مسأله دکتر شریعتی

مسأله دکتر شریعتی

‏یکی از مسائل مهم این دوره که حوزه و روحانیت را سخت مشغول‏‎ ‎‏کرد، مسأله دکتر شریعتی بود. در اوایلی که این حسینیه ارشاد تأسیس‏‎ ‎‏شد، آقای مطهری هم در رأس آن قرار داشت، یعنی عضو هیأت امنای‏‎ ‎‏حسینیه بود. هر کسی را به آن‌جا دعوت می‌نمودند چه روحانی و غیر‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 310
‏روحانی زیر نظر آقای مطهری و با مشورت ایشان انجام می‌گرفت و نظر‏‎ ‎‏آقای مطهری معمولاً غالب بود.‏

‏مدتی از پدر دکتر شریعتی برای سخنرانی دعوت می‌کردند.‏‎ ‎‏نوارهایش را نیز پیاده و چاپ کردند، او هم در مطالبش اشکالاتی دارد‏‎ ‎‏ولی مثل پسرش خیلی تندروی ندارد. بعد افراد دیگری را دعوت کردند‏‎ ‎‏و آن‌ها هم آمدند و در آن‌جا صحبت کردند تا این که کم‌کم پای دکتر‏‎ ‎‏شریعتی هم به حسینیه باز شد. آقای مطهری از جمله افرادی بود که‏‎ ‎‏صلاح می‌دانست و خیلی تأکید داشت که دکتر بیایند و در آن‌جا‏‎ ‎‏سخنرانی داشته باشند. علّتش هم روشن بود؛ چون برای سخنرانی آقایان‏‎ ‎‏روحانی جمعیت چندانی نمی‌آمدند ولی دکتر در سخنرانی‌های خود‏‎ ‎‏جذابیتی ایجاد می‌کرد و به خصوص قشر دانشجو را به حسینیه‏‎ ‎‏می‌کشاند. ‏

‏یادم هست زمانی آقای نوری (سلّمه الله) به آقای همایونی (یکی از‏‎ ‎‏کارگردانان حسینیه) اعتراض کرده بودند که شما چرا این قدر آقایان غیر‏‎ ‎‏روحانی را به حسینیه دعوت می‌کنید؟ او در جواب گفته بود: برای این‏‎ ‎‏که برای سخنرانی روحانیون معروف و سرشناس، مثلاً آقای خزعلی،‏‎ ‎‏حدود سیصد،‌ چهارصد نفر جمع می‌شوند، ولی ما هر وقت دکتر را‏‎ ‎‏دعوت کردیم اگر ما سه هزار تا کارت صادر می‌کنیم دو هزار تا هم‏‎ ‎‏بدون کارت می‌آیند و تمام طبقه بالا و پایین و صندلی‌ها پر می‌شود،‏‎ ‎‏حتی بسیاری سر پا می‌ایستند و به حرف‌های او گوش می‌کنند. شما‏‎ ‎‏چطور می‌توانید این همه جوان را در یک جا جمع کنید. دکتر این‌ها را از‏‎ ‎‏سینماها و مراکز تبلیغات کمونیستی می‌کشد و می‌آورد، گاهی اوقات‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 311
‏دو ساعت و بیشتر هم صحبت می‌کند و کسی از سر جایش تکان‏‎ ‎‏نمی‌خورد.‏

‏در عین حال آقای مطهری، خیلی به آیت الله نوری همدانی و آقای‏‎ ‎‏خزعلی نظر داشتند. گاه گاهی از آن‌ها دعوت می‌کردند و آن‌ها هم‏‎ ‎‏می‌رفتند و صحبت می‌کردند. یک وقتی هم از بنده دعوت شد، البته نه‏‎ ‎‏برای سخنرانی بلکه جهت تشکیل کلاس معارف دینی و اصول دین. این‏‎ ‎‏دعوت از طرف آقای مطهری نبود، چون در آن ایام آقای مطهری من را‏‎ ‎‏نمی‌شناختند، بلکه از طریق افرادی که در آن‌جا دست اندرکار بودند و‏‎ ‎‏با بعضی از دوستان ما آشنایی داشتند، این دعوت انجام شد ولی من‏‎ ‎‏قبول نکردم؛ چون مسأله حسینیه ارشاد برای من روشن نبود و در آن‏‎ ‎‏شک داشتم و از باب این که در روایت داریم، در شبهات توقف کنید و‏‎ ‎‏آن را ترک کنید، من نرفتم؛ زیرا افرادی به آن‌جا رفت و آمد داشتند و در‏‎ ‎‏آن‌جا سخنرانی می‌کردند که از آن‌ها شناخت زیادی نداشتم. همچنین‏‎ ‎‏آن‌هایی که جهت استفاده و به عنوان مستمع شرکت می‌کردند، افراد‏‎ ‎‏مخصوصی بودند و با جاهای دیگر خیلی فرق داشتند. حتی یک بار هم‏‎ ‎‏خودم به حسینیه رفتم تا ببینم چه خبر است؟ جمعیت زیادی هم بود،‏‎ ‎‏خود دکتر حضور نداشت و یکی از نزدیکانش صحبت می‌کرد. نمی‌دانم‏‎ ‎‏چه شد که یکی گفت صلوات بفرستید ـ گویا اسم پیامبر برده شده بود ـ‏‎ ‎‏در این هنگام تعدادی از کارگردان‌های آن‌جا گفتند هیس! هیس! این‌جا‏‎ ‎‏جای این حرف‌ها نیست و عوض صلوات، شروع به کف زدن کردند که‏‎ ‎‏من خیلی ناراحت شدم.‏

‏از طرفی خود دکتر حتی یک بار هم از آن‌جا تعبیر «حسینیه ارشاد»‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 312
‏نیاورد ـ این مطلب در نوارها و کتاب‌هایش موجود است ـ  همیشه‏‎ ‎‏«مؤسسه» ارشاد می‌گفت، شاید برای این که حسینیه برای‏‎ ‎‏روضه‌خوان‌هاست.‏

‏ به هر حال آن زمان این موضوع تبدیل به یک غائله شده بود. من‏‎ ‎‏همیشه شب‌های جمعه برای تشکیل جلسه و گاهی سخنرانی به تهران‏‎ ‎‏می‌رفتم و شب شنبه معمولاً ساعت دوازده یا دو نصف شب برمی‌گشتم.‏‎ ‎‏در مجالس متعددی شرکت می‌کردم و گاهی که برنامه خودم تمام می‌شد‏‎ ‎‏به عنوان مستمع شرکت می‌کردم. گفت‌و‌گو پیرامون این مسائل زیاد بود.‏‎ ‎‏شمال شهری‌ها و متجدد‌مآب‌ها و اعیان‌نشین‌ها که خیلی با علما ارتباط‏‎ ‎‏نداشتند، بیشتر طرفدار شریعتی بودند. تیپ دانشجو هم که اغلب از‏‎ ‎‏بچه‌های این قشر بودند، می‌آمدند و حسینیه ارشاد را پر می‌کردند. آن‌ها‏‎ ‎‏می‌گفتند که دکتر دین را به زبان روز مطرح می‌کند تا جوان‌ها بفهمند.‏‎ ‎‏من در بعضی از نوشته‌هایم نوشتم که فهمیدیم مرادشان از این حرف‏‎ ‎‏چیست! یعنی با خدا و پیامبر کارتان نباشد، آن‌ها مال چند قرن پیش بود،‏‎ ‎‏شما مسائل روزپسند را به مردم تعلیم کنید.‏

‏به هر صورت دکتر یک سری اشتباهات فاحشی داشت که هیچ شکی‏‎ ‎‏در آن نبود. ولی در این میان مشکل مهم دیگر این بود که شخصیت‌های‏‎ ‎‏مورد اعتماد مردم از او حمایت می‌کردند و او را بزرگش می‌نمودند. از‏‎ ‎‏جمله آن‌ها یکی شهید مطهری و شهید مفتح بودند. البته آقای مطهری‏‎ ‎‏متوجه اشتباهات او بودند و می‌گفتند: جوان است، احساساتی است، یک‏‎ ‎‏حرف‌هایی می‌زند. ما که با او رفیق هستیم یک وقت دور هم جمع‏‎ ‎‏می‌شویم و اشتباهاتش را رفع می‌کنیم، ولی فعلاً چون موجود مفیدی‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 313
‏است و جوان‌ها را به دورش جمع کرده است باید او را از دست ندهیم،‏‎ ‎‏اما بعداً ایشان متوجه شدند و در موضع‌گیری خود تجدید نظر کردند.‏

‏آن زمان‌ بنده یک ماه رمضان، در مسجد قبا جلسه داشتم. آقای مفتح‏‎ ‎‏نیز برای سخنرانی به آن‌جا و به مسجد الجواد می‌آمدند. گاهی وقت‌ها‏‎ ‎‏در مسیر قم ـ تهران و بالعکس، در اتوبوس همسفر می‌شدیم ـ آن وقت‏‎ ‎‏شرکت «ترانسفورت نو» داخل شهر نزدیک حرم بود و با اتوبوس‌های آن‏‎ ‎‏به تهران رفت و آمد می‌کردیم ـ  در سفری هم‌صندلی شدیم. آقای مفتح‏‎ ‎‏که اطلاع پیدا کرده بود من در میان مطالب گوشه‌هایی به حرف‌های دکتر‏‎ ‎‏می‌زنم و حرف‌های او را نقد می‌کنم، برگشت و به من گفت: شما صلاح‏‎ ‎‏نمی‌دانید این گونه مطالب را نگویید تا دکتر تضعیف نشود؟ گفتم: خدا‏‎ ‎‏می‌داند من حتی در ذهنم خطور نکرده که او را ناراحت بکنم و اصلاً‏‎ ‎‏اسمی از او تا به حال نبرده‌ام. من فقط مطالب خودم را مطرح می‌کنم‏‎ ‎‏حالا شاید یک قسمتش به او بخورد. آقای مفتح گفت: حالا شما قدری‏‎ ‎‏مواظبت کنید. گفتم: قطع نظر از این که من نمی‌خواهم پایم را در کفش‏‎ ‎‏ایشان کنم ولی او این حرف‌ها را دارد، مثلاً این را می‌گوید، آن را‏‎ ‎‏می‌گوید. گفتم: دکتر نه یک کتاب حدیثی مثل ‏‏وسائل الشیعه‏‏ را دیده‏‎ ‎‏است و نه تاریخ اسلام را مطالعه کرده است، فقط حرف‌های بعضی‏‎ ‎‏اسلام شناس‌های اروپایی و فرانسوی را مستند قرار داده و بر مبنای آن‏‎ ‎‏سخنرانی کرده و یا کتاب می‌نویسد. مرحوم شهید مفتح همه گفته‌های‏‎ ‎‏مرا قبول کرد و گفت: به هر حال چون موجود مفیدی است، می‌شود‏‎ ‎‏اشکالات و اهانت‌هایش را به گونه‌ای برطرف کرد، بعد خود شهید مفتح‏‎ ‎‏به من گفت: آقای مطهری هم اخیراً حرف شما را می‌زدند، ایشان‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 314
‏می‌فرمود: من اوائل فکر می‌کردم دکتر جوان است و اشتباهاتی دارد،‌‏‎ ‎‏احساساتی است، اما می‌توانیم رو به راهش کنیم، چون جوان به درد‏‎ ‎‏بخوری نسبت به کارهای تبلیغی و فرهنگی ما بود؛ ولی الآن می‌بینم‏‎ ‎‏این‌گونه نشده و من فعلاً او را مغرض می‌دانم نه جاهل، او دانسته بر‏‎ ‎‏علیه روحانیت حرف می‌زند. این جملات را خود آقای مفتح به نقل از‏‎ ‎‏آقای مطهری برای من نقل می‌کرد ولی در عین حال خودش این‏‎ ‎‏حرف‌ها را قبول نداشت و هنوز به دکتر شریعتی خوش‌بین بود.‏

‏به همین خاطر آقای مطهری چون نتوانست به فعالیت خود در‏‎ ‎‏حسینیه ارشاد ادامه بدهد، راه خود را جدا کرد و از عضویت در هیأت‏‎ ‎‏امنا استعفا داد و دیگر هیچ دخالتی در امور آن‌جا نداشت. این موضوع‏‎ ‎‏دو دستگی عجیبی به وجود آورد. اختلاف و درگیری لفظی در تهران بین‏‎ ‎‏بالا شهری‌ها و پایین شهری‌ها بیشتر بروز داشت. مرحوم آقای شیخ‏‎ ‎‏احمد کافی که در مهدیه تهران به منبر می‌رفت و جمعیت زیادی را هم‏‎ ‎‏داشت ـ یعنی اگر در حسینیه ارشاد پنج هزار نفر جمع می‌شدند در‏‎ ‎‏مهدیه تهران ده هزار نفر بودند ـ مرتب بر علیه دکتر حرف می‌زد. یکی‏‎ ‎‏دیگر مرحوم شیخ قاسم اسلامی بود، از نزدیک او را دیده بودم، یک سال‏‎ ‎‏به همدان آمده بود، مرد بسیار متعصب و مذهبی بود، اگر می‌دید یا‏‎ ‎‏می‌شنید که کوچک‌ترین اهانت به ساحت مقدس رسول خدا، ائمه هدی‏‎ ‎‏و یا به گوشه‌ای از اسلام و قرآن شده است، فوری قیام می‌کرد، خیلی‏‎ ‎‏هم شجاع و نترس بود. او هم پایش را در کفش دکتر کرده بود و بر ضد‏‎ ‎‏او مطلب می‌نوشت. اگرچه شاید نوشته‌های او نیز ایراداتی داشت، ولی‏‎ ‎‏می‌نوشت و کاملاً تجزیه و تحلیل می‌کرد. فرزند آیت الله میلانی هم یک‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 315
‏جزوه‌هایی علیه دکتر می‌نوشت که چاپ و تکثیر می‌کردند و در سطح‏‎ ‎‏وسیعی پخش می‌نمودند.‏

‏دکتر در شهر قم نیز در بین طلاب موافق و مخالف داشت؛ به‏‎ ‎‏خصوص طلاب و فضلای جوان بیشتر طرفدارش بودند. در میان اساتید و‏‎ ‎‏آقایان مدرسین هم، کم و بیش از او طرفداری می‌کردند. یکی از این آقایان‏‎ ‎‏الآن هم هست (خدا سلامتش بدارد) مرد تحصیل کرده و خوبی است و‏‎ ‎‏من هم به او اعتقاد دارم ولی به نظر من مسائل را خوب بررسی نمی‌کند و‌‏‎ ‎‏فوری حرف می‌زند. او می‌دانست که من از این حرف‌ها خوشم نمی‌آید،‏‎ ‎‏ولی این را هم می‌دانست که در میان بحث‌هایم اسمی از کسی نمی‌برم.‏‎ ‎‏چون آشنایی داشتیم، روش مرا خوب می‌فهمید، ولی در عین حال به‏‎ ‎‏خاطر نگرانی از این که وقتی من به تهران می‌روم نکند دوباره چیزهایی بر‏‎ ‎‏علیه شریعتی بگویم، آقایی را پیش من فرستاده بود و خیلی تأکید داشت‏‎ ‎‏مبادا من در این مورد موضع‌گیری‌ کرده و حرف‌هایی بزنم.‏

‏از جمله مخالفین دکتر در قم، مرحوم آقای حاج محمدعلی انصاری‏‎ ‎‏بود. او در اصل بازاری بود ولی مختصر تحصیلات حوزوی نیز داشت.‏‎ ‎‏شاعر بود و کتاب‌هایی هم می‌نوشت، بعضی فرزندانشان الآن طلبه‏‎ ‎‏هستند و آقای علوی گرگانی داماد ایشان هستند. آقای انصاری مرتب بر‏‎ ‎‏علیه دکتر می‌نوشت و دکتر هم در میان صحبت‌ها و کتاب‌هایش جواب‏‎ ‎‏او را می‌داد و تحت عنوان مثلاً کرباس‌فروش قمی مورد تحقیر و اهانت‏‎ ‎‏قرار می‌داد. ظاهراً دکتر در یکی از سخنرانی‌هایش به نقل از آقای‏‎ ‎‏انصاری گفته بود که یکی از فواید زیارت امام حسین(ع) و عتبات این‏‎ ‎‏است که مردم مهر و جانماز زیاد از آن‌جا می‌خرند و به ایران می‌آورند و‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 316
‏این برای اقتصاد کشور خوب است. دکتر این را مطرح ساخته و مورد‏‎ ‎‏تمسخر و نقد قرار داده بود. یک روز در خیابان با آقای انصاری مواجه‏‎ ‎‏شدم و صحبت از این مطلب شد. او گفت: من که سخنرانی ندارم،‏‎ ‎‏(چون معمم نبود، شخصی بود) ولی شما تمام نوشتجات مرا ببینید و‏‎ ‎‏مطالعه کنید، در کجای آثار و جزواتم این مطلب موجود است؟! من اصلاً‏‎ ‎‏چنین چیزی نگفتم، شما اگر پیدا کردی جایزه می‌دهم.‏

‏من می‌خواهم بگویم آقای دکتر! حالا به قول شما این کرباس‌فروش‏‎ ‎‏و یا روضه‌خوان بود، شما که ادعا می‌کنی جامعه‌شناس هستم و چند‏‎ ‎‏سال در خارج درس خواندم، چرا خودت را با این افراد درگیر می‌کنی؟‏

‏در این که دکتر در کتاب‌ها و آثارش اشکالات علمی زیاد دارد، هیچ‏‎ ‎‏شک و شبهه‌ای نیست. اگر باور ندارید، بیایید یکی یکی کتاب‌هایش را‏‎ ‎‏بیاوریم و مطالعه و بررسی کنیم. زمانی آیت الله نوری همدانی می‌فرمود:‏‎ ‎‏همین کتاب ‏‏اسلام شناسی‏‏ در تمام صفحاتش اشکالات علمی هست.‏

‏در آثار دکتر شریعتی علاوه بر اشکالات علمی، توهین و جسارت به‏‎ ‎‏بزرگان و علما نیز زیاد به چشم می‌خورد، گاهی با اشاره و کنایه، گاهی‏‎ ‎‏هم خیلی صریح این حالت را ادامه می‌دهد. ‏

‏در محضر علامه طباطبائی بودم که از ایشان در مورد آقای شریعتی‏‎ ‎‏سؤال شد، فرمود: ما با دکتر شریعتی غرض شخصی نداریم، اما در‏‎ ‎‏نوشته‌های او اشکالاتی وجود دارد. برای مثال در کتاب ‏‏کویر‏‏ در چهار‏‎ ‎‏مورد ادعای نبوت و رسالت کرده است ـ من دو، سه جایش را دیده‌ام‏‎ ‎‏که چنین ادعاهایی دارد ـ مثلاً می‌گوید: آن‌که در چاه مزینان بود و مقنی‏‎ ‎‏آن کلنگ را زد، برقی جهید و من پیش خود گفتم: این همان نباشد که‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 317
‏بر عیسی نازل شد، بر موسی نازل شد، بر محمد‏‏ نازل شد و اینک‏‎ ‎‏بر من آمده است؟ یعنی می‌خواهد بگوید جبریل بود که پیش او آمد. من‏‎ ‎‏این مطلب را بردم و به دوستان و علاقمندان دکتر نشان دادم. آن‌ها گفتند‏‎ ‎‏که کتاب ‏‏کویر‏‏ کتابی است که دکتر آن را در اوایل جوانی و در 23‏‎ ‎‏سالگی نوشته است و حالت غرور داشته است.‏

‏این‌که علامه طباطبایی می‌فرماید ما غرض شخصی با کسی نداریم،‏‎ ‎‏باید مورد عنایت باشد. آقای مطهری هم این گونه بود. اگر می‌توانست‏‎ ‎‏دکتر را اصلاح بکند، واقعاً وجود بسیار ارزشمندی می‌شد؛ چون دکتر‏‎ ‎‏سخنور خوبی بود و در رشته جامعه‌شناسی در فرانسه تحصیل‌کرده بود. از‏‎ ‎‏همه مهم‌تر این‌که حماسی و ادبی صحبت می‌کرد و همه خصوصاً جوانان‏‎ ‎‏را مجذوب خود می‌ساخت ولی متأسفانه نتوانستند او را میزان کنند.‏

‏اوایلی که دکتر به دعوت مرحوم آقای مطهری به حسینیه آمد، مقداری‏‎ ‎‏ملایم و تقریباً هماهنگ با روحانیون بود و قدم به قدم با آن‌ها جلو می‌آمد.‏‎ ‎‏ولی بعداً برای خود موقعیتی کسب کرد و سخنرانی‌هایش پیاده و چاپ‏‎ ‎‏شد، این سر و صداها بلند شد. او اهانت به علما و بزرگان را با اسم آغاز‏‎ ‎‏کرد و به ساحت شخصیت‌هایی مثل: علامه مجلسی، محقق طوسی، شیخ‏‎ ‎‏بهایی و‏‎…‎‏ اسائه ادب نمود. مثلاً مرحوم مجلسی و خواجه نصیرالدین‏‎ ‎‏طوسی را متهم می‌کرد که این‌ها در دربار شاه بودند. حضرت امام هم در‏‎ ‎‏آن سخنرانی معروفشان در نجف فرمودند: علما اطراف سلاطین نبودند،‏‎ ‎‏بلکه این سلاطین بودند که در اطراف علما قرار داشتند.‏‎[1]‎

‏حتی دکتر تز «اسلام منهای روحانیت» را علناً مطرح کرد، باز امام در‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 318
‏جواب فرمودند: اسلام منهای روحانیت،‌ مثل طب منهای طبیب است،‌‏‎[2]‎‎ ‎‏اسلام منهای روحانیت، یعنی اسلام منهای رسول الله‏‏. رسول الله هم‏‎ ‎‏یک آخوند بودند، لکن آخوند خیلی بزرگ و عظیم الشأن، بنابراین اسلام‏‎ ‎‏بدون روحانیت و بدون آخوند اصلاً معنا ندارد.‏‎[3]‎‏ البته حضرت امام با‏‎ ‎‏ایشان درگیر نمی‌شدند چون مقامشان بالاتر از این حرف‌ها بود. ایشان‏‎ ‎‏در آن سخنرانی به‌طور کلی روشنفکران و دانشگاهیان را نصیحت کردند،‏‎ ‎‏همان‌طور که روحانیت و حوزه را هم نصیحت کردند و هشدار دادند که‏‎ ‎‏اینها توطئه‌ دشمن است و دشمن این اختلاف را می‌خواهد میان حوزه و‏‎ ‎‏دانشگاه ایجاد بکند.‏

‏حتی پدر دکتر هم ـ در نوشتجاتش هست ـ به این تندروی دکتر‏‎ ‎‏شریعتی اعتراض کرد و نامه نوشت. او هم در جواب نامه نوشت که من‏‎ ‎‏اینها را از تو یاد گرفته بودم. بنده خودم این نامه را دیدم و در مجموعه‏‎ ‎‏کتب او چاپ شده است.‏

‏بعد که حسینیه ارشاد از سوی رژیم تعطیل شد، اطرافیان و مریدان‏‎ ‎‏دکتر به فکر افتادند که جای دیگری را به همین منظور راه بیندازند.‏‎ ‎‏بنابراین آمدند در کنار حسینیه، مسجد قبا را تأسیس کردند. آقای سید‏‎ ‎‏محسن هزاوه‌ای همدانی که از دوستان قدیمی و فعال ما بود،‌ در این کار‏‎ ‎‏با آن‌ها همکاری داشت. آقای هزاوه‌ای پس از انقلاب در جهاد سازندگی‏‎ ‎‏حضور پیدا کرد و قبل از انقلاب هم از آن انقلابی‌های ناب و از‏‎ ‎‏شاگردان امام به شمار می‌آمد، حتی کلنگ ساختمان مسجد قبا را هم او‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 319
‏به زمین زد، ولی بیشتر آقایانی مثل: حاج ترخانی‌ها، بچه‌های حاج آقا‏‎ ‎‏رضا شاپور و چند نفر دیگر که اهل خیر و مورد اعتماد بودند مسجد را‏‎ ‎‏ساختند. ما هم گاهی می‌رفتیم و در ساختمان نیمه تمامش حضور پیدا‏‎ ‎‏می‌کردیم. سرانجام ماه رمضان شد و می‌خواستند مسجد قبا را افتتاح‏‎ ‎‏کنند. خودشان نشستند و مشورت کردند و در نهایت به این نتیجه‏‎ ‎‏رسیدند که برای مراسم افتتاح از من دعوت کنند و من ضمن افتتاح‏‎ ‎‏مسجد،‌ در همان ماه رمضان نماز جماعت را اقامه کنم و مقداری هم بین‏‎ ‎‏الصلاتین صحبت کنم. من هم اگرچه متوجه این موضوع بودم که اینها‏‎ ‎‏اغلب همان افراد حسینیه ارشاد هستند ولی چون عنوان مسجد داشت و‏‎ ‎‏از طرفی اصرار کردند، قبول کردم و ماه رمضان را در بین الصلاتین ظهر‏‎ ‎‏و عصر، معمولاً مسأله می‌گفتم. شب‌ها هم به منبر نمی‌رفتم، چون‏‎ ‎‏سخنران به آن معنا نبودم، فقط روی صندلی می‌نشستم و حدود سه ربعی‏‎ ‎‏صحبت می‌کردم. هر شب نیز جمعیت زیادتر می‌شد، اکثر اصحاب و‏‎ ‎‏دست اندرکاران حسینیه ارشاد می‌آمدند و چون علمی و با استدلال و‏‎ ‎‏برهان حرف می‌زدم،‌ صحبت‌های مرا پسندیده بودند.‏

‏پانزدهم یا شانزدهم رمضان بود، بعد از این‌که صحبتم تمام شد،‏‎ ‎‏تعدادی اطرافم را گرفتند و گفتند: حاج آقا ما امشب می‌خواهیم مقداری‏‎ ‎‏با شما صحبت کنیم. گفتم: عیب ندارد به بیرون مسجد رفتیم و چون هوا‏‎ ‎‏خوب بود در صحن نشستیم. این جلسه حدود دو ساعت و نیم به طول‏‎ ‎‏کشید. خلاصه حرفشان این بود که شما بدون این‌که اسمی از دکتر ببرید،‏‎ ‎‏به صورت مستدل حرف‌های او را نقد و رد می‌کنید، ما همه اینها را قبول‏‎ ‎‏داریم و می‌دانیم بعضی از حرف‌های او باطل است و حق را به شما‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 320
‏می‌دهیم. گفتم: پس اگر شما قبول دارید که او این همه در معارف‏‎ ‎‏اسلامی اشتباهاتی دارد، پس چرا اسلام را به دست او دادید و معارف‏‎ ‎‏اسلامی را از او می‌گیرید؟ گفتند: درست است، اما با این جوان‌ها چه‏‎ ‎‏کنیم؟ این جوانان تحصیل کرده و دانشگاهی پای صحبت‌های شما‏‎ ‎‏نمی‌آیند. ما این حسینیه را تأسیس کردیم که جوانان را به سوی دین،‏‎ ‎‏مذهب و مسجد ترغیب کنیم، ولی آن‌ها از روحانیت گریزان هستند. اما‏‎ ‎‏وقتی از دکتر دعوت می‌کنیم جمعیت زیادی استقبال می‌کنند. گفتم: حالا‏‎ ‎‏من چه کار کنم؟ گفتند: از این مسائل دیگر مطرح نکنید. گفتم: این که‏‎ ‎‏نمی‌شود شما برای من تکلیف معین بکنید که چه بگویم و چه نگویم.‏

‏من همین طور بحث‌هایم را ادامه دادم تا این که ماه رمضان تمام شد.‏‎ ‎‏اما درباره این‌که بعد از ماه رمضان نیز بمانیم و به امامت جماعتی و‏‎ ‎‏صحبت ادامه بدهیم یا نه، در میان هیأت امنای مسجد قبا دودستگی و‏‎ ‎‏اختلاف به وجود آمد. بعضی از این آقایان مثل حاج ترخانی‌ها و‏‎ ‎‏گردانندگان حسینیه ارشاد، می‌گفتند: ما مشکلی با شما نداریم ولی به‏‎ ‎‏شرطی با حضور شما در اینجا موافقت می‌کنیم که با دکتر کاری نداشته‏‎ ‎‏باشید، در نهایت من قبول نکردم و نماندم و به قم بازگشتم.‏

‏چند روز بعد مرحوم آقای شهید مفتح زنگ زد و گفت: می‌خواهم‏‎ ‎‏شما را ببینم. گفتم بفرمایید، من به خدمتتان می‌آیم. قرار شد در مسجد‏‎ ‎‏امام حسن عسکری(ع) همدیگر را ببینیم، وقتی آن‌جا به خدمتشان‏‎ ‎‏رسیدم آقای مفتح گفت: شما قم را رها کنید و به تهران بیایید و در‏‎ ‎‏مسجد به کار و بحثتان ادامه بدهید. گفتم: من می‌خواهم در قم باشم و‏‎ ‎‏تصمیم ندارم به آن‌جا بروم. آقای مفتح گفت: پس اجازه ‌دهید من به‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 321
‏جای شما به آن‌جا بروم، چون قبل از من شما آن‌جا بودید و آن‌ها شما را‏‎ ‎‏می‌خواهند. گفتم: اتفاقاً آن‌جا بیشتر به درد شما می‌خورد و اگر با من هم‏‎ ‎‏مشورت بکنند من شما را نسبت به خودم اَولی می‌دانم. شما با‏‎ ‎‏دانشگاهیان و روشنفکران ارتباط و آشنایی دارید ولی من آخوند قمی‏‎ ‎‏هستم.‏

‏بالاخره ایشان قبول کردند و خیلی خوشحال شدند و گفتند: یکی از‏‎ ‎‏آرزوهای من بود که بتوانم در این مسجد پایگاهی داشته باشم و اهداف‏‎ ‎‏و مقاصد خودم را در آن پیاده کنم. مرحوم شهید مفتح واقعاً این‌طور‏‎ ‎‏بودند و اهداف عالی داشتند و شاید یک جهت خوش‌بینی او به دکتر هم‏‎ ‎‏این بود که می‌خواست از موقعیت او به نفع اسلام و روحانیت‏‎ ‎‏بهره‌برداری بکند. ولی از سوی دیگر، شریعتی به شدت تحت تأثیر‏‎ ‎‏اساتید خارجی مثل لوئی ماسینیون و اساتید داخلی‌اش مانند مهندس‏‎ ‎‏بازرگان قرار داشت. آقای بازرگان کسی بود که در کتاب ‏‏راه طی شده‏‎ ‎‏اهانت‌های بسیاری به روحانیت و به خصوص به ساحت مقدس‏‎ ‎‏حضرت آیت الله بروجردی کرده است.‏

‏به هر حال دکتر در میان جوانان تحصیل کرده، نفوذ چشمگیری‏‎ ‎‏داشت و برخی در حد مبالغه‌آمیز او را پرستش می‌کردند. یک روز در‏‎ ‎‏مدرسه فیضیه با آقای سید محمد باقر موسوی همدانی که مترجم‏‎ ‎‏تفسیر المیزان‏‏ هست مواجه شدم. مقداری که صحبت کردیم نامه‌ای‏‎ ‎‏درآورد و به من نشان داد، دیدم یکی از مریدان دکتر برایش نوشته بود.‏‎ ‎‏ـ آقای موسوی هم گاهی در سخنرانی‌هایش دکتر و افکارش را نقد‏‎ ‎‏می‌کرد ـ  در نامه خیلی مؤدبانه نوشته بود: آقای فلانی! این آقای دکتر‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 322
‏شریعتی تا به حال که ادعای نبوت و رسالت نکرده است ولی اگر‏‎ ‎‏روزی همچون ادعایی داشته باشد، بدان که بدون شبهه قبول خواهیم‏‎ ‎‏کرد،‌ زیرا مگر انبیا چه داشتند که دکتر ندارد؟؛ این عین عبارتی بود که‏‎ ‎‏در چند سطر نوشته بود، از این نوع افراد زیاد بودند. در حسینیه نیز‏‎ ‎‏این طور آدم‌های مشکوک از همان اول حضور داشتند ـ البته افراد‏‎ ‎‏سلیم النفس هم کم و بیش بودند ولی همدیگر را نمی‌شناختند ـ این‌ها‏‎ ‎‏برای بزرگ کردن دکتر همکاری و برنامه‌ریزی می‌کردند تا آن‌جا که‏‎ ‎‏کار به جایی رسید که در نظر بعضی افراد، او به عنوان اسلام‌شناس و‏‎ ‎‏نظریه‌پرداز اسلامی مطرح شد.‏

‏یکی از بازاریان محترم ـ که قوم و خویش ما بود، پیرمرد تجربه‏‎ ‎‏دیده‌ای هم بود و چند سال پیش فوت کرد ـ  می‌گفت: هزار و چهارصد‏‎ ‎‏سال از بعثت پیامبر و ظهور اسلام گذشت، این همه آخوند و عمامه به‏‎ ‎‏سر آمدند و رفتند، نتوانستند اسلام را برای ما بفهمانند که اسلام چه‏‎ ‎‏می‌گوید. ولی ناگهان یک جوان تحصیل کرده اروپایی آمد و در چند‏‎ ‎‏جلسه همه اسلام را برای ما معرفی کرد، آن هم با رشته جامعه‌شناسی،‏‎ ‎‏آن وقت ما هم فهمیدیم که اسلام چه می‌خواهد بگوید.‏

‏یکی از اشکالات مهم دکتر این بود که در همه چیز دخالت می‌کرد،‏‎ ‎‏رشته تخصصی او به قول خودش جامعه‌شناسی بود، ولی در تاریخ،‏‎ ‎‏فلسفه، فقه و چیزهای دیگر وارد می‌شد. همان ایام ماه رمضانی که من‏‎ ‎‏در مسجد قبا برنامه داشتم خیلی از مریدان دکتر می‌آمدند و با هم‏‎ ‎‏صحبت می‌کردیم، گاهی تا وقت سحری بحث می‌کردیم. بعد سحری را‏‎ ‎‏با هم می‌خوردیم و نماز صبح می‌خواندیم آن وقت می‌خوابیدیم. یک‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 323
‏شب چند نفر از مریدان سرسخت او که البته به من هم بی‌ارادت نبودند‏‎ ‎‏و مرا هم به صداقت و بی‏‏‎غرضی قبول داشتند، م‏‏ی‌گفتند: دکتر در یکی از‏‎ ‎‏سخنرانی‌هایش به ابوعلی‌سینا اشکال کرد. گفتم: این معنا ندارد، در حالی‏‎ ‎‏که دکتر نه فلسفه خوانده است، نه ‏‏منظومه‏‏ را دیده است و نه ‏‏شرح‏‎ ‎‏تجرید‏‏ را مطالعه کرده است. برخی می‌گفتند دکتر با فلسفه موافق نبود.‏‎ ‎‏عباراتی هم دارد که می‌گوید: اسلام نمی‌خواهد بوعلی بسازد، اسلام‏‎ ‎‏می‌خواهد ابوذر درست کند.‏

‏این حرف مال سی سال پیش بود، خیلی در حافظه‌ام نمانده است او‏‎ ‎‏مسأله‌ای را عنوان کرد و گفت: دکتر این حرف بوعلی را مطرح کرد، بعد‏‎ ‎‏شدیداً بوعلی را کوبید. گفتم: آقای دکتر نگفتند این مطلب در کدام کتاب‏‎ ‎‏بوعلی است، در کتب فلسفی او یا در کتب منطقی؟ من هم این حرف را‏‎ ‎‏از ابوعلی شنیدم، لکن اگر در کتب فلسفی باشد یک معنا دارد و اگر در‏‎ ‎‏کتب منطقی باشد معنای دیگر دارد. حالا شما ببینید دکتر از چه نظر این‏‎ ‎‏را مورد نظر قرار داده است. این‌ها اغلب دانشجو بودند و حدود نیم‏‎ ‎‏ساعت طول کشید تا من موضوع فلسفه و منطق را برایشان توضیح دادم‏‎ ‎‏و گفتم فلسفه و منطق دو چیز جدا از هم هستند. بعد که یک مقدار‏‎ ‎‏تفهیم شدند، گفتم: آقای دکتر این مطلب را از نظر فلسفی مورد نقد و‏‎ ‎‏اشکال قرار داده است، در حالی که سخن بوعلی ربطی به این موضوع‏‎ ‎‏ندارد، چون بوعلی این مطلب را در منطق بحث می‌کند، یعنی در واقع‏‎ ‎‏دکتر در این‌جا به خلط مباحث گرفتار شدند. آن وقت گفتم این همه‏‎ ‎‏دکتر، مهندس، دانشجو که در طبقه بالا و پایین نشسته بودند، یکی بلند‏‎ ‎‏نشد این را به او تذکر بدهد؟ گفتند: نه! همه فقط گوش بودند. سپس به‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 324
‏این آقایان گفتم: هر جا که دکتر در مسائل اسلامی وارد شده است اغلب‏‎ ‎‏به همین نحو است؛ اطلاعات کافی پیرامون آن ندارد و دچار خلط‏‎ ‎‏مباحث و اشتباه می‌شود.‏

‏آقای مصباح در برابر اشتباهات علمی او خوب مقاومت می‌کرد و به‏‎ ‎‏این افکار روشنفکری خیلی بدبین بود. افکاری که به قول ایشان از اروپا‏‎ ‎‏سرازیر می‌شود، آن هم از زبان بعضی فلاسفه که در واقع فیلسوف‏‎ ‎‏نیستند ولی مانند روغن نباتی که به جای روغن حیوانی جایگزین و‏‎ ‎‏تبلیغ می‌کنند، این‌ها را هم به عنوان فیلسوف ترویج می‌کنند. مرحوم‏‎ ‎‏شهید مطهری در یکی از آثارش در مورد راسل نوشتند: او یک شارلاتان‏‎ ‎‏سیاسی بود ولی در دنیا به عنوان فیلسوف معرفی می‌شود.‏

‏آقای مصباح تعصبی خاص و حساسیتی ویژه در این خصوص داشت‏‎ ‎‏و در مسائلی که یک مقدار به دین و مذهب برخورد می‌کرد سازش‏‎ ‎‏نمی‌کرد، البته آقایان دیگر هم حرف‌های دکتر را نمی‌پسندیدند، بلکه‏‎ ‎‏آن‌ها می‌گفتند: فعلاً صلاح نیست اوضاع را به هم بزنیم، حالا او عده‌ای‏‎ ‎‏را دور خودش جمع کرده است، بعداً ما تفهیمش می‌کنیم.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 325

  • . ر.ک: صحیفه امام، ج 3، ص 239 ـ 240.
  • . ر.ک: همان، ج 7، ص 376 ـ 377.
  • . ر.ک: همان، ج 3، ص 247.