استقلال مبارزاتی امام
در آغاز نهضت هیچ کدام از این احزاب و گروههای سیاسی با امام همراه نبودند، احتمال هم نمیدادند که حرکت امام این طور پیشرفت بکند و به ثمر برسد. خود ایشان نیز از اول هیچ گرایش و تمایل و اعتنایی به اینها نداشتند. در این صد سال اخیر شخصیتهای انقلابی زیادی مطرح بودند، مثل سید جمال الدین، شیخ فضل الله نوری و میرزا کوچک خان
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 301
جنگلی که خیلی هم تأثیرگذار شدند، ولی امام هیچ اسمی از آنها نمیبردند. نه این که به آنها عقیده نداشتند، بلکه میخواستند بفهمانند که روش من غیر از روش آنهاست. واقعاً هم همین طور بود؛ حضرت امام به مقام و منزلتی رسیده بود که به تمام معنا مورد عنایت و تأیید امام زمان(عج) قرار گرفت. بنابراین قیام امام از ریشه با قیام و انقلابهای داخلی و حتی خارجی فرق اساسی داشت.
مثلاً روش مبارزاتی سید جمال الدین اسدآبادی، این بود که با مردم کاری نداشت و همیشه به سراغ سران و سلاطین میرفت تا آنها را اصلاح بکند. شاید نظرش این بود که اگر اینها اصلاح شدند از باب «الناس علی دین ملوکهم» مردم هم اصلاح میشوند. زمانی مرحوم آقای اشراقی، واعظ معروف (پدر آقای شهابالدین اشراقی، داماد امام) در مجلس روضهای در منزل آقای بروجردی، منبر رفته بود و من پای منبرش بودم. در ضمن سخنرانی میگفت: یک روز داشتم از کوچه محلهمان در چهارمردان عبور میکردم ـ این کوچهها هم خیلی تنگ و باریک است، به طوری که ماشین و گاری نمیتواند عبور کند و مصالح ساختمانی و شن و ماسه را با الاغ میآوردند ـ دیدم یکی از این خرکدارها، چندین الاغ را به یک ستون کرده و خودش دنبال اینها افتاده و آن خر آخری را میزند تا اینها به راهشان ادامه بدهند. آقای اشراقی میگفت: من به آن خرکدار گفتم: آقا! شما چرا آن آخری را میزنی؟! برو جلو آن جلویی و اولی را بزن، آن وقت این عقبیها همگی دنبال او به راه میافتند. سید جمال الدین هم طبق مبنای آقای اشراقی، میخواست آن فرد جلویی را بیدار و اصلاح کند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 302
ولی حضرت امام از اول توجه به این مهم داشت و مصمم بود که تودههای ملت را باید به حرکت درآورد. این یک راه و روش کاملاً ابتکاری و مستقل بود و تفاوت آشکاری با دیگران داشت. به همین سبب ایشان نامی از آنها هم به میان نمیآورد تا در اذهان اینگونه تداعی نشود که ایشان نیز همان راه آنها را دارد طی میکند. لذا حضرت امام به احزاب و گروهها کاری نداشتند و از آنها دعوت هم نمیکردند. البته گاهی سران آنها میآمدند و با امام هم دیدارهایی و گفتوگوهایی داشتند ولی امام به آنها چندان تکیهای نداشتند و در تشکیلات خود آنها را راه ندادند. مثلاً مرحوم آقای طالقانی نسبتاً ارتباط نزدیک و صمیمی با نهضت آزادی و جبهه ملی داشت؛ البته هدف ایشان هم این بود که اینها را به راه بیاورند، امام هم از این جهت از ایشان راضی بودند و با هم مشکلی نداشتند، اما امام از همان اول نواقصی در فعالیتها و کارهای اینها احساس میکرد، بنابراین هرگز نمیخواست با اینها گرم بگیرد. البته آنها هم چندان تمایلی به طرف امام نداشتند ولی بعداً چون دیدند انقلاب و حرکت ایشان در حال پیشرفت است، آمدند و ملحق شدند و خیلی هم اظهار ارادت و اخلاص میکردند. با این حال اختلاف نظر و سلیقههایی با امام داشتند. مثلاً بر خلاف نظر امام معتقد بودند که شاه باشد و سلطنت بکند و دولت یک نظم خاصی داشته باشد، این را آقای بازرگان با امام در میان گذاشته بود.
علاوه بر اینها گروههای دیگری مثل: حزب توده، فدائیان خلق که کمونیست بودند و یا منافقین خلق آمدند، خودشان را در ظاهر با انقلاب تطبیق دادند و همراه شدند. گاهی برنامههای علمی نیز داشتند. مثلاً تقی
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 303
ارانی که از سران حزب توده بود و به عنوان یک فیلسوف او را مطرح میکردند، مقاله و کتاب مینوشت، چنانکه آقای مکارم کتاب فیلسوفنماها را در ردّ نظریه او نوشته است. در آن زمان این کتاب چون بر ضد کمونیستها و شورویها بود، کتاب سال معرفی شد. چون رژیم شاه در دامن آمریکا قرار داشت و هر حرفی که بر ضد بلوک شرق گفته میشد، طبیعی بود که مورد پسند قرار میگرفت.
البته این گروهها و احزاب سیاسی که به انقلاب پیوستند از این کار اهداف خاصی داشتند. یکی از آنها این بود که فکر میکردند وقتی انقلاب به پیروزی رسید، امام و روحانیت که خودشان نمیخواهند حاکم بشوند و مسئولیت اجرایی قبول بکنند، چون حضرت امام هم در یکی از صحبتهایشان به این موضوع اشاره کرده بودند. شاید در جلسهای خطاب به روحانیون فرموده بودند: شما که نمیخواهید رئیس جمهور بشوید، شما که نمیخواهید نخست وزیر بشوید. از طرف دیگر در دوران ستمشاهی، عدهای از علماء میگفتند: روحانیت کجا! مملکتداری و ریاست کجا! به قول امام سیاست را دون شأن روحانیت میدانستند و به نظر آنها روحانی سیاسی کاسهای زیر نیم کاسه داشت. برای مثال:
یکی از آقایانی که در آن زمان نقدی بر کتاب شهید جاوید تألیف کرده بود، در آنجا خیلی با صراحت و تأکید نوشته بود: این حرف یعنی چه که بگوییم امام حسین(ع) برای تأسیس حکومت قیامت کرد؟ در حالی که حکومت مال سیاستمدارها و مال آدمهای بیدین مثل یزید و معاویه است. در حالی که امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: این حکومت به اندازه لنگه کفش پیش من ارزشی ندارد، آن وقت امام حسین(ع) بلند
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 304
میشود برای تصاحب حکومت قیام میکند؟
منظور این است که ذهنیتها در میان علما به گونهای بود که تشکیل حکومت را کار مادی و دنیوی تلقی میکردند و تفکیک صحیح بین اینها نمیدادند. شاید امام هم به خاطر رعایت این ذهنیتها و عدم ظرفیتها و سایر مصالح دیگر در اوایل نظرشان این بود که روحانیت به همان کارهای تبلیغی، دینی و فرهنگی خود بسنده کنند. از سوی دیگر گروههای سیاسی نیز به طمع تصاحب مناصب حکومتی در آینده، آمدند و به جمع مبارزان پیوستند؛ از این جهت استفادههایی هم کردند و پیشرفتهایی هم برای خود داشتند. زمانی چند نفر از سران گروه منافقین ـ که شاید به یک معنا دست پرورده همان کمونیستها بودند ـ به نجف خدمت امام رفتند و پیشنهادهایی به ایشان دادند. از جمله ادعاهایی داشتند و گفته بودند اگر رژیم سرنگون شد، ما در رأس بعضی امور قرار بگیریم و مدیریت در دست ما باشد، ولی امام اعتنایی به آنها نکردند و بعدها نیز چهره پشت پرده آنها برای مردم ظاهر شد.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 305