تأکید به ادامه مبارزه

تأکید به ادامه‌ مبارزه

‏همان‌طوری که قبلاً گفتم وقتی ایشان آزاد شدند و به قم تشریف آوردند،‏‎ ‎‏چند روزی مشغول دید و بازدید بودند و منزلشان خیلی شلوغ می‌شد. من‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 254
‏هم هر روز اول صبح می‌رفتم تا بتوانم در داخل اتاق جایی بگیرم و‏‎ ‎‏بنشینم؛ چون خیلی علاقه‌مند بودم ببینم چه کسانی می‌آیند و می‌روند و‏‎ ‎‏چه حرف‌هایی گفته می‌شود. حضرت امام معمولاً کم حرف بودند و در‏‎ ‎‏مجالس این طور نبودند که مرتب (پی‌درپی) صحبت کنند، فقط اگر کسی‏‎ ‎‏سؤالی می‌کرد، آن هم سؤال شرعی و فقهی، آن وقت ایشان خیلی مختصر‏‎ ‎‏پاسخ می‌دادند، به سؤال‌های سیاسی که اصلاً پاسخ نمی‌دادند. حرف‌های‏‎ ‎‏سیاسی را فقط در سخنرانی‌ها بیان می‌داشتند، گاهی هم بعضی افراد‏‎ ‎‏سؤال‌‌هایی می‌کردند تا مثلاً امام را به حرف بیاورند؛ البته آن روزها‏‎ ‎‏مأموران رژیم حتی در لباس روحانی، سید و شیخ می‌آمدند و خبرچینی‏‎ ‎‏می‌کردند، من آن‌ها را می‌شناختم، الآن هم می‌بینم، پیرمرد شده‌اند.‏

‏به هر حال وقتی دید و بازدیدها تمام شد، حضرت امام تصمیم‏‎ ‎‏گرفتند تدریس خود را ادامه بدهند. ایشان می‌فرمودند: کار اصلی ما‏‎ ‎‏طلبگی است و باید درس و بحث را ادامه بدهیم. فقط فقه را شروع‏‎ ‎‏کردند و چون جمعیت زیاد بود، به مسجد اعظم منتقل شد. موضوع‏‎ ‎‏بحث یادم نیست ولی مسجد اعظم مملو از جمعیت می‌شد. همه حتی‏‎ ‎‏سیوطی‌خوان‌ها و بازاری‌ها نیز می‌آمدند؛ چون ایشان گاهی در میان‏‎ ‎‏درس، به مسائل روز می‌پرداخت به همین خاطر اکثراً می‌آمدند ببینند چه‏‎ ‎‏خبر است. یک روز که به تناسب موضوع وارد بحث سیاسی شدند، یک‏‎ ‎‏آقایی که خیلی از ما بزرگ‌تر و ملاتر بود، پیش خود گفتند: درس را‏‎ ‎‏بفرمایید و از موضوع اصلی خارج نشوید.‏

‏معلوم بود که ایشان دست خودشان نیست و در واقع احساس وظیفه‏‎ ‎‏و مسئولیت می‌کنند و تصمیم دارند هر طور شده، مسأله انقلاب را دنبال‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 255
‏کنند و آن را به جایی برسانند. پس از مدتی همین طور شد؛ یعنی در‏‎ ‎‏واقع تدریس تحت‌الشعاع قرار گرفت و بهانه‌ای شد که صدای انقلاب را‏‎ ‎‏از طریق آن به گوش همگان برسانند. بنابراین مرتّب در میان درس‏‎ ‎‏حاشیه می‌رفتند و صحبت می‌کردند.‏

‏امام خیلی مایل نبودند کسی همراه ایشان باشد، دوست داشتند تنها‏‎ ‎‏بروند و تنها بیایند، البته گاهی با بعضی از افراد که بیشتر ارتباط داشتند و‏‎ ‎‏صمیمی بودند، کاری نداشتند. مثلاً آقای هاشمی رفسنجانی این‌گونه بود،‏‎ ‎‏یک مقدار رویشان با امام باز بود و گاهی مزاح‌هایی هم می‌کرد، به درس‏‎ ‎‏هم خوب گوش می‌داد، امام نیز به او علاقه داشتند، فقط او گاهی همراه‏‎ ‎‏امام می‌رفت و من کس دیگری را ندیدم که اجازه بدهند.‏

‏ولی ایشان در این مقطع با سر و صدا به درس می‌آمدند و می‌رفتند.‏‎ ‎‏جمعیت در اطرافشان موج می‌زد، سلام و صلوات برایشان می‌فرستادند؛‏‎ ‎‏چون این دیگر یک مسأله شخصی نبود و امام از تمام این امور به نفع‏‎ ‎‏انقلاب و اهداف مقدس خویش بهره‌برداری می‌کردند. در منزل نیز‏‎ ‎‏برنامه‌شان تغییر پیدا کرد، اگر قبلاً حداکثر یک ساعت در بیرونی منزل‏‎ ‎‏می‌نشستند ولی در این مقطع اغلب در بیرونی تشریف داشتند و ارتباط‏‎ ‎‏مردمی را زیاد کردند. ایشان قبلاً چندان به اقامه نماز جماعت تمایلی‏‎ ‎‏نداشتند، در مدرسه فیضیه هم گاهی که آقای خوانساری یا آقای اراکی و‏‎ ‎‏یا آقای زنجانی نبودند، ایشان نماز می‌خواندند و نماز جماعت مستقل‏‎ ‎‏نداشتند. اما از این به بعد اجازه دادند در حیاط منزل زیلوهایی تهیه و‏‎ ‎‏پهن شد و ایشان هر روز نماز مغرب و عشا را اقامه می‌کردند و افراد‏‎ ‎‏زیادی هم شرکت می‌نمودند. وقتی هم که نماز را تمام می‌کردند، داخل‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 256
‏نمی‌رفتند. همان‌جا می‌نشستند تا اگر کسی کاری یا‌ سؤالی داشته باشد،‏‎ ‎‏جواب بدهند. گاهی هم در منزل، بعضی مسائل را عنوان می‌کردند، چند‏‎ ‎‏سخنرانی معروف ایشان مربوط به همین ایام است.‏

‏تمام قرائن و شواهد نشان می‌داد که امام خیلی صریح و قاطع مصمم‏‎ ‎‏هستند مبارزه با شاه و رژیم را ادامه بدهند.‏

‏با این که ایشان اهل درس و بحث و تحقیق بودند و در این امور هم‏‎ ‎‏از همه جلوتر بودند و از دیگران بیشتر اهتمام داشتند ولی همه را به‏‎ ‎‏خاطر انقلاب کنار گذاشتند؛ چون احساس خطر کردند، مسائل نهضت را‏‎ ‎‏محور امور قرار دادند. با سخنرانی‌‌های روشنگرانه‌ای که در میان تدریس‏‎ ‎‏و منزل داشتند، اذهان مردم را برای یک مبارزه سخت و طولانی آماده‏‎ ‎‏کردند. گاهی می‌فرمود: این یک وظیفه است، والله وظیفه است. حتی‏‎ ‎‏گاهی به بزرگان خطاب می‌کردند و می‌فرمودند: امروز نباید سکوت کرد،‏‎ ‎‏گاهی هم خیلی تند می‌شدند، البته تندی به همان معنای غیرت دینی،‏‎ ‎‏غیرت الله. ایشان وقتی ظلم و ستم و فساد و ذلت مسلمین را می‌دیدند‏‎ ‎‏نمی‌توانستند سر جای خود بنشینند.‏

‏حضرت امام گاهی که با نزدیکان و شاگردان صحبت می‌کردند آن‌ها‏‎ ‎‏را به مقاومت و پایداری و خسته نشدن دعوت می‌نمودند. یک بار یادم‏‎ ‎‏هست فرمودند: این قیام پانزده خرداد، سی سال دیگر نتیجه خواهد داد.‏‎ ‎‏بعد خطاب به آقایان می‌فرمود: این کاری که می‌خواهید انجام بدهید،‏‎ ‎‏فکر نکنید همین فردا تمام می‌شود، نخیر، این مبارزه است، زحمت‏‎ ‎‏می‌خواهد، فداکاری می‌خواهد، ما باید برای این که قیام پانزده خرداد را‏‎ ‎‏به نتیجه برسانیم سی سال تلاش و مبارزه کنیم. بعد می‌فرمود: همان‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 257
‏طوری که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها امروز نقشه می‌کشند تا بعد از پنجاه‏‎ ‎‏سال، حاصل به دست بیاورند، بنابراین ما باید تا آخر هر چه توان داریم‏‎ ‎‏تلاش کنیم، اگر هم عمرمان کفاف نکرد و از دنیا رفتیم دیگران باید‏‎ ‎‏بیایند و کار ما را دنبال بکنند و به نتیجه برسانند.‏

‏از سوی دیگر تعداد زیادی از طلاب و فضلای جوان هم بودند که‏‎ ‎‏فرمایشات ایشان را به سر تا سر ایران حتی به روستاها می‌فرستادند و به‏‎ ‎‏دست مردم می‌رساندند. تعداد افرادی هم در اطراف ایشان ـ اعم از طلبه‏‎ ‎‏و غیرطلبه ـ بودند که واقعاً آماده جانبازی و فداکاری بودند و مثل خود‏‎ ‎‏ایشان از هیچ کس نمی‌ترسیدند. مثلاً در آن سالی که رژیم دستور داده‏‎ ‎‏بود که دختران باحجاب را در مدارس ثبت‌نام نکنند، استقامت و پیگیری‏‎ ‎‏و سخنان حماسی امام باعث شد این بخشنامه مسکوت بشود. بعد شنیدم‏‎ ‎‏که اشرف پهلوی خواهر شاه گفته بود: پدر بزرگوارم این همه زحمت‏‎ ‎‏کشید حجاب را برداشت و آزادی زنان را برای مردم به ارمغان آورد،‏‎ ‎‏حالا چند آخوند می‌خواهند این آزادی را از آن‌ها بگیرند و دوباره آن‌ها‏‎ ‎‏را به زنجیر اسارت بکشند.‏

‏مردم وقتی فداکاری و شجاعت و دلسوزی حضرت امام را نسبت به‏‎ ‎‏سرنوشت خودشان مشاهده کردند، علاقه‌مند و مرید امام شدند. محبت و‏‎ ‎‏نفوذ کلام امام در میان مردم به‌طور آشکار دیده می‌شد، گویا منتظر بودند‏‎ ‎‏هر چه فرمان بدهد اطاعت بکنند. این حالت را من حتی در زمان مرحوم‏‎ ‎‏آقای بروجردی هم ندیده بودم؛ با این که ایشان مرجعیت مطلق داشتند‏‎ ‎‏ولی این طور روابط مردمی قوی نداشتند. حضرت امام در قلوب مردم‏‎ ‎‏جای پیدا کرد، حتی در روستاها نیز این‌گونه بود. این همه در عرض‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 258
‏چند ماه دستگیری و زندانی شدن امام و بعد در اثر سخنرانی‌های ایشان‏‎ ‎‏پس از آزادی به وقوع پیوست. حتی امام در میان ارتشیان هم مرید و‏‎ ‎‏علاقه‌مند پیدا کرده بودند.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 259