِلثّانی... الخ «هیچ بنده ای برای خدا به حقیقت رکوع نکند مگر آنکه خداوند تعالی او را به نور جمال خود بیاراید و در سایۀ کبریایش جای دهد و جامۀ برگزیدگانش بپوشاند. رکوع اول است، و سجود دوم. هرکس حقیقت اول را به جای آرد، شایستگی دومی را یافته است؛ مصباح الشریعة؛ ص 12.
  • . بقره  /  30.
  • . همان  /  31.
  • . همان جا.
  • . سالک تمام دار تحقّق را به نظر اسمی که فنای در مسمّی است نظر کند و قلب را عادت دهد که در همۀ ذرّات ممکنات حقجو و حق خواه شود، و فطرت تعلّم اسمایی را که در خمیرۀ ذات او ثبت است به مقتضای جامعیّت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم ـ که اشاره به آن است در قول خدای تعالی: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ کُلَّها» به مرتبۀ فعلیّت و ظهور آورد؛ آداب الصلوة؛ ص 215.
  • . سر ندیب: جزیره ای است بزرگ در هند و در آن کوهی است که آدم(ع) بر آن هبوط کرد؛ منتهی الارب؛ ج 1.
  • . علم الیقین؛ ج 1، ص 255، المقصد الثانی فی العلم بالملائکة.
  • . اسراء  /  85؛ حجر  /  29.
  • . الأسفار الأربعه؛ ج 7 ، ص 262، سفر سوّم، موقف نهم، تبصرة تفصیلیة.
  • . الانسان الکامل؛ عزیز الدین نسفی؛ ص 72.
  • . بدانکه، آدم اوّل و ابلیس اعظم حقیقت عقل و جهل می باشند و از برای هر یک، ذریّه و مظاهری است در عالم دنیا، که تشخیص آنها و تمیّز بین آن دو طایفه را هم در این عالم می توان داد از موازین قرآنیّه، که میزان اکبر است و از موازین حدیثیه، که موازین صغرا هستند. (شرح حدیث عقل و جهل؛ ص 50) حقیقت عقلیۀ مجرّدۀ کلیّه که آدم اوّل است، عقل الکلّ است؛ آداب الصلوة؛ ص 230.
  • . اقتباس از آیۀ 12  /  اعراف.
  • اوّل کسی که در حدّ ظاهر ایستاد و چشم دلش از بهرۀ باطن کور شد، شیطان لعین بود. چون به ظاهر آدم(ع) نگریست، حقیقت امر بر او مشتبه شد و گفت: "من را از آتش آفریدی و او را از گل، من از او بهترم"، زیرا آتش از گل بهتر است. و نفهمید که باطن آدم را درک نکردن و فقط ظاهر را بدون توجه به مقام نورانیت و روحانیت دیدن، بیرون رفتن از مذهب برهان است. و قیاس خود را بر پایۀ یک مغالطۀ غلط بنا نهاد.
  • . اعراف  /  12.
  • . در نهج البلاغه آمده است: «وَ کانَ قَدْ عَبدَالله سِتَّةَ آلاف سَنَةً» شیطان شش هزار سال خدا را عبادت کرد. نهج البلاغه؛ ص 420، خطبه قاصعه (192).
  • . اعراف  /  12.
  • . «از ائمّۀ اطهار ـ علیهم السّلام ـ روایت شده است که آدم(ع) چون به سوی آن درخت روان شد و بدان رو کرد و از آن برگرفت و به امید و طمع آنکه جاودانه در بهشت بماند و به قصد بزرگداشت آن درخت آن را برسرگذاشت، به این امّت، که بهترین امّتهای انسانی است، امر شد که این مواضع را با مسح و شستن تطهیر کنند تا از جنابت پدر که اصل (آدمی) است، پاک گردند».
  • . مجالس [امالی]؛ «مجلس» 35.
  • . «همانا انسان را در بهترین صورت و هیأت آفریدیم، آنگاه او را به اسفل سافلین (پست ترین جاهای پست) بازگردانیدیم»؛ (تین /  4 ـ 5).
  • . علل الشّرایع؛ ج 1، ص 280، باب 191، ح 1.
  • . علل الشرایع؛ ج 2، ص 378، باب 109، ح 1.
  • . «پس، آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد»؛ (طه  /  121).
  • . «گفتیم جملگی از آن فرود آیید»؛( بقره  /  38).
  • . «نماز نیست جز با طهارت»؛ وسائل الشیعة؛ ج 1، ص 261، «کتاب الطّهاره»، «ابواب الوضوء»، باب 4، ح 1.
  • . «گروهی از یهود نزد رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمدند، اعلم آنان پرسشهایی از آن حضرت کرد. از جمله پرسید: "برای چه خداوند تعالی به غسل از جنابت امر فرمود؛ ولی بعد از غائط و بول به غسل امر نفرمود؟ "رسول الله ـ صلی آله علیه و آله ـ فرمود: "چون آدم(ع) از درخت(ممنوع) خورد، آن در رگها و پوست و موی او نفوذ کرد؛ و چون مرد با همسرش در آمیزد، آب(منی) از همۀ رگ و موی بدنش خارج شود؛ از این رو خداوند ـ عزّ و جلّ ـ تا روز قیامت غسل جنابت را بر فرزند آدم واجب فرمود"»؛ وسائل الشیعه؛ ج 1، ص 466، «کتاب الطّهارة»، «ابواب الجنابة»، باب 2، ح 2.
  • . «از امام رضا ـ علیه السّلام ـ روایت شده که فرمود: اینکه به غسل جنابت دستور داده شده، اما پس از قضای حاجت، با اینکه نجستر و پلیدتر است، دستور غسل داده نشده است، از این است که جنابت از نفْس آدمی است و از همۀ بدن چیزی خارج می شود؛ اما خلا (بول و غائط) از نفس آدمی نیست، بلکه غذایی است که از یک در وارد می شود و از در دیگر خارج می گردد»؛ منبع پیشین، ح 4.
  • . «...و َالْجَنَّةُ لایَدْخُلُها اِلاّ طیّبٌ. جز پاکیزه وارد بهشت نشود»؛ اصول کافی؛ ج 3، ص 371، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب الذّنوب»، ح 7.
  • . «شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام /  تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده». (حافظ)
  • . بحارالانوار؛ ج 1، ص 11 ـ 15.
  • در حدیث آمده: «خداوند [تنها] آدم ـ و نه سایر اشیاء را ـ به صورت خود آفرید»، چرا که انسان مظهر اسم جامع الهی است و لذا صورت حق است، با تمامی اسمای حسنا و صفات علیایی که دارد؛ امّا دیگر موجودات غیر او، جز با نظر استهلاک، مظهر تام حق نیستند.
  • . صحیفه سجادیه؛ دعا 28.
  • «و او [انسانی که صورت حق است] چنان است که حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمود: «خداوند آدم را بر صورت خود آفرید.»     مطالبی که در تحقیق پیرامون «عدد» گفته شده، یکی از امور نزدیک کننده [ذهن به درک معنای] این فرمایش: «خداوند آدم را بر صورت خود خلق فرمود» است، چرا که «وحدت» به اعتبار احدیت جمع کثرت مثال و نمونه ای برای [شناخت بهتر وحدت ]حق شده تا آنجا که حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمودند: «خدایِ من، تو دارای وحدانیّت عددی هستی»، و انسان نیز در عین وحدت [دربردارندۀ] جمیع تعیّنات عالم خلق و عالم امر است و احدیّت جمع کثرت را نیز داراست. پس [با این اعتبار می توان گفت ]خداوند متعال بر صورت انسان است و صورت انسان مثال و نمونه خداوند متعال است.
  • . نوح  /  8 ـ 9.
  • . نوح  /  5 .
  • «اگر نوح میان دو دعوت جمع می نمود قوم اجابتش می کردند.»     شیخ عارف کامل جناب شاه آبادی ـ مدّظله العالی ـ می فرمود: «اگر نوح میان دو دعوت (به تشبیه و تنزیه) جمع می فرمود اصلاً اجابتش نمی کردند، زیرا قوم وی به طریق تقیید در کثرت و تشبیه قرار داشتند، نه در تشبیه اطلاقی که حق تشبیه است؛ و لذا اصنام را می پرستیدند که این «تقیید در تشبیه» است. پس، چنانچه نوح(ع) کلامی از تشبیه یا اطلاق آن به زبان می آورد. و می گفت که تقییدْ باطل و اطلاقْ حق است، آنان هرگز متوجّه تنزیه و وحدت نمی شدند. پس، لازم بود که حضرت به تنزیه دعوت کند و قوم خود را از راه [دعوت به چیزی] ضد [اعتقادات آنان] هدایت نماید، چنانچه آن حضرت ـ علیه السّلام ـ چنین کرد. هر چند که حضرتش صاحب تشبیه و تنزیه به طور جمعی، و نه جداگانه بود. البتّه ایشان به جهت رعایت حال مدعوّین فقط به تنزیه دعوت فرمود.     آری پیامبر ما ـ صلوات الله علیه و آله ـ صاحب مقام «تشبیه و تنزیه» بود و جمع میان این دو برای آن حضرت «مقام» بود، به خلاف دیگر پیامبران ـ علیهم السّلام ـ چرا که آن حضرات صاحب «مقام» [جمع میان تشبیه و تنزیه] نبودند، بلکه [این امر ]برای آنها به صورت «حال» واقع می شد.»     من می گویم که دعوت به «تنزیه» همان دعوت به «تشبیه» است و بالعکس، زیرا تنزیه در حجاب تشبیه، محجوب است و تشبیه در تنزیه، مستور. البتّه روش انبیا ـ علیهم السّلام ـ چنین بوده که به تنزیه تصریح نمایند و تشبیه را برای اصحاب سرّ و ارباب قلوب در حجاب قرار دهند. و دعوت [انبیا] از حیث صراحت یا رمزگونه بودن بر حسب حالات قوم و غلبۀ جهات کثرت و وحدت بر آنان مختلف می شده است و به همین دلیل قوم [بنی اسرائیل] از اینکه حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ ریش برادر خود را گرفت و از گوساله پرستی بنی اسرائیل، از ایشان پرسش فرمود چیزی جز «تنزیه» نفهمیدند، با اینکه ارباب معرفت از آن «تشبیه» را دریافتند. و مطابق این برداشت، ممکن است این فرمایش که: «پس از آن ایشان را آشکارا دعوت نمودم، سپس بر ایشان اعلان [دعوت ]نمودم و [رمز آلود گفتم و] پنهانش داشتن، پنهان داشتنی» اشاره بدین مطلب باشد که «جهر و اِسرار» [و آشکار و پنهان گفتن]، نحوه دعوت حضرت است که دعوت جهری و صریح ایشان به تنزیه مطلق، و دعوت پنهانی و پوشیدۀ ایشان به تشبیه مطلق بوده است. و ممکن است عطف با «ثمّ» بیانگر این مطلب باشد که دعوت سرّی به تشبیه در دل دعوت صریح به تنزیه [نهفته] است و شاید فرمایش حضرت که «من قومم را هم شبانه و هم به هنگام روز دعوت کردم» بیانگر دعوت صریح و دعوت رمزی بوده، و مقدّم داشتن لفظ شب [لیل] بر روز [نهار ]اشاره به عدم احتجاب شخص ایشان ـ علیه السّلام ـ از کثرت در عین وحدت و از وحدت در عین کثرت باشد.
  • . «و نوح عرض کرد: خدایا، هیچ یک از کافران را در روی زمین زنده مگذار که اگر آنها را باقی گذاری بندگانت را گمراه می کنند و فرزندی جز فاجر و کافر به دنیا نمی آورند»؛ (نوح  /  26 ـ 27).
  • . «و با آنان (کافران) جهاد کنید تا فسادی نماند»؛ (بقره  /  193).
  • . اشاره است به آیات 76 ـ 78 سورۀ «انعام»: «فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ الّلیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أفل قال لاأحِبّ الآفِلینَ فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئن لَمْ یَهْدِنی ربی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالّینَ، فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا اَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إنّی بَریٌ مِمّا تُشْرِکُونَ. چون شب بر او ظلمت افکند، ستاره ای بدید؛ گفت: "این پروردگار من است. "پس، چون غروب کرد گفت: "من غروب کنندگان را دوست ندارم." پس، آنگاه که دمیدن ماه را دید، گفت: "این پروردگار من است." پس، چون فرو شد، گفت: "اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، از گروه گمراهان خواهم بود." پس چون سر زدن خورشید را دید، گفت: "این پروردگار من است؛ این بزرگتر است." پس، چون غروب کرد، گفت: "ای قوم، من از آنچه شریک خدا قرار می دهید، بیزارم"».
  • . «خدا را هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی هست»؛ بحار الانوار؛ ج 55، ص 45، «کتاب السّماء و العالم»، «باب الحجب والاستار و السرادقات»، ذیل حدیث 13.
  • . «هشام بن الحکم، عن أَبی الحسن(ع) اَنَّهُ رَوی لِذلِکَ عِلَّة أُخْری، وَ هِیَ أَنَّ النّبِیَّ(ص) لَمّا أُسْرِیَ بِهِ إلَی السَّماءِ، قَطَعَ سَبْعَ حُجُبٍ؛ فَکَبَّرَ عِنْدَ کُلِّ حِجابٍ تَکبیرَةً؛ فَأَوْصَلَهُ الله ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِذلِکَ إلی مُنْتَهی الْکرامَةِ. هشام بن حکم نقل می کند که امام هفتم(ع) برای آن دلیل دیگری گفت: حضرت فرمود: وقتی که پیامبر(ص) به معراج برده شد، هفت حجاب را خرق کرد و نزد هر حجابی تکبیر گفت؛ پس به این سبب خداوند او را به منتهای کرامت رسانید"»؛ وسائل الشیعه؛ ج4، ص 772، «کتاب الصلاة»، باب 7 از «ابواب تکبیرة الاحرام»، ح 5.
  • . انعام  /  76.
  • . انعام  /  79.
  • بدان، رهروی که با قدم معرفت به سوی خداوند در حرکت است به غایت قصوا نمی رسد و در احدیّت جمع مستهلک نمی گردد و ربّ مطلق خود را مشاهده نمی نماید، مگر پس از آنکه گام به گام و بتدریج در منازل و مراحل و مدارج و معارج [گوناگون] از «خلق به سوی حق مقید» سیر نماید. و اندک اندک قیود را برطرف کرده، از عالمی به عالم دیگر و از منزلی به منزلگاه بعدی منتقل شود تا سرانجام [سیرش] به «حق مطلق» منتهی شود، چنانکه خداوند برای روشن نمودن طریقه و مسیر شیخ الانبیاء ـ علیه و علیهم السلام ـ در کتاب خود اینگونه اشاره فرموده است: «چون شب او را فرو پوشاند ستاره ای دید و گفت: «این پروردگار من است.» تا آنجا که فرمود: «روی خود را به سوی او که بر پا دارندۀ آسمانها و زمین است گردانیدم در حالی که مسلم و حنیفم و از زمرۀ مشرکین نیستم.»     پس، با تجلی در صورت ستارۀ زهره، اندک اندک از تاریکیهای عالم طبیعت به سوی طلوع «ربوبیت نفس» اوج گرفت و از آن نیز فراتر رفت و به افول و غروب زهره قائل شد.     پس از آن، از این منزل به «منزلگاه قلب» که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود منتقل شد. و به ربوبیت ماه قائل شد؛ ولی از این جایگاه نیز به [سمت] طلوع «خورشید روح» حرکت فرمود و به غروب ماه قلب رأی داد و خداوندگاری را از آن نفی کرد و در سومین مرتبه، برای خورشید اثبات ربوبیت کرد؛ اما وقتی که با درخشش نور حق و طلوع خورشید حقیقی، خورشید روح غروب کرد، ربوبیت را از او نفی نمود و به سوی پدید آورندۀ آنها روی کرد.     پس، از [قید تعلّق به] هر گونه اسم و رسم و تعین و علامتی رهایی یافت و رحل اقامت خویش بر درگاه رب مطلق بیافکند.
  • . انعام  /  76.
  • . همان  /  79.
  • . انعام  /  76.
  • چون بنده با حصول جمعیّت اسمای ظاهر، به مقام «محبوبیت» رسید، سیرش به اسرای حق بدل گردیده، به قدم او سیر خواهد کرد؛ چرا که محبوب مجذوب [حبیب خود] است. پس، میان حق و عبد مکاشفه واقع می شود بدین گونه که هر یک از آن دو، تمامی احکام و آثار را در دیگری رؤیت نموده، آینۀ او خواهد شد؛ منتها این سیر و اسرا در بدو امر از ورای حجاب عقاید و تعلّقات و غلبۀ برخی اسماست، از این رو آنچه مورد شهود قرار می گیرد اسمای الهی مقیّد در آینۀ خلقی یا حقی، مجرّد یا مادی خواهد بود، چنانچه خداوند متعال از این مرتبه در وجود مبارک خلیلش ابراهیم ـ علیه السلام ـ خبر داده، آنجا که فرموده است: «پس، آنگاه که شب او را پوشاند ستاره ای را دید...» تا انتهای مراتب و تدرّجات و کمالات.     سپس حق، عبد سالک را از [بند رؤیت] مظاهر رهانیده، در ظاهر سیرش می دهد که البتّه این سیر با تمایز میان حق و عبد همراه است و در این حال «مشاهده» صورت خواهد پذیرفت.     سپس حق [همچنان] سیرش می دهد تا آنکه هر یک از حق و عبد، دیگری را بدون هیچ وصف و تمایزی مشاهده کند، جز آنکه حق [در این مورد] ظاهر است به هویت عبد و باطن [و نهان] است تا آخر مراتب و مقامات.
  • . انعام  /  79.
  • در فصّ شیثی گذشت که خداوند دوگونه تجلّی دارد: تجلّی غیب[ی] و تجلّی شهادت[ی]. با تجلّی غیبی بهقلب «استعداد» می بخشد که در نتیجه آن، قلب گشاده می شود و خداوند بر حسب آن استعداد، تجلّی می فرماید.»اینکه گفته: «پس [قلب] گشاده می گردد» تا آخر، [گشاده گشتن قلب] چنانکه در شیخ الانبیاء حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ [رخ داد]. پس، اختلاف تجلّیّات [حق] قلب حضرتش را متّسع و قابل دریافت تجلّی [خداوند] به اسم اطلاقی اش نمود، و لذا حضرت فرمود: «روی خود را به سوی آنکه آسمانها و زمین را آفرید گرداندم».
  • . انعام  /  76.
  • . اشاره به آیۀ 79 از سورۀ انعام.
  • تجلّی نمودن [حق] به صورتهای نوریۀ مقیّده مانند صورت خورشید یا ماه نیز از جمله اموری است که عقل نظری آن را رد می کند، پس به ناچار باید آن را به امر حق و مشروعی ارجاع داد و این همان کاری است که شیخ الانبیاء در دیدن زهره و ماه و خورشید انجام داد، که خداوند در این آیه به آن اشاره کرده: «چون شب او را فرا گرفت ستاره ای را دید...» تا آخر آیه.     پس تجلّی حق ابتداءً به صورت مقیّدۀ ستاره گونه در مظهر نفسی، سپس به صورت ماه گونه که مظهر آن عقل است و سپس به صورت خورشید که مظهر آن روح است رخ داد. پس از آن [حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ ] از حد مقیّد بودن خارج شد و به [واسطه] مقام قدسی خود در مقام اطلاق قرار گرفت و برای آگاهی دادن از حال و مقام خود فرمود: «من روی خود را به سوی کسی که آسمان ارواح خورشید گونه و عقول ماه گونه و اراضی اشباح ستاره گونه را آفرید، گرداندم، در حالی که حنیف و مسلمم و از مشرکین نیستم.»
  • . «همچنین ما به ابراهیم ملکوت زمین و آسمانها را نشان دادیم تا از یقین کنندگان باشد» ؛ ( انعام  /  75).
  • . انعام  /  75.
  • . عن ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «حملة العرش ـ و العرش العلم ـ ثمانیة: اربعة منا، و اربعة ممن شاءالله.» از امام جعفر ـ علیه السّلام ـ فرمودند: «حاملان عرش ـ که عرش علم است ـ هشت تن هستند: چهار تن از ما و چهار تن از کسانی که خدا بخواهد»؛ اصول کافی؛ ج1، ص 132، «کتاب التوحید»، «باب العرش و الکرسی»، ح 6.     عن الکاظم ـ علیه السّلام ـ: «اذا کان یوم القیامة کان حملة العرش ثمانیة. اربعهُ من الاولین: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ـ علیهم السّلام ـ و اربعة من الآخرین: محمد و علی و الحسن و الحسین ـ علیهم السّلام ـ.» امام کاظم ـ علیه السلام ـ فرمودند: چون روز قیامت شود حاملان عرش هشت تن خواهند بود: چهار تن از اولین که عبارتند از حضرت نوح، ابراهیم، موسی و عیسی ـ علیهم السلام ـ و چهار تن از آخرین، و آنان حضرت محمد و علی و حسن و حسین ـ علیهم سلام الله ـ می باشند»؛ مرآة العقول؛ ج2، ص 80، «کتاب التوحید»، «باب العرش و الکرسی»، ذیل حدیث 6 .
  • . انعام  /  79.
  • . انعام  /  79.
  • . عن ابی عبدالله(ع) قال: لمّا القی ابراهیم(ع) فی النار فلقاه جبرئیل فی الهواء و هو یهوی فقال: یا ابراهیم ألک حاجة، فقال: امّا الیک فلا. بحارالانوار؛ ج 12، ص 38، «کتاب النبوّة»، «باب قصص ولادة ابراهیم(ع) الی کسره الاصنام»، ح 21.
  • . «پروردگارا ! نشانم بده چگونه مردگان را زنده می کنی»؛ (بقره  /  260).
  • . صافات  /  102.
  • «گفت ای پدر آنچه بدان امر شده ای را انجام ده»     و از آنجا که فرزند، نهانِ ظاهر شدۀ پدر است در صورت فرزند، و در حقیقت فرزندْ پدرِ ظهور یافتۀ خود است و [از آنجا که ]نسبت پدر به فرزندان متعدّد خود مانند نسبت حقیقت به عالم و نسبت یک به [دیگر] اعداد است، حقیقت ظهور یافته در موجودات که خود از کمال و نقص آنها مبرّاست گاه به [صورت] واحد و اعداد و گاه به [صورت] پدر و فرزندانش متمثّل می شود. به همین سبب [اسماعیل ـ علیه السلام ـ] گفت: «پدر انجام بده» تا آخر.     «پس [در واقع] جز ذبح نفس خود [ذبح] چیز [دیگری] را ندید، و ذبح کردن توسط حضرت، صورت فنا نمودن خودیتش [به دست خود] بود...»     شیخ و استاد عارف ما ـ که خداوند سایه اش را مستدام بدارد ـ فرمود:«آنچه ابراهیم ـ علیه السّلام ـ در خواب دید، عبارت بود از حقیقت عبودیّت، منتها خیال به سبب اشتغال فراوان به امور حسی، حقیقت عبودیّت را به صورت «کشتن فرزند» ـ که نزد وی عزیزترین چیزهاست ـ متمثّل ساخت»     می گویم: حصول عبودیّت جز با خروج از «خودیّت» و نابود کردن «منیّت» امکان پذیر نیست. پس، در اینجا دو چیز وجود دارد: نابود کردن منیّت و خارج شدن از خودیّت؛ و حصول عبودیّت و بندگی؛ و آنچه حضرت ـ علیه السّلام ـ مشاهده فرمود عبارت بود از حقیقت خروج از خودیّت و خودپرستی، زیرا کشتن فرزندی که در واقع خود او و ظهور وی می باشد؛ صورت نابود کردن خودیّت است، نه صورت عبودیّت؛ و ممکن است که آنچه رؤیت شد «حقیقت عبودیّت» بوده باشد؛ ولی بعد از آن رؤیت، نفسِ حضرت به سبب و علت [حصول حقیقت عبودیّت] که عبارت است از نابود ساختن منیّت و خارج شدن از خودیّت منتقل شده باشد. و به همین دلیل بوده که صورت مسبّب [و نه سبب ]برایش متمثّل شده است.
  • . انعام  /  151.
  • «زیرا پیامبران و کمل بیشتر اوقات، امور را در عالم «مثال مطلق» مشاهده می کنند...»     از آنجا که شارح از اصحاب قیاس است، حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ را در این امر ـ که ایشان(ع) این رؤیای خود را با دیگر چیزهایی که در عالم «مثال مطلق» دیده بود مقایسه نموده ـ به خود قیاس کرده است؛ در حالی که حضرت، آن رؤیا را در عالم «مثال مقیّد» دیده بود، و یا [شارح گمان کرده که] حضرت ـ علیه السّلام ـ آن رؤیا را بر حالت بسیاری از پیامبران ـ علیهم السّلام ـ که در خواب به آنان وحی می شده، قیاس فرموده است، در حالی که مسأله چنانچه شارح پنداشته نیست، بلکه ممکن است که حبّ مفرط حضرت به مقام ربوبیّت و عشق و علاقۀ ایشان به آن مقام، حجاب و مانع تعبیر و تفسیر [صحیح] رؤیا شده باشد؛ زیرا عشق مفرط باعث می شود که انسان هر آنچه نزدش عزیزتر است را در راه محبوب قربانی کند؛ و لذا غرقه شدن در جمال محبوب حضرت را از تعبیر [و تأویل رؤیا] باز داشت؛ فلذا با آنکه حکم شرع این است که: «نفسی را که خداوند محترم شمرده، جز به حق، نکشید» [در این مورد] حقیقت بر شریعت غلبه کرد. این مطلبی است که شیخ عارف ما ـ دام ظلّه العالی ـ افاده فرمود.     «و چون ابراهیم ـ علیه السّلام ـ پنداشت که شایسته نیست که آنچه در خواب دیده تعبیر شود قصد ذبح فرزندش را نمود...» مطلب آنگونه که شارع ذکر کرده، نیست، بلکه منظور مصنّف از اینکه گفته: «از پندار ابراهیم» آن است که اطلاق «فدا» بر گوسفند به حسب پندار و وهم ابراهیم ـ علیه السّلام ـ بود، زیرا ایشان(ع) چنین پنداشتند که مأمور ذبح فرزند خود هستند ـ با آنکه مأمور ذبح گوسفند بودند ـ پس، ذبح گوسفند، فدا و عوض [ذبح فرزند ]نبود، بلکه تحقیق مطلب این است که آنچه حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ دید حقیقت فنای تام و اضمحلال کلّی در حضرت احدیّت بود، و ذبح فرزند یا گوسفند، رقیقۀ این حقیقت است. البتّه اقتضای جمع میان شریعت و حقیقت، ذبح گوسفند است؛ ولی شدّت محبّت ابراهیم و عشق وی به خداوند، حجاب آن حضرت در جمع میان آن دو شد و لذا خواست که فرزند را ذبح کند. پس، فدیه مطابق وهم و پندار او بود. [یعنی اطلاق فدا بر گوسفند به حسب وهم و پندار ابراهیم ـ علیه السّلام ـ بود و ایشان چنین پنداشت که مأمور ذبح فرزند است با آنکه مأمور ذبح گوسفند بود.]
  • . محمد بن علی بن محمد عربی 560 ـ 634 یا 7 یا 8 بزرگترین عارف قرن هفتم است. وی به «ابن عربی»، «محی الدین» و «شیخ اکبر» شهرت دارد. حدود 2000 اثر به وی منسوب است که مهمترین آنها: فتوحات مکیّه، فصوص الحکم، التّجلیات الالهیة، انشاء الدّوائر و تفسیر قرآن می باشد. کتاب فصوص وی از کتابهای اصلی و مهم درسی عرفان محسوب می شود و امام خمینی(س) بر آن حواشی نفیسی نوشته اند.
  • بدانکه ظاهر قرآن دالّ بر آن است که فدیه [و گوسفند قربانی] برای اسماعیل بود و این او بود که حضرت ابراهیم [در خواب ]دید که دارد او را می کشد. و نظر اکثر مفسرین هم همین است، و بعضی از مفسرّین نیز معتقدند که ذبیح اسحاق بوده؛ و شیخ در نظر خود [مبنی بر ذبیح بودن اسحاق] معذور است، زیرا وی همان طور که خود در ابتدای کتاب گفته، مأمور به این نظر بوده است.»     شیخ عارف کامل ما ـ دام ظلّه العالی ـ فرمود: «شیخ [محی الدین بن عربی] به حسب کشف خود در عالم مکاشفه، اقتضای معانی عبودیّت و فنای تامّ را که در عالم ملک در اسماعیل ـ علیه السّلام ـ ظاهر شده بود در عین ثابت اسحاق دید و از عین ثابتی که [در عالم مکاشفه] برایش ظاهر شده، خبر داد، و این مکاشفه [مکاشفه ای] صحیح است منتها [باید در نظر داشت که ]عدم ظهور [آن] در عالم ملک، به دلیل قوت و شدت عین ثابت اسماعیلی، و یا مانعی دیگر بوده است.» امّا من نسبت به این نظر، اشکالی کردم به این شکل که: آنچه از کلام شیخ ظاهر می شود این است که وقوع این امر برای حضرت اسحاق، در عالم ملک بوده است، پس ایشان سخن مرا تصدیق کرد و فرمود: «ممکن است کشف [ابن عربی] صحیح بوده باشد، منتها چون خیال وی مشوب بوده، معنای مجرّد از [هرگونه] تلبس را در عالم خیال خود به صورت حضرت اسحاق ـ علیه السّلام ـ متمثّل نموده است، چرا که مکاشفات، مجرّد از [داشتن] صورت اتفاق می افتند، لکن خیال به مجرد یافتن کمترین مناسبت، آن را به صورتی که خود می خواهد متمثل می کند و غالباً مأنوسات و مُعتقَدات در این تمثّل دخالت می کنند» این بود آنچه استاد بزرگوار ـ دام ظله ـ بیان فرمود.
  • . بقره  /  132.
  • . یوسف  /  84.
  • . همان  /  87.
  • . بحارالانوار؛ ج42، ص155، تاریخ امیرالمؤمنین(ع)، باب 124، ح22.
  • . یوسف  /  94.
  • . و تولی عنهم و قال یا اسفی علی یوسف و ابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم. و از آنان روی گردانید و گفت: «ای دریغ بر یوسف، و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد، چشمانش از اندوه سپید شد»؛ (یوسف  / 84).
  • . همان.
  • [درباره] اینکه گفته: «کلمه ای یعقوبی»، علّت اینکه این حکمت را به «کلمۀ یعقوبی» اختصاص داده، این است که از میان اولاد حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ حضرت یعقوب در ظهور دین و اظهار و بسط آن [دارای مقامی ]مخصوص است، چنانچه خداوند می فرماید: «و ابراهیم پسرانش و [بویژه] یعقوب را بدان سفارش کرد که ای فرزندانم، خداوند دین [خود] را برای شما برگزید، پس از دنیا نروید مگر در حالت مسلمانی» و چون پس از ابتلای ایشان به فراق یوسف و نابینا شدن چشمانش از شدت حزن، رحمت الهی با نهادن سکینه و آرامش در قلب آن حضرت، حال ایشان را بهبود بخشید حضرتش خواست که [با فرمایش خود] آن آرامش را در میان پسرانش بسط دهد لذا فرمود: «فرزندانم بروید و به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مباشید، زیرا جز قوم کافر [کسی] از رحمت خدا مأیوس نمی گردد.» و چون روحانیّت آن حضرت [از باطن] به ظاهر حس ایشان [نیز] سرایت کرده بود. بوی یوسف(ع) را با مشام خود احساس نمود، همان طور که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ بوی اویس قرنی را از سمت یمن استشمام فرمود.     «... پس آن حضرت(ع) در مقام روحش نسبت به بقای حضرت یوسف و برادرش دریافتِ وجدانیِ اجمالی داشت، چنانچه فرمود: «من بوی یوسف را می شنوم.» ولی او را به صورت عیانی و تفصیلی نمی یافت و به همین سبب دو چشمش از شدت اندوه سپید شد.»     [و قبلاً] دانسته ای که استشمام بوی یوسف ـ علیه السّلام ـ توسط حضرت یعقوب ـ علیه السّلام ـ به صورت «عیانی» بود و این بعد از آن بود که رحمت الهی از طریق ایجاد آرامش و سکینه در قلب وی حال او را بهبود بخشید و این امر پس از سختی و رنج کشیدن ایشان و سپید شدن چشمانش از شدت غم بود، در حالی که پیوسته اندوه خود را فرو می خورد. چنانکه حق تعالی [در قرآن] از [احوال] آن حضرت خبر داده است.
  • . یوسف  /  5.
  • . یوسف  /  100.
  • . همان جا.
  • «پس، چون ایشان از رؤیایی که یوسف دیده بود، آگاه نبودند، [لذا باید گفت] ادراک حضرت یوسف، در خزانۀ خیال او بوده است، و حضرت یعقوب هنگامی که یوسف خواب را برایش تعریف کرد از آن اطلاع یافته، گفت: «پسرم ،خواب خود را برای برادرانت باز مگو» [در ]اینکه گفته: «و یعقوب از آن خواب آگاه شد» تا آخر، دو وجه محتمل است. وجه اوّل که شاید واضحتر و روشنتر هم باشد اینکه یعقوب ـ علیه السّلام ـ نیز از آنچه حضرت یوسف دیده بود [تا قبل از بیان آن توسط خود یوسف] آگاه نبود، یعنی رؤیای حضرت یوسف، به اراده و قصد یعقوب نبوده است. حضرت یعقوب هنگامی که یوسف ـ علیه السّلام ـ رؤیای خود را برایش تعریف کرد، از جهت علم تعبیر خواب، مقصود را دریافت.     وجه دوّم اینکه رؤیای حضرت یوسف گرچه با ارادۀ برادران و خاله اش نبوده؛ ولی به ارادۀ حضرت یعقوب بوده است.     «...پس این فرمودۀ حضرت یوسف که: «پروردگارم این رؤیا را حق قرار داده است» مانند کسی است که در خواب می بیند از خواب بیدار شده، و دارد آن را تعبیر می کند، و متوجّه نیست که این تعبیر کردن هم در خواب [واقع شده ]است.»     اینکه گفته: «می بیند که از خواب بیدار شده» تا آخر؛بیداری او نزد محمّدییّن به منزلۀ خواب است. پس، این گفته [حضرت یوسف] که: «پروردگارم این رؤیا را حق قرار داده است» تعبیری است از خواب خیالی در خواب حسّی خیالی، پس بیداری اش، انتقال یافتن از خوابی است به خواب دیگر.     «... و یوسف صورتهای حسی را حق ثابت قرار داد و صور خیالی را غیر حق و غیر ثابت، پس برای آن حضرت، حس، تجلیگاه(های) حقیقت و معانی غیبیّه شد، نه خیال...»     اینکه گفته: «نه خیال» اگر عبارت به همین شکل بوده باشد، منظور این خواهد بود که چون به نظر حضرتش «حس» حق بوده؛ لذا [همین حس] تجلّیگاه حق و معانی غیبیّه قرار می گیرد؛ امّا خیال، پس گذری به حس خواهد بود بنابراین، چیزی جز حس را کشف نمی کند. اینکه گفتیم «کشف یوسفی» بود؛ امّا «کشف محمّدییّن» غیر از این است، چرا که نزد آنان «خیال» جلوه گاه حق و معانی غیبی است، همان طور که حسّ، تجلیگاه آن است، یعنی خیال گذری است به غیب، همچنان که گذری است به حسّ، که حسّ خود معبری به غیب است.
  • [درباره] اینکه گفته: «و کشف حضرت یوسف، کشف مثالی بود» تا آخر.     منظور این نیست که مقام حضرت یوسف محدود به کشف مثالی است. چگونه می توان چنین گفت و حال آنکه ایشان پیامبری عظیم الشأن بودند که قطعاً همان گونه که شأن انبیا ـ علیهم السلام ـ است «فنای تام» و «بقای بالحق پس از فنا» برای حضرتش حاصل شده بوده؛ بلکه منظور این است که کشف مثالی «مقام» ایشان بود و حضرتش صاحب «مقام کشف مثالی» و قطب آن مقام بودند و دیگر کسانی که اهل کشف مثالی اند از مقام آن حضرت سود می جویند، هر چند خود حضرت نیز از مقام قطب الاقطاب ازلی و ابدی بهره می بردند.
  • . «چون به (سنّ) توانمندی پای نهاد و به حد کمال رسید به او حکم و علم دادیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش می دهیم»؛ (قصص /  14).
  • . «و من تو را برگزیدم...»؛ (طه  /  13).
  • . «... و تا پیش چشم من (تحت نظر من) ساخته شوی»؛ (طه  /  39).
  • . «تو را برای خود ساختم، تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد کردن من سستی مکنید» ؛ (طه /  41 ـ 42).
  • . «و آزمایشت کردیم آزمایشی (سخت)»؛ (طه  /  40).
  • . «سالها در میان مردم مَدْیَن ماندی، آنگاه مطابق آنچه مقدر شده بود بیامدی ای موسی»؛ (طه  /  40).
  • . «از سوی کوه طور آتشی دید... چون به آن نزدیک شد از کنار وادی اَیْمَن در بقعۀ مبارکه از درخت او را ندا آمد: ای موسی همانا منم خدای (یکتا) پروردگار جهانیان»؛ (قصص  /  29 ـ 30).
  • . «آیا پیروی [و همراهی] تو نمایم تا آنچه را آموخته ای از بصیرت و ارشاد به من بیاموزی»؛ (کهف  /  66).
  • . اشاره به جریان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر ـ علیهما السلام ـ ؛ (کهف  /  64 ـ 82).
  • شیخ ما، عارف کامل جناب شاه آبادی ـ که خداوند سایه پر برکتش را بر سر مریدان و بهره مندان از وجودشمستدام بدارد ـ فرمود که مخالفت حضرت موسی ـ علی نبینا و آله و علیه السّلام ـ در موارد سه گانه با حضرت خضر ـ علیه السّلام ـ با وجود عهد آن حضرت ـ علیه السلام ـ بر اینکه از حضرت خضر سؤالی نکند ، به سبب حفظ حضور حق بود، زیرا که [وقوع] گناهان [به هر ترتیب، در واقع] هتک حرمت [نسبت به حضرت] حق است و انبیا ـ علیهم السّلام ـ مأمور به حفظ [قداست و حرمت] حضور [حقند]. [به همین سبب] چون موسی ـ علیه السلام ـ دید که حضرت خضر، ـ علیه السلام ـ کارهایی را انجام می دهد که علی الظّاهر با مجلس حضور حق و [حفظ حرمت و ادب چنان مجلسی ]منافات دارد، عهد خود با او را فراموش کرد و حفظ [حرمت ]محضر [ربوبی] را نمود؛ و خضر نبی ـ علیه السّلام ـ به خاطر شدّت و قوت مقام ولایت و سلوکش چیزهایی را می دید که حضرت موسی(ع) نمی دید؛ لذا موسی(ع) محضر[حق] را حفظ فرمود؛ ولی خضر(ع) حفظ حاضر [متعال ]نمود، و بین این دو مقام فرق آشکاری است که تنها راسخان در معرفت از آن آگاهند.
  • . «تا قلب من به آن آرام گیرد»؛ (بقره / 260). و برای اطّلاع از مقام اطمینان           آداب الصلوة امام خمینی(س)؛ ص 16 ـ 19 ـ شرح منازل السائرین؛ ص 254 ـ 255، «قسم دهم»، «باب التحقیق».
  • . اعراف  /  143.
  • . وَ هَلْ اَتکَ حَدیثُ مُوسی * اذْرَا ناراً فَقال لاَِهْلِهِ امْکُثُوآ اِنّی انَسْتُ ناراً لَعَلّی اتیکُم مِنها بقَبَس اَوْ اَجِدُ عَلَی النّارِ هُدیً  *فَلَمّا اَتئها نُودِیَ یا مُوسی * اِنّی اَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ اِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً * وَ اَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتمِع لِما یُوحی * اِنَّنی اَنَا الله لا اِلهَ اِلاّ انا فاعْبُدنی وَ اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْری * و آیا خبر موسی به تو رسید؟ * هنگامی که آتشی دید، پس به خانوادۀ خود گفت: «درنگ کنید، زیرا من آتشی دیدم، امید که پاره ای از آن برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه [خود را باز] یابم * پس، چون بدان رسید، ندا داده شد که ای موسی، * این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس «طُوی» * هستی و من تو را برگزیده ام، پس بدانچه وحی می شود گوش فراده. * منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار. (طه  /  9 ـ 14).
  • . وَ هَلْ اَتکَ حَدیثُ مُوسی * اذْرَا نارا فَقال لاَِهْلِهِ امْکُثُوآ اِنّی انَسْتُ نارا لَعَلّی اتیکُم مِنها بقَبَس اَوْ اَجِدُ عَلَی النّارِ هُدیً  *فَلَمّا اَتئها نُودِیَ یا مُوسی * اِنّی اَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ اِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً * وَ اَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتمِع لِما یُوحی * اِنَّنی اَنَا الله لا اِلهَ اِلاّ انا فاعْبُدنی وَ اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْری * و آیا خبر موسی به تو رسید؟ * هنگامی که آتشی دید، پس به خانواده خود گفت: «درنگ کنید، زیرا من آتشی دیدم، امید که پاره ای از آن برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه [خود را باز] یابم * پس، چون بدان رسید، ندا داده شد که ای موسی، * این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس «طُوی» * هستی و من تو را برگزیده ام، پس بدانچه وحی می شود گوش فراده. * منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار. طه  /  9ـ14.
  • . وَ هَلْ اَتکَ حَدیثُ مُوسی * اذْرَا ناراً فَقال لاَِهْلِهِ امْکُثُوآ اِنّی انَسْتُ ناراً لَعَلّی اتیکُم مِنها بقَبَس اَوْ اَجِدُ عَلَی النّارِ هُدیً  *فَلَمّا اَتئها نُودِیَ یا مُوسی * اِنّی اَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ اِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً * وَ اَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتمِع لِما یُوحی * اِنَّنی اَنَا الله لا اِلهَ اِلاّ انا فاعْبُدنی وَ اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْری * و آیا خبر موسی به تو رسید؟ * هنگامی که آتشی دید، پس به خانوادۀ خود گفت: «درنگ کنید، زیرا من آتشی دیدم، امید که پاره ای از آن برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه [خود را باز] یابم * پس، چون بدان رسید، ندا داده شد که ای موسی، * این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس «طُوی» * هستی و من تو را برگزیده ام، پس بدانچه وحی می شود گوش فراده. * منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار. (طه  /  9ـ14).
  • . مادر بتها، بت نفس شماست. ز آنکه آن بت مار و این یک اژدهاست. مثنوی معنوی؛ دفتر اوّل؛ ص 22.
  • . وَ لَمّا جاءَ موُسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إلَیْکَ، قالَ: لَنْ تَرانی، وَ لکِنِ انْظُرْ إلَی الْجَبَلِ فَإنِ اسْتَقَرَّ مَکانُهُ فَسَوْفَ تَرینی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَل جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إلَیْکَ وَ أنَا أوَّلُ الْمُؤمِنینَ. و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسی عرض کرد: پروردگارا، خودت را به من بنما که تو را بنگرم، خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهی دید؛ ولی به این کوه بنگر اگر به جای خویش برقرار ماند پس مرا توانی دید، و همینکه پروردگارش بر آن کوه جلوه کرد آن را متلاشی و هموار کرد و موسی بیهوش افتاد و چون به خود آمد، گفت: منزّهی تو، سوی تو باز می گردم که من مؤمن نخستینم»؛ ( اعراف  / 143).
  • . همان.
  • . همان.
  • . همان.
  • . همان.
  • . همان.
  • . همان.
  • . طه  /  10؛ نمل  /  7؛ قصص  /  29.
  • . اعراف  /  143.
  • . سفینة البحار؛ ج 1، ص 524، باب الرضا.
  • . عن ابی الحسن صاحب العسکر ـ علیه السّلام ـ قال: سمعته یقول: «اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفاً، کان عند آصف حرف. فتکلم به فانخرقت له الارض فیما بینه و بین سباء فتناول عرش بلقیس حتی صیره الی سلیمان، ثم انبسطت الارض فی اقل من طرفة عین، و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا، و حرف عندالله مستأثر به فی علم الغیب. اصول کافی؛ ج1، ص 230، « باب ما اعطی الائمه ـ علیهم السلام ـ من اسم الله الاعظم»، ح 3.     امام هادی ـ حضرت ابوالحسن عسکری ـ علیه السّلام ـ می فرماید: اسم اعظم خداوند73 حرف است و آصف یک حرف را داشت و چون آن را به زبان آورد زمین میان او و شهر سبا شکافته شد و او تخت بلقیس را گرفت و آن را به سلیمان رسانید. سپس زمین در کمتر از یک چشم به هم زدن گشاده شد. [و به حال اولش برگشت. ]و نزد ما 72حرف از اسم اعظم است و یک حرف نزد خداست که آن را در علم غیبش به خود اختصاص داده است.
  • «همانا [عمل او] اعدام و ایجاد بود به نحوی که جز آشنای [به اسرار] کسی آن را درک نمی کند، یعنی آن را در سبا معدوم کرد و نزد سلیمان(ع) ایجادش نمود.»     ـ [در مورد اینکه] گفته: «اعدام و ایجاد» تا آخر، [باید گفت] چنین نابود کردنی، نابود کردن مطلق نیست تا [ایجادش] از سنخ اعادۀ معدوم باشد، بلکه [این] معدوم کردن عبارت است از وارد کردن [شئ] تحت اسمای باطن مناسب، و [این]ایجاد عبارت است از ظاهر کردن از [طریق] اسمای ظاهر مناسب، و این بطون و ظهور [و نهان و آشکار کردن] به طریق انتقال نیست، زیرا افعال کمّل، که در واقع همان افعال خداست، برتر از این است که تحت تأثیر زمان و حرکت باشد و ممکن است اینگونه کارها با «در نور دیدن مکان» رخ دهد، چنانچه ممکن است با «کشش زمان» صورت پذیرد، چون همۀ عوالم تحت سلطۀ ولیّ کاملی است که بهره ای از اسم اعظم دارد و از امامان ما منقول است که: «آصف یک حرف از اسم اعظم را می دانست و بدان تکلّم نمود و در نتیجه زمین مابین او و سبا شکافته شد و تخت بلقیس را گرفت و نزد سلیمان آورد، سپس در کمتر از چشم برهم زدنی زمین به حالت اوّلیّه بازگشت.»     «پس، [در واقع] مسأله ایجاد و حصول تخت بلقیس، از دشوارترین مطالب است، مگر برای کسی که آنچه را گفتیم فهمیده باشد.»     من می گویم: چون این امر از مشکلترین مسائل است، حقیقت بر شیخ نیز مشتبه شده، و گمان کرده که این عمل تنها به طریق اعدام و ایجاد صورت می گیرد؛ یعنی گمان کرده که حصول امثال این امر جز از همین طریق ممکن نمی باشد، و بدین ترتیب قدرت ولیّ ای که بهره ای از اسم اعظم دارد را محدود و مقیّد نموده است.     [البتّه] این [تفسیر] متناسب با میزان شناخت و معرفت و کشف این عارف است؛ اما کشف محمّدی ـ صلّی الله علیه و آله ـ که اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ کاشف از آنند اقتضا می کند که قدرت الهی مقیّد و محدود نشود و طبق این کشف، حکم به صحّت انتقال از راههای بسیار دور، [در فاصله زمانی] قبل از یک چشم برهم زدن و [حتّی ]کمتر از آن می شود.     آیا نمی بینی که نور محسوس، با اینکه از عالم ملک است ـ و قوای ملکی قابل قیاس با قوای روحانی نیستند ـ در یک ثانیه، طبق اندازه گیریهای علم نجوم جدید، مسافتی نزدیک به شصت هزار فرسخ را می پیماید؟ پس تو این امر را مقیاسی برای [عظمت] آنچه [عظمتش به هیچ روی] قابل قیاس با عالم طبیعت و قوای آن نیست قرار ده.
  • . امام باقر ـ علیه السّلام ـ می فرمایند: «...وَ لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغارَ تَتَوَهَّمُ أنَّ لله زَبانِیَتَیْنِ فَإنَّهُما کَمالُها، وَ تَتَصَوَّرُ أنَّ عَدَمَهُما نُقْصانٌ لِمَنْ لا یَکُونانِ لَهُ. و چنین گمان کند مورچۀ کوچک که برای خدا دو شاخک است و این دو کمال اوست، و تصور می کند هرکس آن دو را نداشته باشد برای او نقص است.»؛ المحّجة البیضاء؛ ج1، ص 219 ـ 220.
  • . [مورچه ای گفت:] «ای موران همه به خانه های خود درآیید، مبادا سلیمان و سپاهش ندانسته شما را پایمال کنند، پس خنده کننده ای از سخن مور لبخند زد»؛ (نمل  /  18 ـ 19).
  • . «من به چیزی که تو آگاه نشدی خبر یافتم»؛ (نمل  /  22).
  • . [من آن را برای تو می آورم]، «پیش از آنکه چشمت را به هم زنی»؛ (نمل  / 40).
  • . متن حدیث این است: «قالَ عِیسی بْنُ مَرْیَمَ ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ : «یا مَعْشَرَ الْحَواریِّینَ لِی إلَیْکُمْ حاجَةٌ أقْضُوها لِی. قالُوا: قُضِیَتْ حاجَتُکَ یا رُوحَ الله، فَقامَ فَغَسَّلَ أقْدامَهُمْ. فَقالوُا: کُنّا نَحْنُ أحَقَّ بِهذا یا رُوحَ الله.     فقالَ: إنَّ أحَقَّ النّاس بِالخِدْمَةِ الْعالِمُ. إنَّما تَواضَعْتُ هکَذا لِکَیْما تَتَواضَعوا بَعْدِی فِی النّاس کَتَواضُعِی لَکُمْ. ثُمَّ قالَ عِیسی ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ : بِالتَّواضُعِ تُعْمَرُ الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ، وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لافِی الْجَبَلِ»؛ اصول کافی؛ ج 1، ص 29، «کتاب فضل العلم»، «باب صفة العلماء»، ح 6.
  • . اشاره است به این حدیث امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ : «کانَ یَحْیی بْنُ زَکَرِّیا ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ یَبْکی وَ لا یَضْحَکُ، وَ کانَ عِیسیَ بْنُ مَرْیَمَ ـ عَلَیْهمَا السَّلامُ ـ یَضْحَکُ وَ یَبْکی، وَ کانَ الَّذِی یَصْنَعُ عَیسی ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ أفْضَلَ مِنَ الَّذِی کانَ یَصْنَعُ یَحْیی ـعَلَیْهِ السَّلامُ ـ ». یعنی «یحیی بن زکریّا ـ علیه السّلام ـ گریه می کرد و نمی خندید، و عیسی بن مریم ـ علیه السّلام ـ می خندید و گریه می کرد، و آنچه که عیسی انجام می داد، بهتر از آن چیزی بود که یحیی انجام می داد»؛ اُصول کافی؛ ج 2، ص 488، «کتاب العشرة»، «باب الدُّعابة والضحک»، ح 20 ـ بحارالأنوار؛ ج 14، ص 188، «باب قصص زکریّا و یحیی»، ح 40 ـ و نیز نگاه کنید به: شرح فصوص الحکم؛ شیخ داوود قیصری؛ ص 398، «نص یحیوی».
  • . اشاره به آیه 19 سوره مبارکه مریم.
  • «و چون [جبرئیل (ع)] به حضرت مریم گفت من فرستادۀ خدای توأم، آمده ام که به تو فرزندی پاک سرشت ببخشم، قلب مریم ـ سلام الله علیها ـ از شنیدن این خبر شادمان شد و سینه اش گشاده گردید.»     درباره اینکه گفته: «مریم از [شنیدن] آن شادمان شد» تا آخر.     حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ به مجرد اظهار [این خبر از سوی جبرئیل] سخن او را پذیرفت و از گفته اش شاد شد و [این شادمانی و انبساط] یا به همان دلیل است که شارح گفته، و یا به سبب حاصل شدن روح معنوی در آن حضرت ـ علیها السّلام ـ توسط جبرئیل و یا به هر دو دلیل.      «از آنجا که وجود حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ حاصل نفخۀ جبرئیلی و بدون وساطت پدری از جنس بشر بود، و روح حضرت بدون وساطت روحی از روحها یا اسمی از اسما [مستقیماً] از حضرت الهی سرچشمه می گرفت؛ لذا [حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ] در وجود خارجی [خود به صورت موجودی] متصف به همان صفت الهی؛ یعنی زنده کردن مردگان ایجاد شد.»     اینکه گفته: «یا اسمی از اسما»، یعنی نه با وساطت اسم خاصّی از میان اسما، بلکه به واسطۀ اسم جامع، چرا که فیضان فیض از ناحیه حضرت الهی، بدون وساطت هیچ یک از اسما به طور مطلق صورت نمی پذیرد؛ لذا ذات من حیث هی، بلکه از حیث مقام احدی اش با خلق در ارتباط نیست و از این حیث منشأ آثار و فیوضات واقع نمی شود؛ و ما در رسالۀ خود موسوم به مصباح الهدایه در اطراف این مسأله بحث وافی کرده ایم.
  • . «یا اخت هَروُنَ ما کانَ ابوک امراً سَوءٍ و ما کانت امُّکِ بغیاً ـ فاشارت الیه قالوا کیف نکلّم من کان فی المهد صبیاً.» ، «قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً. ای خواهر هارون، پدرت مرد بدی نبود، و مادرت [نیز] بدکاره نبود» پس، مریم به عیسی اشاره کرد. گفتند: "چگونه با کسی که در گهواره کودک است سخن بگوییم؟] "کودک] گفت: «منم بندۀ خدا، به من کتاب داده، و مرا پیامبر قرار داده است»؛ (مریم  /  28 ـ 30).