مسأله دکتر شریعتی
یکی از مسائل مهم این دوره که حوزه و روحانیت را سخت مشغول کرد، مسأله دکتر شریعتی بود. در اوایلی که این حسینیه ارشاد تأسیس شد، آقای مطهری هم در رأس آن قرار داشت، یعنی عضو هیأت امنای حسینیه بود. هر کسی را به آنجا دعوت مینمودند چه روحانی و غیر
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 310
روحانی زیر نظر آقای مطهری و با مشورت ایشان انجام میگرفت و نظر آقای مطهری معمولاً غالب بود.
مدتی از پدر دکتر شریعتی برای سخنرانی دعوت میکردند. نوارهایش را نیز پیاده و چاپ کردند، او هم در مطالبش اشکالاتی دارد ولی مثل پسرش خیلی تندروی ندارد. بعد افراد دیگری را دعوت کردند و آنها هم آمدند و در آنجا صحبت کردند تا این که کمکم پای دکتر شریعتی هم به حسینیه باز شد. آقای مطهری از جمله افرادی بود که صلاح میدانست و خیلی تأکید داشت که دکتر بیایند و در آنجا سخنرانی داشته باشند. علّتش هم روشن بود؛ چون برای سخنرانی آقایان روحانی جمعیت چندانی نمیآمدند ولی دکتر در سخنرانیهای خود جذابیتی ایجاد میکرد و به خصوص قشر دانشجو را به حسینیه میکشاند.
یادم هست زمانی آقای نوری (سلّمه الله) به آقای همایونی (یکی از کارگردانان حسینیه) اعتراض کرده بودند که شما چرا این قدر آقایان غیر روحانی را به حسینیه دعوت میکنید؟ او در جواب گفته بود: برای این که برای سخنرانی روحانیون معروف و سرشناس، مثلاً آقای خزعلی، حدود سیصد، چهارصد نفر جمع میشوند، ولی ما هر وقت دکتر را دعوت کردیم اگر ما سه هزار تا کارت صادر میکنیم دو هزار تا هم بدون کارت میآیند و تمام طبقه بالا و پایین و صندلیها پر میشود، حتی بسیاری سر پا میایستند و به حرفهای او گوش میکنند. شما چطور میتوانید این همه جوان را در یک جا جمع کنید. دکتر اینها را از سینماها و مراکز تبلیغات کمونیستی میکشد و میآورد، گاهی اوقات
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 311
دو ساعت و بیشتر هم صحبت میکند و کسی از سر جایش تکان نمیخورد.
در عین حال آقای مطهری، خیلی به آیت الله نوری همدانی و آقای خزعلی نظر داشتند. گاه گاهی از آنها دعوت میکردند و آنها هم میرفتند و صحبت میکردند. یک وقتی هم از بنده دعوت شد، البته نه برای سخنرانی بلکه جهت تشکیل کلاس معارف دینی و اصول دین. این دعوت از طرف آقای مطهری نبود، چون در آن ایام آقای مطهری من را نمیشناختند، بلکه از طریق افرادی که در آنجا دست اندرکار بودند و با بعضی از دوستان ما آشنایی داشتند، این دعوت انجام شد ولی من قبول نکردم؛ چون مسأله حسینیه ارشاد برای من روشن نبود و در آن شک داشتم و از باب این که در روایت داریم، در شبهات توقف کنید و آن را ترک کنید، من نرفتم؛ زیرا افرادی به آنجا رفت و آمد داشتند و در آنجا سخنرانی میکردند که از آنها شناخت زیادی نداشتم. همچنین آنهایی که جهت استفاده و به عنوان مستمع شرکت میکردند، افراد مخصوصی بودند و با جاهای دیگر خیلی فرق داشتند. حتی یک بار هم خودم به حسینیه رفتم تا ببینم چه خبر است؟ جمعیت زیادی هم بود، خود دکتر حضور نداشت و یکی از نزدیکانش صحبت میکرد. نمیدانم چه شد که یکی گفت صلوات بفرستید ـ گویا اسم پیامبر برده شده بود ـ در این هنگام تعدادی از کارگردانهای آنجا گفتند هیس! هیس! اینجا جای این حرفها نیست و عوض صلوات، شروع به کف زدن کردند که من خیلی ناراحت شدم.
از طرفی خود دکتر حتی یک بار هم از آنجا تعبیر «حسینیه ارشاد»
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 312
نیاورد ـ این مطلب در نوارها و کتابهایش موجود است ـ همیشه «مؤسسه» ارشاد میگفت، شاید برای این که حسینیه برای روضهخوانهاست.
به هر حال آن زمان این موضوع تبدیل به یک غائله شده بود. من همیشه شبهای جمعه برای تشکیل جلسه و گاهی سخنرانی به تهران میرفتم و شب شنبه معمولاً ساعت دوازده یا دو نصف شب برمیگشتم. در مجالس متعددی شرکت میکردم و گاهی که برنامه خودم تمام میشد به عنوان مستمع شرکت میکردم. گفتوگو پیرامون این مسائل زیاد بود. شمال شهریها و متجددمآبها و اعیاننشینها که خیلی با علما ارتباط نداشتند، بیشتر طرفدار شریعتی بودند. تیپ دانشجو هم که اغلب از بچههای این قشر بودند، میآمدند و حسینیه ارشاد را پر میکردند. آنها میگفتند که دکتر دین را به زبان روز مطرح میکند تا جوانها بفهمند. من در بعضی از نوشتههایم نوشتم که فهمیدیم مرادشان از این حرف چیست! یعنی با خدا و پیامبر کارتان نباشد، آنها مال چند قرن پیش بود، شما مسائل روزپسند را به مردم تعلیم کنید.
به هر صورت دکتر یک سری اشتباهات فاحشی داشت که هیچ شکی در آن نبود. ولی در این میان مشکل مهم دیگر این بود که شخصیتهای مورد اعتماد مردم از او حمایت میکردند و او را بزرگش مینمودند. از جمله آنها یکی شهید مطهری و شهید مفتح بودند. البته آقای مطهری متوجه اشتباهات او بودند و میگفتند: جوان است، احساساتی است، یک حرفهایی میزند. ما که با او رفیق هستیم یک وقت دور هم جمع میشویم و اشتباهاتش را رفع میکنیم، ولی فعلاً چون موجود مفیدی
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 313
است و جوانها را به دورش جمع کرده است باید او را از دست ندهیم، اما بعداً ایشان متوجه شدند و در موضعگیری خود تجدید نظر کردند.
آن زمان بنده یک ماه رمضان، در مسجد قبا جلسه داشتم. آقای مفتح نیز برای سخنرانی به آنجا و به مسجد الجواد میآمدند. گاهی وقتها در مسیر قم ـ تهران و بالعکس، در اتوبوس همسفر میشدیم ـ آن وقت شرکت «ترانسفورت نو» داخل شهر نزدیک حرم بود و با اتوبوسهای آن به تهران رفت و آمد میکردیم ـ در سفری همصندلی شدیم. آقای مفتح که اطلاع پیدا کرده بود من در میان مطالب گوشههایی به حرفهای دکتر میزنم و حرفهای او را نقد میکنم، برگشت و به من گفت: شما صلاح نمیدانید این گونه مطالب را نگویید تا دکتر تضعیف نشود؟ گفتم: خدا میداند من حتی در ذهنم خطور نکرده که او را ناراحت بکنم و اصلاً اسمی از او تا به حال نبردهام. من فقط مطالب خودم را مطرح میکنم حالا شاید یک قسمتش به او بخورد. آقای مفتح گفت: حالا شما قدری مواظبت کنید. گفتم: قطع نظر از این که من نمیخواهم پایم را در کفش ایشان کنم ولی او این حرفها را دارد، مثلاً این را میگوید، آن را میگوید. گفتم: دکتر نه یک کتاب حدیثی مثل وسائل الشیعه را دیده است و نه تاریخ اسلام را مطالعه کرده است، فقط حرفهای بعضی اسلام شناسهای اروپایی و فرانسوی را مستند قرار داده و بر مبنای آن سخنرانی کرده و یا کتاب مینویسد. مرحوم شهید مفتح همه گفتههای مرا قبول کرد و گفت: به هر حال چون موجود مفیدی است، میشود اشکالات و اهانتهایش را به گونهای برطرف کرد، بعد خود شهید مفتح به من گفت: آقای مطهری هم اخیراً حرف شما را میزدند، ایشان
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 314
میفرمود: من اوائل فکر میکردم دکتر جوان است و اشتباهاتی دارد، احساساتی است، اما میتوانیم رو به راهش کنیم، چون جوان به درد بخوری نسبت به کارهای تبلیغی و فرهنگی ما بود؛ ولی الآن میبینم اینگونه نشده و من فعلاً او را مغرض میدانم نه جاهل، او دانسته بر علیه روحانیت حرف میزند. این جملات را خود آقای مفتح به نقل از آقای مطهری برای من نقل میکرد ولی در عین حال خودش این حرفها را قبول نداشت و هنوز به دکتر شریعتی خوشبین بود.
به همین خاطر آقای مطهری چون نتوانست به فعالیت خود در حسینیه ارشاد ادامه بدهد، راه خود را جدا کرد و از عضویت در هیأت امنا استعفا داد و دیگر هیچ دخالتی در امور آنجا نداشت. این موضوع دو دستگی عجیبی به وجود آورد. اختلاف و درگیری لفظی در تهران بین بالا شهریها و پایین شهریها بیشتر بروز داشت. مرحوم آقای شیخ احمد کافی که در مهدیه تهران به منبر میرفت و جمعیت زیادی را هم داشت ـ یعنی اگر در حسینیه ارشاد پنج هزار نفر جمع میشدند در مهدیه تهران ده هزار نفر بودند ـ مرتب بر علیه دکتر حرف میزد. یکی دیگر مرحوم شیخ قاسم اسلامی بود، از نزدیک او را دیده بودم، یک سال به همدان آمده بود، مرد بسیار متعصب و مذهبی بود، اگر میدید یا میشنید که کوچکترین اهانت به ساحت مقدس رسول خدا، ائمه هدی و یا به گوشهای از اسلام و قرآن شده است، فوری قیام میکرد، خیلی هم شجاع و نترس بود. او هم پایش را در کفش دکتر کرده بود و بر ضد او مطلب مینوشت. اگرچه شاید نوشتههای او نیز ایراداتی داشت، ولی مینوشت و کاملاً تجزیه و تحلیل میکرد. فرزند آیت الله میلانی هم یک
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 315
جزوههایی علیه دکتر مینوشت که چاپ و تکثیر میکردند و در سطح وسیعی پخش مینمودند.
دکتر در شهر قم نیز در بین طلاب موافق و مخالف داشت؛ به خصوص طلاب و فضلای جوان بیشتر طرفدارش بودند. در میان اساتید و آقایان مدرسین هم، کم و بیش از او طرفداری میکردند. یکی از این آقایان الآن هم هست (خدا سلامتش بدارد) مرد تحصیل کرده و خوبی است و من هم به او اعتقاد دارم ولی به نظر من مسائل را خوب بررسی نمیکند و فوری حرف میزند. او میدانست که من از این حرفها خوشم نمیآید، ولی این را هم میدانست که در میان بحثهایم اسمی از کسی نمیبرم. چون آشنایی داشتیم، روش مرا خوب میفهمید، ولی در عین حال به خاطر نگرانی از این که وقتی من به تهران میروم نکند دوباره چیزهایی بر علیه شریعتی بگویم، آقایی را پیش من فرستاده بود و خیلی تأکید داشت مبادا من در این مورد موضعگیری کرده و حرفهایی بزنم.
از جمله مخالفین دکتر در قم، مرحوم آقای حاج محمدعلی انصاری بود. او در اصل بازاری بود ولی مختصر تحصیلات حوزوی نیز داشت. شاعر بود و کتابهایی هم مینوشت، بعضی فرزندانشان الآن طلبه هستند و آقای علوی گرگانی داماد ایشان هستند. آقای انصاری مرتب بر علیه دکتر مینوشت و دکتر هم در میان صحبتها و کتابهایش جواب او را میداد و تحت عنوان مثلاً کرباسفروش قمی مورد تحقیر و اهانت قرار میداد. ظاهراً دکتر در یکی از سخنرانیهایش به نقل از آقای انصاری گفته بود که یکی از فواید زیارت امام حسین(ع) و عتبات این است که مردم مهر و جانماز زیاد از آنجا میخرند و به ایران میآورند و
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 316
این برای اقتصاد کشور خوب است. دکتر این را مطرح ساخته و مورد تمسخر و نقد قرار داده بود. یک روز در خیابان با آقای انصاری مواجه شدم و صحبت از این مطلب شد. او گفت: من که سخنرانی ندارم، (چون معمم نبود، شخصی بود) ولی شما تمام نوشتجات مرا ببینید و مطالعه کنید، در کجای آثار و جزواتم این مطلب موجود است؟! من اصلاً چنین چیزی نگفتم، شما اگر پیدا کردی جایزه میدهم.
من میخواهم بگویم آقای دکتر! حالا به قول شما این کرباسفروش و یا روضهخوان بود، شما که ادعا میکنی جامعهشناس هستم و چند سال در خارج درس خواندم، چرا خودت را با این افراد درگیر میکنی؟
در این که دکتر در کتابها و آثارش اشکالات علمی زیاد دارد، هیچ شک و شبههای نیست. اگر باور ندارید، بیایید یکی یکی کتابهایش را بیاوریم و مطالعه و بررسی کنیم. زمانی آیت الله نوری همدانی میفرمود: همین کتاب اسلام شناسی در تمام صفحاتش اشکالات علمی هست.
در آثار دکتر شریعتی علاوه بر اشکالات علمی، توهین و جسارت به بزرگان و علما نیز زیاد به چشم میخورد، گاهی با اشاره و کنایه، گاهی هم خیلی صریح این حالت را ادامه میدهد.
در محضر علامه طباطبائی بودم که از ایشان در مورد آقای شریعتی سؤال شد، فرمود: ما با دکتر شریعتی غرض شخصی نداریم، اما در نوشتههای او اشکالاتی وجود دارد. برای مثال در کتاب کویر در چهار مورد ادعای نبوت و رسالت کرده است ـ من دو، سه جایش را دیدهام که چنین ادعاهایی دارد ـ مثلاً میگوید: آنکه در چاه مزینان بود و مقنی آن کلنگ را زد، برقی جهید و من پیش خود گفتم: این همان نباشد که
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 317
بر عیسی نازل شد، بر موسی نازل شد، بر محمد نازل شد و اینک بر من آمده است؟ یعنی میخواهد بگوید جبریل بود که پیش او آمد. من این مطلب را بردم و به دوستان و علاقمندان دکتر نشان دادم. آنها گفتند که کتاب کویر کتابی است که دکتر آن را در اوایل جوانی و در 23 سالگی نوشته است و حالت غرور داشته است.
اینکه علامه طباطبایی میفرماید ما غرض شخصی با کسی نداریم، باید مورد عنایت باشد. آقای مطهری هم این گونه بود. اگر میتوانست دکتر را اصلاح بکند، واقعاً وجود بسیار ارزشمندی میشد؛ چون دکتر سخنور خوبی بود و در رشته جامعهشناسی در فرانسه تحصیلکرده بود. از همه مهمتر اینکه حماسی و ادبی صحبت میکرد و همه خصوصاً جوانان را مجذوب خود میساخت ولی متأسفانه نتوانستند او را میزان کنند.
اوایلی که دکتر به دعوت مرحوم آقای مطهری به حسینیه آمد، مقداری ملایم و تقریباً هماهنگ با روحانیون بود و قدم به قدم با آنها جلو میآمد. ولی بعداً برای خود موقعیتی کسب کرد و سخنرانیهایش پیاده و چاپ شد، این سر و صداها بلند شد. او اهانت به علما و بزرگان را با اسم آغاز کرد و به ساحت شخصیتهایی مثل: علامه مجلسی، محقق طوسی، شیخ بهایی و… اسائه ادب نمود. مثلاً مرحوم مجلسی و خواجه نصیرالدین طوسی را متهم میکرد که اینها در دربار شاه بودند. حضرت امام هم در آن سخنرانی معروفشان در نجف فرمودند: علما اطراف سلاطین نبودند، بلکه این سلاطین بودند که در اطراف علما قرار داشتند.
حتی دکتر تز «اسلام منهای روحانیت» را علناً مطرح کرد، باز امام در
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 318
جواب فرمودند: اسلام منهای روحانیت، مثل طب منهای طبیب است، اسلام منهای روحانیت، یعنی اسلام منهای رسول الله. رسول الله هم یک آخوند بودند، لکن آخوند خیلی بزرگ و عظیم الشأن، بنابراین اسلام بدون روحانیت و بدون آخوند اصلاً معنا ندارد. البته حضرت امام با ایشان درگیر نمیشدند چون مقامشان بالاتر از این حرفها بود. ایشان در آن سخنرانی بهطور کلی روشنفکران و دانشگاهیان را نصیحت کردند، همانطور که روحانیت و حوزه را هم نصیحت کردند و هشدار دادند که اینها توطئه دشمن است و دشمن این اختلاف را میخواهد میان حوزه و دانشگاه ایجاد بکند.
حتی پدر دکتر هم ـ در نوشتجاتش هست ـ به این تندروی دکتر شریعتی اعتراض کرد و نامه نوشت. او هم در جواب نامه نوشت که من اینها را از تو یاد گرفته بودم. بنده خودم این نامه را دیدم و در مجموعه کتب او چاپ شده است.
بعد که حسینیه ارشاد از سوی رژیم تعطیل شد، اطرافیان و مریدان دکتر به فکر افتادند که جای دیگری را به همین منظور راه بیندازند. بنابراین آمدند در کنار حسینیه، مسجد قبا را تأسیس کردند. آقای سید محسن هزاوهای همدانی که از دوستان قدیمی و فعال ما بود، در این کار با آنها همکاری داشت. آقای هزاوهای پس از انقلاب در جهاد سازندگی حضور پیدا کرد و قبل از انقلاب هم از آن انقلابیهای ناب و از شاگردان امام به شمار میآمد، حتی کلنگ ساختمان مسجد قبا را هم او
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 319
به زمین زد، ولی بیشتر آقایانی مثل: حاج ترخانیها، بچههای حاج آقا رضا شاپور و چند نفر دیگر که اهل خیر و مورد اعتماد بودند مسجد را ساختند. ما هم گاهی میرفتیم و در ساختمان نیمه تمامش حضور پیدا میکردیم. سرانجام ماه رمضان شد و میخواستند مسجد قبا را افتتاح کنند. خودشان نشستند و مشورت کردند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای مراسم افتتاح از من دعوت کنند و من ضمن افتتاح مسجد، در همان ماه رمضان نماز جماعت را اقامه کنم و مقداری هم بین الصلاتین صحبت کنم. من هم اگرچه متوجه این موضوع بودم که اینها اغلب همان افراد حسینیه ارشاد هستند ولی چون عنوان مسجد داشت و از طرفی اصرار کردند، قبول کردم و ماه رمضان را در بین الصلاتین ظهر و عصر، معمولاً مسأله میگفتم. شبها هم به منبر نمیرفتم، چون سخنران به آن معنا نبودم، فقط روی صندلی مینشستم و حدود سه ربعی صحبت میکردم. هر شب نیز جمعیت زیادتر میشد، اکثر اصحاب و دست اندرکاران حسینیه ارشاد میآمدند و چون علمی و با استدلال و برهان حرف میزدم، صحبتهای مرا پسندیده بودند.
پانزدهم یا شانزدهم رمضان بود، بعد از اینکه صحبتم تمام شد، تعدادی اطرافم را گرفتند و گفتند: حاج آقا ما امشب میخواهیم مقداری با شما صحبت کنیم. گفتم: عیب ندارد به بیرون مسجد رفتیم و چون هوا خوب بود در صحن نشستیم. این جلسه حدود دو ساعت و نیم به طول کشید. خلاصه حرفشان این بود که شما بدون اینکه اسمی از دکتر ببرید، به صورت مستدل حرفهای او را نقد و رد میکنید، ما همه اینها را قبول داریم و میدانیم بعضی از حرفهای او باطل است و حق را به شما
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 320
میدهیم. گفتم: پس اگر شما قبول دارید که او این همه در معارف اسلامی اشتباهاتی دارد، پس چرا اسلام را به دست او دادید و معارف اسلامی را از او میگیرید؟ گفتند: درست است، اما با این جوانها چه کنیم؟ این جوانان تحصیل کرده و دانشگاهی پای صحبتهای شما نمیآیند. ما این حسینیه را تأسیس کردیم که جوانان را به سوی دین، مذهب و مسجد ترغیب کنیم، ولی آنها از روحانیت گریزان هستند. اما وقتی از دکتر دعوت میکنیم جمعیت زیادی استقبال میکنند. گفتم: حالا من چه کار کنم؟ گفتند: از این مسائل دیگر مطرح نکنید. گفتم: این که نمیشود شما برای من تکلیف معین بکنید که چه بگویم و چه نگویم.
من همین طور بحثهایم را ادامه دادم تا این که ماه رمضان تمام شد. اما درباره اینکه بعد از ماه رمضان نیز بمانیم و به امامت جماعتی و صحبت ادامه بدهیم یا نه، در میان هیأت امنای مسجد قبا دودستگی و اختلاف به وجود آمد. بعضی از این آقایان مثل حاج ترخانیها و گردانندگان حسینیه ارشاد، میگفتند: ما مشکلی با شما نداریم ولی به شرطی با حضور شما در اینجا موافقت میکنیم که با دکتر کاری نداشته باشید، در نهایت من قبول نکردم و نماندم و به قم بازگشتم.
چند روز بعد مرحوم آقای شهید مفتح زنگ زد و گفت: میخواهم شما را ببینم. گفتم بفرمایید، من به خدمتتان میآیم. قرار شد در مسجد امام حسن عسکری(ع) همدیگر را ببینیم، وقتی آنجا به خدمتشان رسیدم آقای مفتح گفت: شما قم را رها کنید و به تهران بیایید و در مسجد به کار و بحثتان ادامه بدهید. گفتم: من میخواهم در قم باشم و تصمیم ندارم به آنجا بروم. آقای مفتح گفت: پس اجازه دهید من به
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 321
جای شما به آنجا بروم، چون قبل از من شما آنجا بودید و آنها شما را میخواهند. گفتم: اتفاقاً آنجا بیشتر به درد شما میخورد و اگر با من هم مشورت بکنند من شما را نسبت به خودم اَولی میدانم. شما با دانشگاهیان و روشنفکران ارتباط و آشنایی دارید ولی من آخوند قمی هستم.
بالاخره ایشان قبول کردند و خیلی خوشحال شدند و گفتند: یکی از آرزوهای من بود که بتوانم در این مسجد پایگاهی داشته باشم و اهداف و مقاصد خودم را در آن پیاده کنم. مرحوم شهید مفتح واقعاً اینطور بودند و اهداف عالی داشتند و شاید یک جهت خوشبینی او به دکتر هم این بود که میخواست از موقعیت او به نفع اسلام و روحانیت بهرهبرداری بکند. ولی از سوی دیگر، شریعتی به شدت تحت تأثیر اساتید خارجی مثل لوئی ماسینیون و اساتید داخلیاش مانند مهندس بازرگان قرار داشت. آقای بازرگان کسی بود که در کتاب راه طی شده اهانتهای بسیاری به روحانیت و به خصوص به ساحت مقدس حضرت آیت الله بروجردی کرده است.
به هر حال دکتر در میان جوانان تحصیل کرده، نفوذ چشمگیری داشت و برخی در حد مبالغهآمیز او را پرستش میکردند. یک روز در مدرسه فیضیه با آقای سید محمد باقر موسوی همدانی که مترجم تفسیر المیزان هست مواجه شدم. مقداری که صحبت کردیم نامهای درآورد و به من نشان داد، دیدم یکی از مریدان دکتر برایش نوشته بود. ـ آقای موسوی هم گاهی در سخنرانیهایش دکتر و افکارش را نقد میکرد ـ در نامه خیلی مؤدبانه نوشته بود: آقای فلانی! این آقای دکتر
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 322
شریعتی تا به حال که ادعای نبوت و رسالت نکرده است ولی اگر روزی همچون ادعایی داشته باشد، بدان که بدون شبهه قبول خواهیم کرد، زیرا مگر انبیا چه داشتند که دکتر ندارد؟؛ این عین عبارتی بود که در چند سطر نوشته بود، از این نوع افراد زیاد بودند. در حسینیه نیز این طور آدمهای مشکوک از همان اول حضور داشتند ـ البته افراد سلیم النفس هم کم و بیش بودند ولی همدیگر را نمیشناختند ـ اینها برای بزرگ کردن دکتر همکاری و برنامهریزی میکردند تا آنجا که کار به جایی رسید که در نظر بعضی افراد، او به عنوان اسلامشناس و نظریهپرداز اسلامی مطرح شد.
یکی از بازاریان محترم ـ که قوم و خویش ما بود، پیرمرد تجربه دیدهای هم بود و چند سال پیش فوت کرد ـ میگفت: هزار و چهارصد سال از بعثت پیامبر و ظهور اسلام گذشت، این همه آخوند و عمامه به سر آمدند و رفتند، نتوانستند اسلام را برای ما بفهمانند که اسلام چه میگوید. ولی ناگهان یک جوان تحصیل کرده اروپایی آمد و در چند جلسه همه اسلام را برای ما معرفی کرد، آن هم با رشته جامعهشناسی، آن وقت ما هم فهمیدیم که اسلام چه میخواهد بگوید.
یکی از اشکالات مهم دکتر این بود که در همه چیز دخالت میکرد، رشته تخصصی او به قول خودش جامعهشناسی بود، ولی در تاریخ، فلسفه، فقه و چیزهای دیگر وارد میشد. همان ایام ماه رمضانی که من در مسجد قبا برنامه داشتم خیلی از مریدان دکتر میآمدند و با هم صحبت میکردیم، گاهی تا وقت سحری بحث میکردیم. بعد سحری را با هم میخوردیم و نماز صبح میخواندیم آن وقت میخوابیدیم. یک
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 323
شب چند نفر از مریدان سرسخت او که البته به من هم بیارادت نبودند و مرا هم به صداقت و بیغرضی قبول داشتند، میگفتند: دکتر در یکی از سخنرانیهایش به ابوعلیسینا اشکال کرد. گفتم: این معنا ندارد، در حالی که دکتر نه فلسفه خوانده است، نه منظومه را دیده است و نه شرح تجرید را مطالعه کرده است. برخی میگفتند دکتر با فلسفه موافق نبود. عباراتی هم دارد که میگوید: اسلام نمیخواهد بوعلی بسازد، اسلام میخواهد ابوذر درست کند.
این حرف مال سی سال پیش بود، خیلی در حافظهام نمانده است او مسألهای را عنوان کرد و گفت: دکتر این حرف بوعلی را مطرح کرد، بعد شدیداً بوعلی را کوبید. گفتم: آقای دکتر نگفتند این مطلب در کدام کتاب بوعلی است، در کتب فلسفی او یا در کتب منطقی؟ من هم این حرف را از ابوعلی شنیدم، لکن اگر در کتب فلسفی باشد یک معنا دارد و اگر در کتب منطقی باشد معنای دیگر دارد. حالا شما ببینید دکتر از چه نظر این را مورد نظر قرار داده است. اینها اغلب دانشجو بودند و حدود نیم ساعت طول کشید تا من موضوع فلسفه و منطق را برایشان توضیح دادم و گفتم فلسفه و منطق دو چیز جدا از هم هستند. بعد که یک مقدار تفهیم شدند، گفتم: آقای دکتر این مطلب را از نظر فلسفی مورد نقد و اشکال قرار داده است، در حالی که سخن بوعلی ربطی به این موضوع ندارد، چون بوعلی این مطلب را در منطق بحث میکند، یعنی در واقع دکتر در اینجا به خلط مباحث گرفتار شدند. آن وقت گفتم این همه دکتر، مهندس، دانشجو که در طبقه بالا و پایین نشسته بودند، یکی بلند نشد این را به او تذکر بدهد؟ گفتند: نه! همه فقط گوش بودند. سپس به
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 324
این آقایان گفتم: هر جا که دکتر در مسائل اسلامی وارد شده است اغلب به همین نحو است؛ اطلاعات کافی پیرامون آن ندارد و دچار خلط مباحث و اشتباه میشود.
آقای مصباح در برابر اشتباهات علمی او خوب مقاومت میکرد و به این افکار روشنفکری خیلی بدبین بود. افکاری که به قول ایشان از اروپا سرازیر میشود، آن هم از زبان بعضی فلاسفه که در واقع فیلسوف نیستند ولی مانند روغن نباتی که به جای روغن حیوانی جایگزین و تبلیغ میکنند، اینها را هم به عنوان فیلسوف ترویج میکنند. مرحوم شهید مطهری در یکی از آثارش در مورد راسل نوشتند: او یک شارلاتان سیاسی بود ولی در دنیا به عنوان فیلسوف معرفی میشود.
آقای مصباح تعصبی خاص و حساسیتی ویژه در این خصوص داشت و در مسائلی که یک مقدار به دین و مذهب برخورد میکرد سازش نمیکرد، البته آقایان دیگر هم حرفهای دکتر را نمیپسندیدند، بلکه آنها میگفتند: فعلاً صلاح نیست اوضاع را به هم بزنیم، حالا او عدهای را دور خودش جمع کرده است، بعداً ما تفهیمش میکنیم.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 325