تلاش شاگردان امام
در حوزه همانطور که گفتم، ابتدا آقایان مراجع خوب پشتیبانی کردند و نامهها و تلگرافهایی به امام در ترکیه و به نخستوزیر و جاهای دیگر فرستادند ولی به همین بسنده کردند و بیشتر از این جلو نیامدند. شاید همان برنامه مرحوم حاج شیخ را در نظر داشتند و خود را ملزم میدانستند که سیره ایشان را دنبال کنند و خیلی درگیر مسائل سیاسی نشوند. البته در این میان کسانی مثل آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی، آقای هاشمی رفسنجانی بودند که در غیاب حضرت امام کارهای مربوط به انقلاب را دنبال بکنند. مرحوم آقای ربانی خیلی تند بود، بسیار هم فعالیت داشت، من با او رفیق بودم و ارتباط داشتم، یک ذره ترس در وجود او نبود، هیچ اعتنایی نداشت به این که مثلاً بیایند، بگیرند، زندانی بکنند. هر وقت هم به منزلش میرفتم یک طرف اتاقش مملو از اعلامیههای امام و آقایان دیگر بود، اصلاً یکی از مراکز مهم پخش و تکثیر اعلامیه در قم، منزل آقای ربانی بود. من گاهی میرفتم از او
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 267
اعلامیه میگرفتم و به همدان میفرستادم. دو تا پسر هم داشت که آن زمان اینها ده، پانزده ساله بودند، به آنها هم یاد داده بود که چگونه فعالیت بکنند. آقای ربانی خیلی آدم صریحی بود، میرفت با علما و مراجع صحبت میکرد و به آنها فشار میآورد تا برای بازگشت امام کاری بکنند، چنان که آقای هاشمی نیز همین طور بود.
از جمله کسانی که خیلی به مراجع فشار میآوردند و با آنها در این مورد صریح حرف میزدند، مرحوم شهید سعیدی و مرحوم آقای آذری قمی بودند. آقای آذری در این مورد جسارت بیشتری داشت، به طوری که با آقای گلپایگانی در این مورد درگیر شده بود، چون سعی داشت ایشان را تحریک بکند تا او حرکت بکند. من با آقای سعیدی همسایه بودم و با هم ارتباط داشتیم. یک روز ساعت نُه صبح بود، دیدم در صحن بزرگ حرم مرتب این طرف و آن طرف میرود و قدم میزند، جلو رفتم، سلام کردم، دیدم خیلی ناراحت است، در حالی که همیشه سر حال و خندان بود و به قول معروف مجلسآرا میشد. با تعجب گفتم: سید! چه شده است؟ گفت: الآن دو ساعت در منزل آقای شریعتمداری بودم، زمین و آسمان را به هم بافتم تا ایشان اقدامی در مورد امام بکند، ولی قبول نکرد، اگر تو به جای من بودی ناراحت نمیشدی؟
در آن زمان مرجعیت آقای شریعتمداری بد نبود و حتی میگفتند مقلّدین زیادی در ارتش دارد، در خارج از کشور هم اسم و رسمی پیدا کرده بود. آقای سعیدی میگفت: در مورد شیخ غلامرضا زنجانی به ایشان تذکر دادم و گفتم این شیخ را از دفتر بیرون کن، تمام این فسادها
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 268
زیر سر این است (ظاهراً اشاره به کتککاری آقای کروبی توسط بعضی اطرافیان آقای شریعتمداری بود) ایشان در جواب من گفت: تمام اسرار دفتر من دست اوست اگر او را اخراج کنم، اسرار من را فاش میکند. آقای سعیدی میگفت: وقتی این سخن را شنیدم، نتوانستم تحمل کنم، بلند شدم و با ناراحتی از منزل ایشان بیرون آمدم.
آقای کروبی و آقای ناطق نوری هم خیلی در این مورد تلاش میکردند. آقایی به نام سید احمد کلانتر بود که با این آقایان بود، منبرهای تند و تیزی داشت، به شهرستانها نیز مسافرت میکرد، مرتب هم زندانی و دستگیر میشد. اینها بالاتر از آقایان طالقانی و مطهری بودند. مرحوم آقای شهید بهشتی هم بود، ایشان به حسب ظاهر خیلی تند حرکت نمیکرد ولی شاید بتوان گفت اعقل از همه، مرد باسواد و ملا و جامع معقول و منقول بود.
آقای منتظری از نظر علمی بالاتر از همه بود و آقایان علمیت او را قبول داشتند. از نظر انقلابی نیز همینگونه بود؛ به طوری که ایشان این آقایان را جمع میکرد و برای آنها صحبت میکرد و به اصطلاح به اینها خط میداد و نمیگذاشت آرام بگیرند. زمانی ایشان به من میگفت: اگر یک روز امام هم آرام بگیرد، من نمیگیرم، من وظیفه شرعی میدانم دائماً داد بزنم. در آن دوره ما با ایشان خیلی نزدیک بودیم. در ماه محرمی من با ایشان به نجفآباد برای تبلیغ رفتم و در منزل ایشان ساکن شدم، پدر و مادرشان هم بودند، پدرشان را خیلی نمیدیدم، چون هر روز اول صبح به بیابان میرفت، باغ و کشاورزی داشت، ولی مادرش ـ که خدا او را رحمت کند ـ خیلی زحمت میکشید و هر روز برای ما
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 269
کباب برگ درست میکرد، آنجا وقتی فرصتی میشد خیلی با هم صحبت میکردیم.
آقای منتظری در نجفآباد، نماز جمعه اقامه میکرد، در میان خطبهها نیز مسائل را میگفت و خیلی هم تند میگفت. من یک وقتی گفتم آقا! مواظب باشید، گفت: اینجا مرا نمیگیرند؛ همه حرفهایم را جمع و پرونده میکنند، وقتی به قم بازگشتم آن وقت به سراغم میآیند. یک روز درباره اعلمیت حضرت امام از ایشان پرسیدم گفتند: من قطع نظر از مسائل انقلاب و شجاعت و چیزهای دیگر، امام را در فقه، اعلم از دیگران میدانم.
روزی وقت ناهار دو نفر شخصی آمدند، اهل تهران بودند، ولی چون فعالیت انقلابی داشتند و تحت تعقیب بودند، از تهران فرار کرده و در شهرهای دیگر متواری و مخفی شده بودند. تاجر و ثروتمند بودند ولی من آنها را نمیشناختم، خیلی هم زیاد حرف میزدند، اول به خاطر من چیزی نمیگفتند. آقای منتظری گفت: او هم از خودمان است، بعد شروع کردند و به هیچ کس نوبت حرف زدن نمیدادند. گاهی هم به بعضی از بزرگان علمای تهران، اصفهان و جاهای دیگر حرفهای تند و ناخوشایندی میزدند که من خوشم نیامد و خیلی هم ناراحت شدم. وقتی رفتند به آقای منتظری گفتم: به نظر من اگر انقلاب بخواهد با این طور آدمهای بیمبالات که حریم بزرگان را نگه نمیدارند، حرکت کند، از مسیر اصلی خارج میشود. شما اینها را قدری نصیحت کنید تا خودشان را با مسائل و اخلاق اسلامی تطبیق بدهند و پشت سر علما این طور فحش و ناسزا نگویند. ایشان هم فقط خندیدند و چیزی به من
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 270
نگفتند. بعد هم نفهمیدم که آنها را نصیحت کردند یا نه؟
میخواستم عرض کنم بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه، شاگردان انقلابی ایشان خیلی تلاش کردند تا یک حرکتی را در حوزه به وجود بیاورند و آقایان مراجع را به واکنش جدی وا دارند، ولی موفق نشدند. اینها حدود بیست، سی نفر میشدند که مهمترین آنها همین ده نفری بودند که گفتم. بعضی از این افراد، بعداً مسیر خود را عوض کردند و حتی ضد انقلاب هم شدند ـ با این که در اوائل خیلی تند و تیز حرکت میکردند و به تعبیری به یک نوع افراط و تفریط گرفتار بودند و گرفتار شدند که نمیخواهم از آنها اسم ببرم ـ اینها در ایام تبعید امام به ترکیه، مرتب جلسه برگزار میکردند و برنامهریزی میکردند. وقتی این جلسه در منزل مرحوم شهید سعیدی تشکیل میشد چون من همسایه بودم، اغلب باخبر میشدم. البته من جزء اینها نبودم ولی کم و بیش خبردار میشدم. آقای مشکینی، آقای جنتی و آقای خزعلی هم در این جلسات شرکت میکردند. یک بار هم که جلسه در منزل آقای جنتی بود، ساواک فهمید و مأموران بلافاصله حمله کردند و همه اعضای جلسه را دستگیر و یک سره به تهران بردند. الآن یادم نیست در آن جلسه چه کسانی بودند، ولی اجمالاً میدانم که همین جلسه بود، آقای جنتی هم جزء دستگیرشدگان بود، فردا عصر آقای جنتی را دیدم؛ گفتم: پس چطور شد؟ شما را که دستگیر کرده بودند؟ گفت: بله، ما را هم به تهران بردند، در آنجا یک سؤالاتی از ما کردند و نوشتند و بهطور موقت آزادمان کردند و من تازه از تهران به قم رسیدم. آقای جنتی در میان علما بیشتر به زهد و تقوا معروف بود و از این جهت آقایان به وی احترام میگذاشتند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 271
در این مدت یک سالی که امام در ترکیه تبعید بودند، تقریباً میشود گفت که کل ایران و به ویژه شهر قم آرامش نداشت، طلاب و فضلای انقلابی تمرکز نداشتند، درس و بحثها منظم و مرتب نبود. پس از یک سال که ایشان به نجف منتقل شدند مردم مقداری احساس آرامش کردند. اگر چه این هم یک توطئه بود ولی در ظاهر امام در آنجا به درس و بحث و تدریس مشغول شدند. شاه و رژیم نیز با خیال راحت مشغول به کارهای خودشان شدند، چون در غیاب حضرت امام احساس امنیت و راحتی بیشتر میکردند. البته امام در نجف هم از مسائل ایران غافل نبودند و گاهی به مناسبتهایی صحبت میکردند. نوارهای سخنرانی ایشان به دست ما میرسید و آنها را تکثیر و پخش میکردیم.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 272