افکار مراجع و فضای حوزه
پس از شهادت حاج آقا مصطفی، قیام مردم قم و تبریز و چهلمهای دیگر به وقوع پیوست. آقایان مراجع سهگانه در قم (آقای گلپایگانی، آقای شریعتمداری و آقای مرعشی نجفی) در همه این حوادث حضور داشتند. اعلامیه میدادند، با هم تلفنی یا حضوری صحبت میکردند، تبادل نظر مینمودند. وقتی هم که طلاب و فضلا به منزلشان میرفتند و از آنها کسب تکلیف مینمودند، آنها را راهنمایی کرده و سخنرانی میکردند. البته اغلب روش آقایان این بود که مردم را به آرامش دعوت میکردند، بیشتر جنبه موعظه و نصیحت داشت، یعنی این که مواظب اوضاع باشید. میگفتند: ما در تماس هستیم و مسأله را پیگیری میکنیم. به هر حال نمیخواستند طلبهها خیلی شلوغ کنند و کار به دست بچهها بیفتد و سعی میکردند تا کار در دست بزرگان باشد، گاهی که ما به منزلشان میرفتیم اغلب توصیههای اینچنینی داشتند.
در این مرحله نیز روش آقایان این بود که اصلاً با شخص شاه کاری نداشتند و با او درگیر نمیشدند، فوقش به دولت و مجلس اعتراض میکردند، مثلاً آقای گلپایگانی میفرمود: من در جمیع حوادث، اشکال و اعتراض خودم را بهطور کلی مطرح میکنم تا در تاریخ ثبت بشود. ولی ایشان هیچ وقت به شاه تندی نمیکرد. اگر نامهای هم به شاه مینوشت، مضمونش این بود که مثلاً دستور فرمایید این طور بشود و یا این کار را
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 356
نکنند. حتی وقتی دولت شریف امامی با شعار «آشتی ملی» بر سر کار آمد، میگفتند: حالا که رئیس دولت پرچم سفید بالای سرش گرفته و تسلیم شده و صلح میخواهد، خوب است ما هم کوتاه بیاییم، ما یک حرکتی کردیم و حجت تمام شد و بیشتر از این مسئولیت نداریم.
میخواهم عرض کنم این آقایان با این که به حضرت امام معتقد بودند، ایشان را مجتهد و عالِم میشناختند و دفاع از شخص ایشان را هم برای خود واجب میدانستند ولی افکار انقلابی امام را قبول نداشتند و میفرمودند: ما متأسفانه نمیتوانیم به دنبال ایشان برویم. البته این آقایان از جان خودشان نمیترسیدند، ترسشان به خاطر دین بود، میترسیدند اگر اقدام تندی بشود، اسلام به کلی از بین برود.
این تفکر اختصاص به آقایان مراجع هم نداشت، در سطح اساتید و بزرگان نیز اینطور بود. مانند امثال مرحوم حاج آقا مرتضی حائری که مرجعیت نداشت ولی برای خودش شخصیتی بود. ایشان از باب دلسوزی به اسلام و روحانیت گاهی حرفهای تندی هم داشت. یک وقتی بنده به یکی از مساجد تهران برای تبلیغ و منبر میرفتم، در آن مسجد یک منبری دعوت شده بود، پیرمرد بود و اسم و رسم چندانی نداشت. حتی زیاد حال صحبت کردن هم نداشت، مریض احوال بود، یک روز بعد از نماز به منبر رفت و چند جملهای صحبت کرد، از جمله مطالبی پیرامون مسائل روز و انقلاب گفت و از سخنان امام خمینی درباره تشکیل حکومت اسلامی انتقاد کرد، مرد فاضلی بود و خیلی سعی میکرد به حرفهایش صورت منطقی و برهانی بدهد. بعد گفت: حکومت مخصوص امام زمان(عج) است و اگر کسی قبل از ایشان
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 357
حرکتی بکند و حکومتی تشکیل بدهد، خداوند کمرش را میشکند. جمعیت زیادی بود و همه هم گوش میدادند. در آن زمان ما و افرادی که مثل ما بودند در حدی نبودیم که تجزیه و تحلیل کنیم و فوری تشخیص بدهیم کدام یک از طرفین حق است و کدام اشتباه میکنند و معمولاً تحت تأثیر این حرفها قرار میگرفتند. حتی عقلای قوم، پیرمردها، جاافتادهها، کامل مردها، درس خواندهها و متدینین، همه اینگونه فکر میکردند. مخصوصاً زمانی که شاه در تلویزیون ظاهر شد و خطاب به مردم گفت که: من صدای شما را شنیدم و قول داد به قانون اساسی ملتزم باشد و انتخابات را آزاد کند، آقایان دیگر لزومی برای ادامه مبارزه نمیدیدند.
ولی در مقابل، وقتی پیام حضرت امام از نجف و بعد از پاریس وارد ایران میشد و در آن تأکید بر سرنگونی رژیم سلطنتی و شاه داشت، همه اینها تحتالشعاع قرار میگرفتند، این جوانهای طلبه و غیر طلبه، بیست ساله، هجده ساله، بیست و پنج سالهها که غرق در احساسات دینی بودند، میریختند به کوچه و خیابانها، شعار مرگ بر شاه و مرگ بر این سلطنت پهلوی میدادند. سر تا پا شور و احساسات بودند و کسی هم نمیتوانست با اینها بحث علمی یا بحث سیاسی بکند؛ یعنی واقعاً اگر احساسات پرشور دینی این جوانان نبود، حتی عقل امام هم به تنهایی نمیتوانست کاری از پیش ببرد. در این میان تلاشهای شاگردان و مریدان حضرت امام هم مؤثر بود، اینها به میان مردم میرفتند و افکار و اندیشههای امام را در میان آنها ترویج و تشریح میکردند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 358