ریاستجمهوری بنیصدر
همان طور که در فصل دوم به صورت مفصل گفتم، بنده با شناخت عمیقی که از خانواده و افکار و نظرات آقای ابوالحسن بنیصدر داشتم، از همان وقتی که موضوع ریاستجمهوری او مطرح شد به شدّت با آن مخالفت کردم. حتی وقتی کاندیداتوری او را برای ریاست جمهوری شنیدم بیاختیار خندهام گرفت، چون میدانستم او لیاقت مدیریت کارهای کوچک را هم ندارد تا چه رسد به رئیسجمهور شدن. در همان زمانی که در فرانسه بود به وی «پروفسور بنیصدر» میگفتند، تعبیراتی که اصلاً در حدّ آن نبود. از همان وقت مشخص بود که عمداً روی او کار میکنند. گاهی اجانب این القاب را به آدمها میدهند، مانند دکتر، پروفسور، مهندس تا در فرصت مناسب از آنها استفاده کنند. ابوالحسن نیز از زمره همین آدمها بود. من این نکته را با شناختی که از خانواده او داشتم، دریافته بودم.
وقتی انتخابات و تبلیغات اولین دوره ریاست جمهوری آغاز شد، فضایی درست کردند که آدم جرأت نمیکرد یک کلمه حرف بزند. شایع کرده بودند که حضرت امام به ایشان نظر دارد، در حالی که اصلاً این طور نبود. یک روز در بازار قم مشغول خرید بودم، یکی از بازاریها ـ که اغلب متدین هم هستند ـ در حال صحبت با دوستانش میگفت: «هر کس و ناکس خودش را کاندیدا میکند، جلالالدین فارسی اصلاً حرف زدن بلد نیست. برای ریاستجمهوری فقط بنیصدر لیاقت دارد، قربان جدّش بروم، نه تنها فارسی بلکه انگلیسی هم خوب صحبت میکند و...»
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 379
یعنی این را جزو کمالاتش میدانستند.
همه جا پر کرده بودند که آقای پسندیده به او رأی میدهند، بنابراین کسی جرأت نمیکرد علیه او حرفی مطرح کند. در تمام مدتی که او به قم آمد و سخنرانی کرد، کسی نیامد از ما بپرسد شما که همدانی هستید و او را از نزدیک میشناسید چه نظری دارید؟ آیا او به درد این کار میخورد یا نه؟
فضای عمومی جامعه را آنچنان به نفع بنیصدر هدایت کرده بودند که هیچ کس فرصت و قدرت انتخاب صحیح را نداشت؛ تا جایی که یکی از اعضای محترم جامعه مدرسین با دیدن اجتماع چند دختر و پسر، در دفاع از بنیصدر تغییر موضع داده و از تصمیم جامعه مدرسین بر کاندیداتوری و معرفی آقای حسن حبیبی ابراز ندامت و پشیمانی و عذرخواهی میکرد. او این حرفها را در مسجد اعظم به من و آقای موسوی (امام جمعه همدان) میگفت. ما به این مدرّس عالی مقام جرأت نکردیم که بگوییم: تصمیم جامعه مدرّسین اشتباه نیست، این عذرخواهی و پشیمانی شما نادرست و اشتباه است و شما باید از این عذرخواهی بکنید.
من وقتی این صحنهها را میدیدم، گرچه در دل میخندیدم ولی غصه میخوردم، چرا که اگر میخواستی حرفی بزنی فوری تکفیر و تفسیق میشدی و به ضد امام و ضد انقلاب متهم میگردیدی؛ در حالی که ما جزء شاگردان امام بودیم و میدانستیم اصلاً بنیصدر امام را درک نکرده است، اگر چه شاید مدت کوتاهی در عراق و پاریس به خدمتشان رسیده بود.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 380
آن زمان ما طلبهها ضد امام قلمداد میشدیم و آقایان: بنیصدر، قطبزاده و ابراهیم یزدی که در محیط آلوده غرب بزرگ شده بودند، در ردیف یاران امام معرفی میشدند. این نشانگر عوامزدگی بعضی افراد است که متأسفانه هنوز هم ادامه دارد و از تاریخ عبرت گرفته نمیشود.
وقتی هم که رأی آورد و به ریاست جمهوری دست یافت، دیدید که چه دردسری به بار آورد و چقدر حضرت امام را اذیت کرد، به طوری که گاهی حضرت امام از شدت ناراحتی بر خود میلرزید. در جنگ تحمیلی و ماجرای اشغال خرمشهر نیز تعدادی از بهترین و پاکترین جوانان کشور که هر کدامشان به اندازه یک کشور ارزش داشتند، به خاطر خیانتهای بنیصدر، مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیدند. وقتی رزمندگان اسلام در مقابل تجاوزات رژیم بعثی عراق از او هواپیمای فانتوم درخواست میکردند او در جواب گفته بود: مگر فانتوم نقل و نبات است که من در جیبم ریخته باشم و با همان لحن نامبارکش جواب رد به آنها داده بود. از طرف دیگر هم مفاتیح بزرگی را جلوی سجادهاش میگذاشت و نماز میخواند، عکاسها هم عکسش را میگرفتند و پخش میکردند. او پیوسته از محرومان و مستضعفان میگفت و خودش را مفسر قرآن میدانست و ادعاهای دیگری از این قبیل داشت، در حالی که روخوانی قرآن را اغلب اشتباه میخواند، من خودم چند مورد را از نزدیک دیدم. او اگر معتقد به نظام و معتقد به قرآن و قیامت بود، این گونه عمل نمیکرد. سرانجام هم با پناه بردن به دامن منافقین با آن قیافه آرایش کرده و زنانه، روسری به سر کرد و از کشور خارج شد.
از همین نفاق او مشخص بود که اصلاً اعتقادی به دین و شریعت
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 381
ندارد. در نهایت هم مخالفت او با نایب امام زمان(عج) برای مردم آشکار شد، او خانواده و ریشهاش خوب بود ولی به مرور زمان فاسد شد و گندید.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 382