ورود امام به ایران

ورود امام به ایران

‏آن شبی که اعلام شد حضرت امام، پاریس را به سمت ایران ترک کرده‏‎ ‎‏و امشب در آسمان در حال حرکتند، بنده خیلی نگران و مضطرب بودم،‏‎ ‎‏یعنی نه تنها من، بلکه همه آقایان و همه مردم دل شوره داشتند. آن شب‏‎ ‎‏اصلاً خوابم نبرد، مرتب بلند می‌شدم، نماز می‌خواندم،‌ دعا می‌کردم، خدا‏‎ ‎‏را به مقدسات قسم می‌دادم که ایشان به سلامت به کشور وارد شوند؛‏‎ ‎‏چون خیلی خطرناک بود، مخصوصاً از طرف دولت اسرائیل ما خائف‏‎ ‎‏بودیم. آن‌ها چند ماه قبل، امام موسی صدر را دزدیده بودند که الآن هم‏‎ ‎‏از سرنوشت ایشان خبری نیست؛ یعنی از دست دولت آمریکا و اسرائیل‏‎ ‎‏کسی سالم به در برود، خیلی عجیب است. همه این قرائن و شواهد‏‎ ‎‏نشان می‌داد که یک دست غیبی در کار است و امور را هدایت می‌کند.‏‎ ‎‏بالاخره آن شب، همه مردم دست به دعا برداشتند و به وظیفه‌شان عمل‏‎ ‎‏کردند، خدا هم امام را صحیح و سالم تحویل مردم داد. این ماجرا شاید‏‎ ‎‏در تاریخ اسلام بی‌نظیر یا کم‌نظیر است. ایشان با آن شکوه و عظمت‏‎ ‎‏وارد ایران شد و آن سخنرانی تاریخی را در بهشت زهرا انجام داد.‏

‏من آن روز در تهران نبودم. فردایش طاقت نیاوردم و از قم به سمت‏‎ ‎‏تهران حرکت کردم تا به زیارت و دست‌بوسی ایشان مشرف شوم. چون‏‎ ‎‏من از همان سال 1343 که ایشان به ترکیه و نجف تبعید شدند، دیگر‏‎ ‎‏معظم‌له را زیارت نکرده بودم. وقتی وارد مدرسه علوی شدم، دیدم خیلی‏‎ ‎‏ازدحام است، صف طولانی برای دیدار امام بسته شده بود، اول صبح قبل‏‎ ‎‏از ساعت هشت بود، من هم به صف ایستادم. می‌گفتند امام ساعت نُه‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 364
‏تشریف می‌آورند. من دیدم اگر این طور بایستم تا ساعت دو، سه بعد از‏‎ ‎‏ظهر هم نوبت به ما نمی‌رسد، نزدیک ظهر خیلی خسته شدم مأیوسانه از‏‎ ‎‏صف خارج شدم و به منزل باجناقم که در آن نزدیکی‌ها بود، رفتم. فردا‏‎ ‎‏دوباره رفتم باز هم وضع همان‌طور بود.‏

‏روز سوم گفتند: امام برای علمایی که از شهرستان‌ها آمدند، بعد از‏‎ ‎‏نماز مغرب و عشا یک دیدار خصوصی گذاشته‌اند. من شب یک مقدار‏‎ ‎‏زودتر رفتم و در ردیف اول نشستم، جای وسیعی بود. ایشان تشریف‏‎ ‎‏آوردند، روی صندلی نشستند و حدود نیم ساعتی برای علما صحبت‏‎ ‎‏کردند. من خودم را آماده کرده بودم که وقتی صحبت تمام شد،‌ فوری‏‎ ‎‏جلو بروم و دستشان را ببوسم ولی غافل از این که خیلی‌ها از ما‏‎ ‎‏زرنگ‌تر بودند. تا ایشان صحبتشان تمام شد، هجوم آوردند و اطراف‏‎ ‎‏ایشان را گرفتند،‌ من هم که از همه بی‌دست و پاتر بودم، همین طور در‏‎ ‎‏عقب ماندم و موفق نشدم دست آقا را بگیرم ولی هنگام رفتن به دنبال‏‎ ‎‏ایشان افتادم و از پشت دستی به پشت عبایش کشیدم و تبرک کردم.‏

‏در این دیدار خدا را شکر ایشان را خیلی سر حال، بشّاش و پرتحرک‏‎ ‎‏دیدم. چون قبلاً که ما در قم خدمتشان بودیم، ایشان یک بیماری‏‎ ‎‏(برونشیت) داشتند و سینه‌شان همیشه صدا می‌کرد. ولی این چند روز که‏‎ ‎‏من در تهران بودم و از نزدیک ایشان را زیارت کردم و صحبت‌هایشان را‏‎ ‎‏شنیدم، هیچ علائمی از این کسالت ندیدم. به نظرم آمد که ایشان در‏‎ ‎‏نجف که تبعید بودند، از حضرت امیر‏‏ شفا گرفتند. حدود یک هفته در‏‎ ‎‏تهران ماندم، کاری هم نداشتم. هر روز به مدرسه علوی می‌آمدم و در‏‎ ‎‏یکی از اتاق‌ها می‌نشستم، گاهی هم اگر لازم می‌شد کمکی می‌کردم تا‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 365
‏این که حضرت امام به بیرونی تشریف می‌آوردند و برای مردم ابراز‏‎ ‎‏احساسات و سخنرانی می‌کردند. ما نیز همراه مردم می‌شدیم. خیلی از‏‎ ‎‏ریش سفیدان و معتمدان بازار هم آن‌جا بودند؛ چون هنوز بازار و خیابان‏‎ ‎‏بسته بود، می‌آمدند و در مدرسه علوی می‌نشستند.‏

‏آن روزی که بعضی از افسران نیروی هوایی آمدند و با حضرت امام‏‎ ‎‏بیعت کردند، من آن‌جا بودم. بعضی‌ها با همان لباس نیروی هوایی‌ آمده‏‎ ‎‏بودند، خیلی‌ها نیز لباس شخصی به تن داشتند. این‌ها خیلی پر هیجان و‏‎ ‎‏احساساتی بودند و ابراز وفاداری عجیبی می‌کردند، امام هم این‌ها را‏‎ ‎‏خوب تحویل گرفتند. در آن ایام از جمله شخصیت‌های خارجی، آقای‏‎ ‎‏یاسر عرفات به ملاقات حضرت امام آمد. همه اقشار از جبهه ملی‌ها،‏‎ ‎‏نهضت آزادی، مجاهدین خلق، توده‌ای‌ها در مدرسه علوی حضور داشتند‏‎ ‎‏و آزادانه می‌آمدند و می‌رفتند، همه نسبت به امام و انقلاب اعلام وفاداری‏‎ ‎‏می‌کردند. امنیت مدرسه علوی به صورت خیلی ساده تأمین و اداره می‌شد،‏‎ ‎‏شاید محافظ مسلح اصلاً نبود و اگر هم بود در ظاهر به چشم نمی‌آمد.‏

‏من بعد از چند روزی به قم بازگشتم. در این چند روز، سرنوشت‏‎ ‎‏انقلاب رقم خورد؛ رژیم سلطنتی و دولت بختیار در روز 22 بهمن 1357‏‎ ‎‏سرنگون شد و انقلاب به پیروزی کامل رسید و نظام جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏برقرار گردید.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 366