معنویت و جهان معاصر

معنویت و جهان معاصر

‎ ‎

متن سخنرانی خانم دکتر زهرا مصطفوی

‎ ‎

بسم الله الرحمن الرحیم

‏«بدان ای عزیز! که چنانچه از برای این بدن صحت و مرضی است و علاج و معالجی، برای نفس انسان و روح آدمیزاده نیز صحت و مرض و سقم و سلامتی و علاج و معالجی است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طریق انسانیت و مرض و سقم آن اعوجاج از طریق و انحراف از جادۀ انسانیت است.»‏‎[1]‎

‏معنوی منسوب به معنی یعنی حقیقی، راست، اصلی، ذاتی، مطلق، باطنی و روحانی است که در برابر مادی و غیره در کتب لغت معرفی شده است. برای رسیدن به دیدگاه امام نسبت به معنویت می بایست آنچه را که امام، حقیقی، اصلی و باطنی می دانسته اند پیدا نمود. و از آن جا که امام به تعبیر خودشان تفاوت علم و ایمان را در این می دانسته اند که: علم امری ذهنی است و ایمان از علم فراتر رفته به قلب وارد می شود بگونه ای که رفتار را تحت تأثیر قرار می دهد. ‏

‏ بنابراین، از رفتار و اعمال امام نیز می توان دیدگاه ایشان را به معنویت دریافت.‏

‏برای ورود به بحث به سیر تحول تاریخی معنویت در انسان نظری می افکنیم:‏

‏مذهب رایج در قرون وسطی انسان را هیچ می انگاشت آنچه اصالت داشت آسمان بود و تعبیر: «هر که شیرین زندگی می کند تلخ خواهد مرد» حاکی از تفکر آن روز بود القای اینکه آدمیان در پیله گناه گرفتار آمده را مردان دین خدا می بایست از آنان در پیشگاه آسمان شفاعت کنند مطرح بود. در این بینش، آزادی و اختیار فردی معنی و مفهومی نداشت و تلاش برای از بین بردن نقائص جامعه و اجتماعی بی فایده بود. چرا که همه چیز از قبل مقدّر شده بود و عقل انسان در اعتقادات وی حضور نداشت. و جز این، بدعت تلقی می شد. تا آنجا که در مورد گالیله دیدیم دین در مقابل علم ایستاد. و از آنجا که دین حاکم بر قرون وسطی پاسخگوی نیازهای انسان نبود علم را گره گشای همۀ مشکلات بشری دانستند. با رنسانس علمی، مذهب از صفحۀ ‏


حضورج. 31صفحه 236
‏زندگی بشر رنگ باخت و پیشرفتهای علمی جایگزین آن شد، و در نتیجه نسبت به این تفکر که مردم باید بشنوند و اطاعت کنند زیرا صاحبان دین نسبت به مردم، به منزلۀ سر نسبت به بدن می باشند کارائی خود را از دست داد.‏

‏بدیهی است که روشنفکران نیز به دموکراسی متوسل شدند تا هم تقدس هیئت حاکمه را بشکنند و هم حکومت را به دست مردم بسپارند و انسان مداری بگونه ای که شناخت و آگاهی انسان ریشه در حواس و مشاهده وی دارد به جای معرفت شناسی ای که متکی بر عقل و روح  است مرحلۀ عقلانیت انسان را تا مرحلۀ حواس و مشاهدات تنزل داد. و انسان پس از رنسانس روی از دین گردانیده بود تا نظام فکری خویش را براساس اصولی که قائم به کرامت و آزادی انسان بدون وابستگی به خالق بنا کند. و این تفکر اومانیستی تا جایی پیش رفت که، وحدت نوعی انسان نیز انکار شد. و هر انسانی «نوعی منحصر به فرد» تلقی گردید و هیچ زنجیرۀ واحدی جهت پیوستن این افراد جدا از یکدیگر دارای اصالت نباشد. در آغاز قرن بیستم تکیه بر فردیت و آزادی شخصی موجب انکار هر آرمان عینی و نظام ارزشی گردید تا به رنگ باختگی معرفت معنوی و معنویت انجامید. واقعیت ذاتی و ماهوی انسان در قبال شئیت و سودمندی اقتصادی او از یاد رفت و تکنولوژی او را از دو سو به بردگی سوق داد.‏


حضورج. 31صفحه 237
‏نخست مبدل ساختن او به موجودی جاندار و سپس مجبور ساختن او به مصرف چیزهای بیهودۀ دیگر به منظور بهره‏‏ ‏‏مندی از مادیات، و ملاحظه شد که علم و اندیشه های نوین توانست زندگی مادی انسان را بسازد ولی قادر نشد انسانیت و معنویت مورد دلخواه را بوجود آورد.‏

‏در این هنگام مکتب دیگری در شرق جهان برای نجات انسانهای دربند رفته ظهور کرد و نیمی از جهان را در تسخیر اندیشه و فلسفه خود گرفت. مارکسیسم و کمونیسم با تکیه بر فلسفه های قبل از خود به عنوان نجات دهندۀ زحمتکشان پا به عرصه فرهنگ و سیاست و اقتصاد گذاشت. اما این مکتب جدید نیز در بی توجهی به معنویت همچون لیبرالیسم و سرمایه داری عمل کرد و جهان دو قطبی قرن بیستم عاری از معنویت گردید.‏

‏مارکسیسم اولاً علاوه بر آنکه مثل مکاتب غربی نقش معنویت را در زندگی بشری انکار کرد، اساساً وجود جهان غیرمادی را از اندیشه ها پاک کرد. ثانیاً به معادلات قدرتمداری که خلاصه در قدرتهای سرمایه و اسلحه می شد تن داد. ثالثاً نقش انسان را در ساختن سرنوشت خویش منکر شد و فقط امیدی به کارگران ارزانی داشت که جبر تاریخ آنها را بر صاحبان سرمایه پیروز می کند.‏

‏در دوران معاصر که یکی از شاخص های مبرز آن کم رنگ شدن ـ اگر نگوییم رنگ باختگی ـ معرفت معنوی و معنویت است. در جهانی که فیلسوفان برجسته اش از رخت بربستن معنویت انسانی سخن می رانند «انسان را گرگ انسان»‏‎[2]‎‏ می نامند و در رمانهای ارزنده اشان از رایج شدن پلیدیها و زشتی ها حکایتهایی چون «جنایت و مکافات»‏‎[3]‎‏ به منزلۀ تمثیلی از زشت کاریهای انسان امروز روایت کرده اند. در روزگاری که با بازخوانی شاهکارهای ادبیات جهان یعنی آثار مشاهیری چون بالزاک، تولستوی، داستایوسکی، چخوف، هوگو ... و بازکاوی از اندیشه ها و آراء فیلسوفان و اندیشمندان برجستۀ اروپایی می توان به کج تابی های زمانه و تهی شدن جامعۀ بشری از ارزشهای نیکوی انسانی گواهی داد و در بازشناسی تحولات عظیم قرون اخیر بخصوص رخدادهای اجتماعی و انقلاباتی همچون انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر می توان مشاهده کرد که چگونه رهبران در هنگام به قدرت نشستن تسلیم جبری قوانین قدرت شدند و معنویت را به فراموش خانه تاریخ سپردند. رزایل جای فضایل نشست و معنویت در پیش پای قدرت و لوازم آن به قربان گاه رهسپار شد. لیکن در این زمانۀ ریزش ارزشهای معنوی و فضائل انسانی، رادمردانی پاک مسئولانه بر عرصۀ تحولات مشرق زمین ظهور کردند، اینان کسانی بودند که بر فضائل بشری طی سالهای طولانی استوار ایستادند و قدرت یافتند، ولی هیچگاه تسلیم قوانین قدرت و ‏


حضورج. 31صفحه 238
‏ ابزار آن نگردیدند. مردانی از نسل فرهنگ زریّن معنویت بشری چون گاندی در هند، امام خمینی در ایران و ... آنچه آنان را به رغم اعتقادات متفاوت از یک تبار توصیف می نمایاند، همنوایی و پایبندی آنان به مفاهیم و مؤلفه ای از قبیل ساده زیستی، عدالت جویی، نفی تبعیض، نفی خشونت و... است.‏

‏این مردان اثرگذار و فرهنگ ساز در وحلۀ نخست فرزندان خلف فرهنگ سرزمین خویش و در مرحلۀ بعد نوادگان راستین فرهنگ الهی انسانی جهانیانند. اکنون به اجمال و گذرا به بازکاوی مفهوم «معنویت» در اندیشه و آراء امام خمینی می پردازیم. وارسی و دقت در آراء و نحوۀ زندگی ایشان شأن و جایگاه رفیع معنویت را در دستگاه اندیشگی این پدر و آموزگار ملت ایران هویدا و مبرز می دارد. حضرت امام دربارۀ مفطورات انسانی چنین می فرماید: باید دانست که از فطرت های الهی یکی بر اصل وجود مبدأ ـ تعالی و تقدس ـ است. و دیگر فطرت بر توحید است. و دیگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است. جمیع کمالات را «و امام یکی به یکی آنچه از فطریات را برشمردند تا جایی که می فرمایند: «... یکی از فطرتهایی که جمیع سلسلۀ بنی الانسان مخمّر بر آن هستند، و یک نفر در تمام عائله بشر پیدا نشود که برخلاف آن باشد، و هیچ یک از عادات و اخلاق و ‏


حضورج. 31صفحه 239
‏مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به کمال است... و بالجمله حال تمام سلسلۀ بشر در هر طریقه و رشته ای که داخل اند و به هر مرتبه ای از آن که رسند، اشتیاق آنها به کامل تر از متعلق گردد و آتش شوق آنها فرو نشیند و روزافزون گردد».‏‎[4]‎

‏پس، از منظر امام همۀ انسانها در خلقت دارای یک فطرت اند عالم و جاهل، وحشی و متمدن در درون خویش تمایلاتی را می یابند که اختلاف در احکام عقلی و افهام و ضعف قوت ادراک لطمه ای بر آن وارد نمی آورد. این تمایلات ثابت بشری را احکام فطرت نامیده اند. یکی از فطرت ها عشق به کمال مطلق است. به این معنا که یکایک افراد بشر در درون خویش می یابد که عاشق هر آنچه برای خویش کمال می پندارند، هستند. این عشق را نهایت و پایانی نیست. گرچه مصداق کمال برای افراد مختلف است و همگان در تشخیص کمال و یافتن محبوب و معشوق، اتفاق ندارند. هرکسی گمان کرده است کعبۀ آمال خود را هنوز نیافته ولی به سوی او در حرکت است. اهل دنیا کمال را در دارائی و معشوق خود را در آن یافتند و اهل علوم و صنایع معشوق خود را، آن می پندارند و نیز اهل آخرت و ذکر را، لیکن اگر هر یک از آنها به قلبش رجوع کند خواهان آن است که مرتبۀ بالاتری از آن را بیابد و در این حال قلب از مرتبۀ پایین‏‏ ‏‏تر به مرتبۀ کاملتر توجه می شود و وقتی به کمال رسید به اکمل رو می آورد.‏

‏قلب در هیچ مرحله ای ایستایی ندارد و همچنان «شوق» در او باقی است و این شوق محتاج معشوق است و شوق بدون معشوق امکان پذیر نیست. و جز ذات کامل که فطرت متوجه آن است معشوقی نمی تواند وجود داشته باشد پس منتها الیه خواستۀ انسان وجود کامل مطلق است.‏

‏و دیگر مفطورات ذات انسان، تنفر از نقص است. انسان از آنچه که نقص و عیبی دارد متنفر است. به عبارتی دیگر فطرت انسان از نقص دوری جسته و بسوی کمال متوجه است. یعنی آن چیزی که فطرت انسان مرتباً به آن توجه دارد، یکی بیش نیست و یک امر واحد است. یعنی کمال مطلق، زیرا که هر کثیر و مرکبی ناقص است. در نظر امام ‏


حضورج. 31صفحه 240
‏خمینی انسان خود را یک موجود شرور نمی یابد و نیکی های اخلاقی و کمالات و خداوند را از پیش خود فرض نمی کند و دین را به عنوان یک کمال خیالی در ذهن نمی سازد. آن گونه که فلاسفه ای چون فوئرباخ، هگل یا مارکس دانسته اند. بلکه انسان خود را شیفته و عاشق کمالی که تشخیص می دهد می یابد. و این عشق تا بی نهایت ادامه دارد و سیری ناپذیر است. ایشان می فرماید، این همان عشق به خداوند است که انسان از آن غافل شده است و گمان می کند عاشق ثروت و قدرت و علم است. انسان لیبرال خواه سرمایه دار یا رفاه طلب خدا را می خواهد و انسان کمونیسم خواه دیکتاتور یا کارگر خدا را می خواهد فقط او را گم کرده است.‏

‏حال با توجه به معانی معنویت که در ابتدا ذکر شد، معنویت به معنای آن که ذاتی، باطنی و مطلق است در اندیشه امام یک تنۀ تنومند و استوار دارد که شاخه های بسیار زیادی از آن به هر سو روئیده است. ایشان معنویت را اعتقاد به خداوند یگانه و بحران معنویت را در جهان به دلیل عدم اعتقاد پروردگار یکتای جهان ارزیابی می کند. به نظر وی نیکی ها و اخلاق پاک انسانها در روابط خانوادگی و اجتماعی وقتی میسر است که آنان به خداوند یکتا معتقد شوند. نکته ای که در توحید نهفته است عقیده به این حقیقت است که در جهان قدرتی برتر از همۀ آنچه هست، وجود دارد. که آدمیان و دانش بشری و قدرتهای بشری را آفریده است و هرچه هست در تحت سلطنت او است.‏

‏با آوردن این عقیده در معادلات سیاسی جهان، قدرت سرمایۀ سلاحهای اتمی، ماهواره های جاسوسی، دستگاههای مخوف اطلاعاتی، در نظر مردم خداپرست هیچ اهمیتی ندارد. و ملتی که یکپارچه از هیچ قدرتی نترسد، زیر سلطۀ ابرقدرتها قرار نمی گیرد.‏

‏حضرت امام اساسی‏‏ ‏‏ترین مسأله را با وارد کردن قدرت «معنویت» به زندگی بشر به ملت ایران و بسیاری از مردم جهان آموخت و جهان نیز توانایی معنویت را در زندگی، جنگ و صلح ملت ایران تجربه کرد. بنابراین قدرت نه در دست سرمایه های بزرگ غربی و نه در دست سلاحهای عظیم مشرق زمین ‏


حضورج. 31صفحه 241
‏است. بلکه قدرت در عقیدۀ انسانهای آزادی طلب و خداپرست است که دست به دست هم بدهند.‏

‏این، نتیجۀ اصلی معنویت در اندیشۀ امام است. اما همین عقیدۀ راستین در زندگی اجتماعی تأثیرات ژرف دارد. هنگامی که زور و قدرت از میدان روابط اجتماعی برود، دوستی و محبت، گفتگو و تبادل نظر، صلح، خانواده آرام، زندگی ساده و بدون تمایلات ثروت اندوزی، کمک به یکدیگر، آزادی بیان، اقتصاد آزاد ولی به دور از فشار و ستم سرمایه دار، و دهها ویژگی اخلاقی دیگر وارد حیات جامعۀ بشری می شود.‏

‏آرام شدن فضای گفتگو یکی از نتایج اندیشۀ حضرت امام در میان فرهنگها و تمدنها به مثابه یکی از روشهای پیشرفت بشری برای رساندن پیام فرهنگی و معنوی الهی انسانی مشرق زمین که (بیشتر بر این معنی تکیه دارند) به غرب (که متکی بر مادیگری و مادیات اند) می باشد.‏

‏در پیام تاریخی آن حضرت به جناب آقای گورباچف صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهر شوروی سوسیالیستی امام نظراً و عملاً و در حقیقت به نحوی مبدع و آغازگر جریان گفتگوی فرهنگ و تمدن گردیدند. ایشان پیام فرهنگی ملت مسلمان ایران را بدینسان بیان داشتند که با مکاتب متکی بر مادیگری «نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی‏‏ ‏‏ترین بعد جامعه بشری در غرب و شرق است بدر آورد.» حضرت امام در حقیقت ضمن داوری تاریخی و محققانۀ خویش در خصوص وضعیت بحرانی جهان ناشی از تهی شدن معنویت به ایراد توصیه ها و پیشنهادهایی ارزشمند و رجاوند اهتمام ورزیدند. که دور از انصاف نیست اگر گفته شود که از منظر سبک و روش نگارش و نیز محتوای فلسفی عرفانی آن در بین مکاتبات و مراسلات میان سران کشورهای جهان در طول تاریخ کم نظیر به نظر می رسد. به صدا درآوردن زنگ خطر در اعلام شنیده شدن صدای شکستن استخوانهای نظام تهی از معنویت (که پس از رحلت ایشان و در ظرف مدت کوتاهی به وقوع پیوست) و دعوت از رئیس دولت مهمترین کشور کمونیستی عالم به خداشناسی، دین باوری، انسان دوستی، نوع پروری، توصیه به تحقیق و مطالعه، غور ‏


حضورج. 31صفحه 242
‏پیرامون نوشته های اصحاب خرد و فرهنگ ایران اسلامی به منظور رسیدن به «ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش» را ارزنده‏‏ ‏‏ترین و کم نظیر‏‏ ‏‏ترین مدارک و اسناد تاریخ میان ملل جهان است. مفهوم عرفان بیان شده در متن این نامۀ تاریخی در حقیقت روش ویژه ای برای نحوۀ زندگی است.‏

‏تأکیدهای مکرر آن حضرت پیرامون ارزشهای افضل علم نافع و تذکر دائم به عالمان مغروری که خود را مستغنی از معنویت و وحی الهی می دانند، ضلع قابل مطالعۀ دیگری از کثیرالاضلاع اندیشه معنی ایشان است. آنچه در طول تاریخ از موجبات زوال و فروپاشی تمدنها برشمرده شده است علم بدون معنویت و ارزشهای آن بوده است. ‏

‏بدین سان نخستین و حداقل شرط نافع علم را در این می دانند که هرگاه در جهت تقویت و تشویق خویشتن شناسی و احوالات معنوی انسانی نیست، لااقل مانع تراش آن هم نباشد.‏

‏از نتایج نظر ایشان نگرش خادم مردم بودن است (به ویژه محرومان جامعه) که از اساسی‏‏ ‏‏ترین حلقه های اندیشۀ معنی اجتماعی ایشان می باشد و ریشه در قرآن و دین اسلام دارد. نوع دوستی، نوع پروری، و خویشتن را عضوی از پیکرۀ جامعۀ انسانی دانستن که در پیام فرهنگی، اجتماعی و انسان ساز شیخ شیراز «سعدی» به زیبایی به چشم می خورد:‏

‏بنی آدم اعضای یک پیکرند‏

‏که در آفرینش ز یک گوهرند‏

‏در اندیشه و نحوۀ زندگی فردی و اجتماعی امام نیز مصداق حقیقی و عینی یافته است. در همین عرصه اهمیت فراوان و تعیین کننده به اندیشه، تفکر، داوری مردم، در آراء ایشان سنجیده و تعریف می شود. و زمانی که ایشان شاهین ترازوی سنجش را داوری مردم می شمارند و می گویند «میزان رأی مردم است». در حقیقت جایگاه و شأن انسان را در اندیشه خود مشخص می کنند که خداوند به انسانها قدرت داده است و به هیچ قدرتمندی حق نداده تا از قدرت و ثروت خود برای زورگویی و ستمگری و بهره کشی از کارگران استفاده کند و مردم باید با چنین حاکمانی مبارزه کنند.‏

‏نتیجۀ سوم «معنویت» در اندیشه امام ‏


حضورج. 31صفحه 243
‏خمینی مهرورزی، عشق بمثابه یکی از مهمترین ارکان معنویت در مناسبات اجتماعی است. همچنانکه در نامه ای به فرزند خود می نویسد: «پسرم! اگر می توانی با تفکر و تلقین نظر خود را نسبت به همۀ موجودات به ویژه انسان ها نظر رحمت و محبت کن، مگر نه این است که کافۀ موجودات از جهات عدیده که به احصاء درنیاید مورد رحمت پروردگار عالمین می باشند... مگر خداوند که رب العالمین است و تربیت او جهان شمول است تربیت اش جلوۀ رحمت نیست، مگر رحمت و تربیت بدون عنایت و الطاف جهان شمول می شود، پس آنچه و آنکس که مورد عنایت و الطاف  و محبتهای الهی است چرا مورد محبت ما نباشد؟»‏‎[5]‎

‏و توجه دادن آدمیان به تأثیر و تأثر شگفت‏‏ ‏‏انگیز مهر، دوستی و عشق (در هر مرتبه از مراتب عشق) در به سازی و بهبودی در مناسبات میان انسانها از اندرزها و توصیه های همیشگی حضرت امام بوده است. و از آثار محبت می توان به نهاد خانواده اشاره کرد که با محبت دو همسر آغاز شده و با محبت نسبت به فرزندان ادامه پیدا می کند. با کمال تأسف در جهان امروز ما به شهادت اصحاب علوم تربیتی و اجتماعی، در شرق و  غرب جهان، شاهد نوعی بی توجهی تا مرز فروپاشی این نهاد هستیم. نهاد خانواده در اندیشه امام جایگاه والا و یگانه ای دارد ایشان خانواده را گهوارۀ معنویت می داند و از همین رو هم بر شأن و نقش بانوآن چه در عرصۀ اجتماع و چه در حیطۀ خانواده تأکیدات فراوان دارند.‏

‏در پایان به یکی از نتایج نظریه «معنویت» امام خمینی اشاره می شود:‏

‏توصیه ها و تذکرات مستمر و محکم ایشان به ساده زیستی و فضائل، این مؤلفه را از جایگاه رفیعی در اندیشه آن حضرت برخوردار می کند. و مهمتر از رأی و نظر ایشان در این زمینه و درس آموزتر، ساده زیستن و بی آلایش زندگی کردن خود ایشان، در تمامی دوران پرتلاطم حیات ایشان می باشد.‏

‏زندگی ایشان آئینه ای است تمام نما، از این بعد و بدین سان بود که بدون تکلف زندگی کرد. به همین دلیل کسانی که به تهران سفر کرده و به منزل ایشان رفته باشند مشاهده کرده اند که ایشان در یک منزل کوچک و ‏


حضورج. 31صفحه 244
‏معمولی مثل سایر مردم زندگی کرده است. و از همان اتاق کوچک خود پیام فرستاده است و در همان اتاق با دیگران ملاقات کرده است و در همان اتاق نماز خوانده و عبادت کرده است و نیازی نداشته تا کاخهای بزرگ و سالنهای عظیم داشته باشد.‏

‏امام به مردم جهان عشق می ورزید و مردمی که او را به درستی شناختند نیز به او عشق می ورزیدند و فارغ از هر تعلقی به دیار باقی شتافت.‏

‏به تعبیر قدمای فرهنگ ما:‏ 

‏تکلف چون نباشد خوش توان زیست‏

‏تعلق چون نباشد خوش توان مرد‏

والسلام علیکم

پی نوشت:

حضورج. 31صفحه 245

  • . چهل حدیث، حدیث دوازدهم، ص 207
  • . پنجه
  • . داستایوفسکی
  • . چهل حدیث، حدیث یازدهم
  • . وعدۀ دیدار، ص 91